جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


مرگ فاتح اصلی است


مرگ فاتح اصلی است
● ( درباره فیلم باغ های کندلوس )
«باغ های كندلوس» سومین فیلم بلند ایرج كریمی بیانی است شاعرانه و پر رمز و راز از زندگی، عشق و مرگ. سه دوست قدیمی همراه با خاطرات دوستان از دست رفته شان آبان و كاوه (خزر معصومی و محمد رضا فروتن) راه سفر در پیش می گیرند. اما این سفری حزن آلود نیست بلكه سفری است برای باز یافتن آنچه در طول زندگی خود گم كرده اند.
در واقع داستان دلدادگی این دو كه به صورت فلش بك های متوالی تعریف می شود تجربه ای است از خلایی كه در زندگی این سه كاراكتر وجود دارد و این خلأ چیزی نیست جز نبود عشق. آنچه آنان در لابه لای خاطرات آبان و كاوه جست وجو می كنند تلاشی است برای بازیابی و جبران این كاستی. در خلال این سفر بعد بسیار قوی فیلم كه همانا نگاه طنز آمیز با دیالوگ های به غایت خنده آور است را نمی توان فراموش كرد. اینچنین نگاه طنز آلود به مرگ این فیلم را در جرگه آنچه معروف به كمدی سیاه است قرار می دهد.
همانگونه كه اشاره شد تم اصلی فیلم در ارتباط با زندگی است. كارگردان از تماشاگر می خواهد كه با او به باغ های كندلوس برود و زیبایی خیره كننده این باغ ها را نظاره گر شود و با نشان دادن سبزی بی نظیر آنها به ما یادآور می شود كه زیبایی و زندگی با طبیعت آمیخته اند و انسان كه جزیی از این طبیعت است پیوندی مقدس با آن دارد.
اما كارگردان به این سه عنصر انسان، طبیعت و زندگی/ مرگ بسنده نمی كند. او در جست وجوی عنصر دیگری است كه به صورت دغدغه كاوه در صحنه نماز آشكار می شود و آن عشق و آگاهی به از دست دادن آن است كه در واقع دغدغه اصلی فیلم است. چنانچه اشاره شد این همان عنصری است كه این سه دوست در پی بازیابی آن بار سفر بسته اند. در واقع عشق، هنر، زیبایی و زوال دستمایه اصلی باغ های كندلوس است. ایرج كریمی اصولاً كارگردانی متعهد است و تعهد او بیش از هر چیز به هنر است.
این مطلب خود را در ساختار روایتی فیلم كه از روزمرگی گریزان است نشان می دهد. چنین ساختاری به كارگردان فضایی می دهد تا او از زبانی كاملاً متفاوت استفاده كند: زبان تصویر، تمثیل و طنز. در ضمن از تماشاگر می خواهد با ذهنی فعال به دیدن فیلم بیاید و همراه با او فیلم را تجربه كند. در چنین ساختاری است كه كارگردان می تواند صحنه پایانی فیلم را در چند ثانیه آغازین آن بیاورد. نكته دیگر فیلم عنصر زمان است كه نقشی تداخلی دارد.
بدین معنا كه ما هیچ گاه فقط در زمان حال زندگی نمی كنیم. گذشته، آنچه كه می توانست به گونه دیگر در گذشته باشد و آنچه می تواند زمان حال را مطابق خواسته ما كند و آینده را، همه و همه در هر لحظه زندگی با ما است. این تداخل زمانی خود را به صورت زن و شوهری عاشق «بهروز و آذر» نشان می دهد.
همان گونه كه آذر ماه بعد از آبان، دلالت بر زندگی آبان پس از مرگ دارد، به نظر می رسد كه نام بهروز در پی كاوه، حاكی از سعادت و بهروزی كاوه است. در واقع ما از نام های آنان كه آبان به آذر تبدیل می شود و دیالوگ های شان پی می بریم كه در واقع این كاراكتر ها همان آبان و كاوه هستند در زمان های مختلف. اصولاً بازی با نام ها از ویژگی های كارهای ایرج كریمی است. نگاه كنید به عناوینی كه او برای فیلم های خود انتخاب می كند: «چند تار مو»، «از كنار هم می گذریم»، «شب لطیف است» و «باغ های كندلوس». گویی اینان مطلع هایی از شعری بلندند. از لحظه های به یادماندنی فیلم صحنه ای است كه آبان سینی به دست آرزوی فرصتی دوباره می كند و كارگردان با نشان دادن یك صحنه با دو پایان متفاوت، به ما می گوید كه آبان به آرزوی خود می رسد. این تكنیك با اندكی تفاوت، ما را به یاد فیلم «درهای كشویی» به كارگردانی پیتر هائت می اندازد كه در آنجا سرتاسر فیلم بر اساس این تكنیك ساخته شده.
نویسنده : فریده عیسی وند
منبع : سایت خبری ـ تحلیلی سینمای ما


همچنین مشاهده کنید