پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


می گوید ویران کن


می گوید ویران کن
● دسپِرادو
▪ كارگردان: رابرت رودریگس
▪ بازیگرها: آنتونیو باندراس، سلما هایك، خوآكین د آلمئیدا، استیو بوشمی، كوئنتین تارانتینو
▪ محصول: ایالات متحده آمریكا، ۱۹۹۴
● یك: می گویند وقتی موفقیت از راه می رسد، آدم ها سر از پا نمی شناسند، و همه چیز را چنان تغییر می دهند كه شناختنش دیگر آسان نیست. «راسل باكولا» در رساله ای كه راجع به موفقیت نوشته آورده است كه ایرادی به آدم های موفق وارد نیست، آنها پیش از این هم، اگر می توانستند همه چیز را تغییر می دادند. در گذشته آنها، محرومیت نقشی مهم داشته و حالا كه به موفقیت رسیده اند، چنان همه چیز را پرزرق و برق می كنند كه كسی به یاد آن گذشته نیفتد. آیا می شود این چیزها را درباره رابرت رودریگس هم صادق دانست؟ یعنی او هم از جمله آدم هایی است كه بعد از موفقیت دست به یك تغییر بزرگ زده است؟ شاید. رودریگس، با ساخت و نمایش عمومی اِل ماریاچی، صاحب شهرتی غریب شد. دست دوستی سینماگران مشهور و كمپانی ها به سویش دراز شد و همه آدم های اسم و رسم داری كه دیدن شان، زمانی آرزوی رودریگس بود، به او گفتند كه اگر دلش خواست فیلم دیگری بسازد، بگوید. چون آنها حاضرند كمكش كنند. اینچنین بود كه «دِسپرادو» (یا به ترجمه فارسی اش: راهزن) ساخته شد.
● دو: رودریگس به حرف بیشتر آنهایی كه فیلم اولش را پسندیده بودند گوش داد و فهمید كه آنها از دو چیز فیلم بیش از همه خوششان آمده است: سیاهی و خشونتش. اینها همان چیزهایی بود كه باید در فیلم بعدی اش هم دیده می شدند. یكی از راه هایی كه پیش رویش بود، ساختن دنباله ای بود بر اِل ماریاچی. ادامه داستانِ ماریاچی، این نوازنده ویرانگر. با اینكه به رفقایش مدیون بود، ولی دوست داشت كه فیلم تازه اش، با استانداردهای جهانی ساخته شود. یعنی همه چیز فیلم، مثل فیلم هایی باشد كه روی پرده سینماها می رود. اگر می خواست به رفقایش وفادار بماند و آنها را دعوت به كار كند، ممكن بود نتیجه همانی نشود كه دوست دارد. پس تصمیم خودش را گرفت و با همه آنهایی كه دست دوستی به سویش دراز كرده بودند تماس گرفت. گفت كه می خواهد ادامه اِل ماریاچی را بسازد و نام دِسپرادو را روی فیلمش گذاشته است. همه می دانستند كه باز هم قرار است كلی ویرانی به بار بیاید و كلی آدم كشته شوند و گلوله ها پشت سر هم از لوله تفنگ ها بیرون بپرند. اما این را هم می دانستند كه این رودریگسِ جوان، كه هنوز سی سالش نشده بود، آدم خوش قریحه و آینده داری است، بنابراین وفاداری شان را دوباره اعلام كردند و دِسپرادو، دومین قسمت از سه گانه رودریگس ساخته شد.
● سه: حدس زدن داستان دِسپرادو، چندان سخت نیست. ماریاچی، هنوز نوازنده ای خیابانی است، اما این بار راهی مرزِ آمریكا و مكزیك می شود تا انتقام بگیرد. جایی كه او می رود، ملك یك قاچاقچی حرفه ای و سرشناس است به نام بوچو. البته پیدا كردن بوچو آسان نیست و ماریاچی در این راه از دو دوستش كمك می گیرد، یكی از این دوست ها بوشمی است و یكی دیگر، دختركی كتابفروش به نامِ كارولینا. ماریاچی تصمیم خودش را گرفته است و می خواهد خون به پا كند. خود رودریگس می گوید كه دِسپرادو یك وسترن است، منتها نه یك وسترنِ متعارف، یك وسترن كاملاً امروزی، یك وسترن غریب، درباره یك جدال نابرابر. در عین حال، منتقدهای سینمایی درباره فیلم نوشته بودند كه كارگردان، داستان تنهایی یك هنرمند را به تصویر كشیده است، داستان هنرمندی كه مجبور می شود دست از هنرش بكشد و دست به كاری بزند كه دوستش ندارد. آنها این بار به جست وجوی ریشه های فیلم رودریگس بودند و می خواستند بفهمند این خشونت و بی رحمی كه در دِسپرادو هست، ریشه در كجا دارد. كاری به این نداشتند كه داستان فیلم، گاهی اوقات، باورپذیر نیست. اصلاً خود رودریگس هم این چیزها را می دانست، اما فیلمش را ساخته بود تا فیلمسازی را ادامه بدهد.
● چهار: دِسپرادو، یكی از تماشایی ترین فیلم های انتقام گیری است، و این تماشایی بودن، بیش از همه به كارگردانی رودریگس برمی گردد كه واقعاً حساب شده و دقیق است. كافی است، انبوه نماهای خرد شده در فیلم را ببینید تا متوجه شوید كه نابغه جوان چگونه استعداد خودش را به همه نشان داد و راه را برای فیلم های بعدی باز كرد. دِسپرادو، بدون رودریگس و آنتونیو باندراس ممكن نمی شد.
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید