جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

یک اسپاگتی لطفاً


یک اسپاگتی لطفاً
● برای اردشیر طراح و محصص نقاش
۱۴ طرح از اردشیر محصص در نگارخانه هما در معرض دید قرار گرفت. بعد از سكوت سه دهه ای اردشیر محصص این نمایشگاه بار دیگر نام او را بر سر زبان ها انداخت و چقدر جالب بود وقتی می دیدی كه از جماعت نقاش گرفته تا كاریكاتوریست های انجمنی می آمدند برای تماشا. تعداد ۱۱ اثر از این آثار توسط خود اردشیر محصص از نیویورك ارسال شده بود. او كه در سن ۶۸سالگی به سر می برد همچنان صفحات دفترچه اش را خط نگاری می كند.در این نمایشگاه ۳ اثر دیگر نیز از مجموعه های شخصی به نمایش درآمده بود. قرار شده است كه سال آینده با همكاری گالری هما نمایشگاهی از آثار نقاشی اردشیر محصص برپا شود.
«تفسیر، نوشتن درباره نقاشی كار بی ربطی است، هنر كه تفسیر لازم ندارد. «انتقاد» كه به كلی عبث است. چون نقاشی با «قواعد» ساخته نمی شود كه با «دلایل» سنجیده شود و اگر بخواهی با این «پای چوبین» استدلال با هنر طرف شوی، شیره اش را می كشی و خلاص. اما اگر توانسته باشم روشن كنم كه چرا نقاشی های محصص معنی «ادبی - تمثیلی» ندارد، اجر خودم را گرفته ام.
حرف آخر را بزنم: اردشیر محصص، از بهترین نقاش های معاصر است. معاصر كه می گویم، منظورم «معاصر دنیا» است.»(آیدین آغداشلو از مقدمه كتاب تشریفات ۱۳۵۲)
بی گمان ماشین غول آسای جامعه با سرعت جنون آمیزش، در جاده ای بی انتها می غرد و به پیش می رود، به امید روزی كه به فصل مشترك آسمان و زمین برسد و برای دست یافتن به چنین آرزویی، بی رحم خواهد بود. اما گویی این شتاب نه از سر رسیدن به مقصدی است، بلكه فرار از صیادی است كه غربال به دست از پس اش می آید و الك می كند.
نگران ترین و ترسان ترین ساكنین این ماشین غول آسا، چه بسا اهالی هنر باشند؛ مردمانی كه علاوه بر تجربه های مشترك انسان های دیگر و همسفر بودن در همان سفینه شتابان، به سراغ نواحی ناشناخته اطرافشان می روند و سرك می كشند به غارهای تاریك تمدن های فراموش شده و سهمی در طی الارض دارند و نواندیش هستند.
عمری می نشینند و خط روی خط می كشند و رنگ روی رنگ می گذارند و واژه بر واژه می سایند، به امید اینكه لحظه ای را جاودان سازند. اما چه زود مایوس یا چه زود متبختر می شوند. گاهی هم سالیان سال می سایند و می جویند و سرانجام كه با خود خلوت می كنند، سقفی را بالای سرشان نمی بینند و وحشت می كنند و هراسان می شوند و دست می اندازند به هر روش و گرایشی تا جایگاهی بیابند برای خویش - و نه حتی برای اثرشان - اما دستی پنهان سرند می كند بی هیچ آشناگرایی. چقدر سخت است و بهتر است بگویم چقدر ترحم برانگیز است زمان مرگ نامی كه روزی ارسلان نامداری بوده است.
نمی دانم. واقعاً نمی دانم، هنرمندی كه جلای وطن كند، یك هنرمند مرده به حساب می آید یا نه؟ هر چند تكلیفمان با هنرمند خوابیده در خاك روشن تر است تا هنرمند مهاجر. حداقل در ذهنمان پرونده اولی بسته است و پرونده دومی مانند قتلی می ماند كه نه مقتول شناسایی شده است و نه قاتل دستگیر. پرونده مختومه اعلام می شود و بایگانی می گردد، اما در ذهن ها همچنان دادرسی می شود.
نمی خواهم اردشیر محصص را مصداق عین به عین این گفته ها بدانم اما اردشیری كه روزگاری می توانست تمام سرها را به سوی خویش برگرداند، امروز در هاله ای از ابهام گم شده است. نگاهی می كنم به ردیف نام هایی كه برایش تذكره نوشتند و از صورتش طرحی به یادگار كشیدند، برایم مسجل می شود كه اردشیر محصص به خوبی می دانست از چه راهكارهایی استفاده كند تا به هدفش دست یابد، هر چند كه همه آن نام ها متفق القول بر این باور بودند - و هستند - كه اردشیر «محبوب» بود.
«واضح است كه من با زندگی سازش می كنم. مثل این است كه در یك خیابان شلوغ قدم بزنیم. مردم به ما تنه می زنند و با تنه ای كه می خوریم كمی از راه خود منحرف می شویم. چندصد متر بعد درمی یابیم كه به خاطر تنه هایی كه خورده ایم داریم در جهت عكس حركت می كنیم. مهم این است كه چقدر به راه خود برویم پیش از آنكه تنه خوردن ما را منحرفمان كند.» (از گفت و شنود اردشیر محصص با كیهان اینترنشنال ۳۰ اسفند ۱۳۵۰)
نگاه اردشیر محصص به دوره ای از تاریخ نهفته در طاقچه های خانه های قجری، نقد دوره خویش بود. بی آنكه بخواهد برخلاف آب شنا كند و به عنوان یك هنرمند سیاسی شناخته شود. او فقط مراقب دیگرانی بود كه از مقابل اش می آمدند. نمی خواست ساز مخالف كوك كند.
«درست است كه من گاهی سر یا دم كاراكترهایم را قطع می كنم اما حاضر نیستم هیچ یك از اعضای بدن خودم را از دست بدهم. این به خاطر دلسوزی و ترحم است كه من كله بعضی از كاراكترهایم را قطع می كنم. مقایسه من با روبسپیر عادلانه نیست گرچه او نیز چون من اهل شمال بود. روبسپیر سرهایی را كه اساساً تهی بودند، قطع می كرد، من سرهایی را می برم كه به خاطر سنگینی بیش از حد نمی توان راست نگاهشان داشت.»
سرهای سنگین. سرهای سنگین چگونه سرهایی می توانند باشند؟ سرهای سنگین جماعتی را ببری و روی سینه شان بگذاری و بدرقه شان كنی كه به سلامت، خوش آمدید. دستی هم تكان دهی به نشانه دوستی. دوستی كه برای نشان دادن علاقه اش، سرت را می برد.
انسان ها - یا شاید بهتر باشد بگویم موجودات - اردشیر محصص بیش از آنكه جنبه های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی داشته باشند، مخاطب سال های چهل و پنجاه خورشیدی را حیرت زده می كردند. هر چند كه بی شك می توان معانی بیشماری برای آثارش یافت.
«دوره ای كه «زن های عضو انجمن ها» را قلمی می كردم طنز من حالت اعتراض داشت. اما روزی رسید كه دیدم صدای اعتراض مثل صدای عدالت به هیچ جا نمی رسد. وقتی انسان به خاطر همه آنچه انسانیت اش منوط به آنها است مورد توهین قرار می گیرد، تاراج می شود، وظیفه هر زنده امروز این است كه جبهه بگیرد و به جای اعتراض هجوم ببرد، زخم بزند و پرخاش كند.»
نمی دانم. واقعاً نمی دانم كه بعد از گذشت قریب به سه دهه از این گفته، امروز هم خالق مردان ماكارونی، همچنان به این پرخاشگری در عرصه هنر معتقد است؟
هنر امروز ایران، جولانگاهی شده برای نشان دادن «قدرت» طراحی و به رخ كشیدن «بلد» بودن ها. حتی دیگر چیره دستی دغدغه نقاش و طراح هم عصرمان نیست. در چنین شرایطی، كارهای اردشیر محصص كه بر دیوار گالری هما آویخته بود، كجای هنرهای دیداری امروز قرار می گیرد؟ هنری كه هیچ صفتی را با خود یدك نمی كشد، چگونه می خواهد آدمك های محصص را در دلش جا دهد؟ و بالعكس هم می توان نگاهی انداخت. در حال و هوای كنونی نقاشی و طراحی كه همه می خواهند مو را از ماست بكشند، آثار اردشیر محصص دیگر كسی را هیجان زده نمی كند. درست برخلاف سال های پنجاه.
آن قدر از این عجایب المخلوقات در نقاشی دیده ایم كه فقط دیدار رخ به رخ راضی مان خواهد كرد. یعنی روزی در پیاده رو راه برویم و چیزی از كنارمان رد بشود كه تنی باشد با چهار پا. شاید آن روز كمی تعجب كنیم.
در هر حال اردشیر محصص به قابلیت خط پی برده بود. به قول خودش، خط این ظرفیت را دارد كه از یك عقرب مهلك تر و از یك مفتول فلزی سخت تر باشد. هرچند كه به نظرم خط هایش زمانی به یكدیگر پیچیده می شوند و انسانی مجهول الهویه متولد می شود كه برای دیگران آشنا به چشم می آید، چاپ شده اش در مجلات و كتاب ها شگفت انگیز و دست نیافتنی تر به نظر می رسد تا زمانی كه مستقل می شوند بر دیوار گالری ها.
اردشیر محصص از آن جهت برایم قابل احترام است كه ثابت قدم بوده و هست. «باید نگاهت خاصیت مته را داشته باشد. سوراخ كند و فرو برود، تا در اعماق، به این لایه طنز و حتی هزل بربخورد.»
و به راستی چنین بود آثارش. بی آنكه بدانی چطور و چگونه، محاصره ات می كنند انسان هایی كه از انتهای سوراخ ایجاد شده توسط مته نگاه اردشیر محصص، بیرون می آمدند. او دلش می خواست همانند یك شكارچی بی رحم باشد و می دانست كه بهترین شكارچی خونسرد ترین شكارچی است.
و این محصوركردن بیننده هایش رمز موفقیت اش بود. بعد از سی سال كه از چاپ آخرین كارهایش در مجلات می گذرد، همین ویژگی باعث شده است تا جوانك هایی كه می خواهند طراح شوند، با كارهای اردشیر محصص شروع می كنند و بعضی دیگر، آدمك هایش را رنگین می كنند تا نتیجه اش بشود نقاشی.
اما این دنباله روی بیش از آنكه به خاطر خط ها باشد و سوژه ها، به خاطر بازسازی حافظه تاریخی است. دست اندازی به تمام گزینه ها و قطعات گمشده و پراكنده تصاویر منقوش ، به همین خاطر است. اردشیر محصص، یكی از این قطعات تازه كشف شده است برای نسل نوجوی جویای نام.
بررسی دوره های گوناگون اردشیر محصص در این نوشتار كاری است ناشدنی. مطالب مفصل و حجیم تری درباره اش نوشته اند. هرچند به نظرم هیچ كدام از آنها حقیقت كارهایش را نشان نمی دهند و شاید نبودنش در این سال ها، این حسن را داشته كه امروز راحت تر می توان درباره اش نوشت؛ بی آنكه بخواهی جزء تائید كنندگانش باشی و بی آنكه در رودربایستی قرار بگیری و نتوانی نقدش كنی.
اردشیر محصص یادش رفته بود كه اگر ایران دوران پهلوی دوم مورد توجه قرار گرفت، بیش از آنكه به دلیل فرهنگ غنی اش باشد، به خاطر چاه های عمیق نفت اش بود. به هر حال برگ های كتاب تاریخ كه ورق می خورد، هر كدام شان در دل خویش جماعتی را دربرمی گیرند و شاید چكیده اش می شود مثل ها و حكایاتی كه دست به دست می آیند و نسل به نسل هم مصداق پیدا می كنند. و روزگار هم برای اردشیر محصص، سیب به هوا پرتاب شده اش را هزاران بار چرخاند.
«زندگی مضحكه نیست، من فقط نمایشگر جنبه های مضحك و مسخره و درونمایه های هجایی نوعی از آن هستم. زندگی اگر مرثیه شود، این ماییم كه این طور خواسته ایم و اگر حماسه باشد، باز هم ماییم كه این سیما را بر آن ساخته ایم.» (از گفت وگوی منوچهر آتشی با اردشیر محصص، مجله تماشا، پائیز ۱۳۵۱)
و به راستی خودش مرثیه و حماسه ساز بود در هنر معاصر كشورش. ساده حرف زد اما لازم ترین حرف را زد. «اما در سال های قبل از انقلاب، سه مقاله مفصل درباره كار های اردشیر محصص نوشتم كه حالا كه فكر می كنم پر از ستایش بیهوده اند و مفاهیمی در آنها پیدا كرده ام كه وجود ندارد و نقاش قابل توجهی نیست و با این كه سعی كرده بود طراح و گرافیستی جهانی بشود، اما چاپ كارهایش در مجلات گرافیك معتبر چندان به دردش نخورد و وقتی مقیم نیویورك شد، فرنگی ها فراموشش كردند و این اواخر كارهایش را فقط به ایرانی ها می فروشد. من هرچه را كه در آن زمان درباره اردشیر محصص نوشته ام، پس می گیرم و حتی همین حرف های الانم را، چون به شدت بیمار و تنها است در نیویورك و شاید دلش بشكند.
آیدین آغداشلو
از كتاب «از پیدا و پنهان»
محمدرضا شاهرخی نژاد
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید