پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


چند نکته دربارۀ «بوف کور»


چند نکته دربارۀ «بوف کور»
هنر آیینه زمان است. شاید به همین سبب نیز آثار بزرگ هنری نمودار چهرۀ روزگار خویش اند. این سخن در مورد بوف كور نیز صدق می كند. اعتقاد به اینكه این اثر را تنها هنگامی می توان دریافت كه زمان پیدایی آن را بررسی كرد، سخنی بجاست۱. اما واقعیت دیگری را نیز نباید فراموش كرد. بوف كور آفریدۀ ذهن نویسندۀ درون گرایی است كه تنها از بیداد روزگار شكوه نمی كرد بلكه از شوربختی بشر به طور كلی و از ناتوانی انسان هنرمند بویژه رنج می برد بوف كور بازتاب این سرخوردگی است.
از ویژگی هایی كه برای بوف كور برشمرده اند یكی هم ابهامی است كه در آن است. اما آیا این خصوصیت از ارزش آن می كاهد؟
به اعتقاد من نه! آیا هیچ انسان هوشمندی به عنوان نمونه كافكا را به سبب خلق فضاهای تیره و وهم آلود در نوشته هایش ملامت می كند؟
هنر آزاد است اگر تعیین مسیر برای آن دلیل ناآگاهی نباشد، دست كم نشانه ساده دلی است. اثری مانند بوف كور با تمام ابهام، تیرگی،‌ناپیراستگی های زبانی و عیب های كوچكی كه در آن است، نه تنها شاهكار هدایت، بلكه ژرف ترین اثر داستانی در ادبیات امروز ایران است۲. من حتی می خواهم گامی فراتر روم و ادعا كنم كه سال ها پیش از آنكه كامو، بكت و یونسكو «ادبیات پوچی» را بنیان نهند، هدایت نمونه درخشانی از آن را در بوف كور ارائه كرده بود.
در داستان خواب گونه هدایت از ناتوانی، سرگشتگی و تنهایی انسان سخن گفته می شود. از این رو برای تعبیراتی نظیر بیگانه (كامو) و نای تهی دلهره انگیز (سارتر) حرف های تازه ای نیستند: هدایت خیلی بیشتر از متفكران هوشمند باختری به انسان و سرنوشت او اندیشیده و نتیجه آن را در اثر بزرگ خود منعكس كرده است. در دیدۀ او تلاش آدمی در این جهان تلاش موری است كه در طاسی لغزان گرفتار آمده و راهی برای رهایی ندارد.
از نظر موضوع بوف كور نه تنها یك داستان ایرانی بلكه یك رمان جهانی است. در اینجا هدایت از دردهایی سخن می گوید كه «مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد» (ص ۹) ۳این دردها تنها مختص انسان شرقی نیست بشریت به آن مبتلاست.
بوف كور شرح داستانی است كه روایتگر و مخاطب آن یكی است. به سخن دیگر، موضوع اصلی كتاب توصیف شكاف هراس انگیزی است كه بین این دو موجود بین گوینده و شنونده فاصله انداخته است:
«من فقط برای سایه خودم می نویسم كه جلو چراغ قرمز به دیوار افتاده است باید خودم را بهش معرفی بكنم».(ص۱۰)یا در جایی دیگر:
«این احساس دیر زمانی در من پیدا شده بود كه زنده زنده تجزیه می شوم، نه تنها جسمم، بلكه روحم، همیشه با قلبم متناقض بود....»(ص ۶۷)
اما آیا بوف كور تنها یك گویه بلند و ملال آور است؟ داستان اندكی دقیق تر می خوانیم:
چیزی كه پس از مرور نخست توجه خواننده را جلب می كند سادگی متن است، اما آنچه وی را به تعمق وا می دارد، غرابت رویدادها، صحنه‌ ها، شخصیت ها و به طور كلی فضای داستان است.
بوف كور دارای دو بخش به ظاهر گوناگون است. یكی پاره ای است كه در آن ماجراهایی كه اكنون در رؤیا یا خوابی رخ می دهند بیان می شوند و دیگری قسمتی است كه به توصیف صحنه هایی از گذشته راوی، كه در بیداری از برابر چشم او می گذرند، اختصاص دارد. به سخن دیگر بوف كور شرح رؤیا یا خوابی بلند است كه در آن حصار زمان فرو می ریزد و رویدادهای پیشین و اتفاقات حال در هم می آمیزند. در اینجا گذشته و حال معنی ندارد، روز و هفته و سال یكی است: «یك اتفاق دیروز ممكن است برای من كهنه تر ولی تأثیر پذیرتر از یك اتفاق هزار سال پیش باشد.» این خواب ویژگی دیگری نیز دارد: پای بند معیارهایی كه نزد ما معتبرند نیست. اما خواب چیست؟
خواب نه تنها تاریك ترین، بلكه ناب ترین شعر روان ماست. « در این جهان اثیری است كه آرزوهای فرو خفته سر بر می آورند و هر یك به زبانی غریب دربارۀ خویش سخن می گویند.»۴اما اگر زبان آنها را درك نمی كنیم، گناه از ناآشنایی ماست. «این آرزوها ـ كه ما آنها را پیش از آنكه به سطح آگاهی ما برسند باز پس می رانیم ـ غالباً در عمیق ترین لایه های ضمیر ما جای دارند.» ولی ما (حتی زمانی كه زمزمه آنها را از نزدیك می شنویم) به دو دلیل دربارۀ آنها سخن نمی گوییم. نخست محظورات اخلاقی، و سپس قیدهای اجتماعی. اما چون این دو عامل در خواب بی تأثیرند، پس آرزوهای سركوفته ما می توانند در آنجا آزادانه خودنمایی كنند. و این، همان چیزی است كه در بوف كور نمونه های گوناگون آن را بسادگی می توان یافت. اما پیش از آنكه در راستای این اندیشه گامی فراتر نهیم، لحظه ای چند درنگ، و برای بار دیگر اثر هدایت را مرور می كنیم:
در آغاز داستان با مردی رو به رو می شویم كه در اتاقش نشسته و سرگرم نقاشی كردن روی جلد قلمدان است. این كار، مشغله همیشگی اوست، اما موضوع نقاشی های او نیز پیوسته یكی است:
«نمی دانم چرا موضوع مجلس همه نقاشی های من از ابتدا یك جور و یك شكل بوده است همیشه یك درخت سرو می كشیدم كه زیرش پیرمردی قوز كرده، شبیه جوكیان هندوستان عبا به خود پیچیده، چمباتمه نشسته و دور سرش شالمه بسته بود و انگشت سبابه دست چپش را به حالت تعجب به لبش گذاشته بود ـ رو به روی او دختری با لباس سیاه بلند خم شده به او گل نیلوفر تعارف می كرد.»
دیری نمی پاید كه دختر روی قلمدان شخصاً در برابر گوینده ظاهر می شود اما اندكی بعد راوی او را در بستر خویش مرده می یابد: «او آمده بود در اتاق من، جسم سرد و سایه اش را تسلیم من كرده بود.»(ص۳۰)
سرانجام راوی جسد دختر را قطعه قطعه می كند، آن را در چمدانی جای می دهد، به گورستان می برد و به خاك می سپارد.
در بخش دوم كتاب ـ كه ظاهراً تصویری از جهان واقعی گوینده است ـ با وضع خانوادگی او آشنا و از شیفتگی اش به رقاصه ای هندی آگاه می شویم. این علاقه اگرچه به ازدواج می انجامد، اما دشواری جدیدی را برای روایتگر ما پدید می آورد: مرد نمی تواند با دختر بیامیزد. این بخش نیز پایانی دارد: راوی همسر خود را به شكلی فیجع به قتل می رساند.۵
ظاهراً بوف كور شامل دو بخش كاملاً مجزا است، اما آیا پارۀ دوم یعنی آنچه در جهان عینی گوینده روی می دهد ـ عكس برگردان بخش نخست نیست؟۶
با اندكی بردباری می توان سررشته را در این كلاف سردرگم بازیافت: دختری كه گوینده در بخش نخست به او دل می بندد، همان زنی است كه با او در بخش دوم ازدواج می كند:
«فربه و جا افتاده شده بود، آرخلق سنبوسه طوسی پوشیده بود، زیرا ابرویش را برداشته بود، خال گذاشته بود وسمه كشیده بود، سرخاب و سفیداب و سورمه استعمال كرده بود. مختصر با هفت قلم آرایش وارد اتاق من شد...آیا همان زن لطیف، همان دختر ظریف اثیری بود كه لباس چین خورده می پوشید و كنار نهر سورن با هم سرمامك بازی می كردیم؟» (ص ۱۰۰)
با توجه به شواهد بسیار باید به این پرسش جواب مثبت داد اما افزون بر آن، باید به سؤال مهم دیگری نیز پاسخ گفت: زنی كه گوینده (چه در بخش نخست و چه در پارۀ دوم) نمی تواند با او بیامیزد كیست؟
فروید روانكاو بزرگ اتریشی، جواب این پرسش را نزدیك به یك قرن پیش داده است مادر او.
فروید اعتقاد دارد كه پسر در كودكی به مادر خود عشق می ورزد و پدر را رقیبی بزرگ برای خویش می داند. اما كم كم از شدت وابستگی عاطفی كاسته می شود و با رسیدن به مرحله بلوغ تمایل به جنس مخالف جایگزین آن می گردد. فروید این پدیده را عقده اُدیپ می نامد.۷
در بوف كور خواننده احتمالاً با چنین موردی رو به روست.۸ مردی نمی تواند از پیله كودكی بیرون آید و از مادر خویش پیوند عاشقانه بگسلد، برای گریز از واقعیت به مواد مخدر پناه می برد.۹ او دچار یكی از دردهایی است كه:
«نمی شود به كسی اظهار كرد، چون عموماً عادت دارند كه این دردهای باور نكردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر كسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می كنند آن را با لبخند شكاك و تمسخرآمیز تلقی بكنند...»(ص ۹).
اگر در بخش نخست می خوانیم:
«مثل این بود كه روان من در زندگی پیشین در عالم مثال با روان او همجوار بوده...» (ص ۱۹)
در پارۀ دوم به این سطور می رسیم:
«صبح كه بیدار شدم، دایه ام گفت: دخترم (مقصود زنم، آن لكاته بود) آمده بود سربالین من و سرم را روی زانویش گذاشته بود، مثل بچه مرا تكان می داده»۱۰ (ص ۶۵)یا:
«من او را گرفتم، چون شبیه مادرش بود، چون یك شباهت محو دور با خودم داشت.» (ص ۶۸)
گوینده داستان به سبب علاقه بیمارگونه ای كه به مادر خود دارد، از ایجاد پیوند عاطفی با زنان ناتوان است:
«هرگز نمی خواستم او را لمس بكنم، فقط اشعه نامرئی كه از تن ما خارج و به هم آمیخته
می شد، كافی بود.« (ص ۱۶)یا:
«با ترس و وحشت دیدم كه زنم بزرگ و عقل رس شده بود، در صورتی كه خودم به حال بچگی مانده بودم ـ راستش از صورت او، از چشم هایش خجالت می كشیدم.» (ص ۱۰۱)
شاید سبب ناتوانی راوی داستان گذشته از احساس گناه این است كه برای او رقیب سرسختی وجود دارد، و آن پیرمرد خنزر پنزری (نمادی برای پدر) است كه همیشه در لحظه های حساس ظاهر می شود:
«من بی اختیار او (زنم) را در آغوش كشیدم و بوسیدم، ولی در این لحظه پرده اتاق مجاور پس رفت و شوهر عمه ام، پدر همین لكاته قوز كرده و شال گردن بسته وارد اتاق شد.» (ص ۵۹)
با توجه به آنچه تاكنون گفته شد شاید در اینجا پرسشی به ذهن خطور كند: آیا گوینده داستان واقعاً از سلامت روانی برخوردار است؟ به بوف كور مراجعه می كنیم:
«...ناخوشی، دنیای جدیدی در من تولید كرد، یك دنیای ناشناس، محو و پُر از تصویرها و میل هایی كه در سلامت نمی شود تصور كرد.» (ص ۶۳/۶۴)و یا:
«از وقتی كه بستری شدم،در یك دنیای غریب و باور نكردنی بیدار شده بودم كه احتیاجی به دنیای رجاله ها نداشتم. یك دنیایی كه در خودم بود، یك دنیای پُر از مجهولات؛ و مثل این بود كه مجبور بودم همه سوراخ سنبه های آن را سركشی و وارسی بكنم.» (ص ۶۵/۶۶)
توجه به چند نكته دیگر، غریب بودن عوالم درونی گوینده را (البته از زاویه نگاه ما) نشان می دهد. از آن شمار، نیاز غیر طبیعی اوست به درد كشیدن نیازی كه از «غریزه تخریب»۱۱ او حكایت می كند: «روز به روز تراشیده تر می شدم...از این حالت جدید خودم كیف می كردم.»(ص ۶۲)و یا:
«مثل دیوانه ها شده بودم و از درد خودم كیف می كردم ـ یك كیف ورای بشری.» (ص ۱۰۱)برای غرابت رفتار و احساس و واكنش های راوی می توان نمونه های فراوان یافت، و از جمله: «خواستم به هر وسیله ای شده با فاسق های او (زنم) رابطه پیدا كنم.» (ص ۶۱)و یا در جایی دیگر:
«...روی سكوی خانه نشستم. او(برادر زنم) را در بغلم نشاندم و به خود فشار دادم. تنش گرم و ساق پاهایش شبیه ساق پاهای زنم بود و همان حركات بی تكلف او را داشت. لب های او شبیه پدر بود، اما آنچه كه نزد پدرش مرا متنفر می كرد بر عكس در او برای من جذبه و كشندگی داشت.» (ص ۷۳)یكی از ویژگی های عاطفی گوینده احساس دوگانه او نسبت به پیرمرد «خنزر پنزری» است. از یك سو از او شدیداً نفرت دارد:
«چشم هایم كه بسته شد دیدم میدان محمدیه هستم دار بلندی برپا كرده بودند و پیرمرد خنزر پنزری را جلو اتاقم به دار آویخته بودند.» (ص ۷۵)
و از طرف دیگر به وی احترام می گذارد و «نیمچه خدایش» می خواند و شگفت آنكه چون
نمی تواند با او به رقابت برخیزد، سرانجام به قالب او در می آید.۱۲
نكته ای را كه اندكی پیشتر به آن اشاره كردیم، بار دیگر تكرار می كنیم: بوف كور شرح رؤیا یا خوابی است كه در آن آرزوهای سركوب شده و احیاناً «غیر طبیعی» از پنهانگاه دیرینه خویش بیرون می آیند و آزادانه عرض وجود می كنند. از این رو موجود شوربختی هم كه در بوف كور به خون انسانی چون خود دست می آلاید، راوی داستان نیست همزاد رها شدۀ او، روان ناهوشیار اوست ـ و این، همان همزادی است كه در درون همه ما وجود دارد.۱۳
بوف كور اثر نمادین است كه در فضای خیالی آن واقعیت های جهان ما بسیار حقیرند. در این فضا همه چیز در حال انبساط، همه چیز در شرف رهایی است. خصوصیاتی كه آدمی را بی اختیار به یاد نقاشی های شاگال می اندازند. بوف كور نه تنها سوگندنامه ای دربارۀ ناتوانی های انسان هنرمند است، بلكه در ضمن تصویر جهانی است كه در آن آزاد می توان بود این اثر كه می توان آن را بی هیچ تردید با نوشته های هنرمندانی چون كافكا، جویس و بكت سنجید. ویژگی دیگری نیز دارد: شرقی است؛ مانند رباعی های خیام ژرف و گیرا و مثل دو بیتی های باباطاهر لطیف و سوزناك است.۱۴ كیست كه بوف كور را بخواند و دلش به درد نیاید؟
«بوف كور» نه تنها از نظر درونمایه، بلكه از جهت شخصیت ها، صحنه پردازی و زبان نیز اثری یگانه است. من در این مورد تنها به ذكر چند نمونه بسنده می كنم.
در كانون داستان هدایت یك زن ایستاده است، زنی با دو چهرۀ گونه گون: هم دوشیزه و هم روسپی، هم مظهر پاكی و هم نمونه پتیارگی هم تجسم زیبایی و هم تمثیل زشتی. این موجود غریب تا زمانی كه تنهاست «دختراثیری» است و به محض آنكه «پیرمرد خنزر پنزری» پا به عرصه داستان می نهد «لكاته»ای عفریته خوی.
در برابر این شخصیت دوگانه (و آدمك های چند چهره دیگر) راوی بی تردید استوارترین و قابل لمس ترین شخصیت بوف كور است. او نقاش كوچكی است كه همه تلاشش صرف تحقق بخشیدت به یك آرزو، یعنی تصویر كردن چشم های دختر اثیری می شود اما كوشش او بی ثمر است و رنجش در آفریدن «شاهكار» بزرگ بی حاصل۱۵ راوی می خواهد به هر قیمتی شده به‌آن صورت اثیری یعنی به زیبایی مطلق دست یابد (زیرا تنها این تصویر است كه در نظر او جاودانه است) اما سرانجام شكست می خورد و سرخورده و ناكام به دنیای «رجاله ها» روی می آورد. «من پیرمرد خنزر پنزری شده بودم»۱۶
نكته ای كه در این داستان بلند توجه را جلب می كند نظر بدبینانه ای است كه قهرمان آن نسبت به زنان دارد ـ و این از شمار ویژگی هایی است كه تقریباً در همه آثار هدایت دیده می شود.۱۷ با اینهمه پاره نخست بوف كور از این نظر مستثناست. اینجا زن مظهر پاكی و سرچشمه الهام است اما افسوس كه این موجود اثیری را تنها در جهان خیال می توان یافت. انسان ساده دلی كه او را در پهنه خاك جست و جو می كند، بزودی با واقعیتی تلخ رو به رو می شود. محبوب او زن آلوده دامنی است كه هر لحظه دل به مهر مرد دیگری می سپارد و در آغوش دیگری می خُسبد.
اما هدف هدایت از آوردن تمثیل چیست؟ آیا نظر او این است كه زیبایی و كمال مطلق غیر قابل دسترسی است و جهان آرمانی بشر تنها در تخیل اوست؟
شخصیت های بوف كور غالباً فاقد هویتی مشخص اند. از این رو اگر در این اثر با افرادی مانند پدر، عمو، شوهر عمه، نعش كش، گوركن و قصاب رو به رو می شویم، همه «صورت» هایی از پیرمرد خنزر پنزری؛ و اگر با اشخاصی مانند دختر اثیری، عمه، دایه و لكاته برخورد می كنیم، همه «سایه»هایی از همسر اویند.۱۸
در آغاز گفتیم كه هنر، آیینه زمان است و آثار بزرگ هنری غالباً نمودار چهرۀ روزگار خویش اند. اما آیا این گفته دربارۀ بوف كور نیز صدق می كند؟ آنچه خواننده را در پاسخ دادن به این پرسش در لحظه نخست دچار تردید میكند این است كه در داستان هدایت نه زمان، مرز مشخصی دارد و نه مكان. نمونه آن نام های غریبی است نظیر گزمه، داروغه، مفتی، میرغضب، درهم و پشیز. این نام ها به زمان پیدایی بوف كور تعلق ندارند. اما چرا هدایت آنها را به كار برده است؟ به گمان من جواب این سؤال چندان دشوار نیست. اگر فراموش نكنیم كه بوف كور اثری نمادین است، پردۀ ابهام خیلی زود از برابر دیدگان ما فرو می افتد.
در داستان هدایت مكان ها نیز بیشتر خیالی هستند. در بوف كور نه تنها خواننده بدرستی پی نمی برد كه اتفاقات در كجا روی می دهند، بلكه برای قهرمان داستان نیز مكان، مفهوم مشخصی ندارد. او حتی نمی داند كه در كجا زندگی كرده است: در نیشابور؟ در بلخ؟ در بنارس؟
شهری كه در بوف كور توصیف می شود شهری است نیمه مرده؛ در آنجا به ندرت می توان با كسی رو به رو شد.۱۹ خانه های آن خاكستری رنگ است و دارای اشكال هندسی: مخروطی و منشوری و مكعبی. اما از این گذشته وجه تشابه دیگری نیز در بین خانه ها موجود است: وسط همه آنها یك درخت سرو كاشته شده است وشماری بوته نیلوفر ـ و بیم و نفرت و سردی بر همه آنها حكمفرماست:
«دیوارها نمیدانم با خودشان چه داشتند كه سرما و برودت را تا قلب انسان انتقال می دادند. مثل این بود كه هرگز یك موجود زنده نمی توانست در این خانه ها مسكن داشته باشد.» (ص ۳۲/۳۳)
در بوف كور بارها از شهر كهنسال ری سخن گفته می شود، شهری كه هدایت از آن گاه گاه با نام باستانی اش راغا یاد میكند. اما این شهر كه در اثر هدایت در آن سوی نهر سورن (؟) قرار داردـ بی هیچ تردید مكانی خیالی است و زادۀ ذهن رؤیاخیز آفریننده اش. محیطی هم كه در داستان هدایت توصیف می شود صرفاً ایرانی نیست توجه به این نكته و نكات مشابه دیگر نشان می دهد كه برای هدایت ابداً مهم نبوده است كه بین اجزای داستانش تجانس منطقی وجود دارد، همچنانكه برای او شاید محتوای قصه نیز در كنار اندیشه هایی كه مایل به طرح آن بوده است، جنبه ای نسبتاً فرعی دارد.
در شهر نمادین بوف كور افراد بی نامند. اگر مرد هستند؛ هدایت آنها را رجاله، و اگر زن هستند لكاته می خواند. اما رجاله ها همه به هم شبیه اند. نه تنها بین آنها از نظر رفتار، شخصیت و ویژگی های اخلاقی تفاوتی نیست، بلكه از جهت ظاهر نیز همانندند. «حس می كردم كه این دنیا برای من نبود برای یك دسته آدم های بی حیا، پُررو، گدامنش، معلومات فروش، چاروادار و چشم و دل گرسنه بود(ص۹۰) ضمناً آنچه وجه اشتراك همه مردم این شهر است، رفتار آنان است. آنها یا ناخن خود را می جوند، یا انگشتشان در دهانشان است!
از آدم های شاخص این شهر یكی هم پیرمرد خنزرپنزری است كه او را از شال گردن كهنه، شالمه دور سر، عبای زرد و بهتر از همه از خنده های هراس انگیزش می توان بازشناخت۲۰
اما شهر نیمه مرده ای كه ساكنان آن از یك سو رجاله ها و گزمه ها و از سوی دیگر لكاته ها و پیرمردان خنزرپنزری هستند كجاست؟ آیا این شهر، تصویری است خیالی یا جایی است واقعی، كه هدایت آن را به گونه ای نمادین وصف كرده است؟
با توجه به آنچه تاكنون گفته شد، پاسخ این پرسش نه چندان دشوار است و نه خیلی ضروری، خواننده آگاه آن را پیش از آنكه به توضیح نیاز باشد خود یافته است.۲۱
گفتیم در بوف كور حصار زمان و مكان فرو می ریزد بویژه در مورد زمان می توان در این اثر به نكته های قابل تأملی اشاره كرد. یكی از آنها عدم رعایت نظم زمان هاست از نظر دستور زبان.
هدایت در بوف كور بندرت زمان حال، بلكه اغلب یا ماضی و یا ماضی نقلی به كار می برد البته این كار، مسئله ای كاملاً عادی است و به شیوه روایی داستان ارتباط دارد. اما شگفت این است كه در مواردی نه چندان اندك در یك پاره جمله هایی می یابیم كه باید قاعداتاً دارای زمان دستوری واحدی باشند. اما حتی در این موارد نیز ماضی مطلق و ماضی نقلی بودن در نظر گرفتن ویژگی های آنها با هم به كار برده شده اند. این موضوع چه چیزی را نشان می دهد؟ نكته یاد شده نشانگر آن است كه هدایت پای بند رعایت دستور زبان (كه دارای معیارهای مشخص و نسبتاً دقیقی است) نیست، بلكه در داستان او (كه واقعیت و خیال چنان با هم در آمیخته اند كه جدا كردن آنها از هم بسادگی ممكن نیست) نمی تواند زمان واحدی ـ حتی از نظر دستوری ـ وجود داشته باشد.
زبان هدایت در بوف كور زبان ویژه ای است. آنچه هنگام مرور این داستان توجه خواننده را جلب می كند، گذشته از تكرار صحنه ها ـ تكرار مطالب و حتی جمله ها و واژه هاست.۲۲ اما اینكه سبب این تكرار چیست، پرسشی است كه نمی توان به آن به آسانی پاسخ داد. آیا دلیل آن نشان دادن یكنواختی زندگی و پوچ بودن آن (بدان گونه كه خیام از آن سخن گفته است) نیست؟
زبان هدایت در بوف كور پیراسته نیست. اما این زبان گاه گاه چنان زیبا و خیال انگیز است كه گویی خواننده با شعری سر و كار دارد. من دراینجا تنها به ذكر چند نمونه بسنده می كنم.
«شب پاورچین پاورچین می رفت گویا به اندازه كافی خستگی دركرده بود. صداهای دور دست خفیف به گوش می رسید. شاید مرغ یا پرندۀ رهگذری خواب می دید، شاید گیاهان می روییدند...» (ص ۲۹)
«...درخت ها به حالت ترسناك دسته دسته، ردیف ردیف، می گذشتند و از پی هم فرار
می كردند. ولی به نظر می آمد كه ساقه نیلوفرها توی پای آنها می پیچند و زمین می خوردند...» (ص۳۸)
«....روی آن كوه ها، در آن خانه ها و آبادی های ویران، كه با خشت های وزین ساخته شده بودند، مردمانی زندگی می كردند كه حالا استخوان آنها پوسیده و شاید ذرات قسمت های مختلف تن آنها در گل های نیلوفر كبود زندگی می كرد.» (ص ۴۱)
«در این وقت جسمم فكر می كرد، جسمم خواب می دید می لغزید و مثل اینكه از ثقل و كثافت هوا آزاد شده، در دنیای مجهولی كه پُر از رنگ و تصویرهای مجهول بود پرواز می كرد...»(ص ۹۵)
در بوف كور فعل ها ضعیف و بی تحرك اند و اسم های بی ثبات و بی هویت. در مقابل، بارزترین ادات زبانی در این اثرها صفت ها هستند كه دارای مفهومی ژرف تر، طول و عرضی بیشتر و رنگ و بویی مشخص ترند. چند نمونه: «یادگارهای خاكستری» (ص ۴۱)، «نوازش های اثیری» (ص ۴۲)، «اشكال گوارا» (ص ۴۲)، «كاسه سر كبود» (ص ۵۲)، «ابرهای زرد» (ص ۸۸)، «تاریكی مُسری» (ص ۹۱).بیشتر این صفت ها در بخش نخست بوف كور جلوه می فروشند، یعنی در پاره ای كه در آن ظاهراً جهانی خیالی توصیف می شود. در داستان هدایت رابطه صفت و موصوف رابطه ای عینی و قابل لمس نیست، بلكه پیوند حسی و عریزی است. ضمناً شمار زیادی از صفت ها تنها همراه با رنگ ها، آن هم رنگ های تیره، ظاهر می شوند. تعداد این صفت ها در بخش دوم كتاب بسیار بیشتر است.
در بوف كور دیالوگ بسیار كم است. اما شگفت این است كه در رسم الخط همین تك گویه بلند و بی پایان تعداد زیادی «خط فاصله» دیده می شود آیا هدایت با استفاده از این نشانه ـ كه در مسیر كلام خلل ایجاد می كند ـ به گونه ای غیر مستقیم قصد داشته است كه از طریق زبان نیز ویژگی های روانی و جهان ذهنی قهرمان داستان خود رانشان دهد.۲۳
از خصوصیات بوف كور یكی هم شیوه توصیف است. بی هیچ تردید باید گفت كه توصیف در این اثر غالباً چنان با چیره دستی صورت می گیرد كه خواننده به حیرت می افتد. توصیفِ شخصیت ها حالت های انسانی، طبیعت، محیط، اشیا، زمان و مكان در موارد بسیار چنان ملموس و زنده و شفاف است كه خواننده ناگزیر می شود به اینهمه موشكافی و ظرافت راوی آفرین گوید. در این موارد حتی مروری كوتاه در بوف كور این نظر را كاملاً تأیید می كند. از خصوصیات دیگر بوف كور طنز گزندۀ آن است. در این طنز جمله های زیر اندك نیست: « من احتیاجی به دیدن آنها (رجاله ها) نداشتم، چون یكی از آنها نماینده باقی دیگرشان بود: همه آنها یك دهن بودند كه یك مشت روده به دنبال آن آویخته و منتهی به آلت تناسلی شان می شد.» یا:
«من جای دو دندان زرد كرم خورده را روی صورت زنم دیده بودم، همین زن كه مرا به خودش راه
نمی داد.» (ص ۹۹)
بوف كور دارای ویژگی های زیادی است كه برشمردن آن به تحقیقی گسترده نیاز دارد. آنچه در این مختصر گفته شد تنها برای نشان دادن چند خصوصیت عمده ای بود كه معمولاً نظر هر خواننده را، كه اندكی عمیق تر به مطالعه این اثر می پردازد جلب می كند.
چكیده سخن اینكه بوف كور را نمی توان تنها اثری اجتماعی یا منحصراً اسطوره ای شرقی یا فقط قصه ای فلسفی یا تنها توصیف حالات یك بیمار روانی دانست. بوف كور همه اینها هست و به تنهایی هیچ یك از آنها نیست. بوف كور بیشتر شرح یك مكاشفه درونی، یك سفر رؤیایی، یك خواب غریب است. بوف كور مرثیه ای است دربارۀ شوربختی بشر و پوچی زندگی، تفسیر نو و هوشمندانه هدایت است از فلسفه فرزانه نیشابور، كه گفت:
بنگر ز جهان چه طرف بر بستم، هیچ!
و ز حاصل عمر چیست در دستم هیچ!
شمع طربه، ولی چو بنشینم، هیچ،
من جام جمم، ولی چو بشكستم، هیچ!

● پی نوشت:
۱- مقایسه كنید با:
Bozorg Alavi : Geschichte und Entwickhung der modernen persischen Literatur. Berlin ۱۹۶۴, S. ۱۶۶۷.
۲- آنچه هدایت دربارۀ كافكا می گوید، در مورد خود او و بوف كور نیز صدق می كند: «هرگاه برخی به نظر كافكا دندان قروچه می روند و پیشنهاد سوزاندن آثارش را می كنند، برای این است كه او دلخوشكنك و دستاویزی برای مردم نیاورده، بلكه بسیاری از فریب ها را از میان برده است....» صادق هدایت: پیام كافكا، چاپ چهارم، تهران ۱۳۴۲، صفحه ۱۵/۱۶.
۳- نسخه ای از بوف كور كه در این مقاله از آن نقل می شود، از انتشارات مؤسسه امیر كبیر، چاپ سیزدهم، اسفندماه ۱۳۴۹ است.
۴- Sigmund Freud: Der Traum. In: Vorlesungeu Zur Einführung in die psychoanalyse, Bd. Frankfurt/M. ۱۹۶۹,s. ۱۰۱ ff
۵- در پارۀ نخست بوف كور می خوانیم: «مردۀ او، نعش او، مثل این بود كه همیشه این وزن روی سینه من فشار می داده»(ص۳۲). بخش دوم با این جمله پایان می یابد«من برگشتم به خودم نگاه كردم، دیدم لباسم پاره، سر تا پایم آلوده به خون دلمه شده بود... و وزن مرده ای روی سینه ام فشار می داد» (ص ۱۱۶).
۶- در نقدی كه آندره روسو(A. Rousseaux) بر ترجمه بوف كور به فرانسه نوشته، این عبارت نیز آمده است: «قسمت دوم كتاب شمه دیگری از زندگی نویسنده است كه بر قسمت اول مقدم
می باشد...» (ماهنامه سخن دورۀ چهارم، شمارۀ ۹، شهریور ما ۱۳۳۲) من این نظر را نمی پذیرم و اعتقاد دارم كه برای بخش های دوگانه بوف كور نمی توان تقدم و تأخر قائل شد؛ آنها دو روی یك سكه اند و تركیبی از خیال و واقعیت.
۷- نگاه كنید به:
Sigmund Freud: Abhandlungen zur Sexualtheorie. Frank furt/M. ۱۹۶۱, s. ۱۶۰.ff
۸- از این پدیده تنها در روان شناسی بحث نمی شود در آثار ادبی نیز نمونه های زیادی از آن را به شكل های گوناگون می توان یافت. از آن شمار است نمایشنامه «هملت» اثر شكسپیر. فروید و پس از او اِرنس جونز نشان داده اند كه هملت بدان سبب در كشتن عموی خویش كه قاتل پدر اوست دچار تردید می شود چون خود او ناهشیارانه به پدرش كینه می ورزد. در حقیقت عموی او دست به كاری می زند كه او خود نا آگاهانه می خواهد مرتكب آن شود. در ادبیات فارسی نیز نمونه هایی از این شمار اندك نیست. به عنوان نمونه می توان از داستان كیخسرو در شاهنامه نام برد. (رجوع كنید به نوشته محمود صناعی تحت عنوان: «فردوسی استاد تراژدی»: تهران ۱۳۴۸، صفحه ۱۳/۱۶).
۹- از این جهت شباهتی آشكار بین راوی بوف كور و قهرمان داستان سرباز سربی نوشته بزرگ علوی وجود دارد. اگر به یاد آوریم كه سرباز سربی به سال ۱۳۱۳، و بوف كور مقارن یا اندكی پس از آن نوشته شده است، پی می بریم كه تا چه حد مسائل روانشناسی جدید مورد توجه و علاقه هر دو نویسنده بوده است. ضمناً فراموش نكنیم كه یكی از سرگرمی های هدایت و علوی در این سال ها مطالعه آثار نویسندگانی كه مستقیماً تحت تأثیر روان كاوی فروید قرار داشته اند.
۱۰- تأكید از نگارنده است.
۱۱- در برابر «غریزۀ عشق ورزیدن» یا «شور زندگی»؛ روان كاوان از «غریزۀ تخریب» یا «نیروی جاذبه مرگ» سخن می گویند. به نظر آنان در روان ما مهر و كین و غریزه و وجدان، خودپرستی و حقیقت پرستی پیوسته در كشمكش اند؛ به عبارت دیگر: آدمی زاده طرفه معجونی است/از فرشته سرشته و ز شیطان.
۱۲- این استحاله خواننده را به یاد استاد مسخ، اثر كافكا می اندازد كه آن را ابتدا هدایت به فارسی برگرداند و در ماهنامه سخن (دورۀ اول، شمارۀ ۱، خرداد ماه ۱۳۲۲) منتشر كرد. برای من روشن نیست كه هنرمند ایرانی كی برای نخستین بار با آثار نویسنده بزرگ چك آشنا شده بود و آیا هنگام نوشتن بوف كور (یعنی حدوداً ده سال پیش از انتشار ترجمه مسخ) كافكا را می شناخت یا نه. دانستن موضوع برای بررسی دقیق بوف كور بی اهمیت نیست.
۱۳- شمار قتل هایی كه در بوف كور روی می دهد اندك نیست، اما آیا این قتل ها عملاً نیز اتفاق می افتند. هگل دربارۀ شكسپیر نكته تأمل انگیزی گفته است: «اینكه شكسپیر در نمایشنامه های خود اینهمه جنایتكار آفریده، به سبب آن است كه خود شهامت نداشته است تا دست به خون كسی بیالاید» در روان كاوی به این مسأله «فرافكنی» (PROJEKTION) می گویند.
۱۴- می دانیم كه هدایت اثر دل انگیز خود »ترانه های خیام» را به سال ۱۳۱۳ نوشت. برای من جای تردید نیست كه بین این دو اثر پیوندی مستقیم وجود دارد. حتی یقین دارم كه تأمل در عوالم معنوی و جهان بینی فیلسوف فرزانه نیشابور تأثیری ژرف در پدید آمدن بوف كور داشته است. از این رو شاید نتوان نظر احسان طبری را بسادگی پذیرفت كه می نویسد: «هدایت نشان داد كه یأس جانگزای او یك فلسفه قطعی و ابدی نیست، بلكه نتیجه تلخی و ناگواری محیط بوده است» (مجله مردم، شمارۀ ۱۰، تیرماه ۱۳۲۶) موضوعاتی كه در رباعی های خیام به كرات مطرح شده اند(بی ثباتی طبیعت، ناپایداری جهان، پوچی زندگی، تبادل عناصر، عشق ورزیدن به مظاهر فرهنگ و تمدن ایران پیش از اسلام، بیزاری از تعصب و ریا، تحسین شراب و نظایر آن)، در بوف كور نیز بارها تكرار می شوند. نظری كه هدایت در بارۀ خیام بیان كرده است، می تواند در مورد خود او نیز صدق كند: «فریادهای او(خیام) انعكاس دردها، اضطراب ها، ترس ها، امیدها و یأس های میلیون ها نسل بشر است. (ترانه های خیام، ص ۲۵).
۱۵- شگفت است كه در رمان «چشم هایش» نوشته بزرگ علوی نیز استاد ماكان سرنوشتی مشابه دارد. آیا علوی قصد داشته است كه در اثر خود احتمالاً قرینه ای (دست كم در موردی خاص) برای داستان دوست نویسنده اش بیافریند.
۱۶- بسیار نابجا خواهد بود اگر كسی این جمله را نه به عنوان راوی بلكه به عنوان اعتراف خود هدایت تلقی كند. نمی توان تصور كرد كه سرایندۀ شعر معروف «عقاب» (پرویز ناتل خانلری) بدون دلیل قطعه زیبا و بسیار مؤثر خود را به هدایت پیشكش كرده باشد. در آنجا عقاب مغرور پند زاغ را كه به خوردن مردار دعوتش می كند نمی پذیرد و در عین نیازمندی از همنشینی با وی سرباز
می زند: «گر بر اوج فلكم باید مُرد/ عمر در گند به سر نتوان بُرد.»
۱۷- یكی از وجوه افتراقی هم كه بین هدایت و دوست نویسنده اش وجود دارد همین است. چقدر نظر علوی نسبت به زنان ستایش انگیز است!
۱۸- تحلیلی كه هدایت از قهرمان رمان های كافكا می كند، دربارۀ شخصیت های اثر خود او نیز مصداق می یابد. «همه آنها یك جور شبح هستند، زیرا سیما و اندام و وزن آنها را نمی دانیم» (پیام كافكا، ص ۶۰)
۱۹- این شهر فضای هراس انگیز رمان ۱۹۸۴، اثر ارول را به خاطر می آورد، رُمانی كه سال ها پس از بوف كور نوشته شده است. در اثر هدایت نظیر سطور زیر اندك نیست« «همه یادبودهای گمشده و ترس های فراموش شده ام از سر نو جان می گرفت. ترس اینكه پرهای متكا تیغه خنجر شود ...ترس اینكه كرم توی پاشویه حوض خانه مان مار هندی بشود...» )ص ۹۲/۹۳)
۲۰- این خصوصیات خواننده را بی اختیار به یاد داستان جلوِ قانون اثر كافكا می اندازد. در آنجا سخن از دربانی است با «ریش بلند و كم پشت تاتاری» كه از ورود مرد روستایی به درون «قانون» ممانعت می كند. در اینجا صحبت از پیرمردی است با ریش كوسه كه چون سدی خلل ناپذیر بین قهرمان داستان و همسرش فاصله انداخته است. داستان «جلو قانون» نیز نخستین بار بوسیله هدایت به فارسی برگردانده شد.
۲۱- دراین مورد می توان بویژه به دو مقاله زیر رجوع كرد: جلال آل احمد: «هدایت و بوف كور». مجله علم و زندگی، شماره ۱، سال اول، دی ماه ۱۳۳۰، امید (اخوان ثالث): «صادق هدایت». مجله شیوه، شماره ۱، سال اول، اردیبهشت ۱۳۳۲.
۲۲- تا جایی كه من می دانم تاكنون آماری از تغییرات و بویژه جمله ها و واژه های تكراری در بوف كور تهیه نشده است. چنین آماری می تواند برای درك و تفسیر این اثر سودمند باشد.
۲۳- برای آگاهی بیشتر در مورد نحوۀ داستان پردازی و شیوۀ نگارش هدایت رجوع كنید به متن سخنرانی استادانه دكتر پرویز ناتل خانلری تحت عنوان:«نثر فارسی در دورۀ اخیر» در كتاب «نخستین كنگرۀ نویسندگان ایران»، تهران ۱۳۲۵، صفحه، ۱۵۷- ۱۶۱).
تورج رهنما
برگرفته از: گزیده مقالات رهنما : كتاب یك عمر در خدمت دو فرهنگ: به كوشش سوزان گویری
منبع : شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی


همچنین مشاهده کنید