چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

پرخاش یا همدردی


پرخاش یا همدردی
● بحثی در مورد رابطه پزشك و بیمار
مرد جوان می گوید: «آقای دكتر شما بهش بگید ایشون كه دیگه نمی تونه بره سركار با این شهر شلوغ و آلودگی هوا.»
خانم میانه سال می گوید: «آقای دكتر داروهای شما خوبه ایشون رعایت نمی كنه. می گم آنقدر گوشت قرمز نخور، سرخ كردنی نخور شما بهش بگید.»
دختر جوان می گوید: «اینها كه چیزی نیست آقای دكتر. استرس استرس هرچی می گیم توی موضوعات مختلف كه برات استرس داره وارد نشو گوشش بدهكار نیست. می خواد توی هر مطلبی وارد بشه.»
پیرمرد روی مبل در جایگاه تقصیر روبه روی من كز كرده و كلامی در دفاع بر زبان نمی آورد. خود هم به این همه گناه معترف است و از خود شاكی! ولی خوب چه طور می شود مغازه ای را كه یك عمر برایش زحمت كشیده ای به دست این جوان هایی سپرد كه سر به هوا همه چیز را به باد می دهند؟ یا چه طور می شود در یك عروسی از لذت یك سیخ كباب با آن مخلفات گذشت؟ از همه بدتر وقتی یك نامردی دارد دختر آدم را بی خانمان می كند چه طور می شود دخالت نكرد؟
با گردن جلو آمده ای كه حركت نمی كند و چشم های خیره ای كه به ندرت پلك می زنند مستقیم به من می نگرد. اول خیال می كنی توی باغ نیست اما به سرعت درمی یابی كه به خوبی و بیش از همه «در باغ» است.
وقتی سنش را می پرسی باید گوش تیز كنی و او تكرار كند تا بفهمی گفته «با شب هاش؟»، چند سالی است پاركینسون گرفته و حالا همه می دانند كه بیماری او این است. یك سال است كه بیماری شدید شده و به تنهایی نمی تواند از خانه خارج شود. از خوف اینكه من چه خواهم گفت مستقیم در چشم های من نگاه می كند. من با لبخندی كه می كوشد با چاشنی شوخی زهر كلام را بگیرد می گویم: «شماها كار و زندگی ندارید. دست از سر این پدر بیچاره بردارید؟ پاركینسون بس نبود حالا باید گیر شما «شمر» ها بیفتد؟ نه یك دفعه بفرمائید سر بگذارد بمیرد.» گل از گل پیرمرد می شكفد، چند بار پلك می زند و سری به اطراف تكان می دهد. چیزی در اعماق وجود خانواده مرا تائید می كند كه این جملات تند ولو با خنده و شوخی توفانی از خشم به پا نمی كند.
همه ما تمایل داریم گناه بیماری را حداقل تا حدودی به گردن بیمار بیندازیم. چرا تمایل داریم مرض را از طریق زهد و سختگیری درمان كنیم؟ چرا وقتی كه در جایگاه طبیب نیستیم به خود اجازه حكم می دهیم؟ چرا اهمیت و مسئولیت هر حكمی را كه بی تردید منجر به مداخله ای مستقیم در زندگی فردی است نمی شناسیم؟ چرا زندگی را كلیتی مستقل از جزئیات آن می بینیم و به اهمیت جزئیاتی مثل لذت یك سیخ كباب یا لذت حضور در محل كار و اهمیت مسئولیت دفاع از فرزند ووو... واقف نیستیم مگر زندگی تجلی همین جزئیات نیست؟
و اگر زندگی در همین جزئیات تجلی می یابد آیا وظیفه طبیب یا كسی كه در مقام مداخله است پاسبانی این جزئیات است یا نابودی آنها؟ چرا در اعماق وجود همه ما چیزی باستانی بین گناه و بیماری ارتباطی می بیند كه طریق پالایش آن را از طریق زهد و تقوا می شناسد؟ پاسخ به همه این سئوالات در حد من نیست، فراستی تاریخی و تبار شناسانه می طلبد كه من ندارم اما از آنجا كه این رویكرد به سختی خارا در همه اذهان متصلب شده صرف ایراد سئوال نیز- اگر بتوانم- قدمی است.
اما در مورد مردم و همراهان درك موضوع پیچیده تر است. اگرچه باید پذیرفت در اكثریت موارد این سختگیری و پرخاش از راه دلسوزی واقعی است اما نمی توان كتمان كرد كه در بسیاری موارد شائبه های دیگری نیز در این دلسوزی سایه می افكنند. وقتی كه از بیمار به خاطر بیماری اش شاكی هستی كه چرا بیمار شده و وقت تو را تلف كرده، تویی كه باید از او مراقبت كنی، شاید راهی بهتر از این نوع پرخاش نیابی. وقتی می خواهی كاری كرده باشی تا رفع مسئولیتی باشد در این وانفسای گرفتاری كه نمی توانی بنشینی و به ملاطفت با بیمار همدردی كنی؟ چه راهی بهتر از این سختگیری ها؟ چه راهی بهتر از باز افكندن گناه بیماری برخود بیمار؟
و به راستی آیا بیماران نیازمند فكرند؟ آیا كسی كه خود طبیب نیست می تواند به جای بیمار بیندیشد؟ مگر بیماری عقل را زائل می كند كه باید كسی با قضاوت خود به او حكم كند كه این كار را بكن یا نكن؟ این را بخور آن را نخور؟ واقعیت این است كه بیماری نه تنها عقل را زائل نمی كند بلكه گاه فراستی می دهد كه در تمام عمر نداشته ای.
فراستی كه در آن به یك نظر زندگی ای را می نگری و وامی رسی و اگر بیمار جلوی این سختگیری و شداد درنمی آید اولاً به خاطر همان فراست است كه محبتی بی دریغ نسبت به فرزند و همسر در او دمیده و ثانیاً به این واسطه است كه خود نیز در بسیاری از این تصورات شریك است و شاید بارها دیگران را بر این چوب شماتت رانده. واقعیت این است در بسیاری از مواقع ما در برابر بسیاری از مشكلات به جای روبه رو شدن با مشكل به دنبال مقصر می گردیم، گویا تقاص حلال هر مشكلی است. از آن گذشته در این جست وجو خیلی ساده پسندیم. مقصر به سرعت در برابر چشم ما ظاهر می شود و بعد به سرعت به دنبال قصاص او می افتیم. حال آنكه در اكثریت موارد علت واقعی پدیده ها آنی نیست كه به چشم ما می آید بلكه آنی است كه از چشم ما دور و در چشم رس صانع هستی است!
ثانیاً برای دیدن و تحلیل آنچه از آن می بینیم دانشی لازم است كه ما نداریم و آنكه دارد «نمی دانم» بسیار می گوید. ما هم در برابر تعمیر دستگاهی مثل كامپیوتر یا ماشین لباسشویی گاهی «نمی دانم» می گوییم اما در برابر دستگاهی خارق العاده كه نه در فلان كارخانه جاده كرج بلكه در بارگاه صانع هستی ساخته شده و رموز آن با هر پیشرفت شگفت انگیزی پیچیده تر و پیچیده تر در نظر می آیند «نمی دانم» هرگز!!
ثالثاً به فرض تقصیر نیز آنچه با مقصر می كنیم كار ظریفی است كه نوعی علم حقوق لازم دارد نه آن جمله ای كه در لحظه به ذهن می آید و می رود تا انسانی را از حقی محروم كند كه شاید مداخله ای عظیم در زندگی او باشد. «سردی نخور»،«گرمی بخور»،«عصبانی نشو»،«خودت دكتر خودت باش» ،«استرس ات را كم كن» «كار نكن»، «كارت را كم كن» و... . اثبات اینكه كار كردن پاركینسون را بدتر می كند یك تشخیص طبی است كه مطالعات علمی می طلبد و تاكنون مطالعه ای آن را ثابت نكرده. به فرض تاثیر منفی نیز باید پرسید آیا می توان انسانی را به خاطر بیماری از كاركردن محروم كرد؟ باید دقیقاً معلوم كرد كه چه نوع كاری، چه مشكلی و با چه شدتی ایجاد می كند؟ و بعد باید از خود بیمار پرسید كه چه ترجیح می دهد!! راستی اگر كسی كه داریم به حقوق او تجاوز می كنیم بسته نزدیك ماست و اگر من و او برحسب تكرار به این تجاوز عادت كرده ایم چیزی از قباحت كار می كاهد؟
واقعیت این است كه در یك كلام بخش مهمی از مشكلات بیماران به واسطه بستگان و توصیه ها و سختگیری های آنهاست. اگر مادران مبتلایان به اپی لپسی _ صرع- همه مراقبت های محبت آمیز خود از قبیل رژیم های غذایی سرد و گرم، اجتناب از كار با كامپیوتر و تماشای تلویزیون و كنترل دقیق ساعت خواب و توصیه به اجتناب از «استرس» كذایی ووو ... هزار توصیه جانفرسای دیگر را فراموش كنند و فقط مراقب مصرف داروی فرزندشان باشند نه تنها فرزند آنها امروز زندگی راحت تری خواهد داشت و از روز های غیر قابل تكرارش لذت بیشتری خواهد برد بلكه اعتماد به نفس بیشتری خواهد یافت و همواره در یادش نخواهد ماند كه آدم دیگری است وبا بقیه فرق دارد! كمتر است! و تصمیمات زندگی اش تحت الشعاع این احساس قرار نخواهد گرفت، اگر فرزندان سالمندان مبتلا به سكته مغزی و پاركینسون و... دستورات را محدود به دستورات پزشك معالج كنند _ و نكوشند به زور در دهان پزشك چیزی را كه دوست دارند بگذارند _ این بیماران نیز سال های آخر عمر راحت تری خواهند داشت.
در مورد كار و فعالیت و رژیم های غذایی متداول تكلیف روشن است اما در مورد دستورات علمی مثل پرهیز از چربی و قند نیز باید توجه كرد كه اولاً این پرهیزها قبل از وقوع حادثه اهمیت بیشتری دارند. تا زمانی كه سكته ای به وقوع پیوست و هرچه كه سن بالاتر می رود این اهمیت كمتر می شود و نه بیشتر. ثانیاً یكی از محاسن دارو درمانی جدید این است كه به بیمار امكان رژیم غذایی آسان تری می دهد. در خاتمه باید بدانیم چیزی باستانی در وجود همه ما بیماری را با گناه و گناه را با لذت ربط می دهد و علاج را در رنج می بیند. باید بكوشیم تدبیرهایمان از این جایگاه مرموز برنخیزند.
باید بدانیم نوعی تقابل، نوعی خشونت در روابط انسانی ما حتی در نزدیك ترین آنها وجود دارد كه از چشم پوشیده مانده و باید آن را بشناسیم و به كار نگیریم.
به جای تقابل و تذكر و سختگیری راهی انسانی تر در برابر بیمار وجود دارد كه او به آن سخت نیازمند است؛ همدردی!
همه رفته اند اما پیرمرد با لبی خندان روبه روی من ایستاده و در جای خود خشك شده. تصور می كنم یك خشكی معمولی پاركینسونی است. اما می گوید:
«یك سئوالی دارم.»
می گویم: «اون موضوع هم اشكالی ندارد.»
دكتر بابك زمانی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید