سه شنبه, ۲۹ اسفند, ۱۴۰۲ / 19 March, 2024
مجله ویستا
سردار جنگل
نام میرزاكوچكخان و قیام او به تاریخ معاصر ایران جلوهای خاص بخشیده است. اما بااینوجود، هنوز گوشههای مهمی از حقایق نامكشوف درباره زندگی سخت و طاقتفرسای مجاهدان جنگل، سرنوشت غمانگیز آنها و قهرمانیها و جانفشانیهایشان در راه استقلال و آزادی سرزمین ایران، همچون رازهایی در اعماق جنگل مدفون مانده و گرد و غبار ارابه استعمار و استبداد روی آنرا پوشانده است. اما بااینحال، قیام جنگل به قدری نجیب و مظلوم بود كه گویی تاریخ از تیرهماندن روزشان و خاموشبودن صدایشان شرم داشت و لذا برای رساندن پیام حضور پرصلابتشان، هرچند در حد اسم و رسم یاد آنها را به خاطر سپرد.
میرزا در طی قیام آزادیخواهانه خود راهی را پیمود كه به باریكی مو و تیزی شمشیر بود و عاقبت نیز جان شریفش را بر سر آن گذاشت. او كه نهضت جنگل را به قصد مبارزه با قرارداد ننگین ۱۹۱۹ و اجرای عدالت و آزادی شروع كرده بود بهتدریج پیامآور ایدهای بزرگ به نام «اتحاد اسلام» گردید كه از سیدجمالالدین شروع شده بود و اكنون در مدرس تداوم مییافت. میرزاكوچكخان جنگلی خود روحانی و روحانیزادهای اصیل از محله استادسرای رشت بود كه روزگار او را از ادامه درسهای مرسوم منصرف نموده و به راه و رسم مبارزه و مجاهدت كشانید. در موافقت با مشروطهخواهان به تهران آمد و در راه رسیدن مجاهدان مشروطه به تهران رشادتها به خرج داد اما هنگامی كه فاتحان پیروز شدند و چند صباحی بعد میل و مرام مشروطه به حال سابق بازگشت و انحراف در اجرای مشروطه پدید آمد مخالفتهایی كرده و تبعید شد، تاآنكه مخفیانه به گیلان رفت و بزرگترین نیروی مقاومت چریكی در تاریخ معاصر ایران را تشكیل داد.
● روسها او را تحت فشار گذاشته بودند كه چرا با محمدعلیمیرزا میجنگی و با مشروطهخواهان همراهی میكنی و انگلیسیها در او میآویختند كه این حرفها و اقدامات ضد قرارداد یعنی چه؟!
▪ بعدها كه روسیه تزاری، دولت سوسیالیستی شوروی گردید و ارتش سرخ در سرحدات شمالی ایران خیمه زد، نهضت جنگل نیز بار دیگر در منگنه قرار گرفت. روسها میگفتند میرزاكوچكخان كه یك روحانی مذهبی و دارای اعتقاد عمیق دینی میباشد و در هیات اسلام به دنبال اجرای شریعت است و ازسویدیگر با مرتجعین طهران (كه بلشویكها مدرس را رهبر آنها میدانستند) هم ارتباط دارد قابل اعتماد نیست! انگلیسیها هم میگفتند كه این چریك مجاهد مانع از یكپارچهشدن وضع ایران در دولت جدید است و نمیگذارد دولت مقتدری كه برای ایران طراحی شده پا بگیرد! بهعلاوه از همنشینی و گفتوشنود مجاهدان جنگل با بلشویكها بیمناك بودند و میگفتند نهضت جنگل بالاخره پای ارتش سرخ را به ایران باز میكند. اما دو قدرت شمالی و جنوبی كه فهمیدند میرزا با هیچكدام از آنها نیست و درواقع راه خود را میرود، با یكدیگر بر سر امور ایران توافق كردند و قیام جنگل در همین توافق قربانی گردید.
دیگربار یازدهم آذرماه فرا رسید و سالگرد شهادت مجاهد جنگل ما را به اندوه و تامل واداشت تا با گرامیداشت او، با وی همفكری و همراهی كنیم. از همین رو پای صحبتهای پروفسور رواسانی نشستیم تا از اندیشهها و پژوهشهای این استاد گرانقدر بهرهمند شویم. استاد اصالتا آذری اما متولد و پرورشیافته در شهر رشت میباشد و پس از اخذ لیسانس از دانشكده علوم طبیعی تهران زندگی پر فراز و نشیب و پرماجرائی را آغاز كرد و سرانجام كار او به جلای وطن كشید. در آلمان مجبور شد با ملاحظات بسیاری تحصیل كند و سرانجام در رشته مورد علاقه خود، یعنی علوم سیاسی، دكترا بگیرد و بعد از مدتی كرسی استادی اقتصاد اجتماعی كشورهای عقبافتاده را احراز نمود. وی هم اكنون در ایران رئیس بنیاد پژوهشی ـ فرهنگی میرزاكوچكخان است و ضمن تدریس و پژوهش به مدیریت این موسسه نیز اشتغال دارد. كتابهای «نهضت جنگل»، «زمینههای اجتماعی نهضت جنگل»، «نادرستی فرضیههای نژادی، آریا، سامی و ترك»، «مفهوم اسلامیت و ایرانیت»، «زمینههای اجتماعی هویت ملی»، «جامعه بزرگ شرق»، «نظریههای دو دنیا» و «چپاول، جهان سوم چگونه غارت میشود» از جمله عناوین كتابهایی است كه توسط ایشان نگاشتهشده است.
ایشان پس از سالها تدریس در آلمان چندی است كه به كشور بازگشته و عمده فعالیتهای خود را صرف مطالعه و تحقیق درخصوص نهضت جنگل و میرزاكوچكخان نموده است كه حاصل برخی تحقیقاتشان را در گفتگویی گرم و صمیمانه در اختیارمان قرار داد.
● پروفسور رواسانی ، از اینكه وقتتان را در اختیار ما قرار دادید، بینهایت تشكر و سپاسگزاری میكنم. چنانكه مستحضر هستید، موضوع گفتوگویمان با شما نهضت جنگل و میرزاكوچكخان میباشد. بهعنوان سوال نخست میخواستم درباره زندگی این شخصیت بزرگ تاریخ معاصر ایران صحبت كنید. بهنظر میرسد علیرغم شهرت میرزا كوچكخان و آشنایی مردم با نام و چهره وی درخصوص زندگی شخصی او اطلاعات چندانی در دسترس نمیباشد.
▪ متاسفانه در مورد سوابق خانوادگی میرزاكوچكخان تحقیقات گستردهای انجام نگرفته، فقط گفته شده كه نام پدر او میرزا بزرگ بوده و به همین خاطر ایشان را میرزاكوچك خطاب میكردهاند. میرزا كوچكخان در رشت، در محله استادسرا متولد شد و دوران خردسالی و نیز تحصیلات ابتدایی خود را در رشت گذراند. البته آن موقع دبستان و دبیرستان به این شكل نبود كه تحصیلات همگانی باشد بلكه فقط جوانهایی كه علاقمند بودند چه پسرها و چه دخترها میرفتند در مساجد و تحصیلات را با دروس طلبگی و تعلیمات دینی شروع میكردند. میرزا هم در رشت این مدارس را تجربه كرد، با دروس طلبگی و علوم دینی آشنا شد و بعد هم به تهران آمد و در تهران هم به همین مدارس رفت. معروف است كه در همان دوران طلبگی با افرادی كه ظلم میكردند سر ستیز داشت و از دوستان و یارانش در همه حال دفاع میكرد و به همین جهت محبوب دوستانش بود و او را یك طلبه شجاع كه از عقایدش دفاع میكند میشناختند. زمانی كه در تهران بود مصادف شد با اوایل نهضت مشروطه و زدوخوردهایی كه در جامعه ما بین مجاهدین و مرتجعین و دستگاه درباری وجود داشت. میرزا تصمیم گرفت وارد خیل مجاهدین شود؛ یعنی اسلحه بردارد. به همین جهت از تحصیل و تلاش برای روحانیشدن فاصله گرفت و مجاهد شد. البته میرزا تا آخرین لحظات عمر خود اعتقاد تزلزلناپذیرش را به دیانت حفظ كرد و در مسائل سیاسی و اجتماعی و نیز در سلوك با دوستانش همچون یك مسلمان معتقد رفتار میكرد. اما با وجود اعتقادش به اسلام ـ كه مورد تایید دوست و دشمن است ـ بههیچوجه سعی نمیكرد عقاید خود را به دیگران تحمیل كند. به مجرد اینكه میدید یك آدم درستی وجود دارد كه میتواند كمك كند برای همكاری با او حاضر بود ولی در هیچكدام از اعلامیههایش و نامههایش از اینكه شعائر حفظ نشود و یا از جاده اسلامیت به معنای واقعی آن خارج شود پرهیز میكرد و بههمینجهتهم در دوران مشروطه فعالیت شدید داشت. حتی در رشت كه مجاهدین علیه دولت فعالیت میكردند، در اعتصابها و در تحصنها شركت میكرد و همان موقع معروف بود كه میرفت به سراغ ضعفا و محرومین و یك محبوبیتی پیدا كرده بود. وقتی هم كه اردوی مجاهدین از رشت به طرف تهران حركت كرد، میرزا در آن شركت داشت و بهقدری از خودش رشادت و جسارت نشان داد كه وارد كمیساریای جنگ شد. وقتی تهران فتح گردید و مشروطه برقرار شد، مساله قیام ستارخان در آذربایجان پیش آمد. میرزا قصد داشت به طرف تبریز حركت كند تا به ستارخان كمك كند ولی در بین راه بیماری به سراغش آمد و از بین راه بازگشت. در همان زمانی كه در تهران اقامت داشت، حوادث مشروطه پیش آمد كه محمدعلیشاه فرار كرده بود و بعد كوشش میكرد بهكمك روسیه تزاری از گمشتپه در لباس یك تاجر بهطورمخفی به ایران برگردد و مجدداً تهران را تصرف كند.
از تهران و نواحی مختلف قوا به طرف گمشتپه حركت میكردند تا با محمدعلیشاه مقابله كنند كه میرزا هم جزو این عده بود و در مبارزاتی كه انجام گرفت بهشدت مجروح شد؛ چنانكه او را به تفلیس منتقل كردند و مدتی در تفلیس بستری بود. در اسناد و گزارشها ذكر شده با توجه به شهرتی كه میرزا در این مدت كوتاه كسب كرده بود، طرفداران سلطنت كوشش كردند او را بهنحوی بخرند كه میرزا بههیچوجه قبول نكرد. از سالها پیش تعداد زیادی از ایرانیان از آذربایجان و گیلان به طرف باكو و تفلیس برای كار در مراكز نفتی مسافرت میكردند و بههمین جهت در آن مناطق تعداد زیادی كارگر ایرانی حضور داشتند. وقتی میرزا تفلیس بود، با این گروههای ایرانی كه آنجا كار میكردند آشنایی پیدا كرد. نظریات موجود درخصوص آنچه در این دوره گذشت مختلف است. میگویند نامهای نوشته بود به گیلان و به دوستانش گفته بود كه ما هم باید تكانی بخوریم و حركتی انجام بدهیم. چون همانطور كه در تاریخ هم آمده، میرزا معتقد بود به مشروطه خیانت شد و به آن ضربه زدند. هرچند نظام مشروطه مستقر شد ولی دوباره همان اشخاص و خانها روی كار آمدند و آرزوی مردم محروم به این كه عدالت مستقر شود و مشروطه اجرا گردد هرگز برآورده نشد. جریان ستارخان هم كه معروف همه است. میرزاكوچك تحت تاثیر فعالیتهای مبارزاتی كه در رشت انجام میداد، خشونت و در عینحال شجاعت سیاسی و اجتماعی در او شكل گرفته بود. از سوی دیگر شمال ایران همان موقع زیر سلطه روسیه تزاری قرار داشت و كنسول روس در رشت یك حاكم مطلقالعنان به شمار میرفت كه به فشار و اعمال نفوذ او تعدادی در حدود ۲۵ نفر از رشت تبعید شدند كه دیگر حق ورود به گیلان را نداشتند. یكی از افرادی هم كه تبعید شده بود میرزاكوچكخان بود. بههمینجهت دوباره به تهران آمد و با آزادیخواهان تماس برقرار كرد.
● با این حساب، آیا میتوان گفت در واقع نقطه آغاز ورود رسمی او به دنیای سیاست از همین قرارگرفتن او در كنار آزادیخواهان گیلانی در تهران شروع میشود؟
▪ البته او پیش از آن هم كموبیش سیاسیكاری میكرد. به فعالیتهای میرزا در دوره محمدعلیشاه، شركت او در تظاهرات و حتی مجروحشدن او در جنگ اشاره نمودیم اما اگر به لفظ شما ورود رسمی ایشان را بخواهیم بگوییم، بله تقریبا چنین بود. موقعیكه میرزا به تهران آمد، مصادف بود با زمانیكه قشون انگلیس، عثمانی و روسیه تزاری هركدام بخشی از ایران را در اختیار داشتند، دولت مركزی هم كاملا ضعیف شده و دربار قاجار فاسد و درهمریخته و حكام و ملاكین هم از اینكه ستم بكنند دریغ نداشتند، بهویژه در گیلان عده زیادی از تجار و ملاكین بزرگ خودشان را تبعه روس كرده و جلوی خانهشان پرچم دولت روسیه را نصب كرده بودند و بهعنوان اینكه ما تبعه روس هستیم، مالیات نمیدادند و به جان و مال و ناموس دهقانها تجاوز میكردند. اگر هم اعتراضی از جانب دهقانها میشد، قزاق روس از این ملاكین دفاع میكرد. عدهای از این ملاكین بزرگ، مقیم گیلان و عدهای هم در تهران بودند، ولی از املاك خودشان استفاده میكردند. در تهران آزادیخواهان جلساتی داشتند و قرار بر این شد كه در نقاط مختلف مملكت كانونهای مقاومتی بهوجود بیاید كه بشود جلوی این ظلمها را گرفت. متاسفانه افرادی كه در مازندران، خراسان و یا جاهای دیگر برای ایجاد مراكز مقاومت حركت كردند، به دلایل مختلفی موفق نشدند، حالا یا مریض شدند یا مردند و یا گرفتار شدند. در همین زمان میرزاكوچكخان و سردار فاتح با هم به طرف شمال حركت كردند.
سردار فاتح معتقد بود كه در مازندران این مقاومت را ایجاد كنند ولی میرزا میگفت جنگلهای گیلان مناسبتر است. میرزاكوچك خان بهطرف گیلان حركت كرد و چون تبعیدی بود مخفیانه وارد رشت شد و با دوستانش تماس گرفت. آنها كوشش كردند قبل از هر چیز از افرادی كه وجود داشتند «هیات اتحاد اسلام» را پایهگذاری كنند و بعد هم یك هسته مقاومت تشكیل دهند. میرزا كوچك ابتدا به چند نفر از ملاكین خوشنام مراجعه كرد اما دید آنها میترسند اگر وارد جنگهای چریكی شوند ثروت و جانشان در خطر بیفتد و كاری از آنها ساخته نیست. میرزا با دوستان خود مشورت كرد. بالاخره چند نفر ـ كه یكی از آنها دكتر حشمت بود و نیز فردی بهنام مدنی و پنج نفر دیگر ـ با او همراه شدند و دنبال زمینی در جنگلها میگشتند كه اولین پایگاه چریكی را درست كنند. مرحوم مدنی املاكی نزدیك تولم در چندفرسنگی رشت داشت و حاضر شد یك قطعه آن را در اختیار آنها قرار دهد. آن موقع جنگلهای گیلان بیشتر و انبوهتر بود.هفتنفری سوار قایق میشوند و میروند به طرف آن جنگلهای تولم و جالب است كه وقتی سوار قایق میشوند، از صاحب قایق میپرسند كه اسم تو چیست؟ میگوید: همت و آنها این را به فال نیك میگیرند. در ابتدا اسلحههایشان چند داس و تبر بود و چند تفنگ سرپر و با همین امكانات شروع كردند به دفاع از جان و مال و ناموس دهقانها در برابر سربازها و قزاقهایی كه به دهات میآمدند و به همه چیز تجاوز میكردند. اندكی پس از آنكه خبر پیچید كه هفت نفر این كار را شروع كردهاند، تعداد آنها به ۱۷ نفر و بعد از چند ماه به ۷۰ نفر رسید. وقتی مردم فقیر و محروم دهات و دهقانان این خبر را شنیدند، به خاطر سوابق درخشانی كه میرزا داشت به او پیوستند. این دهقانها بهشدت از مجاهدان جنگل حمایت میكردند، بهنحوی كه وقتی كنسول رشت و مالكین بزرگ گیلان تصمیم گرفتند قوا برای سركوبی جنگلیها بفرستند، این قوای دولتی هر جا میرفت دهقانها منكر میشدند كه چنین آدمی را هرگز دیده باشند؛ درحالیكه همین دهقانها مسكن و خوراك در اختیار مجاهدان جنگل قرار میدادند و از آنها پذیرایی میكردند.
● در خلال بحث به گروهی بهنام اتحاد اسلام اشاره كردید. به لحاظ تاریخی پیش از آنكه این گروه در ایران شكل بگیرد، بهویژه به تاسی از اندیشه سید جمالالدین اسدآبادی و شاگردان او ـ كه عموما مصری هم بودند ـ گروهی بهنام اتحاد اسلام در سرزمین عثمانی تشكیل شده بود كه البته اهداف خاص خود را دنبال میكرد. لطفا بفرمایید آیا رابطهای بین اندیشه اتحاد اسلام و میرزا كوچكخان و گروه اتحاد اسلام در سرزمین عثمانی وجود داشت؟
▪ ببینید طبیعتا فكر درستی است كه همه مسلمانان از جان و مال و حیثیت خودشان در مقابل هر متجاوزی متحد شده و از خود و همدیگر دفاع كنند؛ بههمینجهتهم سیدجمالالدین در مخالفت با استعمار انگلستان كه شرق را زیر سلطه گرفته بود و غارتگری و كشتار میكرد، این فكر را بیان كرد، اما این تفكر سیدجمالالدین بعداً توسط دولت عثمانی مورد بهرهبرداری سوء قرار گرفت و به این شكل درآمد كه باید كسانی كه وارد اتحاد اسلام میشوند رهبری دولت عثمانی را بپذیرند؛ یعنی به این موضوع [اتحاد مسلمین] برای سلطهجویی خودشان، جنبه سیاسی دادند؛ درحالیكه در داخل خود امپراتوری عثمانی حتی علیه مسلمانان هم ظلم و تجاوز صورت میگرفت. بهكاربردن كلمه اتحاد اسلام برای خیلی از نویسندگان موجب این سوءتفاهم شده كه آنچه در ایران نیز رخ داد همان میباشد، درحالیكه اینطور نیست. درست است كه وقتی در تهران مساله اتحاد اسلام پیش آمد، چند نفر از نمایندگان دولت عثمانی نیز به عنوان حاملان این تفكر در تهران حضور داشتند، اما در خود تهران شخصیتهایی كه دور هم جمع شدند و خواستند این اتحاد را پایهگذاری كنند، راهی را در پیش گرفتند كه لزوما دولت عثمانی تعقیب نمیكرد. اما از آنجا كه ملت ایران نیز یك ملت مسلمان بود و اعتقادات اسلامی در جامعه ما ریشه داشت و این تفكر میتوانست راهنما باشد، این اسم را حفظ كردند.
در روزنامه جنگل كه ارگان هیات اتحاد اسلام است و سی شماره از آن در دوره اول منتشر شد، بهصراحت نوشته شده است كه اگر ما اسم اتحاد اسلام را روی خودمان گذاشتهایم به این علت بوده كه ملت ایران مسلمان است و ما باید در پی بهدستآوردن حقوق ایرانیان باشیم و ایران باید به دست ایرانی اداره شود. همچنین ما معتقدیم كه همه مومنان با هم برابرند و اگر برادران مسلمان ما در سایر مجامع خواستند با ما همكاری كنند، البته ما هم با آنها همكاری خواهیم داشت؛ اما منافع ملت ایران را مقدم خواهیم شمرد. آنها میگفتند ما در جهت اصول اسلام حركت میكنیم، ولی درپی آن نیستیم كه بخواهیم براساس این فكر یك اتحاد جهانی بهوجود بیاوریم؛ ضمن آنكه اصلا شرایط ما این اجازه را نمیدهد، بلكه ما بهخاطر اینكه ملت ایران، پیرو دین مبین اسلام میباشد، خودمان را حافظ شعائر و دین اسلام میدانیم و حركت میكنیم. چنانكه ملاحظه میكنید، این اظهارات نیز روشن میدارد كه اتحاد اسلام كه در رشت و تهران تشكیل شد، چه به لحاظ اجتماعی و سیاسی و یا از نظر تفكر سازمانی، ربطی به اتحاد اسلام امپراتوری عثمانی نداشت.
وقتی اتحاد اسلام در رشت تشكیل شد، عدهای از تجار و كسبه و روشنفكران در آن شركت كردند و میرزا هم عضو این هیات شد. اما فراموش نكنیم كه هنوز هم در عالم اسلام متاسفانه برخوردهای متفاوتی با اسلام وجود دارد. عدهای اسلام را بهمعنای واقعی آن قبول دارند و به حق حیات و حرمت بشر، دفاع از حقوق محرومین و نیز به عدالت به معنای واقعی كلمه و در همه شئون احترام میگذارند اما عده دیگری نیز هستند كه از اسلام برای تظاهر و ظاهرسازی و برای مشروعیتبخشیدن به ثروت و قدرت سوءاستفاده میكنند. آنها ممكن است به واجبات هم عمل كنند، ولی از اصول اولیهای كه بطن و مركز تفكر اسلامی را تشكیل میدهد فاصله دارند. هیات اتحاد اسلام هم دقیقا به همین شكل بود؛ یعنی در آن افرادی بودند كه به این لحاظ مشكل داشتند و دارای افكار متفاوت و گاه متضاد بودند.
● در برخی از شمارههای روزنامه «جنگل» میبینیم كه نهضت جنگل توجه زیادی به رفع بیعدالتی و حفظ استقلال ایران و مبارزه با فسادی كه در تمام تشكیلات حكومت ایران نفوذ كرده بود نشان داده است. بهنظر شما جایگاه واقعی این سه اصل در نهضت جنگل چه بود؟
▪ در همان روزنامه جنگل از نظام سلطنتی طرفداری شده و از احمدشاه بهعنوان سلطان عادل اسم برده میشود، حتی در یكی از شمارهها چنان صحبت شده كه انگار چریكهای گیلانی فدایی شاه هستند. همینطور آنها از مهد ساسانیان حرف میزدند و آرزو میكردند كه روزی بیرق شیر و خورشید ایران بر فراز قصور فتح و ظفر در كشور ساسان به حركت درآید. یعنی میخواهم بگویم آنها در حالی از سلطنت دفاع میكردند كه از نظر عدالت اجتماعی فكر نمیكنم كسی بتواند از سلاطین قدیم ایران دفاع كند؛ چون سلطنت بهمعنای موروثی آن با اصول اساسی اسلام قابل انطباق نیست؛ چراكه در اسلام همه افراد بشر با هم برابر و برادرند و اسلام همه امتیازات خانوادگی و قبیلهای را كنار میگذارد، درحالیكه در سلطنت تمام این روابط حفظ میشود و شما میتوانید در تمام شمارههای روزنامه جنگل این دفاع از اصول سلطنت را مشاهده كنید. این تضادی است كه در اندیشه آنها وجود داشت. آنها معتقد بودند كه احمدشاه آدم خوبی است و مشروطه را قبول دارد اما از اوضاع اطلاع ندارد وگرنه فساد دربار را معالجه میكرد. درحالیكه همه میدانند خود احمدشاه كسی بود كه گندم احتكار میكرد و میفروخت و چه كارهای دیگر كه نمیكرد. چنانكه میبینید، آنها از یك طرف از اسلام و از طرف دیگر، در همان شمارهها، بهشدت از اصول سلطنت دفاع میكردند. به هر حال، گروهی در داخل نهضت جنگل بودند كه این رویه را دنبال میكردند اما البته در اقلیت بودند. در این سی شمارهای كه در دوره اول منتشر شد، از میرزاكوچكخان هم بهعنوان شخصیتی كه مورد علاقه و توجه عام است، سخن بهمیان میآید اما این، فكری بود كه در دوره اول از سوی اتحاد اسلام ابراز میشد ولی در پایان این دوره كه هیات اتحاد اسلام و میرزاكوچكخان در گیلان برای خود به قدرتی تبدیل شده بودند، جریان به شكل دیگری تغییر كرد.
● آقای رواسانی، همانطور كه میدانید نیروهای انگلیسی در آن زمان كه روسیه شمال ایران را در اشغال گرفته بود، در قسمت جنوبی ایران حضور داشتند. اما با این وجود، درخصوص نهضت جنگل و میرزاكوچكخان و وقایع فیمابین آنها و انگلیس زیاد میشنویم. لطفا در این زمینه توضیح بفرمایید.
▪ تا زمانی كه جنگ بینالملل اول تمام نشده بود ـ یعنی تا سال ۱۹۱۸. م ـ قشون انگلیس در ایران حضور داشت و تا انقلاب اكتبر، روسیه تزاری نیز در ایران صاحب نیروی نظامی بود. اما پس از وقوع انقلاب اكتبر كه دولت روسیه تغییر كرد، دولت جدید دستور داد كه قوای روس هر جا هستند و از جمله قوای موجود در ایران، به كشور خودشان، یعنی به روسیه بازگردند و بعد هم دولت جدید روسیه اعلامیه داد كه ما علیه تزارها بودیم و بههمینجهت تمام قراردادهای تزاری را لغو میكنیم، ما مبشر عدالت و انسانیت و آزادیخواهی در دنیا هستیم و برای همین هم قوای تزاری را به كشور بازمیگردانیم. قوایی كه در شمال ایران حضور داشتند میبایست از گیلان عبور میكردند و در انزلی سوار كشتی شده، به باكو میرفتند، اما این مناطق آن زمان در دست نیروهای هیات اتحاد اسلام بود و لذا فرماندهان روس با آنها وارد مذاكره شدند كه به ما اجازه بدهید از اینجا عبوركنیم و به مملكت خود برویم. هیات اسلام نیز مشروط به آنكه نیروهای روس اسلحه خود را در گیلان تحویل داده و در انزلی تحویل بگیرند و ضمنا تحتالحفظ عبور كنند تا به مردم دهات تجاوزی صورت نگیرد، به آنها اجازه عبور میدهد. عدهای از روسها ایران را ترك كردند اما یك عده دیگر در شمال، تحت نظارت یك افسر تزاری بهنام پیچراخوف به همراه چندین هزار نفر باقی ماندند. آن موقع ارتش انگلیس هم در شمال ایران نیرو داشت اما از نظر تعداد ضعیف بود. مسئول نیروهای انگلیسی كه ژنرال دنسترویل بود، پیچراخوف را با پول خرید و به او گفت حالا كه دولتی نیست كه خرج شما را بدهد، دولت انگلستان در صورت تبعیت، مخارج شما را تامین خواهد كرد و به این شیوه، قوای روسی را تحت اختیار خود گرفت و نیروی نظامی نسبتا قابل توجهی شكل گرفت. انگلیسیها به منابع نفتی قفقاز طمع كرده بودند و میگفتند با ارتش انگلیس و نیروهای پیچراخوف برویم و این منابع نفتی را تصرف كنیم و در قفقاز یك حكومت طرفدار انگلستان بهوجود بیاوریم. به این منظور آنها نیز تقاضا كردند هیات اسلام به آنها اجازه دهد از طریق گیلان عبور كنند تا انزلی و باكو را به تصرف خود درآورند. اما هیات با این مساله مخالف بود و معتقد بود اگر قوای انگلیس و پیچراخوف وارد گیلان شوند ما قوایی نداریم كه اخراجشان كنیم و لذا بهتر است اصلا به آنها راه ندهیم.
تا زمانی كه قوای انگلستان احساس ضعف میكرد و هنوز از سازماندهی مناسب برخوردار نبود سعی میكرد با هیات اتحاد اسلام براساس توافق عمل كند مثلا ژنرال دنسترویل مینویسد كه من از عراق چند هواپیما خواستم، هنوز این هواپیماها و توپخانه به ما نرسیده بود؛ بههمینجهت مماشات میكردند اما به مجرد اینكه قوای خود را تكمیل كردند قوای انگلستان به اتحاد اسلام اولتیماتوم داد كه یا راه میدهید ما برویم یا به شما حمله خواهیم كرد. همچنین ویكهم (مامور اداره سیاسی انگلستان كه در گیلان حضور داشت) مخفیانه با تعدادی از اعضای هیات تماس گرفته به آنها وعده داده بود اگر شما تامین جانی و مالی میخواهید میدهیم بهشرط اینكه با انگلیس كنار بیایید. در برخی جلسات كه میرزا بهعلت ماموریت حضور نداشت عدهای از سران هیات تصمیم گرفتند كه طی توافقنامهای به قشون انگلیس راه بدهند اما عدهای نیز مخالف بودند و میگفتند اگر زدوخورد انجام گیرد، قوای انگلستان با كمك توپخانه حمله میكند و قوای جنگل نمیتواند مقاومت كند. گذشته از آن قشون انگلیس یك نیروی نظامی سازمانیافته بودند، در حالیكه نیروهای جنگل صرفا چند افسر آلمانی در اختیار داشتند كه معلوم هم نبود از استراتژی جنگی مطلع باشند یا نه؛ چون آنها درواقع به قوانین جنگهای پراكنده ـ یا به قول معروف پارتیزانی ـ آشنایی نداشتند و باید دانست كه این جنگها با نبرد منظم فرق اصولی دارد. بههرحال قشون انگلیس به طرف رشت راه افتاد تا آنجا را تصرف كند.هیات اتحاد اسلام طبق موافقتنامهای، به قشون انگلیس اجازه داد وارد رشت شود و آنها نیز در رشت حكمران مشخص كرده و سپس به طرف انزلی حركت كردند. پس از این بود كه در اتحاد اسلام اختلاف نظر پیش آمد. وثوقالدوله محرمانه به چند نفر از اعضای اتحاد اسلام از قبیل احمد كسمایی و عدهای دیگر تامین مالی و جانی داد كه از نهضت جدا شوند (سند این مراودات موجود است.) حاج احمد كسمایی در ازای دریافت تامیننامه از وثوقالدوله، قبول كرد چنانچه قوای دولتی به یاغیان ـ كه همان دوستان قدیمی او باشند ـ حمله كند، وی راهها را به آنان نشان بدهد. توجیه كسمایی این بود كه نیروهای وثوقالدوله با قشون بیگانه فرق میكند و كمك به آنها اشكالی ندارد اما میرزا با این كار مخالف بود. میرزاكوچكخان میگفت وثوقالدوله را انگلیسیها بر سر كار آوردهاند و انگلیسیها نسبت به استقلال ایران نظر مناسبی ندارند، من نه با وثوقالدوله و نه با انگلیسیها كنار نخواهم آمد.
بنابراین وقتی قشون دولتی به همراه انگلیسیها وارد شدند و معلوم گردید كه حاج احمد كسمایی با انگلیسیها سازش كرده است، «اتحاد اسلام» از هم پاشید. بهقول یكی از یاران میرزا در خاطراتش: آنهایی كه طالب ثروت و قدرت و نام بودند رفتند طرف انگلیسیها و وثوقالدوله و آنهایی كه طرفدار حقیقت و عدالت بودند با میرزا باقی ماندند. بههرحال این مساله موجب شد كه نهضت جنگل از درون تضعیف گردد؛ چون حاج احمد كسمایی اسلحههایی را كه در اختیار داشت تحویل داد، بهعلاوه طرفداران زیادی هم در مناطق داشت. بههمینخاطر پس از جدایی آنها میرزا با عده معدودی كه در كنار او باقی مانده بودند، مورد هجوم شدید قوای قزاق قرار گرفت. میرزا به سمت فومن حركت كرد تا شاید در لاهیجان، نزد دكتر حشمت پناه بگیرد. قزاقها قدمبهقدم دنبال آنها بودند.اما سرانجام میرزا به نیروهای دكتر حشمت ملحق شد. اما فشار قزاقها نیز شدیدتر شد. در این اوضاع بود كه از سوی دولت با دكتر حشمت تماس گرفته و برای او قرآن امضا كردند كه اگر تو به همراه طرفدارانت تسلیم شوی، از تامین جانی برخوردار خواهی بود. این دسیسه در حشمت كارگر شد و او وقتی كه دید نیروهایش بدون غذا و آب مانده و هیچ راهی هم برای فرار ندارند و امكان مقاومت هم نیست، نصیحت میرزا و مخالفت دوستانش را كه میگفتند این اقدام فریبی بیش نیست را به گوش نگرفت اما به محض آنكه خود را تسلیم كرد، بیحرمتیها در حق او شروع شد. آنها او را با یك حالت بسیار موهنی به رشت آوردند. البته دكتر حشمت در جریان محاكمه با صراحت و شجاعت از مواضع خود دفاع میكرد و جالبآنكه در جلسه محاكمه او، ویكهم (مامور اداره سیاسی انگلستان) نیز حضور داشت. عاقبت دكتر حشمت را در رشت به دار زدند كه البته این خود داستان جدایی دارد. این مساله موجب شد قوای جنگل هرچه بیشتر تضعیف گردد. میرزا تصمیم گرفت مجددا به فومنات برگردد كه مردم آنجا او را میشناختند. لذا به همراه عده كمی در حدود هشت نفر به آن جا رفتند. ابتدا وضعیت كاملا ناامیدكننده بود و آنها مجبور شدند در جنگل پنهان شوند. اما پس از آنكه قوای قزاق ـ كه منطقه را تصرف كرده بودند ـ بدرفتاری با مردم و تجاوز به مال و جان و ناموس آنان را در پیش گرفتند، مردم دوباره دور میرزا جمع شدند؛ چنانكه دو ماه نگذشت كه سازمان جنگل دوباره جان گرفت و تعدادشان زیادتر گردید و میرزا حتی موفق شد فومن را آزاد كند.
● اما انگار از سوی انگلیس و نیز روسها به او پیشنهاد شده بود كه اگر با آنها كنار بیاید، حتی حكومت سراسر ایران را به وی خواهند سپرد.
▪ بله، نیروهای دولتی و انگلیسیها با میرزا تماس گرفتند و گفتند كه احمدشاه رفتنی و فاسد است. اگر شما با ما كنار بیایید و با ما علیه بلشویكها قیام كنید ما حكومت تو را در كل ایران بهرسمیت خواهیم شناخت ولی اگر با ما همكاری نكنی ما با بلشویكها میسازیم و هرچه جنگل و جنگلی است را نابود میكنیم. اما میرزا در جواب گفت كه من حاضر نیستم زیر حمایت یك دولت خارجی سلطنت تشكیل بدهم، بلكه من طرفدار استقلال و آزادی ایران هستم، اگر توانستیم خودمان حكومت تشكیل میدهیم، اما حاضر به همكاری با شما هم نیستم؛ بنابراین میرزا پیشنهادات انگلیسیها را رد كرد و پس از آن، وضعیتی شكل گرفت كه از آن به عنوان صلح مسلح یاد میشود؛ یعنی از یك طرف قوای دولتی قادر نبود به خاطر حمایت دهقانها از نیروی جنگل به منطقه تجاوز كند و از سوی دیگر، نیروی میرزاكوچكخان هم از قدرتی برخوردار نبود كه بتواند رشت را بگیرد و سپس به طرف تهران بیاید. به چنین حالتی در اصطلاح صلح مسلح میگویند.
این وقایع مصادف بود با زمانی كه موضوع قرارداد وثوقالدوله مطرح بود اما این قرارداد هنوز به مجلس نرفته بود. میرزا طی موافقتنامهای كه با دولت امضاء كرد، گفت كه من صبر میكنم تا ببینیم مجلس كه چند ماه بعد تشكیل خواهد شد در مورد قرارداد چه تصمیمی اتخاذ میكند، آنگاه من هم مواضع خود را روشن خواهم كرد، اما اكنون در حالت صبر و انتظار باقی میمانم و دولت مركزی هم این مساله را قبول كرد. بنابراین توافق شد كه قوای جنگل به همان شكل بماند و دولت مركزی هم در رشت یك نیروی حداقلی داشته باشد، همچنین نیروی جنگل در امور ادارات دخالت نكند و دولت مركزی هم در امور جنگل. به این ترتیب، یك آتشبس موقت پیش آمد كه طی آن هر دو طرف در حالت انتظار قرار گرفتند.
چند ماهی كه این جریانات وقوع مییافت، دولت شوروی نیز سعی كرد با میرزاكوچكخان تماس بگیرد و لذا عدهای را بهطوركاملا مخفی پیش میرزا فرستاد كه حاضریم به شما از طریق سازمانهای كمونیستی و بلشویكی قفقاز حتی شصتهزار نیروی مسلح بدهیم كه با آن به تهران حمله كنید. اما میرزا این پیشنهاد را با این استدلال كه باهرگونه نفوذ بیگانگان مخالف است، رد كرد. میرزا میگفت اگر شصتهزار نفر مسلح را به من بدهند چطور آنها را بیرون كنم؟ بنابراین مجبور خواهم شد برای بیرونكردن آنها باز به انگلستان متوسل شوم. او میگفت ما با انگلیس مخالف هستیم چون به استقلال ایران لطمه زده، این پیشنهاد شما هم همین كار را میكند، یعنی استقلال ما را از بین میبرد. او مرتب به روسها هشدار میداد كه وارد خاك ایران نشوند اما متوجه شد كه آنها میخواهند این كار را بكنند. میرزا به اسماعیلخان جنگلی و دیگر یاران خود گفت: بدبختی خواهد بود اگر ارتش سرخ وارد شود؛ چون آن وقت انگلیسیها هم برای ماندن در ایران بهانه پیدا میكنند و آن موقع جنگهای ما دیگر استقلالطلبانه نخواهد بود، تازه معلوم نیست كه اینها با ما چه رفتاری بكنند.
● لطفا درباره مواضع بریتانیا در قبال نهضت جنگل و همینطور مواضع نهضت جنگل در مقابل این كشور بیشتر توضیح دهید.
▪ انگلستان در مشرقزمین دو پایگاه عمده برای خود قائل بود: یكی هندوستان و دیگری ایران. مخصوصا هندوستان برای آنها خیلی مهم بود، طوریكه حاضر بودند هر كاری برای حفظ آن انجام دهند؛ كمااینكه برخوردهایی كه با ناپلئون و دیگران داشتند نیز كاملا نشاندهنده این مساله میباشد. اما ایران نیز از چند جهت برای آنها حائز اهمیت بود. جایگاه مهم ایران درواقع بهخاطر حفظ هندوستان از دستیازی رقبای اروپایی انگلیس از جمله روسیه و فرانسه ناپلئونی بود و نیز نفت جنوب ایران نیز كه بهدست آورده بودند برای آنها بسیار اهمیت داشت. تا دوران مشروطه دربار قاجار در اختیار دولت تزاری روس بود، اما در جریان مشروطه انگلستان توانست در سیستم اداری و حكومتی ایران نفوذ پیدا كند و بههمینجهت وقتی مشروطه برقرار شد، در مجلس و دولت بیشتر طرفداران انگلستان حضور داشتند؛ البته دربار قاجار در همان دوره مشروطه نیز بیشتر با روسیه تزاری همكاری میكرد. بنابراین انگلستان سعی داشت نفوذ خود را در ایران به هر شكلی كه بود حفظ كند. وقتی هم كه جنگ اول جهانی شروع شد، قوای انگلستان در شمال ایران باقی مانده بودند تا از هرگونه نفوذ احتمالی عثمانی یا آلمان ـ كه متحد عثمانی بود ـ و یا هر دولت دیگری به خلیج فارس و آبهای گرم هندوستان جلوگیری كند.
وضعیت به همین منوال بود تا اینكه انقلاب اكتبر روسیه رخ داد. این بار دیگر مساله كاملا فرق میكرد؛ چون در روسیه دولتی به وجود آمده بود كه ادعا میكرد میخواهد جهان را از شر سرمایهداری نجات دهد و علیه استعمار انگلستان مبارزه كند. طبیعتا ملل ضعیف و رنجدیده كه تحت سلطه انگلستان قرار داشتند ـ از قبیل ایران و هندوستان و افغانستان ـ از هركسی كه میگفت مخالف انگلیس هستم طرفداری میكردند؛ به این امید كه شاید كمكی از این جانب علیه انگلیس به دست آورند. لذا باید گفت لنین و حزب كمونیسم برای عده زیادی همچون نسیم فرحبخشی بود كه در مقابل انگلستان وزیده بود و امیدوار بودند از این طریق راهی باز شود و كاری انجام بگیرد. انگلستان هم میدید اگر دولت شوروی به مردم این مناطق كمك كند، از آنجا كه تودهها با او مخالف هستند قادر نخواهد بود با همه اینها بجنگد و لذا كوشش میكرد به دور شوروی یك دیوار حفاظتی نظامی ایجاد كند. در این راستا بود كه در فنلاند، و در تركیه عوامل خود را بر سر كار آورد. در ایران هم چون میدید دولت قاجار نمیتواند جلوی كمونیستها را بگیرد دنبال یك دیكتاتور نظامی بود. بههمینجهت به میرزا پیشنهاد كردند این نقش را بپذیرد؛ یعنی به میرزا میگفتند با ما بساز، ما هم از تو حمایت میكنیم، به شرط اینكه با بلشویكها مقابله كنی. پر واضح است كه این دولت باید دستنشانده انگلیس میبود.
البته انگلیسیها خودشان را به میرزا محدود نكرده و با وثوقالدوله نیز ارتباط برقرار كرده بودند كه حاصل آن قرارداد وثوقالدوله بود. این قرارداد اگر بهتصویب میرسید ایران از نظر مالی، اداری و نظامی تحت اداره مستشاران انگلیسی قرار میگرفت اما قرارداد تا به تصویب مجلس نمیرسید قابل اجرا نبود؛ بههمینجهت وقتی آشكار شد كه وثوقالدوله چنین توافقی با انگلستان كرده و قصد دارد چنین لایحهای را به مجلس پیشنهاد كند، در ایران و حتی در خارج عده زیادی از ایرانیان روشنفكر مخالفتهای شدیدی را با این قرارداد آغاز كردند و میرزا نیز یكی از این مخالفان بود. میرزا میگفت وثوقالدوله با این قرارداد درواقع مملكت را در اختیار انگلستان میگذارد و بههمینجهت نمایندگانی را كه وثوقالدوله برای تطمیع میرزا میفرستاد، نمیپذیرفت و چنانكه پیشتر نیز گفتیم، در توافقنامهای كه با دولت مركزی امضاء كرد نوشته بود من منتظرم تا مجلس تكلیف قرارداد را روشن كند كه آیا آن را قبول كنم یا نه؛ بعد هم با آزادیخواهان تهران از جمله با مرحوم مدرس در این زمینه تماس برقرار كرد. وقتی از مدرس درباره میرزا سوال شد، ایشان میرزا و نهضت را تایید كرد و گفت آنها اسلامی، ایرانی و آدمهای درستی هستند.
اینك سال ۱۹۱۹. م بود؛ یعنی سالهای جنگ سپری شده بود و دولت انگلستان كه پیروز میدان بود، احساس قدرت میكرد، اما میرزا بازهم كنار نیامد. در این موقع كودتای سوم اسفند ۱۲۹۹. ش نیز اتفاق افتاد. رضاخان با كودتای ساخته و پرداخته انگلستان سر كار آمد و لذا انگلستان دیگر احتیاجی به قرارداد وثوقالدوله نداشت؛ چون از طریق رضاخان میتوانست ارتش و قوای نظامی ایران را در اختیار گیرد. پس از آن، در حملهای كه قوای دولت مركزی به گیلان انجام دادند، رضاخان نقش بسیار مهمی ایفا كرد. آنها هواپیما و تسلیحات نظامی دیگر، پول و نیز افسرانی برای سازماندهی قشون در اختیار رضاخان قرار دادند؛ و حتی در حمله او به گیلان، این مستشاران نظامی انگلستان بودند كه جنگ را اداره میكردند.
l یكی از مهمترین و در ضمن پیچیدهترین بخشها و مقاطع نهضت جنگل، مبحث روابط این نهضت و نیز میرزاكوچكخان با دولت شوروی میباشد. لطفا ضمن توضیح بیشتر این روابط، علل پیچیدگی آن را نیز شرح دهید.▪ وقتی انقلاب اكتبر صورت گرفت دو نظریه در مقامات بالای حزب كمونیست شوروی مطرح شده بود: لنین و تروتسكی و نیز عدهای دیگر معتقد بودند كه باید انقلاب را در سطح جهانی ادامه داد اما گروه دیگر معتقد بودند كه چون روسیه یك كشور كشاورزی عقبافتاده است، ابتدا باید برای صنعتیكردن آن تلاش كنیم. آنها استدلال میكردند كه آلمان شكست خورده و فعلا مجبور است قرارداد ورسای را اجرا كند، فرانسه هم بر اثر تجاوز آلمان قدرت خود را از دست داده، آمریكا هم بعد از جنگ جهانی اول سیاست ایزولاسیون را در پیش گرفته و میگوید كه با امور جهانی كاری ندارد، لذا فقط انگلستان است كه بهعنوان یگانه قدرت مسلط در جهان باقیمانده و اگر روسیه كاری كند كه با انگلیس كنار بیاید، همه چیز روبهراه خواهد شد. در راستای همین ایده بود كه شوروی یكی از شخصیتهای اقتصادی خود بهنام كراسین را به لندن فرستاد تا با دولت انگلستان ـ كه لوید جورج نخستوزیر آن بود ـ برای دستیابی به تفاهم مذاكره كند. لوید جورج در این مذاكرات اعلام كرد كه ما حاضریم به شما لوكوموتیو و ریل بفروشیم اما به شرط آنكه شما نیز در مشرق علیه ما دست به تبلیغات نزنید و از نهضتهای ضدانگلیسی جانبداری نكنید و در مناطقی چون ایران و هندوستان منافع ما را به خطر نیندازید. در هنگام این مذاكرات انگلستان بسیار بیشتر از شوروی قدرت داشت. بههمینجهت روسها به فكر افتادند برای دستیابی به قدرت چانهزنی در مذاكرات، انگلستان را با به خطر انداختن منافعش در شرق تهدید كنند تا به معامله با روسیه تن دهد. به همین منظور بود كه سراغ میرزاكوچك آمدند اما میرزا قبول نكرد كه آن شصتهزار نفر ـ حالا تحت عنوان كارگران باكو یا حزب بلشویك قفقاز یا هر عنوان دیگری ـ به ایران بیایند؛ چون با این كار منافع انگلستان در ایران و نیز احتمالا در هندوستان بهخطر میافتاد و این به انگلستان نیز بهانه میداد. اما دولت شوروی تصمیم خود را گرفته بود و لذا علیرغم مخالفت نهضت جنگل، ارتش سرخ به این بهانه كه ما داریم ضد انقلابیها را تعقیب میكنیم به انزلی وارد شد و حزب عدالت را هم با خود آورد.
حزب عدالت، ایرانیهای مقیم شوروی بودند و یكی از شاخههای حزب سوسیالدموكرات روسیه محسوب میشدند. میرزا درخصوص این «بدبختی بزرگی كه پیش آمده» با اطرافیان خود مشورت میكند كه چهكار كنیم؟ نتیجه مشورت این میشود كه باید دید چگونه میتوان از این شرایط استفاده كرد و سپس میرزا به انزلی میرود و در ملاقات او با نمایندگان روس بحثهای شدیدی در میگیرد اما سرانجام موافقتنامهای میان آنها تنظیم میشود كه میرزا شروط خود را برای موافقت با ورود نیروهای آنها به این صورت اعلام میدارد كه حزب كمونیست در امور داخلی ایران مداخله نكند، شوروی بیش از دو هزار نفر وارد ایران نكند، اگر نیروهای جنگل اسلحه و مهمات خواستند در ازای پرداخت هزینه به آنها اسلحه فروخته شود، اگر در شمال ایران نهضت خواست كه جمهوری تشكیل دهد همه چیز با مخارج و بر عهده خود نهضت باشد؛ یعنی دولت شوروی و حزب كمونیست دخالت نكنند، همچنین نمایندگان حزب كمونیست سعی نكنند كه اصول كمونیسم را اجرا كنند و نیز بههیچوجه علیه مذهب صحبت نكنند و یا تبلیغات ضدمذهبی انجام ندهند. نماینده طرف روسی در مذاكرات نظر به مصحلتاندیشی و یا هر علت دیگر، شرایط میرزا را قبول كرد و قول داد به همه موارد آن عمل كند و حتی اموال تجار ایران در بادكوبه را پس بدهد. اینجا بود كه میرزا به این نتیجه رسید كه میتواند یك دولت موقت جمهوری تشكیل بدهد. البته میرزا هرجا كه در مكاتبات و نطقهای خود در این باره صحبت كرده، از جمهوری ایران سخن رانده و حتی یك بار هم از جمهوری گیلان حرفی نزده است. برخلاف آنكه بسیاری شایع كردهاند كه او میخواست جمهوری گیلان تشكیل دهد و ادعاهای تجزیهطلبی داشت، میرزا همواره در فكر استقلال تمام ایران بود.
با اینهمه، وقتی جمهوری تشكیل شد، دولت شوروی حتی یك بار هم به آنها جواب نداد؛ چون نمیخواست آن را به رسمیت بشناسد. بعد از آن بود كه روسها تهدید كردند اگر با ما كنار نیایید ما سعی خواهیم كرد نهضت ضدانگلیسی را تقویت كنیم. روسها به رشت آمدند و به محض تشكیل حكومت جمهوری، حزب عدالت طی جلسهای به حزب كمونیست ایران تغییر نام داد. جالبآنكه در اولین كنگره حزب كمونیست ایران هیچكس فارسی بلد نبود و همه به روسی و یا تركی صحبت میكردند و سپس حرفهای آنها از روسی به فارسی ترجمه میشد. میرزا هم دقیقا با همین استدلال بود كه به آنها میگفت وقتی شما با شرایط ایران و اعتقادات مردم آن آشنا نیستند، برای چه دخالت میكنید و چه راهكارهایی میتوانید ارائه دهید؟ اما حزب كمونیست از همان ابتدا كه بهرهبری سلطانزاده تشكیل شد، مخالفت با میرزا، تبلیغات كمونیستی و ضدیت افراطی با مذهب در منطقه گیلان را شروع كرد و اعتراضات میرزا و نیز یادآوری توافق اخیر با آنها نیز هیچ توفیر نكرد؛ چون دولت شوروی میخواست به انگلستان بفهماند كه شوروی در حال پایگاهسازی است تا از این طریق آنها را در مذاكرات تجاری تحت فشار گذارد؛ لنین طی نطقی اعلام كرد كه اگر انگلیسیها با آنها كنار بیایند، شوروی نیز قول میدهد به منافع آنها در مشرق لطمه نزند. هر وقت انگلیسیها مقاومت میكردند، آنها در این سو آتش معركه را روشن میكردند اما به مجرد اینكه تفاهم حاصل میشد بلافاصله همهچیز برعكس میشد. روابط حزب كمونیست ایران با نهضت جنگل نیز دقیقا تابع این مذاكرات بود؛ یعنی این روابط بین مخالفت با میرزا و موافقت با او در نوسان بود. حتی میرزا اخباری را دریافت كرده بود مبنی بر اینكه روسها و عواملشان كودتایی را علیه او ترتیب دادهاند، لذا كاملا به داخل جنگل رفت و نیروهای روسی كه قصد دستگیری و كشتن او را داشتند موفق نشدند.
یك بار هم ارتش سرخ به جنگل حمله كرد ولی بازهم یك حالت صلح مسلح پیش آمد. دولت شوروی برای اینكه فشار بر انگلستان را ادامه دهد، كنگره ملل شرق را با رهبری زیرنگیوف در باكو تشكیل داد و از تركمنستان، هندوستان و افغانستان چند صد نفر را به این كنگره دعوت كرد و نطقهای بسیار شدیدی علیه استعمار انگلستان و نیز در طرفداری از آزادی هندوستان سرداده شد. چچنین تلگرافی به لوید جورج فرستاد و به او گفت كه آقای لوید جورج نباید تعجب داشته باشد وقتی مذاكراتش را با روسیه قطع میكند در شرق هم نهضت ضدانگلیسی اوج بگیرد. جالباینكه به محض انعقاد قرارداد تجاری بین انگلستان و شوروی، تمام كمیسیونهایی كه كنگره ملل شرق برای مبارزه علیه انگلستان در هندوستان و جاهای دیگر برپا كرده بود تعطیل شد.
● موضع دولت مركزی ایران در قبال دخالتهای شوروی و ورود ارتش سرخ به ایران چه بود.
▪ دولت ایران هم به ورود ارتش سرخ به انزلی اعتراض كرده بود. ایران هیچگونه رابطه سیاسی با شوروی نداشت چون در طرف انگلستان قرار داشت و اگر هم مذاكراتی از طریق كراسین با شورویها انجام میشد، با وساطت لندن و از طریق كراسین بود كه صورت میپذیرفت. فیروزمیرزا مشیرالدوله كه در آن زمان وزیر خارجه ایران بود و در قرارداد وثوقالدوله نیز جزو فعالان بود، به نخستوزیر وقت میگفت كه باید ببینیم انگلیسیها چه میگویند. یعنی اگر ایران با شوروی قرارداد دوستی هم كه میبست، به تبعیت از روابط انگلستان و شوروی بود. دولت ایران با حمایت انگلستان به دولت شوروی اطلاع داده بود كه اگر قوای خود را خارج نكند، به جامعه ملل شكایت خواهد كرد.
در جامعه ملل هم طبق ماده ده و یازده اساسنامه اگر شكایت پذیرفته میشد ـ كه البته با توجه به نفوذ انگلیس حتما پذیرفته میشد ـ این جامعه میتوانست برای دفاع از استقلال مملكتی كه مورد تجاوز قرار گرفته بود قوای مسلح بفرستد. روسیه تحقق این امر را به لحاظ افكار جهانی برای خود نامناسب میدید ـ چون روسیه پس از انقلاب اكتبر در واقع مدعی دفاع از آزادی ملل از قید استعمار بود و از جنبشهای آزادیبخش حمایت میكرد و لذا اعزام نیروی جهانی میتوانست برای آنها در اثبات این ادعاهایشان مشكل ایجاد كند ـ بنابراین آنها نمیخواستند كه این كار انجام بگیرد. در واقع انگلستان نیز از این مساله بهعنوان عامل فشار علیه روسیه استفاده میكرد. بههمینجهت دولت شوروی با دولت ایران وارد مذاكره شد و اعلام كرد كه ما آمادهایم از ایران خارج شویم و حاضر به هر نوع توافقی با ایران هستیم. به محض انعقاد قرارداد تجاری میان شوروی و انگلستان، دولت شوروی خود را با نهضت جنگل نامربوط دانست و اعلام كرد كه جنگلیها متجاسر هستند، میرزا كوچك یك ماجراجو و احساناللهخان یك ابله است. به همین جهت بود كه وقتی رضاخان به گیلان حمله كرد، كلانتروف (وابسته نظامی سفارت شوروی) به همراه او وارد رشت شد تا نشان دهد كه شوروی نیز طرفدار دولت مركزی میباشد.
كلانتروف در رشت به استناد روابط خوب احساناللهخان با حزب كمونیست ایران (حزب عدالت) واسطه شد كه اگر تسلیم شوند رضاخان نیز پولی در اختیار آنها قرار دهد تا با كشتی به باكو بروند. همچنین كلانتروف واسطه شد كه خالو قربان، یكی از كردهایی كه با میرزا همكاری میكرد، تسلیم شده و به درجه سرهنگی برسد. از آنجاكه قوای خالوقربان تمامی پناهگاهها را میشناختند، با پیوستن آنها به قوای دولتی میتوان گفت تمامی اسرار نهضت جنگل برملا شده بود. از مابقی نیروهای جنگل، عدهای هم به طرف شوروی رفتند. پس از آن، ارتش سرخ، انگلیس و كردها حمله به جنگل را آغاز كردند و به این ترتیب میرزا شدیدا دچار پریشانی و تنهایی شد.
با این وجود میرزا حاضر نبود به دولت مركزی تسلیم شود چون آنها را سرسپرده انگلیسیها میدانست. همچنین حاضر هم نبود كه به شوروی فرار كند چون این كار او به مثابه متابعت از روسها بود. برخی نیز به او خیانت كردند و لذا در حالت جنگ و گریز قرار گرفت و به همین جهت به دوستانش میگفت كه هر كس میتواند خودش را بهنحوی نجات بدهد چون اینها دنبال من هستند و شما بهخاطر من خودتان را به كشتن ندهید. البته از تعداد دوستان او مرتب كم میشد. آنها یا كشته میشدند، یا فرار میكردند، یا تسلیم میشدند و یا خود را از مبارزه كنار میكشیدند. میرزا تصمیم گرفت به طرف كوههای خلخال در آذربایجان حركت كند. درخصوص این تصمیم او نظریات متفاوتی وجود دارد.
عدهای میگویند چون مردم آنجا بهخصوص عشایر و از جمله خانم فولادلو ـ از بزرگان عشایر منطقه خلخال ـ در آنجا میخواستند از او حمایت كنند، عدهای نیز برآنند كه میرزا میخواست در آذربایجان هستههای مقاومت خود را از نو ایجاد كند؛ چون كوههای خلخال بسیار بلند هستند و در آذرماه هوا بسیار سرد است و لذا جای مناسبی برای مبارزه بود. بههرحال در این راه آنها سه نفر بودند: میرزا، معینالرعایا و گائوك آلمانی (كه اسمش هوشنگ بود). گائوك یك آلمانی بود كه بعد از انقلاب اكتبر وارد ایران و جذب نهضت شده بود، روسی و فارسی را هم خیلی خوب میدانست. این شخص بهاندازه زیادی مورد اعتماد میرزا قرار داشت. از این سه نفر، معینالرعایا از اهالی خود آن منطقه بود و لذا راهها را میشناخت اما میرزا و گائوك به آن مناطق آشنا نبودند. معینالرعایا فامیلی داشت كه در قشون رضاشاه بهعنوان بلد با قزاقها همكاری میكرد. این شخص از طریق دهاتیهای سر راه برای معینالرعایا پیغام فرستاد كه اگر قورخانه نهضت جنگل را تسلیم قوای سردارسپه كنی، میتوانم واسطه شوم تا به تو تامین مالی و جانی بدهند. این مذاكرات به نتیجه رسید و معینالرعایا پس از یك دعوای ساختگی از میرزا جدا شد تا برود و خود را تسلیم كند. البته این تامین به او داده شد و حتی مدتی هم فرمانده فومنات و نواحی اطراف آن بود. اما میرزا و گائوك در برفها به راه خود ادامه دادند. آنها در سرمای شدید، در نزدیكی قریه خانقاه، واقع در نزدیكی گیلوان در گردنه دچار توفان شدند. گائوك از سرما كاملا یخ زده بود و میرزا سعی میكرد او را با خود به دهی برساند كه در این راه خود نیز از پا درافتاد. یكی از افرادی كه بین دهات جنس رد و بدل میكنند و میفروشند، متوجه میرزا كه در برفها افتاده بود و آخرین نفسها را میزد، میشود. این فرد وقتی میبیند كه بهتنهایی كاری از او ساخته نیست به اهالی قریه خانقاه خبر میدهد و سپس همه میآیند و میرزا را با خودشان به مسجد محل میبرندبیست ساعت پس از این جریان قوای قزاق از مساله خبردار میشوند و خوانین هم با خبر میشوند كه میرزا آنجاست، روز بعد نمایندگان ملاكین بزرگ میآیند و میرزا را در كنار جوی آبی سر میبرند كه در این هنگام خون زیادی هم از او جاری میشود. این نشان میدهد كه مسلما او هنوز زنده بوده وگرنه پس از بیست ساعت كه نباید خون جاری شود. در اثر این واقعه، میان اهالی ده و قزاقها منازعهای هم در میگیرد اما بههرحال آنها سر بریده را به رشت میآورند و به مردم نشان میدهند و میگویند كه میرزا دیگر مرد و شما هم امیدوار نباشید. سپس خالوقربان سر بریده میرزا را به تهران میآورد و پیش پای رضاشاه میاندازد. سر او را در حسنآباد فعلی ـ كه آن موقع قبرستان بود ـ دفن میكنند. سپس چند نفر از دوستداران میرزا با لباس كارگری شبانه به قبرستان میروند و سر او را برداشته و به رشت میبرند. در رشت مردم پس از شناسایی سر میرزا آنرا در سلیمانداراب دفن میكنند. بعد از شهریور بیست كه رضاخان از قدرت كنار گذاشته شد، عدهای از دوستان میرزا جسد او را نیز از قریه خانقاه به سلیمانداراب رشت آوردند و سر و تن، بعد از بیست سال به هم ملحق شد و در حال حاضر مقبره میرزا در سلیمانداراب رشت قرار دارد.
میرزا خانهای در استادسرای رشت داشت كه محل تولد او بود. وقتی میرزا وارد نهضت مجاهدین و نبرد مسلحانه شد، به برادرش پیغام داد كه آن خانه را به هر كس كه میخواهد بفروشد. وقتی میرزا كشته شد، در جیب او یك مهر، یك قرآن و یك سكهٔ نقره كهنه وجود داشت؛ یعنی میرزا از مال دنیا هیچ نداشت. معروف است وقتی هم كه در نهضت جنگل برای افراد حقوق تعیین شده بود، وی هرچه حقوق میگرفت، بین دیگران تقسیم میكرد. بعد این خانه كه دست به دست گشت و ورثه به ورثه شد و تقریبا به حالت مخروبهای درآمد. تااینكه دو سال قبل كه بنیاد پژوهش فرهنگی تشكیل شد و كار تعمیر و بازسازی و حفاظت از خانه میرزا را به عهده گرفت. در آن موقع من به دوستان گفتم كه قصد ما این نیست كه آنجا سنگ قبری درست كنیم و دور آن شمع روشن كنیم، ما به این علت خانه میرزا را درست میكنیم كه به جوانهای مملكت بگوییم كه در تاریخ مملكت ما هم آدمهایی مثل میرزا هستند كه از سلطنت میگذرند و قابل خرید نیستند؛ از اسلامیت و ایرانیت دفاع میكنند تا لحظه آخر. نه با انگلیس كنار میآیند نه با شوروی. ما چنین انسانهایی داریم و شما احساس تعلق به این جامعه بكنید. كسی كه احساس تعلق كرد احساس تعهد هم میكند. در تاریخ معاصر مملكت ما فقط خائنین و خودفروشان نیستند، در این خانه چراغ روشنی هم هست. به این جهت اصرار داریم كه این خانه درست بشود.
● علت اینكه میرزا به روسها اعتماد كرد چه بود؟ اصلا چرا اجازه داد برخی از قوای روس در كشور باقی بمانند تا بعدا در اتحاد با دیگران و با عوامل خودشان نهضت را به بنبست و سرانجام به شكست بكشانند؟
▪ مدارك و اسناد نشان میدهد كه میرزا به روسها اعتماد نكرد، حتی اسماعیل جنگلی در خاطراتش مینویسد سران نهضت به محض آنكه احساس كردند شوروی میخواهد نیروهای خود را وارد كند، تشكیل جلسه دادند و نمایندگانی را مامور كردند تا مانع این كار شوند، اما هنوز این ماموران از كوهها عبور نكرده بودند كه روسها وارد شدند. اسماعیلخان مینویسد كه خود او قرار بوده به شوروی برود تا به آنها بگوید كه به ایران نیایند. وی با هر مشكلی كه بوده خودش را به تفلیس میرساند و در آنجا به مقامات شوروی میگوید كه شرایط ایران اجازه تبلیغات كمونیستی را نمیدهد و نهضت با ورود آنها به ایران موافقت ندارد و بههیچوجه هم حاضر نیست از آنها چیزی قبول كند اما این كارها به نتیجه نمیرسد و شوروی همچنان بر تصمیم خود مبنی بر ورود به خاك ایران تاكید میكند. او میگوید: «من نقطهنظرات نهضت را به روسها توضیح دادم و گفتم ما حاضر نیستیم زیر سایه شما كار كنیم اما به نتیجه نرسید و آنها هم مرا رها كردند و چندین ماه در قفقاز سرگردان بودم تا اینكه باخبر شدم بین دولت مركزی با میرزا صلح مسلح پیش آمده و دیگر جنگی نیست، آن موقع بود كه برگشتم.»حتی كودتایی كه علیه میرزا رخ داد تحت هدایت شخصی به نام بلومكین انجام شد كه مامور پلیس مخفی شوروی بود. این فرد به همراه عدهای دیگر كودتایی را علیه میرزا ترتیب دادند و میخواستند میرزا را دستگیر كنند و یا بكشند چون میرزا را یك عامل مخل و مزاحم در برابر اقدامات خود تشخیص میدادند. میرزا نیز به فومن رفت و در آنجا نامههایی را به مدیوانی (نماینده دولت شوروی) نوشت كه اكنون هم این نامهها موجود میباشد. میرزا در نامههایش مینویسد: «ما با انگلیسیها مخالف هستیم چون میخواهند در امور مملكت ما دخالت كنند، حالا كه شما بهنام كمونیسم و سوسیالیسم آمدهاید شما هم همان كار را میكنید و در آخر نامه مینویسیم: ما این اخطارها را به رهبران شوروی مینویسم تا در كار ما دخالت نكنید وگرنه شما نیز برای ما همچون انگلیسها خواهید بود و ما از آزادی و استقلال خود دفاع خواهیم كرد. ما مجبور خواهیم شد به آزادیخواهان جهان اعلام كنیم ادعای شما در مورد سوسیالیسم و دفاع از حقوق ملل یك تبلیغات دروغین است. ما در رشت توافق كرده بودیم شما ضدمذهب نباشید ولی شما دارید همه این كارها را میكنید.» به همین جهت هم بود كه دولت شوروی و حزب كمونیست به او اتهام دزدی زدند و آخر سر هم او را متهم كردند كه حیدرخان را كشته است. و در مطبوعات شوروی آن را تبلیغ میكردند، درحالیكه میرزا در همان موقع در حال فرار بود و حیدرخان را درواقع رعایای معینالرعایا كشتند. یكی از دوستان من كه محقق محلی است در آن محل تحقیق كرده ـ البته نه در قالب مضبوط ـ و با بازماندگان كسانی كه در قتل حیدرخان دست داشتهاند مصاحبه كرده است. آنها گفتهاند حیدرخان زندانی ما بود. معینالرعایا دستور داد اعدامش كنید، ما هم او را كشتیم و نعش او را به جنگل انداختیم كه خوراك حیوانات شد. جالبآنكه وقتی خبر كشتهشدن حیدرخان به میرزا رسید، بسیار آزردهخاطر شد و گفت: ما با اسرا این رفتار را نمیكنیم اما شوروی او را متهم میكند كه دستور كشتن حیدرخان را داده و یا تبلیغات میكردند كه میرزا قبل از آنكه سرش را ببرند یخ زده بوده تا بگویند كه او كشته نشده است.
درحالیكه آقای گیلك ـ كه در آن زمان كمیسر فواید عامه بود ـ در كتاب خود درباره تاریخ جنبش جنگل میگوید سر بریدن میرزا به دستور دولت و به دست قزاقها انجام گرفت، كشتن حیدرخان هم به این صورت بود؛ چون با كشتهشدن این دو نفر مشكلات میان شوروی و انگلیس هم حل میشد. ضمنا آنها نمیتوانستند میرزا را زندانی كنند چون باز هم هیجان گیلان فروكش نمیكرد و اگر خودشان میرزا را اعدام میكردند باز هیجانات شدید ایجاد میكرد. حیدرخان نیز همینطور، او از كسانی بود كه در نهضت مشروطه شركت داشت، بین كارگران ایرانی مقیم باكو و در آذربایجان دوست و آشنا زیاد داشت و آدم مشهوری بود. شوروی اگر این كار را میكرد خودش بدنام میشد. پس بهتر بود حیدرخان را بكشد و گردن یك نفر دیگر بیندازد. همین كاری كه متاسفانه طی چهل پنجاه سال بعد یعنی در دوره پهلوی ادامه داده و این كار را سیستماتیك تكرار كردند.
● یكی از نقاط عطف جنبش جنگل اعلام جمهوری بود. بهنظر شما این اندیشه در ذهن میرزا از كجا نشات گرفت؟ ضمنا كم و كیف جمهوری موردنظر میرزا به چه صورت بود؟
▪ خیلی متشكرم كه این سوال را مطرح كردید؛ برای اینكه عده زیادی میگویند میرزا بعد از آنكه ارتش سرخ و حزب كمونیست به ایران آمدند، جمهوریخواه شد؛ ولی این درست نیست؛ چون حتی قبل از اینكه قشون سرخ وارد شود، تهران آتریادی فرستاده بود به جنگل كه اینها را سركوب كنند. رئیس آتریاد طی نامهای به میرزا او را به تسلیم میخواند و میگوید كه من از تو حمایت میكنم. میرزا در جواب، او را مسخره میكند و میگوید: دیر آمدی ای نگار سرمست، من كه تسلیم قوای دولت نشدم بیایم تسلیم تو رئیس آتریاد شوم. از آن گذشته شما حشمت را كه به قید قسم قرآن بردید اعدام كردید، باز میخواهید كه من حرف شما را باور كنم؟ این دام را بر مرغ دگر نه. بعد در آخر این نامه میگوید كه «كار ما دفاع از حقوق محرومان است و اعلام حكومت جمهوری میكنیم». یعنی میخواهم بگویم قبل از اینكه پای شوروی و حزب كمونیست و دیگران به ایران برسد و قبل از اینكه آن صلح مسلح آغاز بشود، میرزا موضع خودش را در مورد نظام اعلام كرده بود و از جمهوری و از دفاع از حقوق ضعیفان صحبت میكرد. اما عدهای برای اینكه او را تحقیركنند میگویند آقا هم یادگرفته حرفهای نو بزند و حالا كه شورویها آمدهاند او هم جمهوریخواه شده است. درصورتی كه میرزا در همان نامهای كه در جواب نامه رئیس آتریاد تهران مینویسد ـ تاریخ آن هم مشخص است و یك سند تاریخی است و ماهها قبل از ورود ارتش سرخ به ایران بوده ـ از جمهوری و دفاع از حقوق محرومان جامعه صحبت میكند.
اما در مورد نوع جمهوری، میرزا میگوید وقتی تهران را بگیریم مجلس مبعوثان باید نوع جمهوری را تعیین كند و ما بههیچوجه در مورد نوع این جمهوری كه تشكیل میدهیم اظهارنظر نمیكنیم. ما الغاء سلطنت و استقرار رژیم جمهوری را میخواهیم، نوع جمهوری را نمایندگان ملت ایران تعیین خواهند كرد. یعنی میرزا سعی میكرد جنبه دموكراتیك قضیه را حفظ كند و اصلا صحبت نمیكرد كه نوع جمهوری چه باشد. حالا شاید نمیخواست یا نمیتوانست، هزارویك احتمال میتواند مطرح شود ولی بههرجهت در اسناد آمده است كه میرزا میگوید بعد از آن كه تهران را گرفتیم مجلس مبعوثان تشكیل خواهد شد و این مجلس جمهوری را تشكیل خواهد داد و در تمام مكاتباتش هم وقتی لفظ جمهوری را میآورد، میگوید جمهوری ایران و هیچوقت اسمی از جمهوری گیلان ذكر نمیكند، آن هم میگوید حكومت موقت جمهوری؛ یعنی حكومت واقعی زمانی خواهد بود كه مجلس مبعوثان تشكیل شده باشد. با این توضیحات است كه باید گفت برچسبهایی چون تجزیهطلبی و این قبیل اتهامات به میرزا نمیخورد. او حتی در مكاتبه خود با روتشتین هم میگوید من بهشدت با تجزیهطلبی مخالفم، چون تجربهطلبی موجب انحلال ایران خواهد شد.
● شما در هیچ سندی یا مكتوبی برنخوردید به اینكه میرزا حتی یكبار از واژهٔ جمهوری گیلان استفاده كرده باشد؟
▪ نه. میرزا هیچجا از جمهوری گیلان سخنی به میان نیاورده است.نویسندگان و افراد دیگر چهطور؟ یعنی بههرحال اینكه میگویند میرزا چنین چیزی گفته، باید یك منشا و منبعی داشته باشد.
▪چرا؛ بهخصوص در نشریات خارج از كشور عدهای تبلیغ میكردند كه میرزا از جمهوری گیلان صحبت میكند، درحالیكه اگر هم چنین چیزی بود، باید میگفتند جمهوری موقت گیلان، چون در همه نوشتههای میرزا كلمه موقت آمده، بگذریم از اینكه خود میرزا در تمام مكاتبات خود اصلا از جمهوری گیلان اسمی نبرده و همهاش میگوید جمهوری ایران. اگر صحبت از رشت هم شده، میگوید جمهوری موقت؛ یعنی اصل باید تهران باشد.
همانطور كه میدانید، حزب عدالت علیه میرزاكوچكخان دست به كودتا زد اما میرزا باز هم با همین كودتاچیانی كه قصد نابودی او را داشتند به توافق و تفاهم رسید. توضیح این مساله چگونه میتواند باشد؟
▪حزب عدالت كه یك حزب كمونیست بود، در انزلی تشكیل شد و رهبری كمیته مركزی آن را فردی به نام سلطانزاده برعهده داشت. سلطانزاده آدم تحصیلكردهای بود و مقالات زیادی هم دارد. او معتقد بود كه در ایران باید انقلاب كمونیستی راه انداخت و میرزا را یك آدم كمسواد و عامی میدانست كه اصلا نمیتوان با او همكاری كرد و لذا با میرزا مخالف بود. وقتی كنگره ملل شرق تشكیل شد، نمایندگانی هم ـ مظفرزاده و گائوك (هوشنگ) ـ از طرف میرزاكوچكخان به این كنگره رفتند. اما اعضای حزب عدالت آنها را به كنگره راه نمیدادند و میگفتند كه بلومكین علیه دولت جمهوری كودتا كرده و حالا هم ریاست دولت كودتا را احساناللهخان برعهده دارد و دیگر جمهوریای دركار نیست. به همین خاطر، بین كارگران ایرانی مقیم قفقاز و اعضای حزب كمونیست و عدالت بحث شدید درگرفت؛ چون همه آنها كه تابع بیاراده شوروی نبودند. آنها میگفتند ما نهضت جنگل را به رسمیت میشناسیم. یكی از این افراد كه با سلطانزاده مخالفت میكرد، حیدرخان عمواوغلو بود. او و عدهای دیگر معتقد بودند كه انقلاب ایران نمیتواند كمونیستی باشد، بلكه در مرحله اول باید یك انقلاب رهاییبخش آغاز شود و لذا میگفتند چون هنوز در مرحله رهاییبخشی هستیم میتوانیم هم با نیروهای سوسیالیستی و كمونیستی و هم با میرزا همكاری كنیم. بعد از این بود كه آنها با میرزا تماس گرفتند.
جالباینكه بعدا در خود حزب كمونیست یك كمیته مركزی دوم تشكیل شد. كمیته مركزی اول میگفت چون من منتخب كنگره هستم، رسمیت با من است، پس كمیته مركزی دوم را كه حیدرخان باشد به رسمیت نمیشناسم. در این گیرودار، یك كمیته مركزی سوم هم در آذربایجان بهوجود آمد كه گفت من این دو را قبول ندارم. بنابراین طوری شد كه حزب كمونیست ایران در آن واحد سه كمیته مركزی داشت كه هیچكدام یكدیگر را قبول نداشتند. اسامی اعضای یكی از آنها معلوم نیست و هرچه هم تحقیق كردم، اسامی آنها را بهدست نیاوردم. ریاست كمیته مركزی اول هم كه گفتیم با سلطانزاده بود و بهشدت با میرزا سر ناسازگاری داشت. ریاست كمیته مركزی دوم با حیدرخان بود كه میگفت باید با میرزا تماس بگیریم. میرزا میگفت به شرطی كه دولت شوروی در جریان انقلاب و نیز در امور ایران مداخله نكند من برای همكاری حرفی ندارم. حیدرخان و حزب عدالت هم موافقتنامهای را امضاء كرده بودند كه مطابق آن دولت شوروی و قوای آنها در امور ایران دخالت نكنند وگرنه حزب با آنها همكاری نخواهد كرد. این مسائل كه پیش آمد، میرزا هم تعهد به همكاری داد. پس از آن، حیدرخان با ۱۵۰ نفر به گیلان آمد و به میرزا ملحق شد، البته مخفیانه؛ چون طرفداران سیاست رسمی شوروی مخالف او بودند. حتی گزارشهایی در دست هست كه حیدرخان وقتی در رشت بود مكاتبات و تماسهای او از طرف مقامات شوروی و حزب كمونیست كنترل میشد. به طرف حیدرخان تیراندازی هم شده بود كه چند نفر از اعضای جنگل او را نجات داده، به جنگل بردند تا خود طرفداران شوروی او را نكشند. چون این دوره زمانی بود كه دولت شوروی از طریق كراسین با انگلستان كنار آمده و قرارداد تجاری و نیز تفاهمنامهای با ایران بسته بود. چنانكه روتشتین (سفیر شوروی) كه به تهران آمد، در نطقی در برابر احمدشاه گفت ما مساله گیلان را حل میكنیم، اعلیحضرت دغدغه خاطر نداشته باشند. بههمینجهت بود كه وقتی احساناللهخان میخواست به تهران حمله كند، روتشتین به افسران روسی كه با احساناللهخان همكاری میكردند محرمانه دستور داد كه خود را كنار بكشند، این در حالی بود كه احساناللهخان به پل ذغال در نزدیكی تهران رسیده بود. وقتی افسران شوروی كنار كشیدند آنها هم شكست خوردند. یعنی سیاست رسمی شوروی در این دوره، كه لنین از طریق روتشتین آن را تعقیب میكرد، بر همكاری با دولت مركزی و سركوبی نهضت قرار داشت. بههمینجهت بین سیاست رسمی شوروی و حیدرخان اختلاف پیش آمد؛ چون حیدرخان در همان تاریخ كه این قراردادها بسته میشد با میرزا توافق كرده بود كه قوا جمع كرده و به تهران حمله كنند. مدارك موجود نشان میدهد كه هفتهها و ماههای آخر، مقامات رسمی ایران و شوروی كارهای حیدرخان را قبول نداشتند و بههمینجهت وقتی به او تیراندازی میشود، طرفداران میرزا در جنگل پناهش میدهند. طبیعتا این مسائل، سوای اختلافنظرهایی است كه میان او و میرزا وجود داشت.
البته نباید فراموش كرد كه از همان اول ماموران مخفی انگلیس، روس و دولت مركزی مشغول كار بودند. وقتی نهضت جنگل از میان رفت، تازه معلوم شد چه كسانی بهنام كمونیست، بهنام جنگلی و یا بهنام آزادیخواه در این صفوف وجود داشتند و جاسوسی و خبرچینی میكردند؛ مثلا وقتی میرزا به جنگل رفت و حكومت احساناللهخان را بهدست گرفت، معروف است كه فردی به نام سردار محی ـ یك كمونیست دوآتشه ـ در رشت راه افتاده بود كه رفع حجاب كند. او و دارودستهاش نوزده مسجد را بستند، موقوفات را دولتی كردند و تعمدا احساسات مردم را برمیانگیختند. عدهای هم شایعه میكردند كه این كارها درواقع زیر سر میرزا است. علاوه بر این، تبلیغات و شایعات هم زیاد بود؛ مثلا به میرزا میگفتند كه عدهای طرح ترور تو را چیدهاند. به حیدرخان گفته بودند كه به فرماندهی ارتش سرخ دستور تلگرافی رسیده كه تورا دستگیر كنند و به باكو ببرند. بنابراین نقش عوامل نفوذی را كه بهشدت فعال بودند و بعدا معلوم هم شد كه چه كسانی بودند، نباید در ایجاد اختلافات و بدبینیها و برخوردها فراموش كرد. متاسفانه هنوز هم چون تاریخنویسی دقیقی به عمل نیامده و هویت واقعی برخی چهرهها كاملا مشخص نیست و هنوز به آرشیوهای شوروی دسترسی نداریم كه ببینیم در آن هفتههای آخر چه اتفاقاتی افتاد، بنابراین نمیتوان در بسیاری مسائل با قاطعیت نظر داد. بهطورمثال كارگران ایرانی مقیم باكو وقتی شنیدند قوای دولت به نهضت جنگل حمله كرده، تصمیم میگیرند اسلحه و پول برداشته و به نهضت كمك كنند. وقتی كمیته مركزی حزب كمونیست در مسكو ـ كه ریاست آن را لنین برعهده داشت ـ از این مساله مطلع شد، شخصی به نام گیرف را به باكو فرستاد تا جلوی كسانی را كه در سیاست آنها اخلال میكردند بگیرد و از این حركت كارگران جلوگیری كند، چنانكه حتی عدهای هم دستگیر شدند. بنابراین میبینیم بین سیاست رسمی شوروی و افرادی كه به آن منتسب بودند، بهخاطر انتقاداتشان برخوردهایی وجود داشته است. برای همین نمیتوانیم بگوییم كه آنها همه افرادی بودند كه به دستور مستقیم شوروی كار میكردند. بههرحال، افرادی هم بودند كه حرفها و ایدهالهای مخصوص به خود را داشتند. بههمینجهت هم بود كه حتی بعد از نهضت جنگل بحث شدیدی در محافل شوروی درگرفت كه عدهای موافق و عدهای نیز مخالف بودند و خیلیها هم پردهها را بالا زدند. این بود كه میرزا از اول با آمدن حیدرخان مخالف بود و بعد هم تحت شرایطی حاضر به همكاری شد. ضمن آنكه این حیدرخان بود كه از مواضع خود عدول كرده بود، نه میرزا.
از جمله مسائلی كه درخصوص نهضت جنگل تاحدودی بیشتر جلب توجه میكند، تعدد عناصری است كه بهنوعی به فروپاشی و عدم موفقیت این نهضت كمك كردند؛ بهعنوانمثال، تضادهای ایدئولوژیك درونگروهی در منطقه فعالیت نهضت، تضادهای طبقاتی موجود به این معنا كه افراد نهضت هركدام از طبقات مختلفی بودند و همین مساله بهنوعی تنشزایی میكرد، بهگونهای گاه این افراد با خارجشدن از خطوط آرمانی میرزا ضربه زیادی به نهضت میزدند و همچنین مسائل مربوط به ساختار سازمانی نهضت از جمله مواردی هستند كه در این راستا میتوان از آنها نام برد. ارزیابی شما از تاثیر این عناصر بر فروپاشی نهضت جنگل چیست؟
▪تاریخ ایران را از یك لحاظ میتوان در كل به دو دوره تقسیم كرد: یكی كه از دوران باستان و نیز دوران اسلامی تا حدود عصر صفویه را در بر میگیرد و دیگری از صفویه تا به امروز. از دوران صفویه است كه ایران با بازار جهانی سرمایهداری اروپایی تماس پیدا میكند. تا آن موقع روابط اقتصادی در درون جامعه حركت میكرد و برخوردهای سیاسی هم بین عناصر و عواملی بود كه در درون جامعه حضور داشتند؛ به این معنا كه قبیلهای بر قبیله دیگر مسلط میشد. اما از زمانی كه ایران با بازار سرمایهداری جهانی تماس پیدا كرد و تجار و كالاهای خارجی به كشور آمد، میبینیم كه در تاریخ ایران عامل جدیدی پیدا میشود و روزبروز هم بیشتر جلوه میكند و آن، سرمایه خارجی، كالاهای خارجی و آمدن سرمایه انگلیسی به اقتصاد ایران بود كه بهطورمرتب در زمان قاجاریه توسعه پیدا میكرد. در نتیجه این مساله، طبقهای در ایران به وجود آمد كه تا آن زمان سابقه نداشت؛ یعنی طبقه وابسته به استعمار خارجی. اگر پیش از آن، زندیه با قاجاریه دعوا میكرد دیگر پای دولتی مثل انگلیس یا روس در میان نبود، بلكه خانی بر خان دیگر غلبه میكرد. اما پس از نفوذ بیگانه، بهخصوص انگلیس، در دربار سلطنتی و گسترش حقوقبگیرانی كه در ایران پیدا كرد، طبقهای بهوجود آمد كه وابسته به خارج بود. عده زیادی از تجار بزرگ هم صادراتچی و وارداتچی شدند. صادراتچی و وارداتچی هم كه طبیعتا شریك خارجی دارد. بههمینجهت صادرات و واردات در اقتصاد ایران اهمیت پیدا كرد و طبقهای به وجود آمد به نام طبقه وابسته به استعمار كه افراد مختلفی اعم از ارتشی، روشنفكر، وزیر و وكیل در آن بودند و همین گروه بودند كه پایگاه اجتماعی حكومت را درست میكردند. تجار، اشراف و خانهای بزرگ نیز آن قسمت از طبقه وابسته به استعمار بودند كه با كمك دولت خارجی حكومت میكردند و درواقع همین طبقه بود كه پایگاه اجتماعی دولت رضاخان را تشكیل میداد و او با كمك آنها بود كه وی روی كار آمد.
طبقه دیگر ایران در آن زمان، طبقه متوسط بود كه كسبه شهری، دكاندار و افراد متعددی را كه در شهرها زندگی میكردند در بر میگرفت. این طبقه ضمن اینكه فرهنگ خاص خود را داشت و با حضور خارجی مخالف بود، اما درعینحال طرفدار مالكیت خصوصی هم بود. بههرحال، دكاندار و تاجر كوچك بهناچار باید روی مالكیت خصوصی تكیه كند. این طبقه با حضور خارجی مخالف بود، چون میگفت انگلیسی پدر ما را درمیآورد و جنس ما را میبرد و بازار ما را میگیرد.
طیف دیگر جامعه، طبقه محروم و زحمتكش بود؛ یعنی دهقانهای بدون زمین و كارگرانی كه وسایل تولید نداشتند. بنابراین ما در جامعهٔ ایران با سه طبقه بهطورعام سروكار داشتیم؛ طبقه وابسته به استعمار خارجی؛ طبقه متوسط شهری و نیز طبقه محروم كه هیچ چیز در اختیار نداشت.
وقتی نهضت جنگل شروع شد، دولت مركزی در طبقه وابسته به استعمار بود؛ یعنی امثال سپهدار، وثوقالدوله، امینالدوله و رضاخان كه با دولت خارجی همكاری میكردند و آرزو داشتند كه قوای روس و یا قشون بریتانیا میرزا را سركوب كند.به هنگام شكلگیری نهضت جنگل، طبقه متوسط شهری و محرومین علیه طبقه حاكم ائتلاف داشتند؛ یعنی هر دو با انگلیس مخالف بودند، گرچه طبقه متوسط میگفت مرگ بر انگلیس، اما میخواست دكان و سرمایه تجاریاش را حفظ كند و طبقه محروم میگفت من ضدانگلیسی هستم اما مخالف استثمار داخلی هم هستم و میخواهم عدالت اجرا شود. طبقه متوسط برای خود سخنگو و روشنفكرانی داشت كه مقاله و كتاب مینوشتند. طبقه حاكم نیز روشنفكر در اختیار داشت كه مینوشتند و افكار آنها را تامین میكردند. اما محرومان بهخاطر فشار فرهنگی، كسانی را نداشتند كه بتوانند نظریات آنها را بیان كنند و به آنان ایدئولوژی و سازمان بدهند. بنابراین، همچون ادوار پیشین تاریخ ایران، طبقه محروم چارهای جز ائتلاف با طبقه متوسط نداشت. طبقه متوسط هم تا زمانی كه طبقه محروم به مبارزه علیه استعمار خارجی اكتفا مینمود، با آن همكاری داشت اما به محض اینكه طبقه محروم مطالبات خاص خود را مطرح میكرد طبقه متوسط او را رها میكرد. بههمینجهت تا زمانی كه فشار انگلستان و فشار دولت مركزی هنوز خیلی قوی نشده بود «هیات اتحاد اسلام» وجود داشت اما همینكه طبقه متوسط رشت دید كه همه چیز در خطر است به سازش گرایید و طبقه پایین را رها كرد. چنانكه وقتی قشون انگلیس به نزدیكی منجیل رسید، عدهای از تجار رشت خواربار احتكار كرده و به ارتش انگلیس میفروختند؛ در صورتیكه اگر این كار را نمیكردند، ارتش انگلیس بهخاطر كمبود مواد غذایی شاید نمیتوانست پیشروی كند. مرحوم فخرایی در كتاب سردار جنگل و نیز مرحوم گیلك همه اشاره كردهاند كه یكی از علل موفقیت انگلیس در پیشروی به طرف گیلان این بود كه عدهای از خائنین و تجار سودجو ارزاق آنها را تامین میكردند، تازه این عده ادعای وطنپرستی و اسلام هم داشتند.
اما طبقه محروم از نظر فرهنگی سواد و اطلاع و سخنگویی نداشت و اگر نهضت جنگل سركوب نمیشد در یك فاصله زمانی شاید از میان این تودههای محروم هم روشنفكرها و سخنگوهایشان رشد میكردند اما همه آنها سركوب شدند. بنابراین از نظر طبقاتی ملاحظه میكنیم كه طبقه متوسط با طبقه محروم ائتلاف كرد تا زمانی كه ضدخارجی عمل میكرد اما به محض اینكه منافع آن به خطر افتاد، از رضاخان استقبال نموده و دهقانان بیزمین را رها كرد. این اختلاف طبقاتی در تجزیه درونگروهی نهضت هم اثرگذاشت؛ یعنی تمام كسانی كه در هیات اتحاد اسلام در دوره اول همكاری میكردند، در دوره دوم با نهضت همكاری نداشتند و صف آنها عوض شده بود؛ چون میگفتند ثروت ما نباید در خطر بیفتد. آنها میگفتند اگر این پابرهنهها سر كار بیایند كه دیگر به ما املاك نخواهند داد. لذا میبینیم خردهمالكان كه اول از میرزا طرفداری میكردند، به تدریج مخالف او شدند. البته میرزا مخالف مالكیت نبود ولی معتقد بود كه زمینهای بزرگ باید بین دهقانان تقسیم شود و هركس مالك كار خودش باشد. او میگفت من طرفدار حقوق محرومان و رنجبران هستم. بهخاطر همین حرفها بود كه طبقه متوسط او را رها كرد. به نقش عوامل نفوذی انگلستان، روسیه و دولت مركزی نیز پیش از این اشاره كردیم كه چگونه در لباس وطنپرست، ایراندوست و روشنفكر ماموریت داشتند؛ مثلا بازار رشت را آتش میزدند و بعد هم عدهای تبلیغ میكردند كه میرزا آتش زده و . . .، عدهای میگفتند كمونیستها آتش زدند چون میخواهند گردن میرزا بیندازند و در همان حال گروهی نیز میگفتند میرزا آتش زده تا گردن كمونیستها بیندازد.
به لحاظ سازمانی هم كه در سوالتان به آن اشاره كردید، بله این هم از عوامل موثر در ناكامی نهضت بود. بههرحال، وقتی نهضت جنگل شروع شد ما هنوز در كشور سابقه تاریخی سازمانی نداشتیم و نهضت این كار را از صفر شروع كرد. در دوران نهضت مشروطه بالاترین سازمانهای سیاسی كه داشتیم، احزاب سوسیال دموكرات بودند. یعنی میخواهم بگویم طبقات استعماری مانع از این بودند كه محرومان به خودشان سازمان بدهند. مسلما این مسائل در نهضت جنگل هم بیتاثیر نبود. در آن زمان عدهای از روشنفكران مملكت ما جذب مطبوعات خارجی و یا سرمایهداری و عدهای نیز جذب مطبوعات كمونیستی شده بودند. شاید هم بسیاری از آنها آدمهای درستی بودند ولی این فرضیهها چه كمونیستی و چه كاپیتالیستی به درد جامعه ما نمیخورد برای اینكه ما یك ساختار و بافت دیگری داشتیم و با این قبیل مسائل كاملا بیگانه و ناآشنا بودیم.
نهضتهای اجتماعی ایران صرفا از تعارضات مبتنی بر سود و منافع اقتصادی ناشی نمیشد و ضمنا این كشورهای استعمارگر هم هر وقت احساس میكردند تضاد كار و اندیشه دارد از میان برداشته میشود و روشنفكران با بخشی از توده مردم به زبان مشترك پیدا میكنند كوشش میكردند ضربهای وارد كنند كه در ارتباط با نهضت جنگل هم دقیقا میتوان گفت چنین مسالهای مصداق دارد.
ضمنا به نكتهای هم اشاره كنم و آن اینكه، در دوره دوم نهضت جنگل چهار شماره از روزنامه جنگل منتشر شد كه متاسفانه هنوز نتوانستم به آنها دسترسی پیدا كنم. یعنی میخواهم بگویم كه یك چیزهایی دارد پنهان میشود. ما هنوز به آرشیوهای تاریخ خودمان دسترسی نداریم درحالیكه شما خیلی از اسناد و مدارك را در كتابخانه كنگره و یا در انگلیس میتوانید پیدا كنید. یك بار در یادداشتها به مطلبی برخوردم دال بر اینكه یك شخصی مقدار زیادی مكاتبات مربوط به نهضتهای اسلامی در ایران را به لوسآنجلس برده و به یك موسسه در آنجا تحویل داده است یا وقتیكه به انگلیس رفته بودم و درباره پایاننامه دكترای خودم در موضوع كودتای سوم اسفند تحقیق میكردم، به دانشگاه رفتم و برای دریافت اطلاعات وقت گرفتم. در آنجا سه نوع پرونده دارند: یك نوع پرونده كه در اختیار دانشجو قرار میدهند، یك نوع پرونده نیز دارند كه آن را به اساتید دانشگاهی كه درعینحال محقق هم باشند، تحویل میدهند، یك پرونده هم هست كه به هیچكس نمیدهند. خلاصه من پروندههای مربوط به ایران را درخواست كردم كه به هنگام مطالعه در یكی از پروندهها گفته شده بود یك نفر منشی و نگهبان در ورودی سفارت انگلیس بعدها نخستوزیر ایران شده است. من میخواستم از داخل پروندهها استخراج كنم كه این فرد چه كسی بوده، اما هرچه پرونده سفارش میدادم، پیدا نكردم چون در این پروندهها قسمتهایی را با قیچی بریده و یا قسمتهای حساس را سیاه كرده بودند. بههرحال، منظورم این است كه پروندههای ما دست آنهاست. اما متاسفانه در مملكت ما و در تمام دانشگاههای ایران شما حتی یك كرسی استادی پیدا نمیكنید كه در مورد نهضتهای اجتماعی ایران، از گوماتا، مانی، مزدك، قرامطه و زند گرفته تا همین نهضت جنگل و . . . تحقیق كند. بههرحال این نهضتهای اجتماعی از صفر كه شروع نشدهاند، نهضت جنگل هم همینطور؛ یعنی این نهضتها تداوم یكدیگر هستند. اثر آنها در جامعه از طریق افكار، تخیلات، آرزوها و ایدئالها نسلبه نسل منتقل میشود. اگر نهضت جنگل نمیبود، ملیشدن صنعت نفت هم نداشتیم، اگر ملیشدن نفت نبود، پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ هم نبود و اگر ۱۵ خرداد نبود انقلاب اسلامی را هم نداشتیم. همه نهضتها، از پشتوانه یكسری سوابق اجتماعی، تاریخی و فكری برخوردارند.
● پروفسور میخواستم به نقش مذهب در نهضت جنگل اشاره كنید. بههرحال معروف است كه این نهضت از دو گروه طرفدار مذهب و مخالف مذهب تشكیل شده بوده و میرزا را در جانب گروه طرفدار مذهب قرار میدهند اما از گروه دوم ـ مخالفان مذهب یا لااقل غیرمذهبیها ـ با عناوین غیرمذهبی انترناسیونالیستها و كمونیستها یاد میكنند. لطفا در این باره توضیح دهید و جایگاه مذهب را در كارهای میرزا تبیین كنید.
▪ میرزا در رفتار، گفتار و اعمال خود تا زمانیكه به شهادت رسید شخصا یك مسلمان معتقد بود و اسلامی هم كه به آن اعتقاد داشت مدافع حقوق رنجبر و محروم بود، حق حیات و حرمت انسانی را قبول داشت و اسلامی بود كه سلطنت، ثروت، استعمار و تبعیض را قبول نداشت؛ یعنی اسلام به معنای پاك و درخشان آن بود. میرزا تئوریسین نبود كه بنشیند كتابهایی بنویسد و یا همینطور یك آیتالله هم نبود كه بگوییم تحلیل مذهبی ارائه داده یا مطالبی نوشته است. ولی هرچه را كه با این عنوان گفته و نوشته ـ در مطالب سیاسی و غیره ـ یك دیدگاه اسلامی ناب را نشان میدهد كه فكر میكنم هر آدم و مسلمان واقعی به آن فكر میكند. بههمینجهت اسلامش با اسلام تجار رشت و ملاكین و اهل ثروت آنجا فرق داشت. یعنی فقط لقلقه زبان نبود كه بگوید نمازی بخوانم و كاری انجام دهم. با تكیه بر همین اعتقاد بود كه با وثوقالدوله، انگلیس، ثروتمندان و ملاكان مخالفت میكرد و از حقوق حقه رنجبران دفاع میكرد. آنچه در مبارزات میرزا موثر بود درواقع همین اسلامیت میرزاكوچكخان بود. ولی میرزا با توجه به شرایط آن موقع هیچوقت ادعای تشكیل حكومت اسلامی نداشت؛ چون نه خودش از شرایط كافی برای طرح چنین ادعایی برخوردار بود و نه جامعه آن روز اجازه یك چنین كاری را میداد؛ میرزا چنین اسلامی را میخواست ولی هیات تجار رشت و ثروتمندان رشت این را نمیخواستند. به مجرد اینكه منافعشان در خطر افتاد كنار كشیدند. بنابراین میبینیم كه اختلاف در همینجا هم وجود داشت.
میماند افرادی كه خارج از این جریان بودند؛ به عنوان مثال، احساناللهخان را میتوان نام برد كه مخالف مذهب بود. ولی میرزا همیشه جلوی آنها را میگرفت و جایی كه مخالفت با مذهب میكردند كنارشان میگذاشت. بله این تضاد در داخل نهضت وجود داشت و به همین جهت هم بود كه میرزا در نامههایش به احساناللهخان و دیگران مینویسد رفتار زشت شما موجب شد كه افكار عمومی ملت مسلمان ایران علیه همه ما تجهیز شود و به آنها میگوید شما با این كارتان آبروی نهضت را بردید.
مثلا رفته بودند آن موقع رفع حجاب میكردند، خوب شرایط رشت اجازه یك چنین كاری را نمیداد، آن هم بهزور. حتی در یكی از كتابها نوشته است كه كارهای اینها بهاندازهای اثر سوء گذاشته بود كه بعضی از زنهایی هم كه معمولا حجاب نمیگذاشتند در مخالفت با اینها خودشان را میپوشانیدند. یا مثلا عدهای از گروه مخالفان مذهب كه در نهضت جنگل رخنه كرده بودند میگفتند كه باید مساجد را تعطیل كرد. یا مثلا آمده بودند املاك و زمینها را میدادند به دهاتیها، پس گاو و بذر چی؟ شما اگر زمین دادید باید گاو و بذر هم بدهید. یا در شهر كوچكی مثل رشت آمده بودند میگفتند كه كار باید در مقابل مزد انجام بگیرد. اینها اصلا متوجه نبودند آن كسی كه این حرف را نظریه كرده، برای یك جامعه سرمایهداری بوده كه كارخانههای عظیم راه افتاده باشد. یا موقوفات كه بعضی مواقع جنبههای خیلی خوبی دارد اگر صرف كار مثبتی شود مثلا مدرسهای ساخته شود و . . . بههرحال خیلی مثبت هم میتواند باشد، مخالفان مذهب میآمدند اینها را دولتی كنند، این یعنی عدم آشنایی به شرایط جامعه ایران و یك نوع تحت تاثیر افكار و نظریاتی قرارگرفتن كه مردم با آن مخالف هستند. این كارها موجب میشود كه مردم متنفر شوند. به شعائر آنها حمله میكنید و بعد میگویید چرا ما را نمیپسندید.
وقتی رضاشاه سر كار آمد، به زور كشف حجاب شد. برادر بزرگ من تعریف میكند كه ما داشتیم میرفتیم منزل، مادر ما حجاب داشت، پاسبان آمد بهزور چادرش را پاره كرد. مادر بیچاره ما مینشیند زمین و دستهایش را روی سرش میگذارد و گریه میكند. این تمدن است كه یك زن مسلمانی را كه اعتقاداتی دارد به این شكل رفع حجاب كنید؟ احساناللهخان نیز شبیه این كارها را كرده بود. میرزا در نامه مفصلی این كارهای آنها را رد میكند و مانع میشود كه البته آنها هم به میرزا حمله میكنند. میرزا میگفت من از اسلام دفاع میكنم ولی اسلامی كه طرفدار حقوق ضعیفان و محرومان است.
● پس این تقابل تا انتها وجود داشت و میرزا هم همچنان به اعتقاد خود پایبند بود؟
▪ این شكاف در هیات اتحاد اسلام كاملا به چشم میخورد. وقتی قوای انگلیس وارد شدند و وثوقالدوله پیام فرستاد، بخش عمدهٔ اتحاد اسلام تحت فشار حاج احمد كسمایی و دیگران با دولت مركزی و انگلیسیها كنار آمدند و قرارداد امضا كردند ولی میرزا وارد این كار آنها نشد در حالیكه هر دو ادعا میكردند عضو هیات اتحاد اسلام هستند، ولی خوب این دو اسلام كاملا متفاوت بود.
اشارهٔ خوبی فرمودید به اینكه اثرات نهضتهای اجتماعی بسیار فراتر از زمان خودشان جریان دارد و بسیاری از اندیشهها و یا حداقل اثرات فعالیتها و اندیشههای این نهضتها از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود، بیآنكه حتی از آنها آگاه باشیم. نهضت جنگل نیز جریانی بود كه تاثیراتی را در زمان خود و نیز ـ همانطور كه پیش از این نیز اشاره كردید ـ تا انقلاب اسلامی، هرچند بهطورغیرمستقیم، برجای گذاشت. لطفا در این زمینه نیز توضیحاتی، بهویژه در ارتباط با انقلاب اسلامی بفرمایید.▪ البته كوششهایی و تبلیغاتی شد كه از اثرات فكری نهضت جنگل جلوگیری شود. یكی از خدماتی كه مرحوم فخرایی انجام داد نوشتن كتاب سردار جنگل بود كه در این كتاب برای اولینبار مساله نهضت جنگل با روشنی بیشتری خارج از تبلیغات دولتی مطرح شد و قدم بعدی را هم مرحوم گیلك برداشت و كتاب تاریخ انقلاب جنگل را نوشت و این تلاشها همینطور ادامه پیدا كرد. اما این كه نهضت چه اثری گذاشت، ببینید وقتی نظام سرمایهداری در اروپا علیه نظام فئودالیسم و علیه كلیسای كاتولیك كه با فئودالیسم همكاری میكرد شروع به رشد كرد، متفكران آن موقع اروپا ـ از قبیل مونتسكیو، كانت و دیگران ـ از قانون، عدالت و دموكراسی صحبت میكردند. دموكراسی واقعی یعنی حاكمیت مردم. وجود یك جامعه بورژوازی و سرمایهداری را وقتی شما در مقایسه با یك جامعه فئودال قرار دهید، خیلی پیشرفته، مترقی و قابل قبولتر جلوه میكند و آنها هم وقتی از دموكراسی صحبت میكردند حاكمیت مردم را در تمامی عرصههای سیاست و فرهنگ و . . . خواستار بودند؛ آزادی مطبوعات، آزادی بیان، آزادی . . .، همه اینها را میخواستند. لذا آنها رژیم اقتصادی سرمایهداری را بهعنوان یك رژیم مطلوب و بدیع میپذیرفتند اما این مسائل در اینجا (ایران) تضاد ایجاد میكرد؛ چون وقتی شما از حاكمیت مردم حرف میزنید، باید متوجه باشید كه این حاكمیت تجزیهپذیر نیست، فرهنگ، سیاست و اقتصاد را هم در بر میگیرد. چرا؟ برایاینكه اگر شما در یك جامعهای اقتصاد را به یك اقلیت خاص بسپارید، این مساله خیلی راحت میتواند با قراردادن عوامل و قدرت اقتصادی در اختیار این اقلیت، اكثریت را در شئون فرهنگی و سیاسی هم تحت سلطه این گروه اقلیت قرار دهد. بنابراین اگر حاكمیت مردم را تجزیه كنید، به این معنا كه یكی از اجزای آن را از بین ببرید، اجزای دیگر را هم از بین خواهد برد.
آزادی سیاسی را ازبین ببرید، درواقع به اقتصاد هم لطمه میزنید، به فرهنگ هم همینطور. این یك ترفند تئوریك بود كه نظام سرمایهداری و متفكران آن در همه جا اجرا كردند؛ یعنی آنها برعكس آنچه در كشورهای خود عمل نمودند، در جاهای دیگر دموكراسی را به سیاست و فرهنگ محدود كردند و بحث اقتصاد طرح نمیشد.
زمانی كه نهضت جنگل مطرح شد، ما تئوریسین نداشتیم كه این چیزها را بنویسد و توضیح دهد و بحث كند، ما اشخاصی نداشتیم كه اهل كتاب و نوشتن باشند. اما بااینهمه، رفتارها، اعلامیهها، حرفها و موضعگیریها نشان میدهد افرادی كه كار میكردند، به همان اندازه كه به حقوق مردم در زمینه سیاست و فرهنگ توجه داشتند به حقوق اقتصادی آنها هم توجه داشتند؛ یعنی سیاست، فرهنگ و اقتصاد را یك كل واحد میدیدند كه نباید خدشه بپذیرد. اما اروپاییها خلاف این را برای ما تبلیغ میكنند. بههرحال این تفكر بهطور ناخودآگاه یا آگاهانه در جامعه تاثیر میگذارد. البته در زمان رضاشاه این كار پیش نرفت چون سلطه او قوی بود. اما بعدها وقتی ماجرای شهریور ۱۳۲۰ پیش آمد و در اثر كنار گذاشته شدن رضاخان تاحدی آزادی بیان ایجاد شد، عدهای دموكراسی غربی را تبلیغ میكردند، یك عده هم مخالف همه انواع آن بودند و عده بسیار كمی كه قشر خیلی ضعیف و كوچكی بودند میگفتند حاكمیت تجزیهپذیر نیست، اگر آن را تجزیه كنید در حقیقت حاكمیت مردم را نفی كردهاید. بههرحال، این فكر مانند یك شعله ضعیف و كوچك وجود داشت كه شروع كرده بود به حركتكردن. زمانی كه مساله ملیشدن صنعت نفت مطرح شد، من دانشجو بودم و در جریانات سیاسی هم دخالت داشتم. حزب توده كه از شوروی طرفداری میكرد، ما مخالفش بودیم؛ چون میگفتیم بیگانهای آمده و از این طریق میخواهد در مملكت ما پا بگذارد. انگلستان و آمریكا هم كه دولت را در دست داشتند. یك قشر خیلی ضعیف در گیلان و اینجا (تهران)، دانسته یا نداسته و آگاهانه یا ناآگاهانه در خطوط نهضت حركت میكردند؛ یعنی مخالفت با هر نوع سلطه بیگانه، چه انگلیس و روس و آزادی بهمعنای واقعی آن كه یعنی بخش اقتصاد را هم در بر بگیرد، مدنظر آنها بود اما یك شعله فوقالعاده ضعیف بود. اگر كودتای ۲۸ مرداد رخ نمیداد این شعله ممكن بود وسیعتر شود؛ چون كمكم داشت جا باز میكرد. كتابهای زیادی منتشر میشد كه ورثههای نویسندگان آنها را منتشر میكرد. در دوران حكومت مصدق كتابهای زیادی منتشر شد كه وقتی به تاریخ چاپ آنها نگاه میكنید اغلب نوه و اولاد نویسنده آن را منتشر كرده، یعنی پدر منتشر نكرده. اما كودتای ۲۸ مرداد این جریان اجتماعی را سركوب كرد؛ یعنی میخواهم بگویم مساله آن روز فقط نفت نبود، مسائلی از این قبیل هم وجود داشت. شما وقتی به كشورهای اروپایی نگاه كنید، جامعهشناسان آن با وزارت امور خارجهشان همكاری دارند، سیاست خارجی كشورهای سرمایهداری را فقط چهارتا سیاستمدار تعیین نمیكنند، جامعهشناس، استاد دانشگاه، فیلسوف و . . . هم دخالت دارند، یعنی بین آنها مشورت میشود و همگی مواظب جریانهای اجتماعی هستند. میخواهم بگویم این حركت اجتماعی داشت شكل میگرفت و آن زمان مساله شده بود. وقتی انقلاب اسلامی در ایران شروع شد، اینها دیدند كه باز دارد اوضاع از كنترلشان خارج میشود و باز هم ممكن است یك حركتی پیش بیاید كه نتوانند آن را كنترل كنند. به چند شیوه دست زدند: یكی ترور بود؛ یعنی افرادی را كشتند، اما اینها چه كسانی بودند؟
امثال بهشتی و صاحبان تفكر و افرادی كه حرفی برای گفتن داشتند. مطهری را چرا كشتند؟ مرحوم مطهری در آخرین كتابش كه درباره اقتصاد است و بعد از وفاتش منتشر شد، نقطهنظرات فوقالعاده روشنی را مطرح میكند. یا در كتاب خدمات متقابل اسلام و ایران پل میزد بین خیلی از مطالبی كه میشود روی آنها صحبت كرد. حالا لازم نیست كه یك آدم متفكر صددرصد حق داشته باشد یا نداشته باشد. وقتی كه متفكر شد یعنی میشود راه را ادامه داد. هر متفكری نقاط ضعف و قوت دارد، یك نگاهی به فهرست كشتهشدهها بكنید تا بدانید كسانی را كه اینها میكشتند چه كسانی بودند. همه آنها جوانهایی بودند كه حرفی برای گفتن داشتند. نتیجه این شد كه اینها از بین رفتند. من خاطرات خیلی تلخی دارم از شهدا؛ چون خیلیها دوست، پسر و برادرم بودند. یكی از جوانهایی كه شهید شد دوست من بود. بعد كه من رفتم اروپا وقتی نامههای من بلاجواب ماند، بعد از چند ماه خانمش برای من نامه نوشت كه فكر نكن فلانی مودب نبود كه جواب نامه شما را نداد، دو ماه است كه شهید شده است، كه من رفتم دیدن خانوادهاش. آن دوست شهیدم زمانی برایم تعریف میكرد كه با فلانی رفتیم دانشگاه تهران. دیدیم عدهای از بچهاعیانها نشستهاند و دارند میخندند و كارهای دیگر و خلاصه تفریح میكنند. ما لباس بسیجی تنمان بود و داشتیم به جبهه میرفتیم. گفتم ببین ما میرویم شهید میشویم و اینها میآیند سر كار، كه تاحدودی همینطور هم شد.فرمودید میرزا تئوریسین نبوده و آثار مكتوب هم ندارد. پس نقطه تمركز ما باید بر روی عملكرد و سخنان او باشد. افراد زیادی هستند كه شاید برای آنها جالب باشد كه بدانند بین اهداف و عملكرد میرزا در آن سالها و در آن موقعیت، چه قرابتها و شباهتهایی میتوان با حركت اسلامی امام خمینی(ره) كه تقریبا حدود شصت سال بعد انجام گرفت پیدا كرد.
● آیا میتوان گفت این دو شخصیت لااقل در اهداف با هم اشتراك داشتند؟
▪ چرا؛ از جنبهٔ اهداف میشود خیلی چیزها تشخیص داد: استقلال ایران، آزادی ایران، حقوق محرومان ایران، اینها چیزهایی است كه امام خمینی هم روی آنها تكیه میكرد. شاید الان در مطبوعات دیگر این مسائل زیاد مطرح نباشد اما آن موقع در مطبوعات ما روی این مسائل تكیه میشد. استقلال، آزادی، حقوق محرومان، كاخنشینان و كوخنشینان و این كه كوخنشینان بر كاخنشینان مزیت دارند، همه اینها مطرح بود. اگر همه نهضتها را بررسی كنیم، میبینیم بسیاری از افكار، دانسته یا ندانسته، به هم ارتباط دارند. بیتردید حضرت امام نیز باتوجه به دقت و مطالعات فراوانشان با نهضت و شخصیت میرزا آشنایی داشتهاند.
● آیا علیرغم همه فرازونشیبها میتوانیم این نهضت را موازی و یا در امتداد یكدیگر بدانیم؟
▪ امتداد نه. شما از نظر زمانی هم كه نگاه كنید میبینید نهضت جنگل سالها پیش از وقوع انقلاب اسلامی رخ داد و در تاریخ اثرات مثبت و منفی خاص خود را برجای گذاشت و این تفكرات مثل رودخانهای جریان پیدا كرد و منتقل شد. ضمنا نمیتوان گفت كه این جریانها موازی هم و یا بالا و پایین همدیگر باشند. نه، اینطور نیست بلكه یك تطور و رشد تاریخی در كار است كه حركت كرده و آمده كه در آن دوره به آن شكل، در زمان دكتر مصدق به شكلی دیگر و زمانی كه انقلاب شد نیز به شكلی بیان شد. وقتی خطوط كلی را در نظر بگیرید، یك سیر تاریخی جلوه میكند كه در بطن جامعه حركت كرده است.
● از این اشتراكات در تجربه انقلاب اسلامی تا چه حد استفاده و بهرهبرداری شد؟
▪ببینید وقتی انقلاب اسلامی مطرح شد، چند شعار طرح گردید: آزادی، استقلال و جمهوری اسلامی. دو شعار اول كه در تاریخ ایران همیشه طرفدار داشته و در نهضت جنگل هم بوده، میماند مساله اسلامی. اما كدام اسلامی؟ اسلامی كه كوخنشین را بر كاخنشین مرجح میداند؟ یا اسلامی كه فقط به ظواهر مربوط است؟ محققا چه میرزا و چه حضرت امام هر دو به اسلامی كه حامی محرومان باشد نظر داشتند.
نهضت حضرت امام اسلام را بهعنوان طرز تفكری كه میخواهد از حقوق محرومترین اقشار در مقابل استثمار داخلی و استعمار خارجی دفاع كند مطرح میكرد. یكی از دوستان من تعریف میكرد كه در روزهای انقلاب جلو دانشگاه ایستاده بودم، در میان صفوف راهپیمایان آدمهایی را میدیدم كه در عمرم ندیده بودم، یعنی آدمهای جنوب شهر را میگوید. شما نگاه كنید به فهرست افرادی كه در هفتهها و ماههای آخر در میدان ژاله و جاهای دیگر كشته شدند، همه آنها افرادی از طبقات مستضعف و البته روشنفكر و تحصیلكرده هم بودند. منظور اینكه این اقشار محروم جامعه بودند كه از اسلام همان تصورحضرت امام را داشتند، تصوری كه در میرزا هم میتوان سراغ آن را گرفت.
● میراث تجربه و تاریخی كه میرزا از خود بر جای گذاشت چه كمكی به انقلاب اسلامی كرد؟
▪ ببینید طبیعتا ممكن است بنده یا شما بزرگ شویم و خیلی كارها هم بكنیم، اما اسم میرزا هیچ وقت به گوش ما نخورده باشد و كتابهای ایشان را هم نخوانده باشیم، ولی ما در این فضای تربیتی و عمومی كه رشد میكنیم، درواقع روی همان زمینی حركت میكنیم كه قبل از ما وجود داشته و ما روی آن ایستادهایم. حالا یك عدهای آگاهانه و یك عدهای هم ناآگاهانه این كار را میكنند و این همان بستر تاریخی ایران است. اگر ما در تاریخ ایران عقبتر برویم، میرسیم به قیام زنگیان، سرخجامگان و سفیدجامگان. آنها چه میخواستند؟ چرا قیام كردند علیه خلفا، علیه زورگویان؟ حرف حقشان چه بود؟ اینها هم میگفتند استثمار نباشد. اما متاسفانه در تاریخ ما یكی از نكاتی كه برخی مورخان وابسته انجام میدهند توهین به رهبران نهضتها است تا آنها را نزد توده مردم بیاعتبار كنند و به آنها بگویند: این آقا رهبرت بود؟ نگاه كن فلان كار را كرده و هزار تهمت به او میزنند تا شما عقاید او را فراموش كنید. بهنظرم علت اینكه مردم از امام خمینی طرفداری میكردند، زندگی ساده او بود وگرنه اگر ایشان با سلطنت موافقت میكرد یا میآمد چهار تا كاخ و ماشین مدل بالا میخرید، خوب مردم میگفتند برو پی كارت، هرچه هم گفتی مال خودت.
● پروفسور، به نظر شما میرزا كوچكخان به عنوان یك قهرمان ملی در جامعهٔ كنونی ما چقدر شناخته شده و چه تلاشهای مفیدی در این زمینه انجام گرفته است. آیا وضعیت فعلی را در شان و جایگاه میرزا میدانید؟ ضمنا به نظر شما نسل جوان ما چقدر احتیاج دارد این قهرمانان را بشناسد؟
▪ متاسفانه میرزا و نهضت جنگل بهطور شایسته شناخته نشده است. میرزا فقط یك نفر بود در حالیكه یارانی داشت كه در شرایط سخت همراه او بودند. میرزا نامههایش را به تنهایی نمینوشت، بلكه یك عده با هم بودند. اینها چه كسانی بودند؟ هنوز نمیشناسیم. آن هفت و هشت نفری كه با او از لاهیجان راه افتادند و آن عدهای كه حاضر شدند مقابل قزاقها بجنگند تا بقیه بتوانند فرار كنند اما خودشان كشته شوند، یعنی آگاهانه خودشان را فدا كردند، چه كسانی بودند؟ افرادی كه به نهضت اسلحه میدادند و گرفتار نظمیه رشت میشدند و افرادی كه به جنگلیها پناه میدادند چه كسانی بودند؟ ما هنوز بافت اجتماعی نهضت جنگل و نیز مجاهدان گمنامی كه بدنه نهضت را تشكیل میدادند، نمیشناسیم. قهرمانان واقعی هنوز گمنام هستند و قبرهایشان نیز پراكنده است. اما خوب بازهم كارهای زیادی هست كه انجام نشده. پناهگاههای میرزا كجا بود؟ چه شد؟ میرزا وقتی میخواست به انزلی برود، تنها كه نرفت، پنج نفر بودند. آن چهار نفر دیگر قبلا چه تصمیمی گرفتند كه بعدا به نام میرزا اعلام شد. كنگرهای در دهی بهنام كُما تشكیل شد، كنگره كه یك نفر نمیشود، حداقل باید بیست نفر باشند، اعضای كنگره چه كسانی بودند؟ نمیشناسیم. در روزنامه جنگل اسم سردبیر آقای غلامحسین كسمایی نویدی ذكر شده، اما بقیه نویسندگان چه كسانی بودند؟ آن چهار شماره دوره دوم كجاست؟ بنابراین مطالب نامكشوف و مطالب پیداكردنی در مورد نهضت جنگل زیاد است كه متاسفانه اقدامی نشده و ما هنوز در اول این راه هستیم.
پس در اینصورت لطفا در پایان بفرمایید نسل جوان ما چه تصوری از میرزا دارد؟
▪ ضعیف است. نمیشناسند. در خود رشت من هفته گذشته صحبت میكردم، گفتم در خود محله استادسرا میرزا را كمتر از دانشگاهها و مراكز تحقیقاتی اروپایی میشناسند. من خودم رفتم رشت، عمدا به راننده تاكسی گفتم برو خانه میرزا، بلد نبود. میگفت كجاست؟ در رشت تندیسی از دكتر حشمت گذاشتهاند. جوانها نمیدانند این تندیس مال چه كسی است؟ من خودم در آلمان بودم كه میخواستیم برای تعمیر منزل میرزا پول جمع كنیم. یكی در آلمان به من تلفن كرد كه آقای رواسانی این آقای میرزا كوچكخان چه مشكلی دارد؟ من هم گفتم هیچی، سلام دارد خدمتتان و اخیراً تصادفی كرده میخواهیم برایش كمك جمع كنیم. مقصر كیست؟ مسئولین فرهنگی مملكت ما. البته همه ما مقصر هستیم ولی آن كسی كه كاری از دستش برمیآید باید انجام دهد. در مورد همین خانه میرزا، آیا در این مملكت پولی نیست كه خانه میرزا كوچكخان را تعمیر كنیم؟
گفتوگو با پروفسور شاپور رواسانی
منبع : ماهنامه زمانه
همچنین مشاهده کنید