جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


بازگشت کم تاثیر قاتل ها


بازگشت کم تاثیر قاتل ها
از تمامی بازسازی های اخیر كه بر روی فیلم های قدیمی صورت گرفته، شاید فقط «بیمار روانی» گاس ون سنت بیشتر از «تپه ها چشم دارند» به «اصل» و فیلم ارژینال وفادار مانده باشد. فیلم نخست و اصلی كه در سال ۱۹۹۷ ساخته و عرضه شد كار «وس كریون» بود و با فیلم كنونی شباهت هایی بسیار در زمینه های بازیگران، تم داستانی و دیالوگ ها دارد و لوكیشن ها هم شبیه است. این در حالی است كه فیلم نخست در ایالت كالیفرنیای آمریكا ساخته شد و دومی در مراكش فیلمبرداری شده است.
در عین تشابه هایی كه گفتیم تفاوت های متعددی در زمینه محتوا و تاثیرگذاری بین دو فیلم نیز وجود دارد. این بار هم كریون در صحنه حاضر است، اما فقط به عنوان تهیه كننده و كارگردانی را به الكساندر آجا سپرده است و او كسی است كه در سال ۲۰۰۳ فیلم Switchblade romance را ساخته بود كه آن فیلم نیز به نوبه خود بازسازی یك كار دهه ۱۹۷۰ بود. هرچه هست، آجا با پروژه تازه اش طوری برخورد كرده كه انگار با فیلم هایی «سریالی» طرف است و به او گفته شده كه جدیدترین قسمت از یك سری فیلم را تهیه كند.
هیجان و ترس در این فیلم تازه به صورت امواج نوبتی و هرازگاه و به فاصله چند دقیقه یك بار از راه می رسد و در این راه شاهد هجوم ها و برخوردها و ضرب و شتم كاراكترها، ولی به شكل غیرسنتی آن و توسط موجوداتی هستیم كه طی داستان باید برای ما توضیح داده شود كه دقیقاً چگونه مخلوقاتی هستند و از كجا آمده اند. شاید بخش اولیه و تیتراژ فیلم به ما بگوید هیولاها و موجودات ترسناك قصه از كجا می آیند. اگر در فیلم هایی مثل «خانه هزاران جسد» توجه بیش از حد به قربانیان باعث غفلت از ظالمان و موجودات بدطینت شده، آجا در كار فعلی از تكرار آن اشتباه پرهیز كرده است، ولی این نیز ایرادات ویژه خود را دارد.
ما با خاندان «كارتر»ها مواجه هستیم كه تكیه كلام ها و روابط مخصوص خود را دارند. اینكه در طول قصه و به تدریج گروه «مورد تهاجم قرار گرفته» تبدیل به یك گروه مهاجم می شوند، از اجزای تكراری اما قابل توجه قصه است.
اما اگر كریون در فیلم ارژینال این انتقال و تغییر وضعیت را با هیجان و نوآوری توضیح می داد و این امر خود از وجوه جالب و اصلی ماجرا بود، در فیلم جدید این غنا و تازگی به چشم نمی خورد و حتی به دل نمی نشیند و حالت كارهای بدوی را پیدا می كند. آجا رازهایی تازه را هم به قصه اضافه می كند و پس از ترسیم تغییر فوق باز هم نماهایی را ارائه می دهد كه حاكی از باقی ماندن شیطان و افكار پلید در گروه های «تغییر حالت داده» است.
تمام این مسائل و تغییرات كوچك و بزرگ سبب شده است آدم های بد قصه نیز قابل باور نباشند و نوعی افراط در آنها دیده شود. صورت ها و حركات آنان چنان مخدوش است و برخی كارهایشان به قدری غیرمنطقی كه تبدیل به یكی از ضعف های فیلم می شود. برخی بازیگران ایفاكننده این رل ها نیز همان چهره های قدیمی و آشنا هستند و یكی از آنها رابرت جوی است كه پیشتر در فیلم هایی چون «سرزمین مرده ها» دیده شده است و دیگری بیلی دراگو. ولی بیشترین موفقیت و تاثیر را در ارتباط با این قصه در مایكل بریمن جست وجو كنید؛ او نه بازیگر فیلم جدید بلكه فردی است كه وی را در فیلم ارژینال دیده بودیم.
او با سری طاس و چشم های از حدقه بیرون زده بر متن ماجرا و ایجاد ترس در بیننده ها تاثیری گران و آشكار داشت ولی كسی كه در فیلم جدید رل او را بازی می كند و مایكل بیلی اسمیت است، بیشتر یك «بدل» و بازیگر گمنام است و به نظر می آید آتش نشانی است كه لباس های ویژه این كار را به تن وی كرده و او را به گونه لازم آرایش كرده باشند. این مصنوعی بودن به حدی است كه شاید بیننده ها به یاد فیلم The goonies بیفتند.
انتخاب بازیگران به هر شكل و با هر دلیلی كه بوده باشد، باعث شده وحدتی بین اعضای خاندانی كه قرار است جنایات و تهاجم ها با یاری آنان و به دست آنها شكل گیرد، وجود نداشته باشد و كاراكترها حالت دراماتیك لازم را نیابند، حال آنكه فلسفه وجودی قصه و دلیل اصلی قصه همین بوده و بدون چنین سبب و برهانی نمی توان این امر و فیلم حاصله را كامل شمرد. وقتی هم كه یكی از كاراكترهای اصلی به نام روبی تغییر موضع می دهد و از جناح خوب ها به میان آدم های بد منتقل می شود، باز هم باور ماجرا و اینكه این یك مسئله واقعی است، سخت می نماید. در پایان ماجرا هم كه قرار است مرگ روبی تاثیرگذاری ماجرا را بیشتر كند و یك نقطه كلیدی باشد، چنین تاثیری را حس نمی كنیم.
در فیلم ارژینال این كاراكتر زنده می ماند و بیننده از خود می پرسد كه سرنوشت او چه خواهد شد و قسمت دوم آن فیلم در سال ۱۹۸۴ نیز جوابی بر این سئوال را ارزانی نداشت. امروز همان نكته با وضعیت و شدت و حدت بیشتر در فیلم جدید چهره می نمایاند و بی جواب تر از هر زمان جلوه می كند.
● خلاصه داستان
در زمان حاضر به نیومكزیكو سفر می كنیم. بر اثر آزمایش های هسته ای و انفجارهای اتمی كه دولت آمریكا طی سال های متوالی انجام داده، عده ای شخصیت دفرمه و تغییر شكل داده سر برآورده اند كه میل به قتل و آدمخواری دارند. آنها در یك غار به حالت پنهانی زندگی می كنند و فاصله شان با شهری كه تست های اتمی فوق در آنها انجام شده، اندك است.
در این میان و در بطن قصه با كاراكتر یك افسر بازنشسته پلیس به نام باب كارتر روبه رو هستیم كه راهی كالیفرنیا است تا در مراسم سالگرد ازدواجش شركت كند و در این سفر همسرش اتل نیز با او همراه است و همچنین دخترانش برندا و لین و پسر خانواده كه بابی نام دارد. به آنها اضافه كنید داماد خانواده، یعنی دوگ همسر لین را و به این ترتیب ما خاندان كارتر را پیش رو داریم.
آنها در یك پمپ بنزین توقف می كنند و از صاحب آن آدرسی را می پرسند اما این فرد آنها را به عبور از «میان بر»ی تشویق می كند كه به واقع فقط یك دام است و شروع كننده دردسرها. اینجا است كه حمله گروه «دفرمه و ترسناك» به خاندان كارتر شروع می شود و ابتدا لیزارد است كه از گروه مهاجمان چهره می نمایاند و باعث توقف و آسیب رسانی به ماشین «كارتر»ها می شود. بابی كارتر پا به فرار می گذارد و حتی «سگ» خانواده نیز چنین می كند!
دوگ محلی را كه تست های اتمی در آن انجام می شده است، می یابد و همچنین ماشین هایی را پیدا می كند كه متعلق به قربانیان قبلی ماجرا بوده است. باب كارتر «بزرگ» خانواده توسط مهاجمان به آتش كشیده می شود. لیزارد و برادرش پلوتو به ماشین تریلری كه خانواده كارتر را به آنجا آورده، هجوم می برند و دعوا بالا می گیرد و اتل و لین نیز گلوله می خورند. روز بعد دوگ و «بسیت» به دنبال قاتلان و مهاجمان روان می شوند و برای آزادسازی كاترین با پلوتو و لیزارد می جنگند. برندا هم یك دام در اطراف ماشین برای مهاجمان می گذارد. روبی باعث نجات و رهایی دوگ از دست لیزارد می شود و به نظر می رسد كه مهاجمان سرانجام عقب نشینی كرده اند ولی وقتی كارترها با یكدیگر خوش و بش می كنند آشكارا از بالای تپه ها زیر نظر قرار دارند.دفرمه ها و قاتل ها هنوز در محل حاضرند و انگار چشم دارند.
● تپه ها چشم دارند(The hills have eyes)
▪ محصول: آمریكا (۲۰۰۶)
▪ كارگردان: الكساندر آجا
▪ بازیگران اصلی: آرون استنفورد، كاتلین كویین لان و وینه سا شاو
▪ مدت: ۱۰۲ دقیقه
كیم نیومن
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید