پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

فلسفه و دموکراسی


فلسفه و دموکراسی
این نوشته بیش از آنكه درصدد اثبات اولویتی باشد، مقدمه ای است جدلی برای حمله به پیش فرض گرفتن اولویتی كه رفته رفته به سنگ زیرین تمام بحث های مربوط به دموكراسی بدل می شود.
۱- «آزادی در مقام یك اصل هیچ كاربردی برای وضعی ندارد كه بشر هنوز قادر نشده است با بحث آزاد و در شرایط برابر خود را اصلاح كند.» جان استوارت میل
اكنون كه دو قرن از تولد یكی از پدران فكری لیبرالیسم می گذرد، هواخواهان «فیلسوف» این جریان كه عمدتاً فلسفه را یك پیشه، یك تفنن شخصی یا نوعی وررفتن با متونی كه هیچ دردی از معضلات «عمومی» جوامع حل نمی كنند و فقط به درد پركردن اوقات فراغت در حوزه «خصوصی» می خورند، بیش نمی دانند مدعی شده اند دیگر نمی توان هیچ چیز (و صد البته، از همه مهم تر، فلسفه) را مقدم بر دموكراسی- آن هم قسم خاصی از دموكراسی كه با صفت «لیبرال» تشخص می یابد- شمرد و اگر خدای ناكرده كسی، از عوام یا خواص، به شك افتاد كه مبادا دموكراسی لیبرال یا ساده تر و رك تر بگوییم، «لیبرالیسم» بر همه چیز تقدم نداشته باشد باید بی درنگ او را از اظهارنظر در مجامع عمومی برحذر داشت و البته چون این كار با اصول دموكراسی و زوج ظاهراً جدایی ناپذیرش، لیبرالیسم جور درنمی آید از اذهان عمومی خواست- نه جدی تر از این، به اذهان عمومی گوشزد كرد یا هشدار داد- كه به این جور حرف ها گوش نسپارند یا اگر سپردند آنها را اصلاً جدی نگیرند.
در ایران هزاره سوم، اوضاع بامزه تر از این حرف ها است: نامدارترین فیلسوف چپ آمریكایی زنده كه ترجمه مقاله «اولویت دموكراسی برفلسفه»اش در ۱۳۸۲ در ایران در شمارگان سه هزار جلد به چاپ می رسد (و چون كم حجم است، لابد خوانده می شود و اگر هم خوانده نشود تاثیرش را می گذارد)، ۲ سال بعد خود به ایران می آید و در مقام نمایندگی از جانب همه «وارثان نهضت روشنگری» دشمنان دموكراسی لیبرال را «مجنون» می خواند (نك: «اولویت دموكراسی بر فلسفه»، ص۳۹)، آن هم در كشوری كه یك سال بعد از سفر وی، رئیس جمهور نسبتاً جوانش اعلام می دارد كه ما گرچه لیبرالیسم را آموزه ای «مرده» می انگاریم، از مناسبات عادلانه با كشورهایی كه زیر علم این آموزه اداره می شوند ابایی نداریم.
(در اینجا قصد نقد كلام رئیس جمهور را ندارم، این قدر بگویم كه فكر می كنم حرف او از حیث منطقی «امر سیاسی» درست است، چون «لیبرالیسم»- قطع نظر از معنا و مفهومش در تاریخ فلسفه سیاسی- نامی است كه برای ریاست جمهوری ایران بین دوست و دشمن تمایز می گذارد.)
۲- ریچارد رورتی مقاله مشهور «اولویت دموكراسی برفلسفه» را با نقل قول مشهوری از تامس جفرسن- سومین رئیس جمهور تاریخ ایالات متحده و نویسنده بخش اعظم «اعلامیه استقلال آمریكا» حدود دو قرن پیش- آغاز می كند: «اگر همسایه من بگوید كه بیست خدا هست یا خدایی نیست آزاری به من نمی رسد.» پایه استدلال رورتی با استناد به جمله مشهور جفرسن این پیش فرض مخدوش است كه می توان سیاست را از اعتقادهای خود درباره امور «بسیار مهم» جدا كرد. آنچه نیاز داریم، «قوه اخلاقی مشترك» است و بس. به تعبیر رورتی، استدلال جفرسن دو بعد به ظاهر متعارض دارد كه می توان به مدد پراگماتیسم جدید خود رورتی آنها را آشتی داد: «۱- هر انسانی برپایه وجدان، همه عقاید ضروری برای شرافت مدنی را دارد. ۲- فرد باید وجدانش را در محراب مصلحت عمومی قربانی كند.»
پیش از طرح بحث راجع به این دو فرض یا اصل و نسبت آن دو با مقوله «فردیت» كه مقوله محوری لیبرالیسم است، اجازه دهید نظری به پیش فرض پنهان در پس جمله «اگر همسایه من...» اندازیم. اینكه مشرك یا ملحد بودن همسایه من آزاری به من (كه علی القاعده موحد هستم) نمی رساند، بر این فرض عجیب استوار است كه بین عمل و عقیده افراد نسبت منطقی ای وجود ندارد. یعنی جامعه ای «آرمانی» - همان جامعه ای كه با سیاست لیبرالی اداره می شود- در كار است كه آدم ها در هنگام مواجهه با هم یعنی هنگامی كه به تعبیر رورتی در «حوزه عمومی» به سر می برند كاری به عقاید خود درباره احتمالاً مهمترین امور كه قاعدتاً یكی از آنها همین زندگی در حوزه عمومی و معاشرت با دیگران است- ندارند، یعنی نباید داشته باشند.
جفرسن بنا به خوش بینی ناموجهی این فرض را به كل نادیده می گیرد كه ممكن است آدمی كه به خدا اعتقاد ندارد، دلیلی برای احترام به همنوعانش یا كمك به حفظ همبستگی اجتماعی (یگانه معیار معتبر برای تعیین قواعد حوزه عمومی از دید رورتی) نشناسد و آدمی كه به بیست خدا اعتقاد دارد، یك باره به سرش بزند برای خدمت به نوع بشر یكی از افراد بشر را در مسلخ یكی از خدایانش (و البته نه در «محراب مصلحت عمومی) قربانی كند و خلاصه اینكه جفرسن یا فكر می كرده پاره ای اعتقادات (از جمله مذهبی و توسعاً فلسفی) دیگر در حوزه عمومی، در سایه ایدئولوژی لیبرالی، رنگی ندارند یا به این نتیجه رسیده بوده كه به تعبیر میل انسان ها (ی آمریكایی یا به طور كلی متمدن) دیگر به مرتبه ای از «پیشرفت» رسیده اند كه می توانند با بحث آزاد خود را اصلاح كنند، یعنی به محضی كه به تعارض عقایدشان درباره مهمترین امور با مصالح عمومی بر وفق سیاست لیبرالی پی بردند، صد البته عقایدشان را درباره آن مهمترین امور (كه دیگر معلوم نیست آنقدرها مهم باشند) كنار بگذارند.
۳- مسئله چنان كه جان گری در بعدالتحریر كتابش درباره «رساله آزادی» میل نوشته، این است كه نظریه میل (و بخش عمده هواداران لیبرالیسم) استوار بر استنباطی از پیشرفت است كه پیشرفت را مستلزم همگانی شدن و جهانی گشتن ارزش های اروپایی می داند. (نك: «فلسفه سیاسی جان استوارت میل»، ترجمه خشایار دیهیمی، ص ۲۶۱) این قضیه یك معنا بیش ندارد، اینكه اثبات اولویت دموكراسی بر فلسفه در گرو فرض گرفتن مفهومی خاص از پیشرفت است كه خود لاجرم كوششی فلسفی است، ضمن اینكه یك پرسش مهم به جا می ماند: اگر روزی ارزش های اروپایی یا همان ارزش های مدعی جهان روایی فلسفه روشنگری به راستی همگانی و جهانگیر شدند، آیا تلقی همگان از لیبرالیسم و دموكراسی لیبرال یا به تعبیر مورد علاقه رورتی از اولویت دموكراسی بر همه چیز همانی خواهد بود كه رورتی و همفكرانش می خوا هند.
قول به اولویت دموكراسی استوار بر نوعی فلسفه تاریخ است كه محور اصلی آن را ایده یا اسطوره پیشرفت شكل می دهد و چنان كه خود رورتی تصریح می كند مستلزم آن است كه گروهی از كسانی كه كار فكری می كنند و در دفاع از برتری بی چون و چرای دموكراسی لیبرالی بر همه نظام های موجود یا فعلاً قابل تصور نظریه می بافند، عنوان «وارثان روشنگری» را قبضه كنند، تو گویی آن دسته از وارثان روشنگری كه این برداشت از تاریخ و مفهوم پیشرفت را قبول ندارند یا «خائن» به آرمان های روشنگری اند یا به نوعی «مجنون» اند.نكته این است كه همه حرف های رورتی، جفرسن و هواداران ریز و درشت لیبرالیسم بر پایه تصوری از فرد و افراد استوار گشته كه به موجب آن افراد برداشت خاصی از زندگی، از خود و از جهان دارند كه بر وفق آن، می توانند به شكلی زندگی كنند كه عقایدشان درباره مهمترین امور دخلی به زندگی عمومی و جمعی نداشته باشد.
۴- در دهه های آغازین قرن بیستم، فیلسوف مبارز ایتالیایی آنتونیوگرامشی اظهار داشت كه آدمیان همه فیلسوف اند، چرا كه «فرد فرد» ابنای بشر برداشتی از جهان دارد، این برداشت هرچه باشد، مقهور هر ایدئولوژی یا فریفته هر نوع تبلیغات و عوامفریبی كه باشد، در نهایت یك برداشت است و از دید گرامشی قسمی فلسفه به شمار می آید و این البته لازم نمی آورد كه همه افراد صبح تا شب سرگرم فلسفه پردازی و فلسفه بافی و سر و كله زدن با متن های دشوار كانت و هگل و دیگران باشند.
مهم این است كه افراد بشر بدون استثنا «فكر می كنند» از آن روی كه زندگی می كنند و گریزی از زیستن ندارند و این دعوی كه شكل خاصی از سامان دهی به جامعه به افراد مجال بیشتر و حقیقتی تر برای «فكر كردن» یا به تعبیر گرامشی فیلسوف بودن یا شدن می دهد، خواهی نخواهی دعوایی فلسفی است و از همین روی است كه صرف بحث كردن راجع به اولویت دموكراسی بر فلسفه یا اولویت لیبرالیسم بر دموكراسی و در نتیجه اولویت لیبرالیسم - كه در نهایت قسمی فلسفه یا ایدئولوژی سیاسی است - بر فلسفه، گواهی است بر اولویت فلسفه یا به بیان بهتر، اولویت «فكر كردن» بر دموكراسی. این همه به هیچ عنوان دلالت بر رد كامل برتری احتمالی «دموكراسی» نمی كند، مهم این است كه اگر بتوان اولویت را به «فكر كردن» داد و به تعبیر گرامشی، همه آدم ها را فیلسوف خواند، آن گاه خواه ناخواه «دموكراسی» از قالب شكلی از حكومت كه لیبرال ها به شكل های مختلف قبضه اش كرده اند درخواهد آمد و بدل به «مفهومی» خواهد شد كه به نحوی نامتناهی می توان در آن تامل كرد، تاملی كه همگان در آن نقش خواهند داشت و چون اساساً مفهومی است كه با آزادی درگیر است، «تفكر» را با «مفهوم» برابری سرشاخ خواهد كرد. برابری از این حیث به كوششی در ساحت «خیالی» برای رسیدن به مرتبه ای كه در آن همه با هم برابرند بدل خواهد شد و آزادی به پیش فرض «نمادین» این كوشش همه گیر.
۵- ماكیاولی در قطعه ۴۷ از «گفتارها» كه شاهكار مسلم او در فلسفه سیاست است با استناد به یكی از وقایع عجیب در جمهوری روم باستان به نكته ای اشاره می كند كه هنوز كه هنوز است شایسته تامل است. ماكیاولی اشاره به این واقعیت تاریخی می كند كه توده مردم روم از عنوان «كنسول» بدشان می آمد. از همین روی می خواستند یا كنسول ها از میان توده مردم انتخاب شوند یا اختیارات كنسول ها محدود شود. از طرفی، اشراف هیچ یك از این دو درخواست را برنمی تافتند، پس به راهی میانه تن دادند.
چهار تریبون یا از میان مردم یا از گروه اشراف انتخاب شوند و دارای اختیاراتی مشابه اختیارات كنسول ها باشند. مردم راضی می شوند، چون خیال می كنند به این ترتیب نهاد كنسولی از میان می رود و توده مردم در مهم ترین مقام ها و منصب های دولتی سهیم می شوند. اما وقتی نوبت به انتخاب می رسد، در لحظه تعیین كننده اتفاقی عجیب می افتد: مردم در عین اختیار، یعنی در حالی كه می توانستند همه تریبون ها را از میان «توده» برگزینند، هر چهار تریبون را از اشراف انتخاب می كنند. طرفه این كه تریبون «tribune» در لغت به معنای «هوادار مردم» است و بدین قرار، به نظر می رسد توده مردم روم «اشراف» (یا به تعبیر دقیق تر، افراد «نژاده») را شایسته تر برای نمایندگی خویش تشخیص دادند.
قضیه این بوده توده مردم روم چون به هنگام جنگ سنگین ترین بار خطر را به دوش خود می دیدند و خود را ضامن دوام آزادی روم و حفظ افتخار و عظمت آن می دیدند، مقام كنسولی را حق خود می یافتند اما همین كه درصدد برمی آیند تا در مورد خصوصیات یكایك نامزدهای خود داوری كنند- یا در عرصه عمومی، دست به «تفكر» بزنند - به ضعف نامزدهای خود پی بردند و دریافتند كه هیچ یك از نامزدها دارای لیاقتی نیست كه از دید ایشان، توده مردم با هم دارند.از اینها مهم تر، نتیجه ای است كه ماكیاولی از این واقعه می گیرد و به بحث ما كاملاً مربوط است: «وقتی درباره علت این اختلاف می اندیشم بر من چنان می نماید كه آدمیان در «كلیات» بیشتر اوقات به اشتباه می افتند ولی در «جزئیات» به ندرت دچار اشتباه می شوند»(گفتارها، ترجمه محمدحسن لطفی، خوارزمی، ص ۱۵۵).فرضیه ماكیاولی در این باره كه آدمیان ممكن است در كلیات فریب بخورند اما در جزئیات فریب نمی خورند، ناظر به حقیقتی است كه شاید بتوان از آن به درهم تنیدگی دموكراسی و فلسفه تعبیر كرد.
این كه در همه حال، در حیات سیاسی، اولویت با فكر كردن است و اولویت هر یك از دو مقوله (دموكراسی و فلسفه) تابع شرایط تاریخی و انضمامی فكر كردن در یك جامعه واقعی است، اما چیزی كه در اكثر شرایط تاریخی چیرگی دارد این است كه آدمیان در مطلوب ترین وضعیت ها (به لحاظ اصول و مبادی لیبرالیسم و دموكراسی) ممكن است «فریب بخورند» گو اینكه می خورند و این فریب خوردن چنان كه ماكیاولی گوشزد كرده است بیشتر در مورد «كلیات» روی می دهد، یعنی عرصه ای كه در آن، به هر روی فلسفه حرف اول را می زند، همچنان كه رد فرضیه پیشنهادی ماكیاولی نیز به نوبه خود مستلزم كوششی «فلسفی» است.
صالح نجفی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید