جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

سیمای امیرمؤمنان علیه‏السلام از منظر نهج‏البلاغه


سیمای امیرمؤمنان علیه‏السلام از منظر نهج‏البلاغه
شناسایی و شناساندن شخصیت امیرمؤمنان علی علیه‏السلام به عنوان انسان كامل و الگویی برای كارگزاران و عامّه مردم، جزء ضرورت‏های عصر حاضر است. آنچه در این مقاله دنبال شده تصویری از شخصیت آن حضرت است كه از زبان ایشان در نهج البلاغه ارائه گردیده. محورهای مورد توجه در مقاله عبارتند از: مقام علمی؛ مقام بصیرت و یقین؛ مقام‏های اخلاقی در عرصه‏هایی همچون پرهیزگاری، زهد و دنیاگریزی، عدالت‏خواهی، شجاعت و ملازمت با پیامبر اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله .
این در حالی است كه امام از گفت‏وگو درباره خود و ستایش از خویشتن ابراز ناخشنودی كرده و آنچه بر زبان ایشان جاری شده از سرِ نیاز و اقتضای حال بوده است.
سیمای آفتابگون حضرت علی علیه‏السلام چنان پر تشعشع است كه هر چشمی را یارای نگریستن در آن نیست، و ستیغ شخصیت و هویّت الهی او چنان فرازمند است كه پای هر راه‏پیمای سختكوش و بلند همّتی به دامن آن نخواهد رسید، و مرغ بلندپرواز اندیشه‏ها به كرانه آن نزدیك نتواند شد. علی بن ابی طالب علیه‏السلام بهترین مصداق این بیت نغز است:
كتاب فضل تو را آب بحر كافی نیست كه تر كنم سرانگشت و صفحه بشمارم.
از روزگاری كه آن یگانه دهر پا به عرصه وجود گذاشت، تا به امروز هزاران زبان و قلم در مدح و ستایش ایشان به كار افتاده‏اند تا رقص‏كنان جلوه‏ای از جلوه‏های آن انسان بی‏همتا را به تصویر بكشند. اما چه سرّی در شخصیت آن امام همام نهفته است كه همگان همچنان شیدای نیوشیدن مكارم اویند و سر به جیب تفكر در عظمت او؟!
آنچه در این بین شنیدن دارد ترسیم و تصویری است كه خود امام از شخصیت و مقامات علمی و معنوی خویش در برابر چشم همه حق‏پویان نهاده است، و شاید این بهترین ترسیم باشد؛ زیرا گرچه امام به خاطر ناپسندی تمجید از خویش، از این كار طفره رفته، اما در لابه‏لای سخنان بر جای مانده از او در نهج‏البلاغه، اسراری فروریخته كه سخت به كار می‏آیند و ارائه آن‏ها برای عاشقان آن امام بسیار شیرین و شنیدنی‏اند.
● ناخشنودی امام علیه‏السلام از ستایش خویشتن
امیرمؤمنان علیه‏السلام تجسّم انسان كامل و تفسیر مجسّد آیات نورانی كتاب حق است. چنین انسانی قرآنی نیك می‏داند كه آیه «فَلاتُزكّوا انفسَكُم هُو اَعلُم بِمَن اتّقی» (پس خودتان را پاك مشمارید. او به [حال] كسی كه پرهیزگار است داناتر است.) (نجم: ۳۲) از آموزه‏های بلند اخلاقی قرآن است. از این‏رو، از ستایش خود اظهار ناخشنودی می‏نماید:
«و قد كرهتُ أن یكونَ جالَ فی ظنّكم إنّی أحبُّ الاطراءَ و استماعَ الثناءِ و لستُ ـ بِحمداللّهِ ـ كذلكَ، و لو كنتُ اُحبُّ اَن یُقالَ ذلكَ لتركتُه إنحطاطا، لِلّهِ سبحانه عن تناوِل ما هو أحقُّ به مِن العظمهِٔ والكبریاءِ»؛(۲) و خوش ندارم كه در خاطر شما بگذرد كه من دوستدار ستودنم و خواهان شنیدن ستایش. سپاس خدای را كه چنین نیستم، و اگر دوست داشتم كه درباره‏ام چنین گفته شود، آن را وامی‏نهادم؛ به خاطر فروتنی در پیشگاه خداوند سبحان و عظمت و بزرگی كه او بدان سزاوار است.و در جای دیگر، اذعان می‏كند كه اگر نهی الهی از خودستایی نبود، انبوه فضایل خود را برمی‏شمردم:
«و لولا ما نَهیَ اللّهُ عنه من تَزكیهِٔ المرءِ نفسَهُ لَذكَر ذاكرٌ فضائلَ جَمّهًٔ تعرفُها قلوبُ المؤمنینَ و لاتَمجُهُّا آذانُ السامعینَ»؛(۳) و اگر نبود كه خداوند پاك شمردن خویش را نهی كرده است، گوینده فضیلت‏های انبوهی را یاد می‏كرد كه دل‏های مؤمنان با آن‏ها آشناست و در گوش شنوندگان خوش آواست.
در خطبه ۲۱۶ با صراحت اعلام می‏كند كه مرا ستایش نكنید: «ولا تُثنّوا علیَّ بجمیلِ ثناءٍ.»
دامن امام از خودستایی و خودپسندی چنان مبرّا و منزّه است كه از همراه شدن حرب بن شرحبیل شبامی با خود ممانعت كرد؛ معتقد بود چنین همگامی با زمامدار، باعث به انحراف كشیدن او و خواری مؤمن می‏گردد:
«اِرجِع! فانَّ مَشیَ مِثلِك معَ مِثلی فتنهٌٔ للوالی و مذلّهٌٔ لِلمؤمِن»؛(۴) بازگرد كه پیاده رفتنِ چون تویی با چون من موجب فریفته شدن والی و خواری مؤمن است.
آن‏گاه كه در بدو ورود به شهر «انبار» با انبوه مردمی روبه‏رو شد كه بنا به عادت خود در استقبال از شاهان، هلهله‏كنان به استقبال ایشان آمدند، مانع این كار شد و به آنان فرمود: چنین برخوردی، هم برای زمامداران زیان‏آور است و هم برای مردم:
«... واللّهِ ما یَنتفعُ بهذا أُمراؤُكم و اِنَّكم لتَشقّونَ به علی أنفسِكم فی دُنیاكم و تَشقَونَ به فی آخرتِكم»؛(۵) به خدا كه امیران شما از این كار سودی نمی‏برند، و شما در دنیایتان خود را بدان به رنج می‏افكنید و در آخرتتان بدبخت می‏گردید.
پرهیز و ناخشنودی از خودستایی ـ هر چند شخص در مرتبه‏ای عالی از كمال انسانی باشد ـ برای انسان‏های كمال یافته امری طبیعی است؛ زیرا آنان به همان اندازه كه راه طولانی و دراز كمالات را طی نموده باشند، در برابر خود راهی بس طولانی دیده و مقدار طی شده را در برابر آن بس ناچیز و خرد می‏انگارند؛ چه آنكه هدف نهایی آنان لقای خداوندی است كه در پهنه ارزش‏های والا و صفات جمال و جلال، كرانگی برنمی‏تابد. سرّ اظهار قصور یا تقصیر یا خردی و ناچیزی اولیای الهی در برابر عظمت خداوند همین نكته است.
علاّمه حدیث‏شناس، مجلسی رحمه‏الله ، آورده است: «شاید یكی از آثار استغفار و توبه‏خواهی پیشوایان دینی، آن هم هفتاد بار یا بیشتر در روز، بی‏آنكه گناهی مرتكب شده باشند همین است كه هر گامی به سوی عالم قدس می‏گذارند، درجه پیشین و طاعات و عبادات آن را در برابر درجه پسین ناقص می‏بینند. از این‏رو، از كاستی كار خود استغفار می‏كنند و به سوی خدا توبه می‏آورند و برای دست‏یابی به درجه‏ای بالاتر از درجه خود، به خدا لابه می‏نمایند.»(۶)
● دلایل ستایش امام علی علیه‏السلام از خویشتن
اگر خودستایی در آموزه‏های قرآن نكوهیده شده و طبع ره‏پویی در مسیر تكامل آن را برنمی‏تابد و سیره امیرمؤمنان علیه‏السلام نیز با آن نمی‏سازد، پس چرا احیانا در لابه‏لای كلمات آن حضرت علیه‏السلام به عباراتی برمی‏خوریم كه حكایت از خودستایی دارند؟
به این پرسش، چند پاسخ ارائه شده‏اند:
۱. بیان كمالات نفسانی در حقیقت، بیان نعمت‏هایی است كه خداوند به شخص داده است، البته در صورتی كه او این كمالات را سراسر منتسب به خداوند بداند و صلای «انّما اوتیتُه علی علمٍ عندی» (قصص: ۷۸) سر ندهد، بلكه معتقد باشد كه «هذا مِن فضلِ ربّی» (نمل: ۴۰) و بدین خاطر است كه خداوند، خود فرمان به بازگویی نعمت خدادادی داده است: «و اَمّا بنعمهِٔ ربِّك فَحدِّث.»(ضحی: ۱۱) امام علیه‏السلام در فقره‏ای از گفتار خود به این امر اشاره كرده‏اند:
«أنَا الّذی فقأتُ عینَ الشركِ و ثَللتُ عرشَهُ، غیرُ ممتنٍّ علیَ اللّهِ بجهادیٍ و لا مدلٌ الیه بطاعتیِ، و لكن اُحَدِّثُ بنعمهِٔ ربّی»؛(۷) من كسی هستم كه چشم شرك را از كاسه درآوردم و بنیاد آن را درهم شكستم. با این حال، به خاطر جهادم، بر خداوند منّتی ندارم و به خاطر طاعتم نازی بر او نمی‏فروشم، بلكه تنها از نعمت پروردگارم سخن می‏گویم.
۲. امام با این كار، می‏خواهند پرده از چهره تاریخ كنار بزنند؛ زیرا پس از رحلت پیامبر اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، در كنار انحراف مسیر امامت و پیشوایی و انتقال آن به نااهلان، علم و دانش نیز در خدمت همینان برای تثبیت حكومتشان درآمد. در نتیجه، بسیاری از حقایق تاریخی در هاله‏ای از ابهام و حجاب فرو رفتند. چهره تابناك امام علیه‏السلام بیشترین بی‏مهری را در كتاب تاریخ به خود دیده است، تا بدانجا كه لعن و دشنام آن یگانه دهر یك سده در مقدّس‏ترین مكان‏ها و زمان‏ها ورد زبان مردم نادان بود! امام علیه‏السلام با عنایت به این واقعیت تلخ، با پرده‏برداری از گوشه‏ای از شخصیت والای خود، به مقابله با آن برخاستند.
۳. امام علیه‏السلام با این كلمات درصدد دفاع از حق خود برآمده‏اند؛ زیرا به رغم وجود ده‏ها شاهد قرآنی و روایی، از جمله ماجرای «غدیر خم»، گروهی سست ایمان در «سقیفه» گرد آمدند و سپیدی مو را بر سپیدی دل ترجیح دادند و چنان تدبیر كردند كه یكی پس از دیگری توپ خلافت را به یكدیگر پاس دهند و به قول امام علیه‏السلام ، تا توانستند از پستان آن دوشیدند و آن تنها شایسته روزگار را ۲۵ سال خانه‏نشین كردند.(۸)
به نظر می‏رسد محرومیت امّت اسلامی از درك فیوضات علمی، معنوی، سیاسی و اجتماعی امام علیه‏السلام ، كه ناشی از جهل و ناآگاهی از مقام بلند و شامخ ایشان بوده، مهم‏ترین عامل توصیف امام علیه‏السلام از خود بوده است.
به راستی، چرا امام علیه‏السلام بارها در حضور مردم فرمودند: «سَلونی قبلَ اَن تَفقدونی»؟(۹) آیا سرّ این فراخوانی به پرسش همان جمله «قبلَ ان تفقدونی» نیست؟! بنابراین، سخن از شخصیت امیرمؤمنان نیست تا اگر تمجیدی صورت گیرد، به شخص برگردد و حمل بر خودستایی شود، بلكه سخن از علم، معنویت، كمالات اخلاقی و سیاست‏دانی است كه به صورت تمام و جامع، در این انسان سترگ گرد آمده‏اند و زود است كه عمر او به سر آید و مردم از این كان عظیم بی‏بهره بمانند.
به این سخن بلند امام علیه‏السلام توجه كنید:
«غدا ترونَ ایّامی و یكشف لكم عَن سرائری و تَعرفوننی بعدَ خُلوّ مكانی و قیامِ غیری مقامی»؛(۱۰) فردا به روزگارم در خواهید نگریست و رازهای درونم بر شما آشكار خواهند شد و پس از خالی شدن جایگاهم و نشستن دیگری بر جان من، مرا خواهید شناخت.
آیا این گفتار از سر خودستایی صادر شده یا از دردی جانكاه در درون جان امام علیه‏السلام خبر می‏دهد كه چرا می‏بایست مردم هم‏عصر ایشان تا آن حد مقام و منزلت آن حضرت را نشناسند و پس از گذشت سالیانی چند، تازه پی ببرند كه چه گوهر گران‏بهایی از كف داده‏اند؟! از این‏روست كه در یكی از خطبه‏های خود، پس از ابلاغ جمله «فاسألونی قبلَ اَن تفقدونی»(۱۱) به فتنه‏های بنی‏امیّه اشاره كرده است كه پس از ایشان اتفاق خواهند افتاد و از آنان به عنوان «ماده شتری كلان‏سال و بدخوی كه دست بر زمین كوبد و به پا لگد زند و به دهان گاز گیرد ... و از مردم كسی را بر جای نگذارد» یاد كرده، آن‏گاه می‏فرماید:
«... فعندَ ذلكَ تَودُّ قریشُ بالدنیا و ما فیها لو یَروننی مقاما واحدا و لو قَدرِ جَزر جزورٍ لِاَقبلَ مِنهم ما اَطلبُ الیومَ بعضَه فلا یُعطونیه»؛(۱۲) در این هنگام، قریش دوست دارد دنیا را با آنچه در آن است بدهد، تا زمانی كوتاه به اندازه كشتن شتری مرا ببیند، تا آنچه امروز برخی از آن را می‏خواهم و به من نمی‏دهند یكجا تسلیم نماید.
یعنی: در زمان حیات امام علیه‏السلام ، قدر ایشان را نشناختند و بهای زمام‏داری عادلانه او را نپرداختند، آن‏گاه كه امام علیه‏السلام از میان آنان رخت بربندد، چنان تشنه تیغ عدالت و سرانگشتِ توانمندِ تدبیر او خواهند بود كه آرزو كنند كاش تمام دنیا را می‏دادند و امام علیه‏السلام را تنها لحظاتی هرچند كوتاه در میان خود می‏داشتند.
باری، آنجا هم كه امام علیه‏السلام با كمیل خلوت كرد و با اشاره به سینه مبارك خود فرمود: «اِنّ هیهنا لَعِلما جَمّا لو اصبتُ له حملهًٔ»،(۱۳) باز دغدغه از دست رفتن آن دانش بیكران را داشت كه در درون جانش انباشته شده و بسان سیلاب منتظر جوشش بود؛ فرمود:
«یَنحدُر عنّی السیلُ و لایَرقی الیَّ الطیر»؛(۱۴) سیلاب دانش از من می‏جوشد و مرغ اندیشه كسی به پای من پرواز نتواند كرد.
● مقام‏ها و فضایل امام علی علیه‏السلام
۱. مقام علمی
مقام علمی امام علیه‏السلام چنان بلند و والاست كه مرغ اندیشه هیچ بشری بدان پایه راه ندارد (لا یَرقی الیَّ الطیرُ) و جویبار دانش از اقیانوس وجود او سرازیر است (یَنحدُر عنّی السیلُ) و دانشی انبوه و انباشته در جان او نهفته است (انّ هیهنُا لَعِلما جَمّا.)
علم و دانش امام علیه‏السلام نسبت به شریعت شهره آفاق است و به رغم همه بی‏مهری‏هایی كه زمانه نسبت به ایشان روا داشت، قریب به اتفاق صحابه و بزرگان امّت اسلامی ایشان را اعلم مردم و اقضا می‏شناختند(۱۵) و به قول خلیل بن احمد، او از همگان بی‏نیاز بود، اما همگان به او محتاج، و پی در پی برای گشودن گره‏های خود به ایشان مراجعه می‏كردند.(۱۶) اما آنچه در گفتار امام علیه‏السلام انعكاس یافته دانشی است بس فراتر از شریعت كه بدون تردید، برای مردم آن عصر ناشناخته بوده است.
امام از علمی مكنون خبر می‏داد كه اگر آن را فاش سازد، مردم بسان ریسمان بلندی در چاه به خود خواهند لرزید:
«بَلِ انْدَمجتُ علی مكنونِ علمٍ لو بُحتُ بهِ لاضطربتُم اضطرابَ الأرشیهِٔ فِی الطَویِّ البعیدهِٔ»؛(۱۷) بلكه دانش نهان سراچه دلم را لبریز كرده است كه اگر آن راز را با شما در میان گذارم بسان ریسمان در چاه ژرف، بر خویشتن خواهید لرزید.و در جای دیگر فرمود: اگر پرده از اسرار غیبی برگیرم، به بیابان‏ها خواهید رفت و به خاطر كارهایتان خواهید گریست:
«لو تَعلمونَ ما أعلمُ ممّا طُوِیَ عنكم غَیبُه اِذا لَخَرجتُم اِلیَ الصُّعُداتِ تَبكونَ علی أعمالِكم و تَلتدمونَ علی أنفسِكم»؛(۱۸) اگر آنچه را من می‏دانم و غیب آن بر شما پوشیده است می‏دانستید، سر به بیابان‏ها می‏گذاشتید و بر كرده‏های خویش می‏گریستید و بر سر و سینه می‏زدید.
چنان‏كه در مقامی دیگر، از اینكه مردم نسبت به ایشان دچار غلوّ و گزافه‏گویی شده و امام را برتر از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بدانند، اظهار نگرانی كرده و بدین‏روی، اعلام نموده است كه این اسرار را با خواص خود در میان می‏گذارد:
«واللّهِ لو شئتُ أن أُخبِرَ كُلَّ رجلٍ مِنكم بمَخرجِه و مَولجِهِ و جمیعِ شأنه لفعلتُ، و لكن أخافُ أَن تَكفُروا فیّ بِرسولِ اللّهِ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، ألا و اِنّی مُفضیه اِلیَ الخاصَّهِٔ مِمّنَ یُؤمنُ ذلكَ مِنه»؛(۱۹) سوگند به خدا، اگر بخواهم هر یك از شما را خبر دهم كه از كجا آمده است و به كجا می‏رود و چند و چون تمام امورش چگونه است، می‏توانم؛ اما می‏ترسم درباره‏ام به راه جلو روید و مرا به رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله برتری دهید. هان! من این رازها را با خواصی كه از بیم غلوگویی در امانند، در میان می‏گذارم.
به راستی، این چه دانشی است كه بر اساس آن، امام از پرونده كامل هر انسان با خبر است و سوگند یاد می‏كند كه می‏تواند از تمام شئون و كارهای او پرده بردارد؟
دامنه دانش حضرت علی علیه‏السلام تا این حد متوقف نمی‏شود و اعلام می‏كند كه از رخدادهایی تا پگاه رستاخیز چنان باخبر است كه گویا در میان آنان و همزمان با آنان حضور دارد:
«از من بپرسید، پیش از آن‏كه مرا نیابید. بدان كس كه جانم به دست اوست! نمی‏پرسید از چیزی كه میان شما تا روز قیامت است و نه از گروهی كه صد تن را به راه راست می‏خواند و صد را گم‏راه می‏سازد، جز آنكه شما را از آن آگاه می‏كنم؛ از آنكه مردم را بدان فرامی‏خواند و آنكه رهبری‏شان می‏كند و آنكه آنان را می‏راند و آنجا كه فرود آیند و آنجا كه بارگشایند و آنكه كشته شود از آنان و آنكه بمیرد از ایشان.»(۲۰)
در همین راستا، امام از مسلّط‏شدن معاویه و فرمان او نسبت به دشنام و برائت از امام،(۲۱) فتنه‏ها و حوادث تلخ حكومت بنی‏امیّه،(۲۲) انقراض حكومت بنی‏امیّه در فرجام كار آنان و ظهور حكومت عبّاسیان،(۲۳) حكومت كوتاه مروان و زمام‏داری چهار پسر او،(۲۴) به ویژه به صورتی روشن‏تر، حكومت عبدالملك بن مروان و چگونگی به قدرت رسیدن او،(۲۵) ظهور حجّاج بن یوسف ثقفی،(۲۶) غرق شدن شهر بصره به استثنای گنبد مسجد آن،(۲۷) رخدادهای شكننده شهر كوفه،(۲۸) طغیان صاحب الزنج از قرامطه،(۲۹) هجوم مغولان،(۳۰) انحراف عقیدتی و اخلاقی در دوران آخرالزمان(۳۱) و ظهور مهدی موعود (عج)(۳۲) خبر داده‏اند.
این اخبار چنان با قاطعیت و یقین همراهند كه امام علیه‏السلام از تعابیری همچون «كَانّی أَنظُر اِلیهم»؛ گویا به آنان می‏نگرم، یا «أراهم»؛ آن‏ها را می‏بینم، استفاده كرده‏اند. و گاه بر این نكته پای می‏فشرند كه پیش از این، از زبان پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از این رخدادها مطّلع شده‏ام.
ابن ابی الحدید می‏نویسد: «اینكه علی علیه‏السلام می‏گوید: هر چه از حوادث آینده از من بپرسید خبر خواهم داد، نه ادعای خدایی است و نه ادعای نبوّت، بلكه منظور آن حضرت این است كه من این آگاهی از غیب را از پیامبر اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آموخته‏ام. ما علی را در خبرهای غیبی كه از او صادر شده است، امتحان كرده‏ایم و همه خبرهای او را مطابق با واقع یافته‏ایم.»(۳۳)
چه آزمونی بالاتر از اینكه گزارش آن حضرت درباره هجوم قوم وحشی تاتار در سال ۶۶۶ ق، یعنی درست در زمانی كه ابن ابی الحدید می‏زیسته ـ شش سده و نیم پس از شهادت امام علیه‏السلام ـ به تحقق پیوست.
ابن ابی الحدید در این‏باره چنین آورده است: «بدان این غیبی كه امیرمؤمنان علیه‏السلام از آن خبر داد، ما با چشم خود دیدیم و در زمان ما واقع شد و مردم از اوایل اسلام انتظار آن را می‏كشیدند، تا اینكه قضا و قدر، این حادثه خونین را به دوران ما كشید، و آنان از قوم «تاتار» بودند كه از خاور دور خروج كردند و سپاهیانشان وارد شدند و با سلاطین «خطار»، «قفجاق» و شهرهای ماوراءالنهر و خراسان و دیگر شهرهای ایران كاری كردند كه از خلقت آدم علیه‏السلام تا عصر ما هیچ تاریخی نظیر آن را ندیده است.»(۳۴)
با همه مدارایی كه امام علیه‏السلام در بیان اسرار نهفته در سینه خود داشتند و از اظهار آن جز برای خواص اجتناب می‏كردند، هنگامی كه با بازگویی برخی از رخدادهای آتی درباره شهر بصره اسرار هویدا ساختند، مردی از میان جمع امام را مخاطب ساخت و شگفتی خود را از دانش امام علیه‏السلام چنین ابراز كرد: «به شما علم غیب عطا شده است، ای امیرمؤمنان؟!» امام علیه‏السلام با لبخندی از سر مهر و شادمانی به او پاسخ دادند كه این علم غیب نیست، علم غیب آگاهی از زمان قیامت و چهار امری است كه در آخرین آیه سوره لقمان آمده است؛ این دانشی است غیر از علم غیب كه خداوند به پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آموخته و من آن را از ایشان فراگرفته‏ام.(۳۵)
مراتب دانش امام علیه‏السلام مرزهای زمینیان را درمی‏نوردند و به آسمان و آسمانیان می‏رسند. امام علیه‏السلام در فرازی از نهج‏البلاغه در توصیف دانش خود چنین آورده‏اند:
«اَیُّها الناسُ سَلونی قَبلَ اَن تَفقدُونی، فَلاَنا بِطُرقِ السماءِ أعلمُ مِنّی بطُرُقِ الارضِ»؛(۳۶) ای مردم، پیش از آنكه مرا نیابید از من بپرسید كه من به راه‏های آسمان از راه‏های زمین آگاه‏ترم.
آیا ا معیارهای بشری می‏توان از عهده تحلیل دانشی برآمد كه زمین و زمان را درمی‏نوردد؟!
۲. مقام بصیرت و یقین
بصیرتْ بینش است و علمْ دانش. از این‏رو، بین آن‏ها تفاوت است و در آیات و روایات، به صورت جداگانه ذكر شده‏اند و در دعاها به صورت دو خواست جداگانه مورد طلب واقع گردیده‏اند. علم به انسان آگاهی می‏دهد، اما بصیرتْ نگاه ارزانی می‏كند. علم می‏تواند آمیخته با خطا و اشتباه باشد، اما اشتباه و خطا در مرحله بصیرت راه نمی‏یابد؛ چنان‏كه برای حفظ از دام دنیا، بالاتر از علم و آگاهی، بصیرت و بینش لازم است. بنابراین، علم و بصیرت دو مقوله جداگانه، اما مرتبط با یكدیگرند.
از سوی دیگر، یقین از مقوله علم است، منتها مرتبه عالی علم كه ذرّه‏ای شك و شبهه به آن راه نیابد، هرچند خود یقین به مراتب سه‏گانه علم‏الیقین، عین‏الیقین، و حق‏الیقین منقسم است. بنابراین، یقین در برابر شك است.
مرتبه یقین چنان والاست كه پیامبری عظیم‏القدر همچون حضرت ابراهیم علیه‏السلام از خداوند خواست تا او را در امكان وقوع احیای مردگان یا كیفیت اجرای آن، به یقین و مرحله اطمینان باطنی برساند: «قال اَولَم تُؤمِن قالَ بلی و لكن لِیطمئِنَّ قَلبی.»(بقره: ۲۶۰)(۳۷) امیرمؤمنان علیه‏السلام در مواردی از گفتار خود، بر این حقیقت پای فشرده كه دارای مقام بصیرت و یقین است.
در جایی فرمود:
«اِنّ معی لَبصیرتی ما لَبَّستُ علی نفسی ولا لُبِّسَ علیَّ»؛(۳۸) حقیقت‏بینی من با من است؛ نه حق را از خود پوشیده داشته‏ام، و نه بر من پوشیده بوده است.
در فرازی دیگر، پس از یاد كرد شجاعت و جنگاوری خود در برخورد با دشمنان، فرمود:
«و اِنّی مِن ضلالهم الّذی هم فیه و الهُدیَ الّذی اَنَا علیه لَعلی بصیرهٍٔ مِن نفسی و یقینٍ مِن ربّی»؛(۳۹) من بر گم‏راهی كه آنان در آن به سر می‏برند و هدایتی كه خود از آن برخوردارم، از جانب خود دارای بصیرت و از جانب خداوند دارای یقین هستم.
یعنی: حضرت علی علیه‏السلام نسبت به گم‏راهی مخالفان و هدایت خود، از درون جان دارای بصیرت و بینش و از جانب خدای خود نیز به مرحله یقین و قطع رسیده است.
در جای دیگر، امام علیه‏السلام از بصیرت خود با عنوان بیّنه و نشانه‏ای آشكار از جانب پروردگار یاد كرده است:
«و اِنّی لَعلی بیّنهٍٔ مِن ربّی»؛(۴۰) من از جانب پروردگارم دارای دلیل آشكار هستم.
در موردی دیگر، از آن با عنوان یقین یاد نموده است:
«و اِنّی لَعلی یقینٍ مِن ربّی و غیرَ شُبههٍٔ مِن دینی»؛(۴۱) من از جانب پروردگارم بر یقینم و نسبت به دینم هیچ شبهه‏ای ندارم.
امام علیه‏السلام با آوردن چنین عباراتی و حتی سوگند به نام الهی، از جزم و قطع بی‏چون و چرای خود نسبت به صحّت و درستی راهی كه طی كرده خبر داده است.(۴۲) این امر به خوبی نشان می‏دهد كه انحرافات مردم پس از رحلت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله چنان عمیق و گسترده بودند كه چهره تابناك حق و حقیقت در هاله‏ای از ابهام فرو رفته بود و همان‏گونه كه پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پیش‏بینی كرده بودند، فتنه‏های گم‏راه‏كننده بسان پاره‏های شب به سوی مردم روی كردند. در چنین حال و هوایی، كه رو در روی حضرت علی علیه‏السلام شخصیت‏های نامدار اسلام و صحابه پیامبر اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله همچون زبیر و طلحه قرار گرفتند یا یاران شب‏زنده‏دار و قرآن‏خوان حضرت علی علیه‏السلام در برابرش صف‏آرایی كردند و امر بر بسیاری از بزرگان روزگار مشتبه شد و اعلام داشتند نه به كمك علی علیه‏السلام می‏شتابند و نه به دشمنی با او خواهند پرداخت، پیداست كه صرف علم و آگاهی كفایت نمی‏كند، بلكه نوعی بصیرت و بینش لازم است كه مه‏شكن و شبهه‏برانداز باشد. و این خصلتی بود كه حضرت علی علیه‏السلام از آن بهره كامل داشت و هر كدام از یاران ایشان همچون عمّار، كه بهره لازمی از آن داشت، توانست در كنار امام باقی بماند.
خصلت دیگری كه امام علیه‏السلام خود را بدان متصف می‏داند، یقین در برابر شك و تردید است؛ یعنی امام خود را نسبت به همه حقایق آسمانی و معارف الهی و هر آنچه دین پیام‏آور آن بوده، چنان در مرتبه‏ای از یقین و قطع می‏داند كه ذرّه‏ای شك و تردید در آن راه نمی‏یابد:
«ما شَككتُ فِی الحقِّ مُذ أُریتُه»؛(۴۳) از هنگامی كه حق بر من نمایانده شده، درباره‏اش تردید نكرده‏ام.
این جمله از نظر زمان، فراگیری دارد؛ یعنی از نخستین لحظات آشنایی امام علیه‏السلام با اسلام در خانه پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و در زمانی كه تنها ده سال داشت تا لحظه ابراز این كلمات را دربرمی‏گیرد. عدم رهیافت شك و تردید در حق‏شناسی در این گستره از حیات امام علیه‏السلام حكایت از ژرفای ایمان ایشان دارد. بدون تردید، به خاطر برخورداری از ایمانی چنین راسخ بود كه در همان اوان راه، از سوی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به عنوان جانشین و خلیفه ایشان معرفی شد.(۴۴)
۳. مقام‏های اخلاقی
كراهت و ناخشنودی امام علیه‏السلام در بیان سجایای اخلاقی و مقامات معنوی خویش نسبت به سایر زمینه‏ها نمود بیشتری دارد، به ویژه در عرصه ارتباط عبودی با خداوند. در این عرصه، كمتر سخنی به چشم می‏خورد كه نشانگر مرتبه عبودیت و مقام بندگی و میزان عبادت‏های آشكار و پنهان ایشان باشد. مراتب عبودیت امام علیه‏السلام به‏گونه‏ای بود كه امام سجّاد علیه‏السلام ، كه خود در اثر كثرت عبادت به «سیدالساجدین» و «زین‏العابدین» ملقّب شد، در برابر عبادت علی علیه‏السلام اظهار عجز و ناتوانی می‏كند.(۴۵)
باری، ناچیز دانستن عبادت در برابر عظمت و نعمت‏های خداوند، شعار اولیای الهی است: «و ما عَبدناكَ حقَّ عبادتِك.»(۴۶)
محورهای سجایای معنوی و اخلاقی امام علیه‏السلام عبارتند از:
الف. تقوا و پرهیزگاری: بدون تردید، هر كه با نهج‏البلاغه و سایر كلمات امام علی علیه‏السلام آشنا باشد، در نخستین نگاه درمی‏یابد كه تقوا و پرهیزگاری و ترغیب مردم به آن از عمده‏ترین دغدغه‏های فكری و ذهنی امام علیه‏السلام بوده است، به‏گونه‏ای كه در كمتر خطبه یا نامه یا كلمات قصار است كه به صراحت یا اشاره به آن توجه نشده باشد. نقطه اوج این امر خطبه «همام» است كه امام چنان با عشق و سوز و از اعماق وجود خود، صفات پرهیزگاران را برمی‏شمرند كه همام ـ مخاطب این خطبه ـ درجا جان به جان‏آفرین تسلیم می‏كند.
گذشته از خوی و سیره عملی سراسر آمیخته با تقوای الهی، اهتمام امام علیه‏السلام به تقوا در گفتار ایشان و در توصیف خود نیز منعكس شده است. امام در فرازی از نامه سراسر درد و رنج خود، به عثمان بن حنیف، حاكم بصره، پس از تبیین زهد و دنیاگریزی خود و بسنده‏كردن به كمترین متاع آن چنین آورده‏اند: «خوشا كسی كه به آنچه پروردگارش بر عهده وی نهاده، پرداخته است و در سختی‏اش با شكیبایی ساخته، و به شب دیده بر هم ننهاده، و چون خواب بر او چیره شده بر زمین خفته و كف دست را بالین قرار داده، در جمعی كه از بیم روزِ بازگشت، دیده‏هاشان به شب بیدار است و پهلوهاشان از خوابگاه بركنار و لب‏هاشان به یاد پروردگار تر و گناهانشان زدوده است از آمرزش خواستن بسیار.»(۴۷)و آن هنگام كه سخن برخی به گوش آن حضرت می‏رسد كه می‏گویند: معاویه از علی علیه‏السلام زیرك‏تر و به سیاست آگاه‏تر است، برآشفته شده، می‏فرماید: «به خدا سوگند! معاویه از من زیرك‏تر نیست، اما شیوه او پیمان‏شكنی و گناه‏كاری است. اگر ناخشنودی از نیرنگ نبود، من از همه مردم زیرك‏تر بودم، اما هر نیرنگ و پیمان‏شكنی گناه است، و هر چه گناه است موجب تاریكی دل. و روز قیامت نیرنگ‏باز پرچمی دارد كه به آن شناخته می‏شود.»(۴۸)
ب. زهد و دنیاگریزی: شاید بالاترین سكّوی دنیاپرستی و دنیازدگی حكومت و زمام‏داری باشد؛ زیرا قدرت و مال در یك‏جا جمع می‏شوند؛ اگر شخصی طالب جاه و مقام باشد حكومت بالاترین مقام اجماعی را به همراه می‏آورد، و اگر طالب مال و ثروت باشد خزانه و بیت‏المال در اختیار والی است، و اگر طالب شهوت و شهوت‏رانی باشد امن‏ترین جا برای او دارالاماره است كه نگاه شحنه و شلاق داروغه و داد قاضی و تیغ جلاّد هرگز بدان راه نمی‏یابند. بدین دلیل است كه دنیاخواهان هماره حكومت و زمام‏داری را هرچند در پهنه كوچكی از دنیا باشد، برای خود آرزو داشته‏اند.
اما امیرمؤمنان علیه‏السلام با نشستن بر كرسی خلافت و برخورداری از همه امتیازات زمام‏داری بر سرزمین گسترده اسلامی آن روز، خلافت را با صرف نظر از آثار مثبت آن تا فروترین حد متصور، خرد و ناچیز ساخت، تا بدانجا كه آن را از نعلین پینه‏زده خود، كه به نظر ابن عبّاس فاقد قیمت بود،(۴۹) یا از عطسه‏زدن بز، پست‏تر شمرد،(۵۰) در حالی كه می‏توانست از لذت‏های دنیا بهره برگیرد؛ چنان كه خود فرمود:
«لوشئتُ لاهتدیتُ الطریقَ الی مُصفّی هذا العسلِ و لُبابِ هذا القمحِ و نسائجِ هذا القَزِّ»؛(۵۱) اگر می‏خواستم، می‏توانستم به این عسل مصفّا و مغز گندم و بافته‏های ابریشم راه ببرم و از آن‏ها بهره برگیرم.
اما دامن خود را از چنین آلایشی پیراسته نگاه داشت:
«هیهاتَ أن یَغلبنی هوایَ»؛(۵۲) دور است كه هوای نفسم بر من چیره گردد.
امام در دوران خلافت، به دو جامه فرسوده و دو قرص نان بسنده كرد. تازه با این زهد شگفت‏آورش، كه به تصریح خود، دیگران توان انجام آن را ندارند، در ادامه همین نامه آورده است كه می‏خواهد نفس خود را بیش از این با تقوا ریاضت دهد و كار زهد و دنیاگریزی را به جایی برساند كه به لقمه‏ای نان با اندكی نمك دمساز باشد: «سوگند به خدا ـ جز آنكه مشیّت الهی را استثنا كنم ـ نفس خود را چنان ریاضت دهم كه اگر گرده نانی برای خوردن یافتم شاد شود، و از نان‏خورش به نمك خرسند گردد، و چشم‏خانه را چنان واگذارم تا همانند چشمه‏ساری كه از آب تهی شده باشد، همه اشكش روان گردد.»(۵۳)
امام هدف خود را از به دست گرفتن قدرت چنگ زدن به حطام دنیا نمی‏داند، بلكه از باب پیمانی می‏داند كه خداوند از علما گرفته است تا در برابر ستم ستمگران و به غارت رفتن حق ستم‏دیدگان سكوت نكنند و از این راه، بتوانند دین الهی را به پای دارند و احكام و حدود خداوند را احیا نمایند.(۵۴)
امام علیه‏السلام در فرازی دیگر از نهج‏البلاغه، زهد خود را چنین ترسیم كرده است:
«واللّهِ لَقَد رقعتُ مِدرَعتی هذه حتَّی استحییتُ مِن راقِعها و لَقد قالَ لی قائل ألا تَنبِذُها؟ فقلتُ: أُغرُبْ عنّی فَعِندَ الصباحِ یَحمَدُ القومُ السُّری»؛(۵۵) به خدا، چنان این جامه پشمین خود را پینه زده‏ام كه از پینه‏كننده آن شرم كردم. یكی به من گفت: آن را دور نمی‏افكنی؟ گفتم: از من دور شو كه هنگام صبح راه‏سپاران ستایش می‏شوند.
امام علیه‏السلام در جای دیگر نیز حكومت را با صرف نظر از جنبه‏های الهی و حق‏ستانی آن، از كفش فاقد قیمت خود نیز كم‏بهاتر دانسته است.(۵۶) در فرازی دیگر، دنیا را در خطابی آتشین چنین مخاطب می‏سازد:
«یا دنیا! یا دنیا! الیكِ عَنّی، أبی تعرّضتِ اَم الیَّ تشوّقتِ لاحانَ حینُك هَیهاتَ غُرّی غَیری، لاحاجهَٔ لی فیكِ قَد طلَّقتُكِ ثلاثا لارجعهَٔ فیها»؛(۵۷) ای دنیا! ای دنیا! از من دور شو. با خودنمایی، فرا راه آمده‏ای؟ یا شیفته‏ام شده‏ای؟ زمان تو فرا نرسیده است. هرگز! غیرمرا بفریب. مرا به تو نیازی نیست. من تو را سه طلاقه كرده‏ام كه در آن بازگشتی نیست.
دنیا از نگاه حضرت علی علیه‏السلام گاه به ماری سمّی ماند كه ظاهرش بس نرم و لطیف است، اما در باطن سم مهلك دارد،(۵۸) و گاه بسان استخوان مردار خوكی در دست شخص جذامی،(۵۹) و گاه بسان برگی خرد در دهان ملخ.(۶۰)
چنین به نظر می‏رسد كه زهد حضرت علی علیه‏السلام پس از به دست گرفتن خلافت در مقایسه با قبل، شدت بیشتری گرفت. امام علیه‏السلام خود سرّ این شدت زهد را الگو بودن زندگی پیشوایان برای عامّه مردم می‏داند؛ چنان‏كه وقتی بنا به درخواست یكی از یاران نزدیك خود، به نام صعصعهٔ بن صوحان، برادر او علاء را، كه به یكباره و یكسره از دنیا بریده بود، به حضور طلبید، او را دشمن خود خطاب كرد. علاء پرسید: اگر دنیاگریزی ناپسند است، پس چرا شما چنین زهد می‏ورزید؟ امام علیه‏السلام در پاسخش فرمود:
«وَیحكَ! انّی لستُ كاَنتَ، اِنّ اللّه تعالی فرَضَ علی أئمّهِٔ العدلِ أن یُقدّروا أنفسَهم بِضَعفَهِٔ الناسِ كَیلا یَتبیَّغَ بالفقیرِ فقرَه»؛(۶۱) وای بر تو! من مانند تو نیستم. خدای تعالی بر امامان عدل واجب فرموده است كه نفس خود را با مردم ضعیف قیاس كنند تا رنج فقر، فقیر را به هیجان درنیاورد و هلاك نسازد.
ج. عدالت‏خواهی: حضرت علی علیه‏السلام نماد عدالت است. بدون تردید، وقتی نام «عدالت» برده شود نخستین نمونه و الگوی آن، كه بلافاصله به ذهن بسیاری از دوست و دشمن تداعی می‏شود، نام «علی علیه‏السلام » است. عدالت علی علیه‏السلام چنان در دل‏ها تأثیر می‏گذارد كه جرج جرداق، اندیشه‏ورز مسیحی كه به ظاهر همكیش با حضرت علی علیه‏السلام نیست، با نگاشتن كتاب شیوایی با عنوان الامام علی صوت العدالهٔ الانسانیه، از مقام منیع و منش عدالت‏مدارانه امام با تمام اخلاص تمجید می‏كند.(۶۲)
حضرت علی علیه‏السلام نه تنها در دوران حكومت، بلكه در تمام دوران حیات خود، به عدالت عشق ورزید و هماره بر محور آن گام نهاد و عدالت در تمام عرصه‏های زندگی فردی و اجتماعی ایشان تجلّی یافته است.
شیدایی امام علیه‏السلام و پای‏بندی ایشان به عدالت را در این فراز نهج‏البلاغه می‏توان به نظاره نشست:
«واللّهِ لَأَن اَبیتَ علی حَسَكِ السَعدانِ مُسهّدا و اُجَرَّ فِی الاغلالِ مُصَفّدا أحَبُّ اِلَیّ مِنْ أنَ الَقیَ اللّهَ و رسولَهُ یومَ القیامهِٔ ظالما لِبعضِ العبادِ و غاصِبا لشی‏ءٍ مِن الحُطامِ»؛(۶۳) به خدا سوگند! اگر شب را بر خار سعدان بیدار بگذرانم، یا مرا در غل‏ها و زنجیرهای بسته بكشانند، بیشتر دوست دارم از اینكه خدا و رسول او را روز قیامت، در حالی كه به برخی از بندگان ستمی روا داشته باشم و چیزی از مال دنیا را غصب كرده باشم، ملاقات كنم.
در ادامه همین خطبه می‏فرماید:
«واللّهِ، لو أُعطیتُ الاقالیمَ السبعهَٔ بما تحتَ أفلاكِها علی أنْ أعصیَ اللّهَ فی نملهٍٔ أَسلُبُها جُلبَ شعیرهٍٔ ما فَعلتُ»؛(۶۴) به خدا سوگند! اگر هفت اقلیم را با هرچه زیر افلاك آن است به من بدهند تا با نافرمانی خدا، پوست جوی را از دهان موری بربایم، چنین نخواهم كرد.
امام علیه‏السلام چنان بر عدالت پای می‏فشرد كه با دیدن صحنه تلخ و دردآلود فقر و فلاكت برادرش عقیل و فرزندان ژولیده او، بر عواطفش غلبه كرد و با داغ كردن و نزدیك ساختن آهن تفتیده و برخاستن ناله عقیل، به او نهیب زد كه علی علیه‏السلام طاقت آتش سوزان عذاب الهی را ندارد.(۶۵)
همین عدالت‏خواهی امام علیه‏السلام باعث شد تا دوستانی سست‏بنیاد و دنیاخواه از همراهی امام علیه‏السلام فاصله گرفته، رهسپار شام و هم‏نشین سیم و هم‏سفره معاویه شوند،(۶۶) تا بدان‏جا كه بعضی از دوستان حضرت به ایشان خرده گرفتند و از او خواستند قدری در اجرای عدالت كوتاه آید. امام علیه‏السلام برآشفتند و از آنان گله كردند كه چرا چنین انتظاری از آینه حق‏خواهی دارند؛ فرمود:
«أتَامرونی اَن أَطلُبَ النَصرَ بالجورِ فیمَنْ وَلّیتُ علیه؟ واللّهِ ما أطورُ به ما سَمَر سمیرٌ و ما أمَّ نجمٌ فِی السّماءِ نجما. لو كان المالُ لی لَسوَّیتُ بینَهم، فكیفَ و اِنّما المالُ مالُ اللّهِ؟»(۶۷) آیا به من فرمان می‏دهید تا از راه ستم كردن بر كسی كه مرا به او ولایت داده‏اند پیروزی به دست آورم؟ به خدا سوگند! تا دهر افسانه بقا سراید و اختران در پی یكدیگر بچرخند، به چنین كاری نزدیك نشوم. اگر مال از آنِ من بود، همانا میان مردم به تساوی تقسیم می‏كردم؛ تا چه رسد به اینكه این مال، مال خداست!
د. شجاعت: شجاعت از صفات اخلاقی و حدّ اعتدال یكی از چهار قوّه اساسی روان آدمی (یعنی قوّه غضبیه) به حساب می‏آید. حد افراط آن تهوّر و حد تفریط آن جُبْن است. علمای اخلاق معتقدند: شجاعت بسان پستانی می‏ماند كه جود، كرامت انسانی و خوش‏خُلقی از آن سیراب می‏شوند.(۶۸) از این‏رو، صفت «عدالت»، كه جامع بین صفات معتدل نفسانی است، بدون وجود شجاعت امكان‏پذیر نیست. به عبارت روشن‏تر، بدون برخورداری از صفت شجاعت، كمال انسانی تحقق نمی‏یابد. و چون ما حضرت علی علیه‏السلام را انسان كامل، بلكه كامل‏ترین انسان پس از پیامبر اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏شناسیم، برخورداری ایشان از صفات كمال از جمله شجاعت، بدیهی است.
البته متكلّمان به این صفات كمال از زاویه دیگری كه ضرورت برخورداری امام از صفات كمال و عاری بودن از صفات نقص است، نگریسته و به اثبات آن پرداخته‏اند.(۶۹)
امام علیه‏السلام در این باره، در فرازی از خطبه «قاصعه» می‏فرماید:
«اَنَا وضعتُ فِی الصغرِ بكلاكلِ العَربِ و كَسَرْتُ نَواجَم قرونِ ربیعهَٔ و مُضَر»؛(۷۰) من در خردی، بزرگان عرب را به خاك انداختم و شاخ سركردگان ربیعه و مُضَر را درهم شكستم.
و در جای دیگر فرمود: «پیش از آنكه بیست ساله شوم، وارد عرصه جنگ و جنگاوری شدم.» و فرمود:«ما ضَعُفْتُ و ما جَبُنتُ»؛(۷۱) ناتوان نشدم و ترس در من راه نیافت.
امام علیه‏السلام شجاعت خود را تا بدان پایه می‏داند كه معتقد است: اگر تمام عرب به جنگ با ایشان بپاخیزند به آنان پشت نخواهد كرد:«واللّهِ لو تظاهرتِ العربُ علی قِتالی لَما ولّیتُ عَنها»؛(۷۲) به خدا! اگر تمام عرب در جنگ با من پشت به هم دهند، من به آنان پشت نخواهم كرد.
در فرازی دیگر از نهج‏البلاغه، این شجاعت خود را به‏گونه‏ای عمیق‏تر ترسیم كرده، فرموده است: «سوگند به خدا! اگر من به تنهایی در حالی با آنان روبه‏رو شوم كه تمام زمین را لبریز كرده باشند، باكی نخواهم داشت و وحشتی به خود راه نخواهم داد.»(۷۳)
آیا هیچ انسان شجاع و در عین حال، راست‏گویی را در طول تاریخ بشر سراغ داریم كه این‏چنین با استواری و راست‏قامتی بگوید: اگر تمام زمین را دشمنان لبریز كنند، بیمی به دل راه نخواهم داد؟! البته امام علیه‏السلام منشأ این شجاعت بی‏نظیر خود را یقین بی‏پایان به راه و مرام و منش خود و انتظار ثواب و لقای الهی می‏داند.(۷۴)
به دلیل چنین شجاعتی است كه حضرت علی علیه‏السلام هرگز از مرگ نترسید، بلكه به آن بیش از طفل به پستان مادر أنس و الفت داشت.(۷۵) هزار ضربه شمشیر را از مردن در بستر شیرین‏تر می‏شمرد، و وقتی ضربت ابن ملجم بر فرق مباركش فرود آمد، خود را بسان تشنه‏كامی می‏دانست كه به چشمه آب رسیده، یا جوینده‏ای كه به خواسته خود دست یافته است.(۷۶)
ه. انجام وظایف زمام‏داری: زمامداران از نگاه امام علی علیه‏السلام وظایف بس مهمی بر عهده دارند كه بخشی از آن‏ها عبارتند از: ۱. قاطعیت در اجرای عدالت؛ ۲. یاری ستم‏دیده و مقابله با ستمگر؛ ۳. اقامه حدود الهی؛ ۴. حاكمیت ارزش‏های دینی؛ ۵. اصلاح و عمران بلاد؛ ۶. پرداخت حقوق مالی مردم؛ ۷. قاطعیت در برخورد با دشمن؛ ۸. تأمین امنیت؛ ۹. مردم‏داری؛ ۱۰. مردمی بودن؛ ۱۱. پرهیز از استبداد؛ ۱۲. پرهیز از چاپلوسان؛ ۱۳. پرهیز از تبعیض‏های ناروا؛ ۱۴. ساده‏زیستی؛ ۱۵. رسیدگی به امور رعیّت.
حال اگر همین وظایف را بر دوران حكومت آن حضرت تطبیق كنیم، چنان‏كه دوست و دشمن اعتراف كرده‏اند، حكومت آن حضرت تبلور عینی این تكالیف بود؛ یعنی امام علیه‏السلام حقّانیت گفتار خود را در عمل به اثبات رساند: «ای مردم! سوگند به خدا، شما را بر اطاعتی ترغیب نكردم، مگر آنكه در انجام آن بر شما پیشی گرفتم، و شما را از معصیتی نهی نكردم، مگر آنكه پیش از شما از آن اجتناب كردم.»(۷۷)
نامه تابناك آن حضرت به مالك اشتر منشور عدالت و حقوق همه انسان‏ها، اعم از مؤمن و كافر، و صالح و ناصالح در عرصه زمام‏داری است و به قول جرج جرداق، به رغم آنكه در هزار و چهارصد سال پیش و بدون وجود هر حقوقدان و دانشكده‏های حقوق و كمیته‏های چندصد نفره تنظیم شده، از چندین نظر، بر اعلامیه حقوق بشر سازمان ملل متحد برتری و امتیاز دارد.(۷۸)و آنچنان بر آن اصرار ورزید كه سرانجام، جان خود را بر سر همین راه نهاد؛ چنان كه گفته‏اند: «قُتل امیرالمؤمنینُ فِی محرابِ عبادته لشدِّهٔ عدله.» و در یاری ستم‏دیده و ستیز با ستمگر، چنان پافشاری داشت كه اساسا معتقد بود: به همین خاطر خلافت را به عهده گرفته و به خاطر آن برای خلافت ارزش قایل است. و وقتی با خبر شد سپاه شام خلخال از پای زنی ذمّی به ستم درآورده است، چنان برآشفت كه مرگ را در اثر شنیدن این خبر دردناك روا شمرد.(۸۰) در اقامه حدود الهی نیز چنان استوار بود كه در دوران حكومت ویران عثمان حدّ شراب‏خواری را بر ولید بن عقبه، كه از تبار خلیفه بود، جاری كرد.(۸۱) و وقتی مطّلع شد یكی از نزدیكان او اموال بیت‏المال بصره را برداشته و نزد معاویه رفته است، نامه‏ای آتشین برای او نگاشت و فرمود: حتی اگر حسن و حسین مرتكب سرقت شده باشند، حد الهی را درباره آنان جاری می‏سازم.(۸۲)
هر نامه و پیغامی كه برای كارگزاران می‏فرستاد، آنان را به تقوا و اجرای امر و نهی الهی و حاكمیت ارزش‏های اخلاقی دعوت می‏كرد، تا بدان‏جا كه حاكم خود، عثمان بن حنیف، را تنها به این خاطر كه در سفره‏ای حاضر شده بود كه فقرا در آن حضور نداشتند، سخت مورد عتاب و نكوهش قرار داد.(۸۳) شهرها در دوران حكومت امام در اثر گماشتن كارگزاران عادل و شایسته رو به عمران و آبادی گذاشتند و سهم مردم به طور یكسان و بدون ملاحظه این و آن، به آنان پرداخت شد.(۸۴)
امام علیه‏السلام در برخورد با دشمنان خود، چنان قاطع بود كه در مبارزه با سه طیف ناكثان، قاسطان و مارقان، ذرّه‏ای سستی به خود راه نداد و چشم فتنه را از كاسه بیرون كشید و آن را در نطفه خفه كرد(۸۵) و خود را چنان ندانست كه در خواب بماند تا دشمن در بیخ گوش او پیش آید،(۸۶) و در سال آخر خلافت، مردم را به خاطر سستی در همراهی با خود برای جنگ با معاویه و جلوگیری از هجوم و شبیخون سپاه او، به شدت مورد نكوهش قرار داد.
تأمین امنیت از نگاه امام چنان ضروری است كه در پاسخ به شعار «لا حُكمَ الا لِلّه» خوارج، معتقد بود كه مردم حتی به حاكمی فاسق برای تأمین امنیت نیازمندند.(۸۷)
این‏ها و صدها نمونه دیگر به خوبی نشان می‏دهند كه امام علیه‏السلام به طور كامل، به آنچه درباره وظایف زمامداران باورمند است، در مقام عمل پایبند بوده.
جالب آنكه امام علیه‏السلام در لابه‏لای گفتار خود، از دوران زمام‏داری خویش دفاع كرده و آن را موفق ارزیابی نموده است. ایشان در لابه‏لای این سخنان، به اجرای كامل عدالت، اجرای حدود الهی، حاكمیت ارزش‏های انسانی، تعلیم و تأدیب مردم و ... اشاره كرده است.
در فرازی از نهج‏البلاغه درباره حكومت خود چنین آورده است: «آیا حكم قرآن را میان شما جاری نداشتم؟ و آیا ثقل اصغر (حسن و حسین علیه‏السلام ) را در میان شما نگذاشتم؟ هر آینه در میان شما مراتب ایمان را ثابت گرداندم و به حدود حلال و حرام آگاهتان ساختم و از دادگری خود لباس عافیت بر شما پوشانیدم و با قول و فعل خود، كار نیكو را در میان شما گستردم و اخلاق كریمه خود را به شما ارائه نمودم.»(۸۸)
امام در این فراز، بر اجرای كامل احكام و حدود قرآن و ارزش‏های اخلاقی در عرصه حكومت خود پای فشرده است؛ چنان‏كه تصریح نموده با عدالت خود، عافیت را به مردم ارزانی داشته و با قول و فعل نیك خود، سیمای حكومت اسلامی را به تصویر كشیده و بالاتر از همه آنكه با سجایای اخلاقی، كه از خود ارائه كرده، الگویی زنده و كارآمد برای حق‏پویان عرضه داشته است؛ چنان‏كه خود معتقد است:
«مَن نَصبَ نَفسُه لِلنّاسِ اماما فَلیبدأ بِتعلیمِ نفسِه قَبلَ تَعلیمِ غیرِه»؛(۸۹) آنكه خود را پیشوای مردم قرار می‏دهد، باید پیش از تعلیم دیگران، به تعلیم خود بپردازد.
در جای دیگر، ضمن تأكید بر حسن معاشرت خود با مردم، اعلام می‏كنند كه آنان را از ذلّت و خواری رهانیده است.(۹۰)
در فرازی دیگر چنین می‏فرماید:
«اَیُّها الناسُ اِنّی قَد بَثَثتُ لكم المواعظَ الّتی وَعظَ الانبیاءُ بِها اُمَمهُم و أدّیتُ اِلیكم مَا أدّتِ الاوصیاءُ الی مَن بعدهَم و اَدّبتكُم بِسَوطی فَلَم تَستقیمُوا»؛(۹۱) ای مردم! من پندهایی در میان شما پراكندم كه پیامبران به امّت‏های خود می‏گفتند و چیزهایی به شما گفتم كه جانشینان به كسانی كه پس از آنان بودند، و شما را با تازیانه موعظه خود ادب كردم.
خود آن حضرت در خطبه‏ای بیان نمودند كه یكی از حقوق مردم بر زمامداران تعلیم و تأدیب آن‏هاست.(۹۲) در این فراز نیز اعلام كرده‏اند كه به این حقوق عمل كرده و مسئولیت خود را در قبال آن‏ها انجام داده‏اند. بخش نخست گفتار امام تعلیم مردم در خارج ساختنشان از جهل و گم‏راهی، و بخش دوم خطبه تربیت و تأدیب اخلاقی آنان است.
۴. ملازمت با پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله
از جمله امتیازات منحصر به فرد امیرمؤمنان علیه‏السلام ، كه در نهج‏البلاغه مكرّر بر آن انگشت گذاشته شده، ملازمت و پیوستگی دایم با پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله است. طولانی‏ترین فراز نهج البلاغه، كه به این امر پرداخته، خطبه «قاصعه» است:
«... من او را پیروی می‏كردم؛ آنسان كه بچه شتر مادر خود را پی‏روی می‏كند. هر روز از اخلاق خود، از فضیلتی آشكار رایتی برمی‏افراشت و به من فرمان می‏داد كه از او پی‏روی كنم. هر سال در حراء مجاور می‏گردید و من او را می‏دیدم و جز من او را نمی‏دید. در آن روزها، اسلام در خانه‏ای نبود، جز رسول‏اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و خدیجه، و من سومین آنان بودم. نور وحی و رسالت را دیدم و بوی نبوّت را شنیدم. هنگامی كه وی بر او صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نازل شد، ناله شیطان را شنیدم. گفتم: ای رسول خدا! این ناله چیست؟ فرمود: "این شیطان است. همانا كه از عبادت خود مأیوس شده است. آنچه را تو می‏شنوی من می‏شنوم، و آنچه را من می‏بینم تو می‏بینی، جز آنكه تو پیامبر نیستی، اما تو وزیری و بر خیر و نیكویی هستی".»(۹۳)
این ملازمت با شیفتگی و دل‏بستگی هر چه تمام‏تر، با بدان‏جا ادامه یافت كه سر پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله هنگام وفات، بر دامن حضرت علی علیه‏السلام بود و با یاری فرشتگان، پیامبر را غسل دادند و بر ایشان نماز گزاردند.(۹۴)
دل‏دادگی به پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و تأثّر از دست دادن این وجود گران‏مایه چنان امام را مشغول ساخت كه وقتی عبّاس، عموی پیامبر، از جمع‏شدن گروهی در «سقیفه» و انتخاب خلیفه خبر آورد، امام علیه‏السلام بدان با بی‏اعتنایی برخورد كرد، و احترام به جنازه پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را مهم‏تر از هر چیز شمرد.(۹۵)
چنان‏كه از گفتار امام علیه‏السلام برمی‏آید، ایشان دو بهره اساسی از همراهی با پیامبر برد: ۱. بهره تربیتی؛ ۲. بهره علمی. در بُعد تربیتی، همین بس كه آن حضرت خود را تربیت شده پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏داند.(۹۶)
و چنان‏كه از خطبه «قاصعه» هویداست، پیامبر اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از روز نخست، تربیت همه‏جانبه روحی و اخلاقی حضرت علی علیه‏السلام را وجهه همّت خود ساخت. گویا آن حضرت از جانب خداوند مأموریت داشت كه حضرت علی علیه‏السلام را به دست خود تربیت نماید.
اگر پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آیینه تمام‏نمای حق و تبلور صفات كمال الهی و انسانی است، باید علی علیه‏السلام را نیز آیینه تمام‏نمای پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله دانست. در عظمت شخصیت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، كه منصب معلمی برای حضرت علی علیه‏السلام برعهده داشت، همین بس كه امیرمؤمنان علیه‏السلام با وجود برخورداری از چنان روحیه شجاعت و جنگاوری، در توصیف شجاعت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏فرماید: «وقتی تنور جنگ داغ می‏شد، ما به پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پناه می‏بردیم كه او از همه كس شجاع‏تر و به دشمن نزدیك‏تر بود.»(۹۷)
در بیان بهره‏بری علمی حضرت علی علیه‏السلام از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نیز همین بس كه علی علیه‏السلام باب شهر علم پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و گنجور آن دانش بیكران است.(۹۸)
امام علیه‏السلام در فرازهایی از نهج‏البلاغه تصریح می‏كند كه قرآن و سنّت را به یُمن ملازمت با پیامبر اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرا گرفته است؛(۹۹) چنان‏كه در تمام مواردی كه از وقوع رخدادهایی در آینده خبر داده یا با رخدادی خاص مواجه می‏شد، اعلام می‏كرد كه پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله این دانش‏ها را به او آموخته و او را نسبت به وقوع این حوادث، اطمینان داده است.(۱۰۰) بدین‏روی، بر این جمله پای می‏فشرد كه نه من دروغ می‏گویم و نه به من سخن ناراستی ابلاغ شده است:
«واللّهِ ما كتمتُ وشمهًٔ و لا كذبت كذبهًٔ و لقد نُبّئتُ بهذا المقامِ و هذا الیومِ»؛(۱۰۱) به خدا سوگند كه هیچ كلمه‏ای را ناگفته نگذاشتم و هیچ سخنی به دروغ نگفتم و همانا كه مرا به این مقام و این روز آگاهی داده‏اند.
و در جای دیگر، درباره راست‏گویی رساننده ـ یعنی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ـ و عدم جهل شنونده ـ یعنی خود ـ می‏فرماید: «ما كَذبَ المُبلّغِ ولا جَهِلَ السامعُ»؛(۱۰۲) نه رساننده دروغ گفته و نه شنونده جاهل است.
پی‏نوشت‏ها
۱. دكترای علوم قرآن و حدیث و عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
۲. نهج‏البلاغه، انتشارات دارالهجرهٔ قم، خطبه ۲۱۶، ص ۳۳۵.
۳. همان، نامه ۲۸.
۴. همان، حكمت، ۳۲۲.
۵. همان، حكمت، ۳۷.
۶. محمدباقر مجلسی، مرآهٔ العقول، ج ۳، ص ۱۹ ـ ۲۰.
۷. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۲۰، ص ۲۹۶.
۸. محمد محمدی ری‏شهری بمساعدهٔ محمدكاظم الطباطبائی و محمود الطباطبائی، موسوعهٔ الامام علی بن ابی طالب علیه‏السلام ، ج ۸، ص ۱۹۲ ـ ۱۸۸.
۹. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۴۱، ص ۳۱۳ و ص ۳۵۴.
۱۰. نهج‏البلاغه، خطبه ۱۴۹.
۱۱. همان، خطبه ۹۳.
۱۲. همان، خطبه ۹۳.
۱۳. همان، خطبه ۱۴۷.
۱۴. همان، خطبه ۳.
۱۵. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص ۳۲۲۲ / ابن طاووس، سعد السعود، ص ۲۲۸ / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۴۰، ص ۱۷۳.
۱۶. محمد محمدی ری‏شهری بمساعدهٔ محمدكاظم الطباطبائی و محمود الطباطبائی، پیشین، ج ۸، ص ۴۱۸، به نقل از: علامه مامقانی، تنقیح المقال، ج ۱، ص ۴۰۳.
۱۷. نهج‏البلاغه، خطبه ۵.
۱۸. همان، خطبه ۱۱۶.
۱۹. همان، خطبه ۱۷۵.
۲۰. همان، خطبه ۹۳.
۲۱. همان، خطبه ۵۷.
۲۲. همان، خطبه ۹۳ و ۱۵۱.
۲۳. همان، خطبه ۱۰۵ و ۱۵۸.
۲۴. همان، خطبه ۷۳.
۲۵. همان، خطبه ۱۰۱ و ۱۳۸. درباره مخاطب این خطبه‏ها اختلاف است، ولی بیشتر آن‏ها را ناظر به عبدالملك بن مروان دانسته‏اند. نك: ابن ابی الحدید، پیشین، ج ۷، ص ۹۹.
۲۶. همان، خطبه ۱۱۶.
۲۷. همان، خطبه ۱۶.
۲۸. همان، خطبه ۴۷.
۲۹. همان، خطبه ۱۲۸.
۳۰. همان، خطبه ۱۲۸.
۳۱. همان، خطبه ۱۰۳ و ۱۰۸ و ۱۵۶ و ۱۴۷.
۳۲. همان، خطبه ۱۳۸ و حكمت ۲۰۹.
۳۳. ابن ابی الحدید، پیشین، ج ۸، ص ۱۷۵.
۳۴. همان، ج ۸، ص ۲۱۵.
۳۵. نهج‏البلاغه، خطبه ۱۲۸.
۳۶. همان، خطبه ۱۸۹.
۳۷. برای تفصیل بیشتر، ر. ك: شیخ طوسی، تفسیر تبیان، ج ۲، ص ۳۲۶ / سیدمحمدحسین طباطبائی، المیزان، ج ۲، ص ۳۴۸ـ۳۵۰.
۳۸. نهج‏البلاغه، خطبه ۱۰.
۳۹. همان، نامه ۶۲.
۴۰. همان، خطبه ۹۷.
۴۱. همان، خطبه ۲۲.
۴۲. همان، خطبه ۱۹۷.
۴۳. همان، حكمت ۱۸۴.
۴۴. پیامبر اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در حدیث «بدء الدعوهٔ» خطاب به اطرافیان و خویشان خود فرمود: «اِنّ هذا أخی و وصیّی و خلیفتی فیكم فاسمعوا له و اطیعوهُ.» (ابن شهر آشوب، پیشین، ص ۸)
۴۵. محمد بن یعقوب كلینی، اصول كافی، ج ۸، ص ۱۳۱ و ص ۱۶۳.
۴۶. شیخ مفید، الاختصاص، ص ۳۵۳.
۴۷. نهج‏البلاغه، نامه ۴۵.
۴۸. همان، خطبه ۲۰۰.
۴۹. همان، خطبه ۳۳.
۵۰. همان، خطبه ۳.
۵۱. همان، نامه ۴۵.
۵۲. همان.
۵۳. همان.
۵۴. همان، خطبه ۳.
۵۵. همان، خطبه ۱۶۰.
۵۶. همان، خطبه ۳۳.
۵۷. همان، حكمت ۷۷.
۵۸. همان، نامه ۶۸.
۵۹. همان، حكمت ۲۳۶.
۶۰. همان، خطبه ۲۲۴.
۶۱. همان، خطبه ۲۰۹.
۶۲. این كتاب در پنج جلد توسط منشورات دار مكتبهٔ الحیاهٔ، چاپ شده و چنان‏كه در مقدمه آن آمده، به زبان‏های فارسی، هندی و انگلیسی ترجمه شده است.
۶۳. نهج‏البلاغه، خطبه ۲۲۴.
۶۴. همان.
۶۵. همان.
۶۶. نك: محمد محمدی ری‏شهری بمساعدهٔ محمدكاظم الطباطبائی، محمود الطباطبائی، پیشین، ج ۷، ص ۳۷ ـ ۴۵. در این كتاب، نام نُه تن از یاران امام علیه‏السلام كه در اثر برنتابیدن از عدالت ایشان به شام نزد معاویه گریخته‏اند، آمده است.
۶۷. نهج‏البلاغه، خطبه ۱۲۶.
۶۸. برای تفصیل بیشتر، نك: ملامهدی نراقی، جامع السعادات، ج ۱، ص ۵۰ و ۲۰۸.
۶۹. مرحوم علاّمه حلّی در تبیین ضرورت افضلیت امام علیه‏السلام بر دیگران در ابعاد گوناگون، چنین آورده است: «و یدخل تحت هذا الحكم كون الامام أفضل فی العلم و الدین و الكرم و الشجاعهٔ و جمیع الفضائل النفسانیهٔ والبدنیهٔ.» (شرح تجرید الاعتقاد، ص ۳۶۶)
۷۰. نهج‏البلاغه، خطبه ۱۹۲.
۷۱. همان، خطبه ۱۰۴.
۷۲. همان، نامه ۴۵.
۷۳. همان، نامه ۶۲.
۷۴. در ادامه همین نامه آورده است: «و اِنّی الی لقاءِ اللّه و حسنِ ثوابِه لمنتظرٌ راجٍ»؛ من به دیدار و پاداش نیك الهی منتظر و امیدوارم.
۷۵. امام علیه‏السلام در این‏باره فرموده‏اند: «واللّه لابن أبی طالبٍ آنسُ بالموتِ مِن الطفلِ بثدیِ أُمّه.» (نهج‏البلاغه، خطبه ۵.)
۷۶. سخن امام علیه‏السلام چنین است: «واللّه ما فجأنی من الموتِ واردٌ كرهته و لاطالعٌ أنكرتُه، و ما كنتُ الاّ كقاربٍ وَرَدَ و طالبٍ وجَدَ و ما عنداللّه خیرٌ للابرار»؛ به خدا سوگند كه مرگ چیزی نبود كه ناگهان بر من تاخته باشد و من آن را ناخوشایند شمارم یا ناگهان روی نموده باشد و من آن را ناروا دانم. من همچون تشنه‏كامی بودم كه نزدیك چشمه‏سار باشد و بر آن فرود آید، و همچون پی‏جویی كه به مطلوب رسیده باشد، و آنچه نزد خداوند است برای نیكان بهتر است. (همان، نامه ۲۳).
۷۷. همان، خطبه ۱۷۵.
۷۸. جرج جرداق، الامام علی صوت العدالهٔ الانسانیه، ج ۱، ص ۱۰۶ / و نیز نك: صافی گلپایگانی، رمضان در تاریخ، ص ۲۷۸ ـ ۲۸۴.
۷۹. نهج‏البلاغه، خطبه ۱۶.
۸۰. همان، خطبه ۲۷.
۸۱. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۸۱.
۸۲. نهج‏البلاغه، نامه ۴۱. در اینكه مخاطب این نامه كیست، میان شارحان نهج‏البلاغه، اختلاف‏های چشمگیری وجود دارند. نك: حبیب‏الله هاشمی خوئی، منهاج البراعه، ج ۲۰، ص ۷۵ / محمّدجواد مغنیه، فی ظلال نهج‏البلاغه، ج ۳، ص ۵۶۰ / حاج ملاّ صالح قزوینی، شرح نهج‏البلاغهٔ، ج ۳، ص ۲۵۰ / شیخ محمدتقی تستری، بهج الصباغهٔ، ج ۱۳، ص ۴۵۷. ابن ابی الحدید، پیشین، ج ۱۶، ص ۴۵۵ / ابن میثم بحرانی، شرح نهج‏البلاغه، ج ۲، ص ۴۰۸. برای تفصیل بررسی آراء، نك: علی اكبر ذاكری، سیمای كارگزاران علی بن ابی طالب علیه‏السلام ، ۴۸۵ ـ ۵۵۰.
۸۳. نهج‏البلاغه، نامه ۴۵.
۸۴. برای آشنایی با سیره امیرمؤمنان علیه‏السلام با كارگزاران خود ر. ك: علی اكبر ذاكری، پیشین.
۸۵. امام علیه‏السلام فتنه جمل را چنان خطرناك می‏دانست كه تنها خود را قادر به فرونشاندن آن می‏شناخت. نك: نهج‏البلاغه، خطبه ۹۳.
۸۶. همان، خطبه ۶.
۸۷. همان، خطبه ۴۰.
۸۸. همان، خطبه ۸۷.
۸۹. همان، حكمت ۷۳.
۹۰. همان، خطبه ۱۵۹.
۹۱. همان، خطبه ۱۸۲.
۹۲. همان، خطبه ۳۴.
۹۳. همان، خطبه ۱۹۲.
۹۴. سخن امام علیه‏السلام چنین است: «و لقد قبض رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و اِنّ رأسه لعلی صدری، و لقد سالت نفسه فی كفّی فاَمرتها علی وجهی و لقد ولّیتُ غسله صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و الملائكهُٔ اعوانی»؛ رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در حالی پرواز كرد كه سرش روی سینه‏ام بود و روحش در میان دستم از تنش جدا شد و من دستانم را [به تبرّك] بر چهره‏اش كشیدم و خود كار تغسیل او را برعهده گرفتم، در حالی كه فرشتگان یاری‏ام می‏دادند. (همان، خطبه ۱۹۷.)
۹۵. صائب عبدالحمید، تاریخ الاسلام السیاسی و الثقافی، ص ۲۹۰.
۹۶. محمّد محمّدی ری‏شهری، میزان الحكمه، ۱۴۱۶، قم، دارالحدیث، ج ۱، ص ۵۸.
۹۷. نهج‏البلاغه، ترجمه محمد دشتی، بخش حكمت، ص ۲۱۱ ذیل فصل تذكر فیه شیئا من غریب كلامه المحتاج الی التفسیر.
۹۸. فرمایش رسول اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله : «أنا مدینهٔ العلم و علیّ بابها» برای نمونه ر. ك: شیخ صدوق، الخصال، ص ۵۷۴ / ابن شهر آشوب، پیشین، ج ۱، ص ۳۱۴.
۹۹. نهج‏البلاغه، خطبه ۲۱۰.
۱۰۰. همان، خطبه ۱۲۸.
۱۰۱. همان، خطبه ۱۶.
۱۰۲. همان، خطبه ۱۰۱.
منبع:فصلنامه شیعه شناسی، شماره ۱۰
منبع : خبرگزاری فارس


همچنین مشاهده کنید