چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


خاطرات ترک خورده


خاطرات ترک خورده
● نگاهی به رمان «كسی به گلدان ها آب نمی دهد» نوشته آرش آذرپناه
رمان، زندگی خانواده ای است وابسته به رژیم شاه كه در بحبوحه رخ دادن انقلاب، در حال فروپاشیدن است. «بهزاد»، پسر خانواده، به «رخ افروز» علاقه مند است و رابطه ای صمیمانه و عاری از پریشانی و اضطراب بر محیط شان حكمفرما است. تنها چیزی كه گه گاه ذهن او را درگیر می كند شخصیت باغبان شان، «گل بابا» است كه رفتاری مرموز و نامتعارف دارد. با پیروزی انقلاب و شروع اعدام های سران و وابستگان رژیم همه چیز به یك باره برهم می ریزد و موج تحول و طغیان، دامن خانواده را نیز رها نمی كند. این داستانی است كه شخصیتی كه ما آن را به نام «نویسنده» می شناسیم در حال نوشتن آن است.
«نویسنده» با نوشتن این داستان می خواهد روح سرخورده خود را كه از گم شدن ناگهانی خواهرش، «پوران» در عذاب است، آرام كند. سئوالی كه برای همسرش، «رخ افروز»، نیز بی پاسخ مانده است. این تمام داستان نیست، چرا كه شیوه روایی رمان، خود نیز در حركتی موازی در حال تولید داستان است. به گونه ای كه این درونمایه قصوی بارها جریان می یابد و هر بار نویسنده ای درون متن خلق می شود كه در حال نوشتن آن است: «این همه كاغذ جلوی من ریخته است تا داستان شان را در آنها بنویسم. داستان نویسنده ای كه لبخندهای رخ افروز را می نویسد و بی تفاوتی پدر را. نویسنده ای كه ما بیهوده توی كاغذهایش پرسه می زنیم و او... می خواهد همه ما را... بنویسد.»
هزارتویی از نویسندگان كه یكدیگر را می نویسند و در حلقه ای زنجیروار پی در پی تداوم می یابند. این پیچیدگی تا جایی پیش می رود كه «نویسنده» در یكی از فصل ها مایوس و سرخورده می شود، نویسنده داستان كیست؟ آیا او است كه دارد شخصیت «راوی» داستانش را شكل می دهد و یا «راوی» است كه در حال نوشتن «نویسنده» است؟!این گفت وگوی بینامتنی در همه جای رمان جریان دارد. ضمن اینكه گفت وگوی شكل گرفته به جهت تعدد شخصیت های نویسنده، دائماً در حال انبساط و تكثر یافتن است. گویی داستان ها آیینه هایی هستند كه رودرروی هم قرار می گیرند و ما می مانیم و ارجاعی بی پایان كه بین آنها برقرار می شود. صفحات به یكدیگر ارجاع داده می شوند و هر تكه روایی معنای خود را در بطن دیگری جست وجو می كند.
این شیوه روایی ما را بر آن می دارد برای درك علت رویدادهایی كه در كلیت قصه رخ داده، هر بار سراغ یكی از روایت ها برویم. یك بار در روایت «نویسنده» ماجرا را دنبال می كنیم و بار دیگر در داستان «بهزاد». بدین سان قصه ها با تداخلی موزون و منطقی، در دل هم، روایت شده، از كلیت متن گره گشایی می كنند، تكاملی تودرتو، تدریجی و در عین حال پیچیده كه نویسنده در پرداخت آن بسیار موفق بوده است.
«پوران» به دلیلی نامعلوم، «نویسنده» را رها كرده و هیچ نام و نشانی از خود به جای نگذاشته است. «نویسنده» نیز این تجربه تلخ را در داستانش با «رخ افروز» زنده می كند و در حقیقت می خواهد با به وجود آوردن موقعیتی مشابه، ناكامی خود را روی كاغذ بیاورد و چون در دنیای خود برای رفتن «پوران» دلیلی نیافته، سعی دارد در داستان «رخ افروز» و «بهزاد» به توجیهی منطقی برسد. در میانه داستان «نویسنده» از این توجیه دست می كشد و مسكوت نگاه داشتن دلیل این جدایی را با عمل «پوران» خواهرش، قیاس می كند. «مگر پوران برای رها كردن ما دلیلی آورده بود كه ما بخواهیم برای رفتن ناگهانی رخ افروز دلیل بیاوریم؟»
با این توجیه موافق نیستم، چرا كه وقتی قرار است این كنش، اتفاق محوری داستان باشد، نویسنده رمان، حق مسكوت گذاشتن آن را ندارد. این همان ضعفی است كه در مورد «گل بابا» هم تكرار می شود. پیرمردی مرموز كه رفتارهای نامتعارف دارد و نویسنده دلایل این رفتارها را از ما دریغ می كند. ضمن اینكه باید در نظر داشت، تعامل ایجاد شده بین چند روایت اصلی موجود در رمان نیز این جای خالی را پر نمی كند. سخن آخر اینكه گرچه شیوه روایی «كسی به گلدان ها آب نمی دهد» جدید نیست و حتی نمونه های موفق آن نیز در ادبیات داستانی ما وجود دارد اما زبان رمان نوید زبانی پخته و ورزیده را می دهد. شاهد این مدعا فصل اول رمان است كه با نوعی بی قیدی (البته كاملاً حساب شده) روایت می شود: «سنگین گام برمی دارم. آسمان یكسره ابری است. گه گاه نم بارانی می بارد و بعد زود ول می كند. دوست دارم یكهو همه بغضش را خالی كند روی سرم و آسمان را صاف كند تا بعد غروب، ماه دوباره نورش را بپاشد روی سنگفرش پیاده رو... مثل همیشه با دلخوری خداحافظی می كند و گوشی را می گذارم.
مادر بالای سرم ایستاده و نی نی چشمانش كه انگار سال ها پیر شده، توی نگاهم می لولد و هزاران پرسش انگار در خود دارد... چه بگویم؟»
یاسر نوروزی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید