چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

نقشه تصاحب خاورمیانه


نقشه تصاحب خاورمیانه
تا آغاز قرن بیستم تحولات شگرفی در نظام بین‌الملل به‌وجود نیامد اما دو جنگ جهانی هر كدام به‌گونه‌ای مناسبات جهانی را متحول ساختند. ظهور كمونیسم و بروز جنگ سرد به‌تنهایی چهار دهه از تاریخ جهان را به‌دنبال قواعد خود كشاند تااینكه سرانجام با فروپاشی بلوك شرق زمینه برای تشكیل نظام تك‌قطبی بین‌المللی با محوریت امریكا فراهم شد. اما عوامل زیادی باعث شدند كه در استراتژی جهانی و منطقه‌ای امریكا تغییرات جدی به‌وجود آید. بااین‌همه، بیشتر از عوامل، باید بهانه‌های این تغییرات را مورد توجه قرار داد. مهمترین آنها رویداد یازدهم سپتامبر و مبارزه با تروریسم بودند كه نظم نوین جهانی امریكا را با تغییرات ماهوی مواجه ساختند. از جمله این تغییرات مهم در سیاستهای خاورمیانه‌ای امریكا، می‌توان تحول از استراتژی نقشه راه به استراتژی خاورمیانه بزرگ را ذكر كرد. این‌كه هدف اصلی امریكا از این استراتژی چیست و چگونه و تا چه حد به آن دست خواهد یافت، امروز به بغرنج‌ترین موضوع در مطالعات بین‌المللی تبدیل شده است. مقاله زیر پژوهشی در راستای تشریح اهداف امریكا در جدیدترین استراتژی خاورمیانه‌ای این كشور است.
اگر مربع‌مستطیل مفروضی را روی منطقه خاورمیانه طوری قرار دهیم كه مركز آن در ایران و خلیج‌فارس قرار گیرد، دو ضلع ‌شمالی آن آسیای مركزی و قفقاز و دو ضلع جنوبی آن به ترتیب سودان و عربستان و شمال آفریقا (مصر) را دربرخواهد گرفت. این منطقه، به‌طورمفروض خاورمیانه بزرگ مورد نظر امریكا را شكل می‌دهد و منطقه‌ای است كه هشتادوپنج‌درصد جمعیت مسلمانان جهان، بیش از شصت‌وپنج‌درصد منابع نفت و گاز دنیا به‌غیر از منابع زمینی دیگر را در بر می‌گیرد. از نفت و گاز مهمتر شاید تنوع و تعدد قومی ــ مذهبی، اختلافات مرزی برجای‌مانده از عصر استعمار و دولتهایی با اشكال حكومتی متفاوت، منطقه خاورمیانه را به یكی از مهمترین كانونهای بحران‌انگیز جهان تبدیل كرده‌اند. ازسوی‌دیگر استقرار رژیم صهیونیستی اسرائیل در قلب خاورمیانه در سال ۱۹۴۷ با حمایت قدرتهای بزرگ جهان به‌ویژه ایالات‌متحده امریكا، به امواج بحرانی این منطقه دامن زد؛ چنانكه می‌توان گفت هم‌اكنون واشنگتن سرنوشت منافع ملی خود را در منطقه با منافع ملی اسرائیل گره زده است.
حضور سلطه‌گرایانه بریتانیا و فرانسه طی یك قرن تا پایان جنگ جهانی دوم و صدور اعلامیه بالفور دایر بر اعطای سرزمین به دولت ملی یهود و حضور میلیتاریستی امریكا بعد از جنگ جهانی دوم در منطقه و دست‌زدن به كودتاها و انقلابهای پی‌درپی به منظور به‌كرسی‌نشاندن مهره‌های خود در مقابل سركوب اراده ملتها همراه با رفتار حقارت‌آمیز، باعث شده‌اند ملتهای منطقه نسبت به غرب نگاهی كینه‌توزانه از خود بروز دهند.
در دوران جنگ سرد به دلیل نفوذ شوروی، حضور امریكا در خاورمیانه محدود و نسبی بود، اما امروز در شرایط سلطه نظام تك‌قطبی و به‌ویژه پس از حادثه یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، دولت امریكا با اتخاذ یك سیاست یكجانبه‌گرایانه به پشتوانه بهانه‌كردن حادثه مذكور، خود را مجاز می‌داند در تمام ابعاد زندگی مردم منطقه دخالت ناروا داشته باشد. هم‌اینك امریكا با به‌راه‌انداختن جنجال تروریسم و این‌كه خاورمیانه اسلامی كانون تولید تروریسم است، موجب خدشه‌دارشدن چهره مسلمانان شده، به‌طوری‌كه امروز مسلمان‌بودن و یا حتی خاورمیانه‌ای و شرقی‌بودن، جرمی مضاعف در محافل غربی به‌شمار می‌رود. علاوه‌براین دولت امریكا با بهره‌گیری از شبكه‌های تبلیغاتی خود كه غالبا در دست سرمایه‌داران صهیونیستی است، افكار عمومی مجامع غربی را به سوی ضدیت با مسلمانان هدایت می‌كند.
مساله بااهمیت‌ این‌كه هیچ ملتی در جهان، به اندازه مردم امریكا مطیع و گوش‌به‌فرمان شبكه‌های ارتباطی نیستند. مردم امریكا به‌گونه‌ای ساده‌لوحانه هرآنچه را كه دستگاههای تبلیغاتی و دیپلماتیك امریكا علیه هر كشور دیگر بیان می‌كنند، بدون چون و چرا می‌پذیرند. به‌همین‌دلیل هر روز سطح علاقمندی مردم امریكا به مسائل سیاسی كاهش پیدا می‌كند؛ زیرا به مردم امریكا آموخته شده است سیاست نیز همچون تمامی مشاغل دیگر، یك تخصص است، نه یك سرگرمی. آنها قبول كرده‌اند كه هركس علاقمند به مسائل سیاسی است، باید درس سیاست بخواند و آن را به‌عنوان شغل اختیار كند. مردم امریكا معتقدند سیاستمدارانشان به‌اندازه‌ای حرفهای یكنواخت و مكرر بر زبان آورده‌اند كه آنها دیگر نسبت به سیاست بی‌علاقه شده‌اند.
در امریكا و عموما در غرب، مردم از نظر پایبندی به علائق و مسئولیتهای اجتماعی به دو گروه تقسیم می‌شوند: گروه كثیری كه زندگی مدنی را دنبال می‌كنند و با كاركردن روزانه درآمد به‌دست می‌آورند و به‌ زندگی خود ادامه می‌دهند و گروه اقلیتی كه با عضویت در احزاب سیاسی، زندگی خود را وقف فعالیتهای سیاسی ــ اجتماعی می‌كنند. این گروه غیر از زندگی متداول خانوادگی، بخش قابل‌ملاحظه‌ای از ساعات خود را به امور سیاسی ــ اجتماعی تخصیص می‌دهند. این گروه، همان افرادی هستند كه در انتخابات مشاركت فعالانه دارند.
برای ملت امریكا، دو اصل دركل از اهمیت حیاتی برخوردارند: امنیت و رفاه. دولتمردان امریكا نیز این دو خواسته مردم را به‌طورنسبی تامین می‌كنند و خود به بازیگری سیاسی برای دستیابی به قدرت و ثروت ادامه می‌دهند. در طول تاریخ، در تمام كشورها همیشه اقلیتی خاص بر اكثریت حكومت ‌كرده است؛ منتها امروزه در كشورهای غربی و دموكراتیك قدرت و ثروت به‌نوبت در دست این اقلیت قرار می‌گیرد اما در كشورهای غیردموكراتیك، قدرت و ثروت در دست چند خانواده وابسته به یكدیگر در چرخش است. به‌همین‌دلیل در این كشورها هركس كه بیرون از دایره خانوادگی حاكمان است، كوشش می‌كند به هر طریق ممكن ــ درواقع به همان روش مشهور پارتی‌بازی ــ خود را به هرم قدرت خانوادگی نزدیك كند. در كشورهای دموكراتیك ازآنجاكه قدرت در میان همان اقلیت نهادینه شده و نهادهای مدنی مثل احزاب قدرت را تقسیم می‌كنند و دست ‌به دست می‌چرخانند، شركت و ورود به دایره قدرت و ثروت تاحدودی برمبنای اصل پارتی‌بازی پیش می‌رود اما در كل شرط اصلی، فراگیری قواعد بازی و اطاعت از مراكز قدرت است. بنابراین در ذات این دو شكل از حكومت تفاوتی وجود ندارد بلكه تفاوت در عملكرد آنها است؛ به‌عبارتی در نظامهای دموكراتیك این فرایند با شكل دلپسندتری عملی می‌شود.
●طرح مساله
پس از جنگ جهانی دوم، شالوده نظام چندقطبی از میان رفت و نظام دوقطبی بر سیستم بین‌المللی حاكم شد. این نظام دوقطبی تحت رهبری لیبرالیسم امریكا و سوسیالیسم شوروی، بر پایه قدرت نظامی مستقر گردید. از بحران برلن در سال ۱۹۴۷ نطفه جنگ سرد بسته شد و بر نظام بین‌المللی مستولی گردید. نظام دوقطبی با تشكیل پیمان نظامی ناتو (۱۹۴۹) و پیمان نظامی ورشو (۱۹۵۵) مسابقه تسلیحاتی گسترده‌ای را بر جهان حاكم كرد؛ چنانكه دولتها مجبور شدند بخش قابل‌ملاحظه‌ای از درآمد ملی خود را به تامین تجهیزات نظامی تخصیص دهند. با دو نیمه‌شدن جهان، قدرتهای میانی و كوچكتر دنیا به‌ناچار باید زیر چتر حمایتی دو قدرت بزرگتر قرار می‌گرفتند.
در دوران جنگ سرد، جهان در بازی دو قدرت با بحرانهای تهدیدكننده امنیت جهانی ــ از جمله بحران كره و بحران كوبا ــ روبرو شد. در خاورمیانه رقابت بر سر تصاحب منابع نفتی، قدرتهای بزرگ را در برابر یكدیگر قرار داد. كشورهای خاورمیانه كه یكی وابسته به شرق و دیگری دنباله‌رو غرب بود، بارها تا مرز جنگ تمام‌عیار پیش رفتند. سلطه روح میلیتاریستی بر جهان و به‌ویژه بر خاورمیانه، باعث شد درآمدهای حاصل از فروش نفت، صرف خرید اسلحه از امریكا و شوروی شود. رقابت این دو قدرت، خاورمیانه را با كودتاها و انقلابهای نامشروع بسیاری روبرو كرد؛ چنانكه این منطقه به بحرانی‌ترین نقطه جهان تبدیل شد. استقرار اسرائیل در منطقه و جنگهای تجاوزگرانه آن علیه اعراب نیز خاورمیانه را هرچه بیشتر درگیر بحران كرد.
خاورمیانه به‌عنوان شبه‌جزیره‌ای در نقطه اتصال اروپا ــ آسیا و آفریقا از موقعیت ژئوپولتیك و ژئواكونومیك برخوردار است. رقابت قدرتهای جهانی در دوران جنگ سرد و اینك سلطه امریكا، این منطقه را به بحرانی‌ترین نقاط جهان تبدیل كرده است. رفتارهای تجاوزكارانه و حقارت‌آمیز غربیها نسبت به مردم و دولتهای منطقه، خشم عمومی علیه غرب را برانگیخته است. غرب بی‌محابا به مقدسات ملتهای خاورمیانه توهین می‌كند. جالب‌آنكه آنها خودشان موجبات تحریكات خشم‌آلود مردم منطقه را فراهم می‌كنند اما از عكس‌العمل مشروع ملتهای مسلمان، به تروریسم تعبیر می‌نمایند. ازاین‌رو سوال اصلی مقاله این است: آیا امریكا در خاورمیانه واقعا به‌دنبال مبارزه با تروریسم، استقرار دموكراسی و اجرای موازین حقوق بشر است؟ سوال دیگر این است كه امریكا در پناه حادثه مشكوك یازدهم سپتامبر، جز پاره‌ای اهداف آشكار، چه اهداف پنهانی را دنبال می‌كند؟فرضیه مقاله این است كه حداقل از قرن بیستم تاكنون، بروز هر حادثه مهم تاریخی ضمن‌اینكه نظام بین‌المللی را دستخوش تغییر كرده و بازیگران صحنه جهانی و قواعد ناظر بر بازیگری را تغییر داده است، بازیگران عمده بین‌المللی نیز با اقدام به ایجاد تغییر در نظام بین‌المللی، به همسوسازی ساختار سیاسی ــ اقتصادی منطبق با این تغییرات اقدام كرده‌اند. ازاین‌رو به‌نظر می‌رسد اگر حادثه یازدهم سپتامبر را مبدأ تغییر نظام بین‌المللی بدانیم، باید گفت ایالات‌متحده امریكا در واكنش به این مساله، با طرح ادعای رهبری نظام تك‌قطبی درواقع قصد دارد قواعد بین‌المللی را تغییر دهد و جهان و به‌ویژه خاورمیانه را با اهداف چندضلعی خویش همسو سازد.
امریكا با ترسیم جغرافیای جدید خاورمیانه و در پشت بهانه مبارزه با تروریسم و حمایت از حقوق بشر، در پی دستیابی به منافع اقتصادی سردمداران خویش است و در این راه حتی مجبور شده است زیادی‌خواهی اسرائیل را مهار كند و اسرائیلیها را پشت میز مذاكره با دشمن خونی‌شان، فلسطین، بنشاند. هم‌اكنون نومحافظه‌كاران مسلط بر هرم قدرت در امریكا، با نوعی خودستایی و برتری‌طلبی خواهان سركوب بی‌رحمانه هر كشوری هستند كه با منافع امریكا در تقابل است. حال‌آنكه به‌نظر می‌رسد علیرغم این تمایل جناح افراطی راست‌گرای حاكم بر امریكا، استراتژیهای ملی تنظیم‌شده در واشنگتن قابلیت همخوانی با شرایط و اوضاع كلی جهان در تمام ابعاد را ندارند؛ زیرا وابستگی متقابل اقتصادی ــ سیاسی و به‌ویژه امنیتی موجود میان كشورها، به‌گونه‌ای است كه هیچ كشوری قادر نیست به‌تنهایی و با وجود قدرت بی‌رقیب نظامی، امنیت كامل خود را حفظ كند. كماآنكه گرچه امریكا پس از حادثه یازدهم سپتامبر، به پشتوانه قطعنامه ۱۳۶۸ شورای امنیت حق دفاع مشروع از خود را دریافت كرد و اعلام نمود حتی به‌تنهایی به جنگ علیه تروریسم ادامه خواهد داد، چنانكه در افغانستان به همین شیوه عمل كرد و در حمله به عراق نیز علیرغم شكل‌گیری پاره‌ای كدورتها به مخالفت روسیه، آلمان و فرانسه توجه نكرد و حتی مردم امریكا رستورانهای فرانسوی را در چند نقطه از كشور به آتش كشیدند، اما اینك بر سر پرونده هسته‌ای ایران امریكا ناچار شده است به دیپلماسی گسترده‌ای برای یارگیری علیه ایران متوسل شود. خانم رایس، وزیر امورخارجه امریكا، درخصوص پرونده هسته‌ای ایران تاكنون با بیش از پنجاه‌وسه رهبر و یا مقام برجسته كشورهای مختلف ملاقات و مذاكره كرده است و این امر نشان می‌دهد دیپلماسی نومحافظه‌كاران امریكا مجبور شده است به نوعی تعدیل در رفتار خود تن دهد.
امریكاییها در فردای جنگ جهانی دوم كه نگران حمله تانكهای شوروی به اروپای غربی بودند، از فقدان یك استراتژی بزرگ مشترك فریاد برآوردند، تااینكه نظریه لیدل هارت تحت عنوان «استراتژی بزرگ» به كمك آنها درآمد و امریكا ناچار شد خود را به همكاری نزدیك با شوروی راضی كند.[i] ترومن، رئیس‌جمهوری امریكا، ابتدا به پشتوانه قدرت اتمی كه آن را در ژاپن تجربه كرده بود، قصد داشت در مقابل شوروی با پیروی از استراتژی «انتقام همه‌جانبه» مقاومت كند. ازآنجاكه تهدیدات شوروی علیه اروپای غربی، جدی‌تر و مقدورتر بود امریكا با اقدام به تاسیس سازمان ملل متحد در سانفرانسیسكو، ارائه پیشنهاد طرح نظام پولی بین‌المللی و نیز با ارائه برنامه باروك دایر بر همكاری هسته‌ای با شوروی، دست از انتقامجویی برداشت و به نوعی مصالحه و همكاری روی آورد.
هم‌اكنون امریكا از چهار شرط پیشنهادی خود برای ایران مبنی بر متوقف‌كردن چرخه سوخت هسته‌ای، حمایت‌نكردن از تروریسم، اعمال دموكراسی و رعایت حقوق بشر و بالاخره همسویی با فرایند صلح فلسطین و اسرائیل، سنگین‌ترین شرط را بر عهده اتحادیه اروپا گذاشته و در مورد سه شرط دیگر نیز ضمن رایزنی با اتحادیه اروپا، این اتحادیه را در كنار روسیه، چین و سازمان ملل درگیر پرونده هسته‌ای ایران كرده است. ازاین‌رو همچون موارد پیشین، این‌بار نیز به‌نظر می‌رسد امریكا نخواهد توانست به‌تنهایی بر تمام منابع ثروت جهان مسلط شود.
●نظم نوین جهانی
پس از فروریختن دیوار برلن به‌عنوان سمبل جنگ سرد در سال ۱۹۸۹ و بعد از سرنگونی اتحاد شوروی در سال ۱۹۹۰، جرج بوش پدر، رئیس‌جمهوری وقت امریكا در یك پیام رادیویی خطاب به جهانیان در تعطیلات آخر هفته ماه آوریل ۱۹۹۱، تئوری نظم نوین جهانی را به‌عنوان استراتژی ملی امریكا پس از جنگ سرد اعلام كرد و افزود جهان به این نتیجه رسیده است كه نه نظام چندقطبی و نه نظام دوقطبی، بلكه تنها نظام تك‌قطبی است كه می‌تواند صلح و امنیت جهان را تضمین كند و اینك ایالات‌متحده امریكا به دلیل قدرت اقتصادی و نظامی بی‌رقیب بیش از هر كشور دیگری استحقاق رهبری نظام تك‌قطبی را دارد. البته این اظهار در حقیقت منشور جناح نومحافظه‌كاران بود كه از زمان ریگان با حمایت مالی لابی‌های صهیونیستی وارد نظام تصمیم‌گیری امریكا شدند.
جرج بوش پدر به دلیل ناكامی در حل بحران سوم خلیج‌فارس، در دوره دوم ریاست‌جمهوری شكست خورد و كلینتون از حزب دموكرات در سال ۱۹۹۳ وارد كاخ ‌سفید شد.
●استراتژی نقشه راه
برای نخستین‌بار در تاریخ دیپلماسی امریكا نسبت به خاورمیانه، در سال ۱۹۷۵ یكی از مقامات بلندپایه وزارت‌خارجه امریكا اعلام كرد مناقشات خاورمیانه بدون حل مشكل فلسطین خاتمه نخواهد یافت و امریكا ناچار است واقعیت وجودی مساله فلسطین را به‌عنوان هسته اصلی و كانون درگیریهای اعراب و اسرائیل بپذیرد.
گرچه پیمان كمپ‌دیوید در سال ۱۹۷۸ میان انور سادات و مناخیم بگین و با وساطت كارتر، صلح را بین اسرائیل و مصر برقرار كرد و قاهره را با انزوای سیاسی دردناكی در میان كشورهای عرب مواجه ساخت، اما نتوانست به بحران خاورمیانه خاتمه دهد.
در سال ۱۹۸۷، همزمان با تشكیل انتفاضه اول، جرج شولتز، وزیر امورخارجه امریكا در دوره ریگان، انجام مذاكرات مستقیم میان فلسطینیان و اسرائیل را مطرح كرد و متعاقباً اعلام نمود امریكا حقوق مشروع و موجودیت حكومت فلسطین را به رسمیت می‌شناسد.
یاسر عرفات در سپتامبر ۱۹۸۸ با شركت در پارلمان اروپا كه در شهر استراسبورگ فرانسه تشكیل شد، قطعنامه‌های ۲۴۲ و ۳۳۸ را كه بر قانونی‌بودن مرزهای ۱۹۴۸ اسرائیل و پذیرش دولت ملی یهود در ۱۹۴۷ دلالت می‌كنند، پذیرفت و تروریسم را در تمام اشكال و ابعاد آن رد كرد. به‌این‌ترتیب فلسطین، موجودیت اسرائیل را به رسمیت شناخت و یاسر عرفات، الفتح، سازمان تحت فرماندهی خود و بزرگترین نهاد نظامی فلسطین را از دست‌زدن به هر نوع اقدام خشونت‌آمیز منع كرد.
دولت امریكا تصمیم گرفت برای رسمیت‌بخشیدن به اظهارات یاسر عرفات، كمپ‌دیوید دوم را برپا كند، اما عرفات در بازگشت از پارلمان اروپا به‌خاطر اظهارات نسنجیده‌اش در محافل فلسطینی و برخی كشورهای مسلمان، مورد انتقاد قرار گرفت و به‌ناچار از ادامه مذاكرات خودداری كرد.
در دوره كلینتون، مسئولان سیاست خارجی امریكا به دنبال احساس نیاز به لزوم هماهنگی كشورهای خاورمیانه با اهداف و منافع ملی خود، با اتخاذ یك استراتژی راهبردی، مصمم شدند به‌هرشكلی، منافع ملی خویش را تامین كنند. بنابراین كلینتون با طرح نقشه راه و جلب حمایت اتحادیه اروپا، روسیه و سازمان ملل متحد، كوشید به‌هرنحوی دو طرف درگیر را به نشستن بر سر میز مذاكره و پذیرفتن راه‌حل پیشنهادشده وادار كند. قرار بود طرح نقشه راه طی سه مرحله از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۵ به نتیجه مطلوب برسد: ۱ــ در مرحله اول حكومت فلسطین بایستی تعهد می‌داد خشونت علیه اسرائیل را كنار گذارد. اسرائیل نیز موظف می‌شد از ادامه ساخت شهركهای یهودی خودداری كند و شهركهای قدیمی را از حالت نظامی خارج نماید و تا سال ۲۰۰۴ نیروهای خود را از كرانه باختری بیرون ببرد. مهمترین هدف مرحله اول ایجاد اعتمادسازی میان طرفین بود ۲ــ در مرحله دوم پیش‌بینی شده بود در یك كنفرانس بین‌المللی، تشكیل حكومت خودمختار فلسطینی به تایید سازمان ملل متحد، اتحادیه اروپا، امریكا و روسیه برسد ۳ــ در مرحله سوم مقرر گردید طی برگزاری دومین اجلاس چهارجانبه (سازمان ملل، امریكا، روسیه، اتحادیه اروپا) حدود مرزهای رسمی دو طرف تعیین شود، مقدمات بازگشت آوارگان فلسطینی به وطن خود فراهم گردد و كلیه شهركهای یهودی‌نشین برچیده شوند. در این مرحله همچنین پیش‌بینی شده بود طرح نقشه راه به‌تدریج به امضای رهبران كشورهای عرب نیز برسد.
طرح نقشه راه با مخالفت و موافقت برخی محافل عربی و اروپایی روبرو شد. از این میان سوریه به‌طورعلنی با طرح مخالفت كرد؛ زیرا معتقد بود طرح مذكور صرفا به مناقشات فلسطین و اسرائیل ــ آن‌هم به شكل ناقص ــ پرداخته، درحالی‌كه اولا از مشكلات كشورهای دیگر عرب كه با اسرائیل درگیر هستند، نامی به میان نیامده، ثانیا به طرفهای دیگر درگیر با اسرائیل مثل حماس و حزب‌الله توجه نكرده است.
به‌هرحال اجرای طرح با خاتمه‌ دوران ریاست‌جمهوری كلینتون، انتخاب جرج بوش، حادثه یازدهم سپتامبر، حمله امریكا به افغانستان و عراق به فراموشی سپرده شد. درهمین‌حال آریل شارون، نخست‌وزیر اسرائیل، اعلام كرد تا زمانی‌كه یاسر عرفات بر مسند قدرت باشد، هیچ شانسی برای رسیدن به صلح وجود ندارد. ازطرف‌دیگر شارون تمایل چندان برای مذاكره مستقیم با عرفات نداشت، زیرا شارون او را تروریستی می‌دانست كه اعلام كرده بود اسرائیل را به دریا خواهد ریخت.پس از مرگ یاسر عرفات (در دسامبر ۲۰۰۴ در یك بیمارستان نظامی در پاریس) محمود عباس به‌عنوان شخصیتی لیبرال و پراگماتیست در جایگاه جانشین او در مسند ریاست حكومت خودگردان فلسطین قرار گرفت. وی پس از تشكیل كادر رهبری فلسطین با چینش تركیبی از همفكران خود، یكبار دیگر طرح نقشه راه را مورد بازبینی قرار داد. محمود عباس در همان روزهای پس از پیروزی در انتخابات، اعلام كرد تعهدات یاسر عرفات در پارلمان اروپا در شهر استراسبورگ را می‌پذیرد و حاضر است با اسرائیل سر میز مذاكره بنشیند. ابومازن طی چند ملاقات با مقامات بلندپایه اروپایی و نیز در سفر به واشنگتن و ملاقات با جرج بوش، آمادگی خود را برای ازسرگیری مذاكرات و احیای طرح نقشه راه اعلام كرد.
اما با پیروزی حماس در انتخابات پارلمان فلسطین در ماه ژانویه ۲۰۰۶ و انتخاب اسماعیل هنیه، مرد شماره دو حماس، به‌عنوان نخست‌وزیر، روند مذاكرات با مشكل جدید روبرو شد. خالد مشعل در نخستین نطق خود پس از پیروزی حزبش اعلام كرد تا زمانی‌كه اسرائیل از سرزمینهای اشغالی خارج نشده، از هرگونه مذاكره با تل‌آویو خودداری خواهد كرد. امریكا و اتحادیه اروپا نیز اعلام كردند درصورتی‌كه حماس دست از خشونت علیه اسرائیل برندارد و اسرائیل را به رسمیت نشناسد، كمكهای خود را به فلسطین قطع خواهند كرد.
خالد مشعل به‌عنوان وزیر امورخارجه دولت فلسطین، به‌گونه‌ای ماهرانه نشان داده است قواعد بازی بین‌المللی را به‌خوبی می‌داند و همچون یك دیپلمات باتجربه اظهارات خود را سنجیده و در جملات چندپهلو ادا می‌كند. وی برخلاف گذشته، كلمات حساب‌شده و الفاظ انعطاف‌پذیر به‌كار می‌برد. خالد مشعل در یك سفر دوره‌ای كه از مصر شروع كرد، به‌خوبی نشان داد به مسئولیت خود در شرایط حساس جهانی آگاهی دارد. وی پس از مصر به تركیه رفت و اردوغان، دبیركل حزب توسعه و عدالت را ملاقات كرد.
وی چند روزی نیز در تهران با مقامات ارشد نظام جمهوری اسلامی ایران ملاقات نمود و به ‌دعوت دانشجویان دانشگاه تهران در یك سخنرانی و جلسه پرسش و پاسخ شركت كرد.
جمهوری اسلامی ایران رسما اعلام كرد اگر حماس به مقاومت در برابر اسرائیل ادامه دهد، كمكهای قابل‌توجهی از ایران دریافت خواهد كرد. البته كشورهای دیگر از جمله عربستان نیز برای كمك به حماس اعلام آمادگی كرده‌اند. اما احتمالا به‌نظر می‌رسد حماس تحت فشار گروههای مختلف فلسطینی و غیرفلسطینی ــ از جمله الفتح، برخی كشورهای عربی نظیر مصر، سازمان ملل متحد و به‌ویژه امریكا و اتحادیه اروپا ــ اینك كه قدرت را به‌دست گرفته است، دیگر نمی‌تواند مثل یك گروه چریكی عمل كند و ناچار است برای ادامه بازیگری و سامان‌بخشیدن به سالها جنگ، از خود انعطاف بیشتری نشان دهد. این سیاست از خلال سخنان اسماعیل هنیه نیز قابل استنباط بود.
●اهداف امریكا در خاورمیانه بزرگ
در طول جنگ سرد كه جهان میان دو قطب لیبرالیسم و سوسیالیسم تقسیم شده بود، نفوذ و دخالت امریكا در خاورمیانه به دلیل حضور و حمایت شوروی از برخی كشورهای منطقه، عمدتا موردی، پراكنده و درنهایت در چارچوب محدودیتهای ناشی از نظام دوقطبی بود. در دوره پس از جنگ سرد شرایط كاملا به نفع امریكا تغییر كرد. در شرایط نوین منطقه‌ای و بین‌المللی، مسائل و موضوعات جدیدی در خاورمیانه مطرح شد كه اجرای استراتژی و اعمال قواعد نوینی را می‌طلبید.
پس از یازدهم سپتامبر جرج بوش رسما اعلام كرد این اقدام درواقع اعلان جنگ تروریستها به امریكا بوده و ما با تمام قوا تا خشكاندن ریشه تروریسم با عاملان و حامیان آن مبارزه خواهیم كرد. جرج بوش در دوره اول ریاست‌جمهوری خود، ایران، كره‌شمالی و عراق را محور شرارت اعلام نمود و تاكید كرد تا مرز اقدام نظامی علیه این كشورها پیش خواهد رفت.
امریكا در راستای نقطه‌نظرات نومحافظه‌كاران به منظور به‌كرسی‌نشاندن سیاست یكجانبه‌گرایی و دست‌زدن به نمایش قدرت و بی‌اعتنایی به سازمان ملل، با وجود مخالفت روسیه، فرانسه و آلمان به عراق حمله كرد. این در حالی بود ‌كه یك ‌سال قبل نیز امریكا در اقدامی مشابه به بهانه سركوب القاعده افغانستان را مورد تهاجم قرار داد.
افغانستان به دلیل همجواری با ایران و آسیای مركزی (كه دارای منابع سرشار نفت و گاز هستند) و حتی به‌خاطر نزدیكی به چین و روسیه و هند، برای امریكا صاحب اهمیت ژئوپولتیك است. هم‌اكنون بیش از صدوسی‌وسه‌هزار سرباز امریكایی در كنار سربازان سایر كشورهای هم‌پیمان امریكا در افغانستان به سر می‌برند. حدود چهارصدهزار سرباز امریكایی و اروپایی نیز در عراق هستند.
●اهداف ایالات‌متحده در خاورمیانه بزرگ
۱ــ تضمین امنیت اسرائیل:
تلاش امریكا برای تضمین امنیت اسرائیل، دو دلیل دارد: ۱ــ ناتوان‌شدن اسرائیل از ادامه جنگ با انتفاضه كه موجب خستگی و ناامیدی اسرائیل شده است. مهمتراینكه اسرائیل دستخوش مهاجرت معكوس شده، چنانكه سرمایه‌داران و متفكران آن به دلیل ناامنی، مجبور به مهاجرت به اروپا و امریكا شده‌اند. ازسوی‌دیگر اسرائیل تصمیم گرفته است در روند جهانی‌شدن، از قطب نظامی به قطب اقتصادی تغییر وضعیت دهد؛ چراكه دراین‌صورت می‌تواند به بازار سرمایه و كالا در خاورمیانه تبدیل شود و نیاز بازار دویست‌وشصت‌میلیون نفری اعراب را تامین كند. اما این‌همه در گرو صلح با فلسطین است ۲ــ امریكا متوجه شده است حمایت بی‌دریغ از اسرائیل موجب كاهش محبوبیت این كشور (ایالات‌متحده) در میان ملتهای خاورمیانه شده و گره‌زدن سرنوشت تجاوزكارانه اسرائیل با منافع ملی خود در خاورمیانه، موجب نارضایتی افكار عمومی داخل امریكا شده است. طبیعی است ادامه حمایت امریكا از تجاوزگریهای اسرائیل، نه مقدور است و نه امكان تحقق استراتژی خاورمیانه بزرگ را مهیا می‌كند. بنابراین اسرائیل باید به مرزهای ۱۹۶۷ بازگردد تا امریكا بتواند بر بازار پرمنفعت خاورمیانه مسلط شود.
۲ــ استراتژی مهار و انزوا:
یكی از اهداف استراتژیك امریكا از دهه ۱۹۸۰ به‌ویژه در شرق خاورمیانه، اعمال استراتژی مهار و انزوای كشورهای ایران و عراق به‌عنوان دو قدرت متعارض منطقه بود. این استراتژی با روی‌كارآمدن كلینتون تحت عنوان استراتژی «مهار دوگانه»[ii] مطرح شد و با حمله به عراق پایان یافت.[iii] اما این سیاست در مورد ایران با پیروزی انقلاب شروع شد، با جنگ هشت‌ساله به اوج خود رسید و پس از جنگ روابط ایران و امریكا را دستخوش فرازونشیبهایی كرد. از سال ۲۰۰۳ روابط دو كشور بر سر پرونده هسته‌ای با مشكلات بیشتری روبرو شد و هنوز هم این روند ادامه دارد.
امریكا كوشش می‌كند به این بهانه كه ایران به جریانهای تروریستی كمك می‌كند و یك ایران اتمی تهدیدی علیه امنیت و صلح جهانی است، مساله پرونده هسته‌ای ایران را به یك بحران بین‌المللی تبدیل كند. متقابلا ایران هم سعی دارد این مساله را به یك انتظار ملی تبدیل نماید. منتها سیاست كلی امریكا در مورد ایران این است كه با به‌‌اجراگذاشتن یك دیپلماسی گسترده و همسوكردن قدرتهای میانه نظام بین‌الملل و قدرتهای منطقه‌ای، سطح فشار را بر ایران افزایش دهد تا سرانجام ایران را به تسلیم در برابر خواست خود كه دست‌كشیدن از فعالیتهای اتمی است، وادار سازد و در صورت عدم موفقیت در این زمینه، با ارسال پرونده هسته‌ای به شورای امنیت، ایران را به انزوای كامل سیاسی ــ اقتصادی بكشاند.
مشكل اصلی امریكا در خاورمیانه، ایران است؛ زیرا عراق كه پایه دیگر استراتژی مهار دوگانه را تشكیل می‌داد، اینك با تسلط امریكا از دور خارج شده و امریكا از این پس تمام فشار خود را بر ما وارد خواهد كرد. پیش‌فرض استراتژی مهار دوگانه این بود كه به دلیل عدم امكان تداوم سیاست توازن قدرت در منطقه خاورمیانه، هركدام از دو كشور ایران و عراق را باید به یك اندازه تقویت كرد تا از قدرتیابی یكی بر دیگری جلوگیری شود ــ بنابراین با قدرت یكی دیگری كنترل می‌شود. به‌همین‌دلیل هر دو كشور بایستی همزمان تضعیف می‌شدند؛ زیرا در صورت قدرتمندی یكی از آن دو، امنیت منطقه به مخاطره می‌افتاد ــ كه البته مراد از منطقه، تضمین امنیت اسرائیل، صادرات نفت و شیخ‌نشینهای خلیج‌فارس است.[iv]
جرج بوش در دوره اول ریاست‌جمهوری‌اش با طرح محور شرارت بازی خطرناك و درازمدتی را شروع كرد. او گرچه توانست كره شمالی را تاحدود زیادی با انتظارات خود همسو كند، عراق را به اشغال خود درآورد و تمام پتانسیلهای قدرتی خویش را روی ایران تخلیه نماید، اما ازسوی‌دیگر ایران به قدرت مقابله‌كننده با منافع امریكا در منطقه تبدیل شد و ایران هم این حق مشروع را برای خود قائل می‌شود كه فشارهای واردشده از سوی امریكا را به اهرمهای قدرت خود در منطقه و سطح جهان منتقل كند. اهرمهای قدرتمند ایران در منطقه، از جمله شیعیان عراق، حزب‌الله لبنان و برخی گروههای فلسطینی، می‌توانند روی معادلات نفوذ و قدرت امریكا در منطقه تاثیرگذار باشند. ازسوی‌دیگر امریكا نمی‌تواند با تحریم اقتصادی و احیانا با اقدام نظامی، به تمام توقعات خود در منطقه دست‌یابد. برای ایران هم مقدور نیست برای طولانی‌مدت خود را درگیر بازیگریهای تجاوزكارانه امریكا كند. درواقع بر عهده امریكا است كه انتظارات خود را در خاورمیانه با بهره‌گیری از نوعی عقلانیت سیاسی پی‌ بگیرد؛ زیرا اسرائیل با وجود دراختیارداشتن تمام ابزارهای قدرت تاكنون نتوانسته است جنبش آزادیبخش فلسطین را سركوب كند و امریكا نیز پس از گذشت سه ‌سال از اشغال عراق، هنوز نتوانسته است حتی به حداقل پیشرفت دست‌یابد.
۳ــ تضمین امنیت صدور نفت:
آنچه بیش از هر عامل دیگری خاورمیانه را به بحرانی‌ترین مناطق جهان تبدیل كرده، وجود منابع سرشار نفت و گاز به‌عنوان ارزان‌ترین و كم‌خطرترین منابع انرژی برای كشورهای صنعتی جهان است. عراق به‌عنوان چهارمین كشور تولیدكننده نفت جهان و صاحب بزرگترین ذخایر شناخته‌شده نفتی منطقه، اینك به دست امریكا افتاده است و هم‌اكنون كارشناسان امریكایی مشغول نوسازی تكنولوژی كشف و استخراج منابع نفت و گاز عراق هستند.
براساس پیش‌بینی‌های به‌عمل‌آمده، در آینده نه‌چندان دور عراق به دومین كشور تولیدكننده نفت اوپك پس از عربستان تبدیل خواهد شد.
ایران، عراق و شش كشور عضو شورای همكاری خلیج‌فارس حدود دوسوم ذخایر نفتی ثابت‌شده جهان را در اختیار دارند. این كشورها بیست‌وهشت‌درصد تولید جهان را به خود اختصاص داده‌اند. ذخایر شناخته‌شده عربستان و عراق، به ترتیب، بیشترین میزان این ذخایر را از میان كشورهای یادشده به خود اختصاص داده‌اند. البته وضعیت ذخایر نفتی عراق به دلیل انزوا و تحریمهای سازمان ملل به‌طور دقیق مشخص نیست، اما ممكن است عراق در آینده از نظر منابع شناخته‌شده به رتبه اول در خاورمیانه تبدیل شود. علاوه‌برآن، قطعی است كه ایران، عراق و قطر در منطقه و حتی در جهان، پس از روسیه، به‌ترتیب صاحب بزرگترین ذخایر گاز طبیعی هستند. اهمیت این مساله زمانی آشكار می‌شود كه توجه كنیم درحال‌حاضر اهمیت گاز برای جهان صنعتی هر روز بیشتر می‌شود.[v]
ازسوی‌دیگر امریكا با تسلط بر منابع نفت و گاز عراق كه تامین‌كننده عمده نیاز انرژی چین، ژاپن و فرانسه است، اینك می‌تواند با فشارآوردن به این كشورها سیاست یكجانبه‌گرایی خود را بر آنان تحمیل كند. سفر اخیر جرج بوش به افغانستان، پاكستان و هند، ضمن‌اینكه یك سفر دوره‌ای دیپلماتیك برای فشارآوردن بر رهبران این كشورها برای همسوشدن آنان با سیاستهای امریكا در منطقه علیه ایران بود، به امضای موافقتنامه‌ای میان جرج بوش و همتای هندی وی درخصوص كمك امریكا به تاسیسات هسته‌ای غیرنظامی هند انجامید كه تاحدودزیادی نیازهای انرژی هند را تامین می‌كند. این موافقتنامه ممكن است توافقات میان ایران، پاكستان و هند مبنی بر تاسیس خط هفتصدوپنجاه كیلومتری انتقال نفت و گاز ایران از طریق پاكستان به هند را متزلزل سازد.
آنچه حساسیت بیشتر امریكا را نسبت به خاورمیانه برمی‌انگیزد، سرمایه‌گذاریهای امریكا و سایر كشورهای غربی و حتی چین و ژاپن در حوزه‌های نفتی است؛ مضافا این‌كه نفت خاورمیانه علیرغم حوزه‌های رقیبی كه از سال ۱۹۷۳ در دنیا پیدا شده‌اند، هنوز هم سهم قابل‌ملاحظه‌ای در چرخه صنعت نفت دارد. حضور نظامی امریكا و برخی كشورهای اروپایی در آبهای خلیج‌فارس، نشانه‌ای از علاقمندی این كشورها به تضمین استخراج و صادرات نفت از تنگه هرمز به‌عنوان بزرگترین گذرگاه نفتی جهان است.اصولا متغیر نفت به‌عنوان متغیر مستقل، بسیاری از سیاستها و استراتژیهای ایالات‌متحده را در این منطقه توجیه می‌كند. اگر خاورمیانه بزرگ مفروض در مقدمه مقاله را در نظر بگیریم، متوجه خواهیم شد افزوده‌شدن آسیای مركزی و قفقاز به حوزه خاورمیانه، كشف منابع عظیم نفت و گاز در منطقه و سرمایه‌گذاریهای مشترك امریكا، اسرائیل و اروپا در پروژه‌های عظیم نفت و گاز، و نیز برگزاری مانورهای مشترك نظامی با كشورهای تازه‌‌استقلال‌یافته، همگی نشان از اهمیت این منطقه برای نظام سرمایه‌داری جهانی دارند.
براساس مطالعات به‌عمل‌آمده توسط كارشناسان نفتی امریكا، فقط قرقیزستان صاحب نودمیلیارد بشكه نفت ثابت‌شده است. تسلط كمپانیهای نفتی امریكا و اروپا بر منابع نفتی آذربایجان و كشیدن دو خط لوله انتقال نفت به سواحل مدیترانه، هر روز اهمیت ژئواكونومیك خاورمیانه بزرگ را برای امریكا بیشتر می‌كند.
۴ــ پیشبرد فرآیند صلح خاورمیانه:
گرچه قبل از خاتمه جنگ سرد، امریكا موفق شد با امضای پیمان كمپ‌دیوید (۱۹۷۸) صلح میان اسرائیل و بزرگترین كشور خصم صهیونیسم یعنی مصر را تحقق بخشد، اما پس از دوران جنگ سرد برچیده‌شدن بساط اتحاد جماهیر شوروی از منطقه خاورمیانه و به دنبال آن بروز تغییرات عمده در نظام بین‌الملل، فشارهای اقتصادی دامنگیر كشورهای عرب درگیر با اسرائیل، حمایتی كه غرب و امریكا از این كشورها در مقابل بحرانهای داخلی و خارجی به‌ عمل می‌آورند و نیز به‌قدرت‌رسیدن نیروهای پراگماتیست در كادر رهبری كشورهای عرب و به‌ویژه در فلسطین، تاحدودی زمینه به‌رسمیت‌شناختن اسرائیل را از سوی این كشورها فراهم كرد. متاسفانه قبح برقراری رابطه با اسرائیل كه در میان گروههای سنتی عرب حاكم بود، امروز به دلیل قدرت‌گیری نسل جدید عرب، تاحدودی متزلزل شده است.
مذاكرات صلح خاورمیانه (فلسطین و اسرائیل) از سال ۱۹۹۲ با تشكیل كنفرانس مادرید و با حمایت ویژه امریكا و مدیریت سازمان ملل متحد، شروع شد. پیروزی حزب لیكود در اسرائیل به‌عنوان حزب مذهبی،‌ سنتی و متعصب تحت رهبری آریل شارون، گرچه جریان صلح را با كندی مواجه كرد، اما امضای قرارداد صلح میان اسرائیل و فلسطینیها در زمان تصدی این حزب ــ كه دشمن قسم‌خورده فلسطینیان قلمداد می‌گردد ــ بی‌تردید رویداد مهمی خواهد بود.
پیش‌بینی می‌شود علیرغم پیروزی حماس در انتخابات پارلمانی فلسطین، صلح به شكلی میان طرفین برقرار شود. امریكا به این نتیجه رسیده است كه رمز موفقیت او در تحقق استراتژی خاورمیانه بزرگ، برقراری صلح میان فلسطین و اسرائیل و سپس با سایر كشورهای عرب است. به‌نظر می‌رسد با توجه به اختلافات شدید میان ایران و امریكا بر سر پرونده هسته‌ای، واشنگتن تمام تلاش خود را در برقراری صلح میان فلسطین و اسرائیل به‌كار خواهد برد.
اگر این صلح برقرار شود، قطعا به زیان ما خواهد بود؛ زیرا اولا حل این بحران شصت‌ساله امتیازی برای امریكا در خاورمیانه به حساب خواهد آمد؛ ثانیا امریكا با این كار خواهد توانست نظر مساعد كشورهای عرب را به سوی خود جلب كند و سطح محبوبیت خود را در میان افكار عمومی عرب افزایش دهد؛ ثالثا جمهوری اسلامی ایران بخشی از اهرمهای فشار خود را علیه اسرائیل از دست خواهد داد؛ رابعا امریكا فرصت بیشتری برای فشارآوردن بر ما پیدا خواهد كرد؛ چراكه هم‌اكنون بحران عراق به امریكا اجازه نمی‌دهد بحران جدید و جدی علیه ایران برپا كند.
ازجهت‌دیگر مناقشات خاورمیانه بزرگ امریكا به‌قدری درهم تنیده‌اند كه توجه به یك موضوع و غافل‌شدن از موضوعات دیگر، مشكلات را پیچیده‌تر خواهد كرد. بنابراین به‌نظر می‌رسد امریكا به دنبال حل همزمان چهار كانون بحران در منطقه است:[vi] افغانستان، ایران، عراق، فلسطین.
۵ــ استراتژی امریكا در جنگ علیه تروریسم:
امریكاییان معتقدند خاورمیانه بزرگ و محافل دینی آن، به‌خاطر آموختن احكام دینی و ایجاد حس تنفر در مخاطبان خود، بزرگترین كانون تروریسم ضدغربی در جهان هستند و ضروری است با دو روش كوتاه‌مدت با این محافل مبارزه شود:
۱ــ مدرن‌كردن جوامع اسلامی از طریق اشاعه فرهنگ غربی، به‌ویژه در میان نسل جوان كه سطح آسیب‌پذیری بیشتری نسبت به مظاهر و ابزارهای فرهنگ غربی دارند. ازسوی‌دیگر برای جذب هرچه بیشتر جوانان به سمت تكنولوژی ارتباطی كه حامل فرهنگ غربی است، باید از ثروتمندشدن گروه اقلیت حاكم جلوگیری كرد تا حاكمان مجبور شوند با دادن سهمی از آزادی به جوانان زمینه ورود آنان به دایره تصمیم‌گیری را مهیا كنند؛ زیرا ایجاد میل مشاركت سیاسی در جوانان و گسترش شبكه تحصیلات دانشگاهی، آنان را با سنت خانوادگی و گرایشات مذهبی بیگانه می‌كند.
به‌نظر كارشناسان امریكایی، جوانان فقیر تمایل بیشتری به فراگیری مسائل دینی دارند. بنابراین باید كوشش شود تا سیاست فقرزدایی به‌ویژه در میان جوانان اجرا شود. كارشناسان امریكا در انتقاد از خود معتقدند رهبران امریكا در گذشته با حمایت از پادشاهان و رهبران دست‌نشانده، باعث تمركز قدرت و ثروت در دست حاكمان شدند و توده‌های مردم را رها كردند. درواقع آنها ثروتمندشدن یك اقلیت نزدیك به قدرت و فقر اكثریت را از چشم امریكا می‌بینند.
۲ــ دموكراتیزه‌كردن جوامع اسلامی. این روش با تحت فشار قراردادن حكومتها به منظور اعمال دموكراسی، آزادی بیان، گفتار و دین و با اصرار بر رعایت حقوق بشر، سعی می‌كند زمینه را برای نفوذ اندیشه و فرهنگ غربی در منطقه هموار سازد.
اشاعه فرهنگ ضدغربی در میان مسلمانان، ریشه در حداقل یك قرن گذشته تاریخ كشورهای خاورمیانه دارد. آنها در این مدت رفتار توهین‌آمیز و سلطه‌گرایانه‌ای را نسبت به مردم این منطقه داشته‌اند. آنها هنوز هم به اشكال جدید این رفتارها را ادامه می‌دهند و نابخردانه به مقدسات مسلمانان توهین می‌كنند؛ حال‌آنكه این مساله به‌نوبه‌خود باید عامل موثری در برانگیختن خشم و نفرت مردم منطقه نسبت به غرب قلمداد شود.
غرب باید بداند كه با توهین به پیامبراكرم(ص) روح انتقامجویی را در میان مسلمانان افزایش می‌دهد. این كار صهیونیسم است كه می‌خواهد با عصبی‌كردن مسلمانان و دست‌زدن آنان به اقدامات انتقامجویانه، به جهان نشان دهد كه مسلمانان چون با ارزشهای جوامع غربی از قبیل آزادی بیان و... آشنا نیستند، دست به رفتارهای خشن علیه غرب می‌زنند تا آنها از این اقدام مسلمانان برداشت تروریستی كنند. ازطرف‌دیگر، تحریك وجدان دینی مسلمانان توسط صهیونیسم، توده‌های مسلمان را به عكس‌العمل علیه مسیحیان وادار می‌كند و این عمل مسیحیان را به دامن صهیونیسم می‌كشاند. صهیونیسم برای دستیابی به این نتیجه، برنامه‌ریزیهای دیگری نیز تدوین كرد و تابه‌حال محصول آن همزیستی صهیونیسم ــ پروتستانتیسم بوده كه در حزب نومحافظه‌كاران امریكا ــ كانادا تجلی یافته است. این موج كم‌كم به سمت اروپا حركت می‌كند؛ چنانكه پرتغالیها در انتخابات ماه گذشته به نومحافظه‌كاران رای دادند و نولیبرالها شكست خوردند.
از همه دردناكتر این است كه صهیونیسم با دراختیارداشتن روزنامه، مجله، كتاب و به‌ویژه سلطه بی‌رقیب بر شبكه‌های ماهواره‌ای، به‌راحتی می‌تواند بر ذهن توده‌های خوش‌باور غربی تاثیر سوء بگذارد. این در حالی است كه مردم اروپا و به‌ویژه مردم امریكا به‌شدت تحت‌تاثیر گلوله‌های تبلیغاتی و سیستمهای اطلاع‌رسانی دولتهای خویش هستند.
مقامات امریكا برای توجیه اقدامات تجاوزكارانه خود به افغانستان، عراق و در پشت ویرانه‌های مشكوك حادثه یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، در پی دستیابی به جهانی‌كردن اقتصاد، سیاست و فرهنگ خود هستند. چند روز پس از این حادثه، شورای امنیت سازمان ملل با صدور قطعنامه ۱۳۶۸ ضمن تهدیدآمیزخواندن این‌گونه اقدامات تروریستی برای صلح و امنیت بین‌المللی، برای امریكا حق دفاع مشروع قائل گردید و همكاری بین‌المللی در مبارزه با تروریسم را خواستار شد. چند روز بعد كالین پاول، وزیر امورخارجه وقت امریكا، اعلام كرد: «تروریسم بین‌المللی یك تهدید چندوجهی ایجاد كرده و ائتلاف ما باید با تمام ابزارهای دولتمداری برای شكست آن مورد استفاده قرار گیرد. مبارزه علیه تروریسم یك مبارزه طولانی و سخت خواهد بود و سالها در جبهه‌های مختلف ادامه خواهد یافت. مشاركت در این مبارزه جهانی و بزرگ، درها را به روی ما خواهد گشود تا روابط بین‌الملل خود را تقویت كرده یا مجددا شكل دهیم و حوزه‌های همكاری را مشخص ساخته و گسترش دهیم.»[vii]
اظهارات كالین پاول، به‌عنوان یك نولیبرال، و سپس نظرات افراطی و جنگ‌طلبانه نومحافظه‌كاران حاكم بر امریكا از جمله دیك ‌چنی، رامسفلد و خانم رایس، و بیشتر از دیگران جرج بوش، نشان داد و می‌دهد كه: اولا امریكا یك استراتژی كلان برای مقابله با تروریسم طراحی كرده است كه ابعاد مختلفی را دربرمی‌گیرد، نبرد در جبهه‌های مختلف را شامل می‌شود و ائتلافهای نوینی را ایجاد می‌كند؛ ثانیا این مبارزه طولانی‌مدت است و محدود به تصرف افغانستان و عراق نیست، بلكه هدف آن برقراری یك نظم نوین در عرصه بین‌الملل خواهد بود؛ ثالثا گرچه خاورمیانه بزرگ هدف این نظم نوین است، ولی حوزه‌های دیگر جهان را نیز دربرمی‌گیرد. استراتژی كلان امریكا در مبارزه همه‌جانبه با تروریسم، شامل چند استراتژی خرد از جمله استراتژی مالی، سیاسی، دیپلماتیك، امنیتی و حقوقی خواهد بود و عمر این استراتژی، قطعا با اتمام دوره دوم ریاست‌جمهوری جرج بوش به پایان نخواهد رسید.[viii]۶ــ دموكراتیزه‌كردن خاورمیانه و الزام به رعایت منشور حقوق بشر:
نومحافظه‌كاران حاكم بر هرم قدرت در امریكا اعلام می‌كنند نظام چندقطبی و نظام دوقطبی نتوانست امنیت و صلح بین‌المللی و سعادت ملتها را تضمین و تامین كند و جهان باید به سوی نظام تك‌قطبی آن‌هم تحت رهبری امریكا حركت كند و در ادامه مدعی می‌شوند برای تحقق نظام تك‌قطبی و سیاست یكجانبه‌گرایی امریكا، لازم است جهان به سمت‌وسوی غربی‌شدن یا به‌عبارت بهتر به سوی امریكایی‌شدن حركت كند.
طرح دموكراتیزاسیون در سال ۲۰۰۲ از سوی كالین پاول مطرح شد و مشاركت خاورمیانه‌ای امریكا برای دموكراتیزاسیون منطقه نام گرفت. هدف اولیه این طرح فلسطین بود؛ زیرا طراح آن معتقد بود كه فلسطینیان باید تروریسم ــ مبارزه و مقاومت علیه اسرائیل ــ را رها كنند و اسرائیل نیز شهرك‌‌سازی را متوقف كند. سپس طرح به سوی كشورهایی كه بنا به ادعای امریكا به شیوه غیردموكراتیك اداره می‌شدند و حقوق بشر را رعایت نمی‌كردند، توجه كرد. طرح ادعا می‌كند رژیمهای استبدادی منطقه نیز به دلیل حمایت از تروریسم باید سرنگون شوند و جای خود را به كشورهایی كه براساس ساختارهای جدید قومی، زبانی و... بنیان نهاده می‌شوند، بدهند تا بدین‌ترتیب هم هژمونی‌ها خردتر و كوچكتر شوند و همانند كویت رفتار مساعدی داشته باشند و هم منافع ایالات متحده در جغرافیای سیاسی جدید از نو و به نحو مطلوبی ترسیم شود. این همان مبارزه امریكا با فرهنگ و مذهب تمدنی اسلام است كه منطقه و آسیا را از كشورهای یمن و سومالی گرفته تا اندونزی و مالزی، برای منافع امریكا ناامن كرده است. ضمن‌آنكه چنانكه گفته شد، در متن اقدام به اشغال عراق، برخی از اهداف، از جمله محاصره ایران به مثابه یك هژمونی و ابرقدرت منطقه‌ای نیز به‌خودی‌خود حاصل می‌شود.[ix]
هدف عمده امریكا از طرح دموكراتیزاسیون، دستیابی به یكسان‌سازی فرهنگی در سراسر جهان و به‌ویژه در خاورمیانه است؛ زیرا هیچ نقطه‌ای از جهان همانند خاورمیانه دچار تشتت عقیده و تقابل قومی ــ مذهبی نیست. طبیعی است در چنین جامعه‌ای تعدد و تنوع فرهنگی در چارچوب نظامهای سیاسی متفاوت حاكم است. كنارآمدن امریكا با چنین جامعه‌ای، اگر غیرممكن نباشد، بسیار سخت است. ازسوی‌دیگر فرهنگ موزائیك‌گونه منطقه، اعمال هرگونه سیاست و خط‌مشی را از سوی امریكا با مشكل مواجه كرده است. قبلا امریكا از نظامهای سیاسی استبدادی طرفداری می‌كرد و منافع خود را نیز به‌دست می‌آورد، اما امروز به این نتیجه رسیده است كه منافع گسترده و اساسی غرب در رویكرد به مردم نهفته است؛ منتها این رویكرد جدید نیازمند ایجاد پاره‌ای تغییرات در ساختار فرهنگ، اقتصاد و حكومت كشورها است. از نظر امریكا، تنها راه رسیدن به حل اختلافات قومی ــ مذهبی و متعادل‌كردن رفتار سیاسی دولتها، دموكراتیزه‌كردن این كشورها است؛ زیرا در صورت تحقق یكسان‌سازی فرهنگی، اولا حس بدبینی نسبت به غرب كاهش پیدا خواهد كرد و ثانیا بازار این كشورها به محیط مناسبی برای كالاهای مدرن غربی تبدیل خواهد شد.
۷ــ جلوگیری از گسترش تولید و تكثیر سلاحهای كشتارجمعی:
سومین مرحله از اجرای استراتژی بزرگ[x] كه از سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۷ ادامه یافت، به مرحله تشنج‌زدایی[xi] یا مرحله همكاری میان شرق و غرب بر مبنای امنیت قطعی[xii] شهرت داشت. در سال ۱۹۶۲، جان اف كندی، رئیس‌جمهوری امریكا، استراتژی دو ستونی را مطرح كرد. استراتژی متكی بر ستون امریكا و ستون اروپا كه بایستی ساختار هر نوع همكاری آینده دو سوی آتلانتیك بر آن استوار می‌شد.
در سال ۱۹۶۳، به‌منظور ایجاد موازنه در تولید و تكثیر سلاحهای هسته‌ای، نخستین مذاكرات كنترل سلاحهای هسته‌ای میان شرق و غرب به انعقاد اولین قرارداد منع آزمایشهای هسته‌ای انجامید و به آزمایشهای هسته‌ای در فضا پایان داد. پنج ‌سال بعد قرارداد «منع تولید سلاحهای هسته‌ای»[xiii] به امضا رسید كه شوروی، امریكا و انگلیس طرفهای امضاكننده آن بودند. در سالهای بعد دولتهای دیگر به این پیمان پیوستند و رسما تعهد كردند هیچ اقدامی در زمینه تولید، خرید و دستیابی به جنگ‌افزارهای هسته‌ای به عمل نیاورند.
در سال ۱۹۷۲ ریچارد نیكسون و لئونید برژنف موافقتنامه «سالت ۱»[xiv] را در راستای محدودكردن تولید و تكثیر سلاحهای هسته‌ای (استراتژیك) امضا كردند.[xv]
در همین مرحله استراتژی بزرگ، كمیته مشترك وزرای خارجه امریكا و اتحادیه اروپا تحت رهبری پیر هارمل (Pierre Harmel)، وزیرخارجه بلژیك، استراتژی دو ساحتی را در مقابل شوروی عنوان كردند. طبق این استراتژی، ازیك‌سو كشورهای غربی عضو ناتو برای دستیابی به امنیت خود باید به اقدامات مشترك دفاعی و افزایش ظرفیت نظامی در برابر حملات احتمالی شوروی دست می‌زدند و ازطرف‌دیگر غرب به همكاری با شوروی روی می‌آورد تا ضمن كنترل تسلیحات، مناسبات اقتصادی خود را گسترش دهد. بالاخره در سال ۱۹۷۵ در كنفرانس هلسینكی، امریكا و شوروی در كنار كشورهای اروپایی به نوعی سیاست تشنج‌زدایی دست یافتند و این سیاست تا زمان فروپاشی شوروی همچنان برقرار بود.
به‌رغم استفاده مكرر از مفهوم ثبات استراتژیك در قراردادها و بیانیه‌های رسمی، هنوز تعریف كاملی از آن ارائه نشده است. در دوران جنگ سرد، ثبات استراتژیك بیشتر به مفهوم حفظ توازن هسته‌ای میان امریكا و شوروی بود. پایان جنگ سرد تحول مهمی را در نظرات نظامی پدید آورد؛ چراكه برای چندین دهه، تفكر و استراتژی نظامی بر تقابل دو قطب زمان جنگ سرد، به‌ویژه دو ابرقدرت وقت یعنی امریكا و شوروی، مبتنی بود. اما مهمترین تحول نه در طول دهه ۱۹۸۰ بلكه پس از شروع قرن بیست‌ویكم با حادثه یازدهم سپتامبر به وقوع پیوست. اكنون تروریسم و امكان دستیابی تروریستها به سلاحهای كشتارجمعی، نگرانی شدید امریكا را در پی داشته است. به‌همین‌دلیل امریكا از فردای یازدهم سپتامبر، جدال عظیم خود را علیه تروریسم آغاز كرد. از زمان كلینتون استراتژی غیرنظامی جهان در دستور كار دولتمردان امریكا قرار گرفته بود. كلینتون اعلام كرد امریكا برای رسیدن به این هدف نیازمند دشمن‌تراشی نیست، بلكه خواسته خود را در نظام بین‌الملل از طریق دموكراسی و حقوق بشر پیش خواهد برد. این‌ یك اظهارنظر دوپهلو بود: یكی‌اینكه امریكا دست به اقدامات نظامی نخواهد زد، بلكه به شیوه‌های دموكراتیك جهان پس از جنگ سرد را به سوی غیرنظامی‌شدن هدایت خواهد كرد؛ دوم‌اینكه امریكا برای رسیدن به هدف خود، قبل از اقدام نظامی علیه كشورها، تلاش خواهد كرد با حربه دموكراسی و حقوق بشر دولتهای یاغی را به قبول غیرنظامی‌شدن جهان وادار كند.
در انتخابات سال ۲۰۰۰ جرج بوش اعلام كرد كشور مقتدری مثل امریكا نمی‌تواند در نظام آنارشیك بین‌المللی، همچون دیگر كشورها فقط یك بازیگر باشد بلكه امریكا به‌خاطر برخورداری از تسلط نظامی بر جهان، باید رهبری نظام بین‌الملل را برعهده گیرد. با این رویكرد ایده‌آلیستی، درواقع امریكا به جای تنظیم واقعیتهای جهان و در‌پیش‌گرفتن یك رفتار مبتنی بر این واقعیتها، قصد داشت به واقعیتهای جهانی و تنظیم رفتار دیگران با رویكرد خود بپردازد. در این نگرش، امریكا خود را حق مطلق می‌دانست و مدعی بود هركه با ما نیست، علیه ما است.[xvi]
نومحافظه‌كاران حاكم بر امریكا مدعی هستند امریكا قبله عالم و مسیح جهان است. مطابق این دیدگاه ــ كه شكل تئوریك آن در نظریه پایان تاریخ فرانسیس فوكویاما (از نومحافظه‌كاران) انعكاس یافته ــ امریكا از طرف خداوند برای رهایی بشر انتخاب شده و هرآنچه در مقابل آن قرار گیرد، شر و باطل است و سرانجام نابود خواهد شد؛ زیرا امریكا مظهر و نمونه خیر است. تنها راه رهایی دیگر كشورها، الگو قراردادن ایالات‌متحده است و این امر اجتناب‌ناپذیر تاریخ است. بنابراین باید گفت طرح مبارزه با تروریسم و جلوگیری از تكثیر سلاحهای هسته‌ای از سوی امریكا، بهانه‌ای بیش نیست.
دكتر علی بیگدلی
پی‌نوشت‌ها
* استاد دانشگاه شهید بهشتی
[i]ــ هلموت اشمیت، استراتژی بزرگ، ترجمه: هرمز همایون‌پور، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۷، ص۲۸
[ii]- Dual Containment.
[iii]- Mohameden Quld – Mey. Department of Geography, Geology and Anthropology, Indiana State University, Terre Haute in ۴۷۸۰۹ U. S. A.
[iv]- The Arab World Geographer/ Le Geographe du Monde Arabe Vol ۵, No ۱ (۲۰۰۲) ۳۴-۵۲ & ۲۰۰۲ by AWD. The Arab World Geographer, Torento. Canada.
[v]- Kenneth Katzman. Issues for U. S. Policy in The Persian Golf Congressianal Research Service. The Library of Congress, ۱۲ August ۲۰۰۲
[vi]ــ روح‌الله رمضانی، چارچوبی تحلیلی برای بررسی سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، ترجمه: علیرضا طیب، تهران، نشر نی، ۱۳۸۰
[vii]- Ambassador Francis X. Tyler, Terrorism. U. S. Policis and Cunter Terrorism Measures. U. S. foreign Policy Agenda November ۲۰۰۱, E. Teurnal.
[viii]- Francis X. Taylor. “A Discussion on The Global Campaign Against Terrorism” www.State.Gov.s/ct/rls/rm/۲۰۰۱
[ix]ــ مجید نویسیان، «محافظه‌كاران در امریكا»، همشهری ۵/۴/۱۳۸۱
[x]ــ هلموت اشمیت، همان، ص۳۳
[xi]- Detente.
[xii]- Cooperation on The Basic of Assured Security.
[xiii]- Nuclear Non Proliferation Treaty (N. P. T)
[xiv]- Strategic Arms Limitation (SALT ۱)
[xv]ــ سالت ۲ توسط كارتر و برژنف در سال ۱۹۸۲ به امضا رسید، ولی هیچگاه عملی نشد.
[xvi]ــ روژه گارودی، امریكا پیشتاز انحطاط، ترجمه: قاسم صنعوی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۷، ص۷۰
منبع : ماهنامه زمانه


همچنین مشاهده کنید