پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


رصد سایه در سپهر شعر نو فارسی


رصد سایه در سپهر شعر نو فارسی
● سخنی در نسبت شاعری و روشنفكری
برای سیروس فتاحی متخلص به «ساقی»
زین بیابان گذری نیست سواران را لیك
دل ما خوش به فریبی ست غبارا تو بمان (سایه)
از سایه كه سخن می شود قبل از هرچیز از نسلی سخن می شود كه سایه از آن سر بلند كرده است، و این سخن را كه به یك اعتبار در حق هركسی می توان گفت، در حق سایه و نسل سایه علی الخصوص ادا می توان كرد. نسلی كه بی شك نه فقط موسس ادبیات جدید فارسی، كه نسل بنیانگذار روشنفكری ایرانی است به طور كلی. متولدان ۱۳۱۰- ۱۲۹۰. فرزندان مشروطه و ما بعد. نسلی كه نویسندگان و هنرمندان و روشنفكرانش در حد فاصل دهه ۲۰ تا اواخر ۴۰ تولد تاریخی پیدا كردند با نقطه عطف ۲۸ مرداد ۳۲ در نیمه راه.
و چه بسیار بزرگانمان كه می گویند نه، می گویند حقیقت عریان تاریخ معاصر ما ایرانیان جز این نیست كه نه تنها پنجاه شصت سال پیش در دهه ۲۰ و ،۴۰ كه حتی امروز در سال ۸۵ هم، پایمان را از دایره مشروطه خواهی بیرون نگذاشته ایم. كلامی است حكیمانه، اما تاریخ نگاری علی القاعده از آنجا كه با امر درزمان(diachronic) سروكار دارد معطوف به تفاوت ها است و لاجرم بیش از آن كه نگاشتن پرسش های گاه ازلی باشد قلم انداز كردن پاسخ ها است و بر مبنای همین قبیل تفاوت های مغفول مانده است كه حد فاصل ۵۰-۱۳۲۰ را خاستگاه پدیده ای جدید باید تلقی كنیم، پدیده ای كه فاقد هر سابقه ای در تاریخ چند هزار ساله ما، دست كم به صورت پیكره ای اجتماعی بوده است.
پدیده ای جدید كه بدون استقرار نسبی حداقلی از مدنیت مدرن به د شواری مصور بود، چراكه در حقیقت پیش از هرچیز دیگر عبارت بود از پاسخی، یا مجموعه ای از پاسخ ها، به پرسش های برآمده از مدنیت مدرن: آری روشنفكری ایرانی، كه قبلاً اگر از خود اسم پر طمطراقی هم داشت («منورالفكری»)، رسم قابل ذكری نداشت، و پیشگامان اغلب منفردش چون دهخدا و عشقی و رفعت و بهار و تقی زاده و هدایت و دیگران، اگرچه از همان سالیان مشروطه خواهی و حتی پیشتر، سری هم در میان سرهای «رجال» وقت خود داشتند، تا پیش از شهریور ۲۰ خود را به صورت نهادهای اثرگذار، و مستقل از تجدد خواهی سیاسی، نتوانسته بود تجسم و تجسد ببخشد.
و روشن است كه روشنفكری را برخلاف برخی دیدگاه های رایج اخص از تجدد یا تجدد خواهی مراد می كنیم، ازجمله برخلاف آل احمد كه احتمالاً نخستین نظریه پرداز روشنفكری ایرانی و خود البته روشنفكری بود برآمده از همان نسلی كه سایه هم از آن سر بلند كرده است. نخستین نسلی كه خود را ناگزیر از پاسخ به پرسش های برآمده از شهرنشینی جدید و به طور كلی امر مدرن می دید، اگرچه پاسخ های خود را اغلب به صورتی نقیضه وار در مخالفت سیاسی با همان حكومت مركزی ارائه می كرد كه از قضا دست اندركار برنامه آمرانه مدرن سازی كشور و خود عامل اصلی توسعه شهرهای مدرن بود.و چطور؟ این خود یكی از هزار و یك حكایت ناخوانده تجدد ایرانی است.
و اما از سخن سایه كه حرف می شود قبل از هر چیز از غزلش حرف می شود و از شعر به اصطلاح نیمایی اش و در میان آن دسته از شاگردان بلافصل نیما كه نظیر كسرایی، زهری و حتی اخوان بیشتر از دیگران به او شبیه اند، استادی و تردستی بی تردید او در غزل به راستی آدمی را به فكر می برد كه چیست، كه معنای سخن سایه چه می تواند باشد از منظر تاریخ نگاری روشنفكری ایرانی؟
تاریخ نگاران اندك شمار تاریخ روشنفكری ایرانی، در روایاتی كه از ماجراهای «سنت و مدرنیت» در ایران می كنند، نسبت سایر شخصیت ها را با این دو قهرمان یا ضد قهرمان از سه حال خارج ندانسته اند: طرفداری از سنت و مخالفت با مدرنیت، طرفداری از مدرنیت و مخالفت با سنت و سرانجام طرفداری از بخشی سنت و مدرنیت و در عین حال مخالفت با بخش هایی از هر دو و البته در این میان كمتر كسی است كه مانند تقی زاده جوان یا شیخ فضل الله سالخورده، خود را سنت گرای محض یا مدرنیست ناب بداند… البته همیشه این دیگرانند كه پای در سراشیب «افراط و تفریط» دارند. باری این گرایش به ساده سازی كیفیت چندرگه صد سال گذشته و تقلیل آن به تقابلی دوتایی، همان قدر دامنگیر روشنفكران بوده است كه دیگران و بلكه درست تر این است كه این سخن اساساً سخنی است روشنفكرانه. سینمای ملی، تئاتر ملی، موسیقی ملی و تعداد بی شماری از دیگر آرمان های ملی ما بر همین جزمیت روشنفكرانه بنا شده اند و برای رصد كردن شعر سایه در سپهر شعر نو فارسی راهی نیست لاجرم جز آن كه آن را در این سپهر بزرگ تر رصد كنیم.
تاریخ حیات سایه در مقام شاعر مانند برخی معاصرانش از قبیل اخوان، مشیری، زهری، كسرایی و شگفتا، معاصر دیر از راه رسیده اش جلالی، تاریخ به نسبه كم فراز و نشیبی بوده است. او برخلاف شاملو، شاهرودی، سپهری، رحمانی، نادرپور، مفتون، ایرانی و حتی دیگر غزلسرای هم نسل خود سیمین، در بخش عمده دوران شاعری به تعریف و تصور اولیه ای كه از تجدد ادبی داشته كمابیش وفادار مانده است، شعر نیمایی به معنای عام، در سالیانی كه روی كردن به «قالب نیمایی» فی نفسه نشان نا رضایی از وضع موجود بود و زبان جدیدالتاسیس شعر نیما كه علی القول خودش زبان دل-افسردگان بود، در عین حال زبان طیفی از روشنفكران تندرو چپگرا هم بود كه گاه، قوالب قدیم شعر فارسی را هم بسته و هم ارز هرگونه ظلمت و ارتجاعی تلقی می كردند.
▪ شاعر ما اگرچه «نو پردازی» را به صورت پیشرس با چار پاره سرایی احساساتی آغاز كرده بود، خیلی زود در بیست و سه سالگی با تحریر توبه نامه در مقدمه سراب (۱۳۳۰)، با جوانی به غفلت گذشته، با عشق، با رویا و با سراب وداع می گوید. دیر است گالیا به ره افتاد كاروان و تشرف پیدا می كند تو گویی به كیش مهر مغان، به آئین نیاكان، كه به صورتی نقیضه آمیز همان مذهب باطنی گرانه منورالفكری است و مثل بیشتر هم نسلانش ناگهان شروع می كند به نوشتن اینگونه سطرها بلافاصله بعد از سراب:
آری این پنجره بگشای كه صبح/ می درخشد پس این پرده تار./می رسد از دل خونین سحر بانگ خروس.
▪ وز رخ آینه ام می فسرد زنگ فسوس:
بوسه مهر كه در چشم من افشانده شرار،/خنده روز كه با اشك من آمیخته رنگ...
▪ باری این سطرها از شعر بسیار مشهور «شبگیر» خود جامع صناعت های گاه متناقض شعر نو سایه، علی الخصوص در سالیان ابتدای شاعری است. گرایش به زبان معقول و رسمی كه بعدها به زبان روان و عراقی وار شعر سال های ۴۰ و ۵۰ او منجرشد از همین شعر ۱۳۳۰ هویدا است و عدم تساوی مصاریع، تكیه بر اركان عروضی و طرز پایان بندی سطر را هم از شعر نیمایی اخذ می كند، و از شعر شخص نیما پاره ای تمهیدات را، فی المثل در نحو و قافیه پردازی و چه بسیار بزرگانمان كه بر همین خصوصیات بسیاری از نسل سایه انگشت می گذارند كه همین است برزخ و بحران «سنت و تجدد» كه دامنگیر ایران و ایرانی است، و علی الخصوص روشنفكری ایرانی است. یك سخن حكیمانه دیگر، و طبق معمول انتظار حكیمانه تر از آن كه ما را سرانجام به گونه ای تاریخ نگاری یكصد سال گذشته مان نائل كند، و فی المثل فرق فارق مهر گرایی مضمر در چنین بیتی را:
نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم/كه به روی دوست ماند كه برافكند نقابی
▪ با مهر گرایی دو و بلكه چند رگه (hybrid) مضمر در این سطرها نشان دهد:
در نهفت پرده شب، دختر خورشید/نرم می بافد/دامن رقاصه صبح طلایی را...
و كیست نداند كه ما هنوز قدمی برای تبار شناسی همان به اصطلاح «سنت» چند رگه قرن هفتمی شیخ اجل مان هم بر نداشته ایم؟
و باری همین ها ما را می رساند به مهمترین نسبت سایه نوپرداز با شعر نیما كه همان مشاركت او است در خوانش «سنتی» و بسیار رایج تمثیل گرایانه از «سمبولیسم نیمایی»، میراث مشتركی كه سایه با چند نفر دیگر از هم نسلان اش از قبیل كسرایی و زهری و بخش هایی از اخوان و بخش هایی از شاملو، برای نسل جوان دهه ۵۰ باقی گذاشت. نسل جوانی كه با شلیك اولین گلوله ضد حكومتی در آسمان سیاست ایران و با صعود دستوری سرعت توسعه اقتصادی و تاسیس سینما تك رادیوسیتی در خیابان اصلی تهران، دیگر البته نمی توانست صدای نایكدست خود را، از حنجره شعر نیمایی، به گوش ها برساند.
آن اولین گلوله پیش از آن كه بر هر هدفی، بر آن حنجره شیوا نشست و آن جمعیت شكوهمند را دچار تفرقه كرد. شعر نیمایی را كه بی تردید مهمترین جواب روشنفكری ایرانی بود تا سال ،۵۷ به جهان جدید و جوانی كه او را خطاب كرده بود.
سوای «غول»هایی مثل سایه، از منظری كلی چشم انداز شعر نو فارسی را در دهه ،۵۰ شعر بدنه، كه برخی محققان از آن تحت عنوان شعر «چریكی» (؟) یاد كرده اند، به علاوه جریان های اقلیت باقی مانده از دهه چهل نظیر موج نو و شعر دیگر و جریان های جدیدتری از قبیل شعر ناب، و شاعران منفردی نظیر براهنی و سپانلو و... ترسیم می كنند.
در حالی كه این جریان های اقلیت برای تحقق جنبه های آوانگاردتر و تجربی تر شعر نیمایی تاسرحد مخالفت با شعر نیمایی جدوجهد می كردند، شاعران بدنه و جریان اصلی شعر فارسی آن سال ها، اعم از نوخاستگان و سالخوردگان، دل به آن روی دیگر شعر نیمایی بستند و چنان كه دانی كار آن را یكسره كردند. آنها به نجات شعر از سرمایه داری و زمین داری و سلطنت، امپریالیسم و استبداد و بی عدالتی، از یزید و فرعون و از هرچه پلیدی دیگر، كمر بسته بودند، و نام دیگر این همه البته «فرمالیسم» بود. و به راستی برای آن شاعران جوان خشمگین، با سبیل های چخماقی با موهای بلند با عینك های سیاهشان شبیه فرامرز قریبیان فیلم گوزن ها، فرمالیسم، اجرا، سطر بندی، زبان و لحن و آهنگ... چه كاربردی داشت؟
«فرمالیسم» اگر خود عین «سوء نیت» سارتری به شمار نمی آمد، در جهانی كه در او دیوید راكفلر و یزید بن معاویه هل من مزید می طلبیدند، دست كم نوعی بلاهت و بی رگی به حساب می آمد. این بود كه در دفتر شعر نیما یوشیج كه به راستی موسس شعر نو فارسی است با تمام تناقضاتش، شعرهایی مانند ماخ اولا و ققنوس و همه شب ناخوانده ماند تا شعرهایی از قبیل آی آدم ها در سرسرای شعر معاصر طنین انداز و مستولی شود. و همین بود كه بار دیگر اسم سایه را بر سر زبان ها می انداخت و بهتر بگوییم، بر سر زبان ها نگه می داشت.
در همین سال ها غزل او هم كه البته پیشاپیش خریدار داشت و از جمله به واسطه برنامه بسیار مهم و پر مخاطب گل ها مورد اقبال خاص و عام بود، به گل سرسبد هنرجویان و برآمدگان مركز حفظ و اشاعه، و بعدها چاوش، بدل شد. نسلی از نوازندگان جوان روشنفكری كه نوع خاص «سنت گرایی» آنها در كنار گرایش های تند سیاسی شان، ایشان را در شمار مهمترین جنبش های فرهنگی دهه انقلاب اسلامی قرار می دهد. این غزل به تدریج با از دست دادن مایه های مضمونی رمانتیك اولیه خود و با تكیه بر مهارت های اجرایی غزل كلاسیك فارسی، با درونی كردن ویژگی های بیانی شهریار، حافظ و بعدها مولوی، سایه را صاحب صدایی كرد كه در گوش آن نسل و دو سه نسل بعد، همان صدای هویت از دست رفته موعود ایرانیان بود، خویشتن گمشده ای كه باز جستن اش دغدغه مشترك «روشنفكران» و «مردم» در آن سالیان بود. و غزل های سیاسی آن سال های سایه به یكی از صداهای مهم آن انقلاب مردمی و یكی از مهمترین مشاركت های روشنفكران در جریان آن بدل شده بود.
چون شب به سایه های پریشان گریختی/چون آفتاب از همه سو جلوه گر بیا/در خاك و خون تپیدن این پهلوان ببین/سیمرغ را خبركن و چون زال زر بیا
▪ باری، همان نسبتی كه میان موج نو و شعر دیگر با شعر شاعری مثل ایرانی برقرار بود، میان شعر نو بدنه دهه پنجاه با شعر شاعری مثل سایه برقرار بود، اعم از این كه آن را «متعهد»، «چریكی» یا هر چیز دیگر بخوانیم. شاعران جوان تعهد به مبارزه با حكومت پهلوی، و از لحاظ جمال شناختی، گونه ای تمثیل گرایی كاربردی را از شعر سایه اقتباس كردند، بدون طی طریقی طولانی، چرا كه «شب» پر دلالت و پر ابهام نیما را سایه خود سال ها پیشتر به حكومت پهلوی تقلیل داده بود. در این میان زوائد و اضافات را هم به دور ریختند، فكر زبان و بیان و سبك و سیاق را، هر چیزی را كه نشانی از فرمالیسم منحط در خود داشت، و گویا به زباله دان تاریخ، در سال هایی كه استاد خود در وصف آن مسلك تناقض آمیز داعیانه- روشنفكرانه چنین نوشت، و البته با زبانی به مراتب «شفاف»تر و «بی پیرایه»تر:
از می، از گل، از صبح/از آیینه، از پرواز،/از سیمرغ، از خورشید،/می گفتیم./از روشنی، از خوبی،/از دانایی، از عشق،/از ایمان، از امید،/می گفتیم.
و باری به این ترتیب اگر هم به تاسی از بزرگان حیات یكصد سال گذشته ایرانی را میدان نبرد این دو نیروی به ظاهر رقیب بشماریم، از پافشاری بر این نكته نمی توانیم خودداری كنیم كه حاصل جمع آمدن سنت و مدرنیت اگر نه به چیزی ثالث، به چیزی یكسره دیگر منجر شود، به هیچ چیز منجر نمی شود الا عقب نشینی تدریجی یكی به نفع دیگری، عقب نشینی بیان تصویری در برابر بیان خطابی، سمبلیسم مدرن در برابر تمثیل سنتی، و شعر نیمایی در برابر غزل. گمان نمی كنم كسی پیدا شود كه شعر سایه را به اعتبار جمال شناسی محافظه كارانه یا شعارهای رادیكال اش، یكسره سنتی یا یكسره مدرن بداند و اگر كسی پیدا شود كه شعر او را شعر حاصل جمع التقاطی سنت و مدرنیت بخواند، به راستی كه دچار همان اشتباهی است كه سایه و غالب شاعران هم نسل او بودند: تفكیك فن مدرن از فكر مدرن، تفكیك صورت از محتوا. و شعر سایه در فراسوی نیك و بدش شعر چنین تفكیكی است.
هوشیار انصاری فر
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید