شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

مهاجم هراسانی که فوق العاده بود


مهاجم هراسانی که فوق العاده بود
● برگ كمپ؛ بازیكن لحظه ها
پاییز ۲۰ سال پیش دنیس برگ كمپ اولین بازی حرفه ای خود را برای تیم فوتبال آژاكس هلند انجام داد. خودش بعداً اعتراف كرد كه به نحو مرگباری عصبی بوده است. «نه این كه نگران مسابقه بوده باشم. ناراحتی ام بیشتر بدان خاطر بود كه هیچكس را در تیم نمی شناختم.» آن بچه لاغراندام در پست «بغل راست» كه بعداً در فرهنگ فوتبال و در عصر مدرن پیستون و بال راست نامیده شد، بازی می كرد. در رختكن و در پایان مسابقه یكی از هم تیمی هایش كه از قضا (!) نامش فرانك رایكارد بود از او پرسید: هی پسر، چند سالته؟ و این جواب را شنید: ۱۷ سال و آن «هم تیمی» گفت: «خب، پس آینده ای طلایی را پیش رو داری.»
برگ كمپ كه شنبه شب بازی خداحافظی اش دو ماه و اندی بعد از وداع حقیقی اش صورت گرفت، خیلی دوست داشت در واپسین روز فصل پیش با آرسنال جام قهرمانی باشگاه های اروپا را ببرد اما نه تیمش خوب از فرصت ها بهره گرفت و نه خود او سالم و سرحال بود تا بتواند به كمك تیم آرسن ونگر فرانسوی بیاید. در نتیجه تفنگداران كه از همان اوایل وقت بر اثر اخراج ینس لمن ۱۰ نفره شده بودند، در نهایت ۱-۲ به بارسلونا باختند و حسرت فتح مهمترین جام باشگاهی جهان همچنان بر دل تیم قدیمی شهر لندن باقی ماند. برگ كمپ دوست داشت آن شب «بارسا»یی را ببرد كه مربی اش همان هم تیمی سابق او (رایكارد) بود.
او به خواستش نرسید اما نمی توان گفت كه طی ۲۰ سال فوتبال حرفه ای و به خصوص ۱۰ سالی كه در آرسنال گذراند، به حقش نرسیده باشد. او به واقع چنان صحنه های زیبا و نابی را خلق كرد كه سال ها به یاد ما خواهد ماند.به واقع برگ كمپ هرگز خارج از خانواده اش ارتباطی را برقرار نكرده و دور از فامیلش نزیسته و سعی كرده است پاك بماند. در سال های نخست عضویت در آژاكس، هر موقع این تیم در خارج از خانه مسابقه داشت، درس و مشق مدارس و كالج خود را همراهش می برد و در سفر آنها را انجام می داد. برگ كمپ در شروع كار یك سانترفوروارد و یك گلزن بود.
نه گلزنی كه در هر مسابقه ای كولاك كند، زیرا حس مشاركت او در بازی بیش از آن بود كه وی را به چنان پست و محدوده ای منحصر سازد. او بلد بود كه با توپ كار و با آن بازی سازی كند و به طرز عجیبی یارانش را خوب و به موقع در سطح زمین می یافت. این چنین بود كه اینترمیلان او را خواست و گرفت اما دو سال حضور او در سن سیرو فاجعه وار بود و آنقدر بد بود كه اسم او را «بیویز» گذاشتند كه یك كاراكتر كارتونی احمق با موهایی بلوند به شكل برگ كمپ است. مردم ایتالیا انتظار داشتند او سوپراستار باشد و وی نبود. ترس از پرواز با هواپیما در همان موقع در وجود او ریشه دوانده بود و می رفت كه وی را فلج كند و او در آغاز «رو»یش نمی شد كه این مسئله را به یارانش در اینتر و سران این باشگاه بگوید و در نتیجه در خفا رنج می برد و این مسئله بر روی بازی او نیز تاثیرات منفی زیادی را گذاشته بود.
● برو گمشو
آرسنال او را نجات داد و به هایبوری برد. در اولین بازی اش برای این تیم لندنی كه در آگوست ۱۹۹۵ برگزار شد و دیدار دوستانه ای در برابر تیم قبلی او (اینتر) بود، تفاوت های این دو باشگاه به وضوح مشخص شد. برگ كمپ وقتی در اینتر بود یارانش زیاد سر به سر او می گذاشتند و ا و را خفت می دادند. نیكولا برتی هافبك وقت اینتر در آن دیدار دوستانه نیز به آن روند ادامه داد و بعد از بازی هم او را تعقیب كرد تا باز به او «تكه» بیندازد. اما برگ كمپ وی را به قتلگاه (!) هدایت كرده بود. برتی چشم باز كرد وتونی آدامز را مقابل خود دید. كاپیتان دو متری و قوی هیكل آرسنال چشم توی چشم برتی انداخت و گفت: برو گمشو.
برتی چنان ترسید كه پا به فرار گذاشت و چون زورش به آدامز نرسیده بود در بین راه یك سیلی به یك توپ جمع كن بینوا زد! بیرون استادیوم پدر و مادر و برادر دنیس منتظرش بودند و او زیر چشم های حمایت گرانه آدامز، كئون و بولد مدافعان آرسنال كه مثل برج و بارو بودند، در آغوش آنها فرو رفت. پدر دنیس اشتباه نكرده بود. او همیشه بزرگان آرسنال را تحسین می كرد و واژه «بزرگ» را شایسته آنان می دانست. دنیس در چنین جمعی، خود تبدیل به یك «بزرگ» شد. او آنقدر بزرگ بود كه توانست تیمی را كه به رغم مستحكم بودن همیشه به ارائه بازی هایی كسالت بار و بیش از حد خشك متهم می شد، قادر به ارائه بازی هایی فنی و زیبا و هجومی كند.
سایمون كوپر*
ترجمه: وصال روحانی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید