جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


شعر به هیچ چیز جز خودش تعهد ندارد


شعر به هیچ چیز جز خودش تعهد ندارد
● گفت و گو با حسن روشان (شاعر و محقق)
حسن روشان، متولد ۱۳۵۵ از یکی از روستاهای کرد نشین (کرمانج) خراسان ، کارشناس ارشد ادبیات، تا کنون دو مجموعه شعر «گزارهای ناگزیر» و« جنگل جدال قیچی اعداد بود و مه» و هم چنین کتاب تحقیقی «موسیقی شعر شاملویی»چاپ کرده است و چند کار دیگر از جمله «مخاطب شناسی در ادبیات» را آماده انتشار دارد. به بهانه انتشار مجموعه شعرش گفت و گویی کوتاه با وی انجام داده‌ایم.
● آقای روشان! اولین نکته‌ای که پس از دیدن غزل‌های کتاب جدیدتان – جنگل جدال قیچی اعداد بود و مه- نظر خواننده را جلب می‌کند این است که گویا دو زبان متفاوت در این اشعار به کار رفته است. آیا شما این نکته را تأیید می‌کنید؟ و اگر بله هر کدام چه خصوصیاتی دارند؟
▪ در واقع ما در این مجموعه، سه زبان داریم. در برخی غزل‌ها رویکرد زبانی به سمت زبان خراسانی و غزل های خراسانی است که گاه رویه ی عرفان و گاه به خاطر زمختی ذاتی ای که دارد رویه ی حماسی به خود گرفته است. زبان دیگر زبان غزل روز است که سعی کرده به فضای مدرن و زندگی شهری نزدیک شود و خودش را با چنین فضایی اخت کند. فضای دیگری هم در این مجموعه مشاهده می شود، که آن هم فضایی نو است اما در بافتی ایلیاتی. این سه زبان ماحصل زندگی من است. هر چه باشد من بچه ایلم، هنوز خود را در میان ایل احساس می کنم و هنوز آن دغدغه‌ها را دارم. از طرف دیگر زبان خراسانی یعنی منطقه ای که در آن رشد کرده ام بر شعرم تأثیر گذاشته است همین طور زندگی شهری امروز که آن را تجربه کرده ام. مسلماً شعر چیزی جز تعامل من با طبیعت من نیست. از این رو هر سه زبان در شعر من راه یافته است.
● به نظر می‌رسد در شعرهای اخیرتان زبانتان به روانی خاصی نزدیک شده است. مولفه های این زبان چیست؟
▪ مولفه‌های اصلی این شعر ها را باید در رجوع به محاوره و عناصر زبان محاور، تغییر در حوزه واژگان و لحن زبان دانست. در این گونه اشعار لحن زبان یک لحن جویباری است. یعنی برخلاف شعرهای خراسانی که مطنطن است، در این اشعار بیش‌تر لحن برایم مهم بوده و هر قدر که بتواند به زندگی امروز نزدیک شود. با نوع تکنیکی که در این شعر ها وجود دارد سعی کرده‌ام به زبان شهری و زندگی شهری نزدیک شوم.
● غزل معاصر دارای چه خصوصیات مشترکی است؟
▪ همان طور که در مقدمه «جنگل، جدال ...» ذکر کرده ام، پاره ای از مؤلفه ها و شناسه های غزل امروز از این قرارند:
▪ گریز از روایت خطی و شکست روایت و شکست زاویه ی ایستای راوی و شخص و توجه به روایت پنهان و متن محوری به جای مؤلف محوری یا مخاطب محوری.
▪ وجود یک سیستم ساختاری در کل متن و گریز از منطق بیتی و ساختمان تک بیت گونه و شکل گیری بافتار و ساختار در کل اثر.
▪ هنجار شکنی و برجسته سازی در حوزه زبان، تصویر ، نحو، فکر و اتفاق در زبان به منظور رسیدن به کشف شعری و اتفاق شاعرانه و هنجار شکنی جهت مند، نقش مند و غایت مند و به تعبیر شکلوفسکی «ویرانی سویه ی خودکار ادراک».
▪ برخورداری از منطق تصویر و روایت سینمایی و روایت تکنیکی داستان مدرن.
▪ حضور فضای تعلیق و سیال بودن تصویر و فکر، در حیطه عین و ذهن و منطقِِِ گریز و بازگشت.
▪ برخورداری از چند صدایی، چند لحنی، چند ریتمی و چند مدلولی که خود می‌تواند، مخاطب همزمانی و در زمانی را پوشش دهد
▪ و...
● در اشعار اخیرتان که اتفاقاً لطیف‌تر هم هستند، از شهر رشت و طبیعت شمال زیاد یاد کرده‌اید. لطفاً کمی در این مورد توضیح دهید.
▪ من سه سال از زندگی‌ام در رشت بوده. خوب وقتی من در رشت هستم یعنی از صخره و کوه و زبان زمخت خراسان کنده‌ام و در فضای باران، جنگل و هوای شرجی زندگی می‌کنم به طبع از فضای زبان شاعران و شعر رشت تأثیر گرفته‌ام و هر قدر از کوه پایین آمدم و به سمت جلگه رفتم شعرم هموارتر و لطیف‌تر شده است. این ارتباط چند ساله با شعر و شاعران گیلان که پس از بازگشت به خراسان هم چنان ادامه دارد، موجب شده شعرم تا این حد تاثیر بگیرد.
● خودتان کدام زبان شعریتان را بیش تر می پسندید.
▪ در واقع هر کدام از این زبان‌ها باز تاباننده قسمتی از زندگی من هستند. اکثر کسانی که اشعار اخیرم را خوانده‌اند آن را روان‌تر ارزیابی کرده‌اند به غیر کسانی که به شعر با نگاه خراسانی وار و اسطوره گرا نگاه می‌کنند که معتقدند زبانم افت کرده است. اما خودم در این میان فکر می‌کنم زبانم افت نکرده بلکه این دو، دو زبان متفاوتند. به شخصه از زبان اخیرم بیش‌تر لذت می‌برم احساس می‌کنم با شعر بیش‌تر احساس نزدیکی و صمیمیت می‌کنم. زمختی زبان مرا از شعر جدا نمی‌کند زبان، شعر و خودم یکی شده است.
● به نظر می رسد علاوه بر نرمی زبان، دارید گونه هایی از بازی های زبانی را نیز تجربه می کنید این طور نیست؟
▪ کاملا درست است. ببینید غزل خراسان غزلی است که کم‌تر دچار تکنیک شده است و کم‌تر خود را به سمت فرم نزدیک کرده است و بیش‌تر محتوا گراست. اگر هم به سمت فرم رفته، در حوزه واژگان رفته اما در غزل رشت [منطقه گیلان یا شمال] ما فرم و تکنیک را بیش‌تر می‌بینیم. اصولا لازمه آن زبان این فرم و تکنیک و بازی‌های زبانی است. خصوصیتی که این نوع غزل (غزل روز یا غزل معاصر) دارد بیش از این که متأثر از غزل گذشته باشد وام دار شعر نیما، شاملو و شعر دهه ی هفتاد است. من سعی کردم در حد یک تجربه به طرف این بازی‌ها بروم.
● شما فکر می کنید روند شعری شما به کدام سمت کشیده شود؟
▪ روند شعری من، همان روند زندگی من است. نوع شعرهایی گفته ام نشان می دهد که شعر من زندگی من است و تفنن نیست. ذهنیت من، یک ذهنیت کاملاً کلاسیک خراسانی است و به همین شکل دارم زندگی می‌کنم اما دارم تلاش می‌کنم که از این فضای زمخت زبان بکنم. مخاطبم چه گناهی کرده درگیر واژه ها و لحن آرکائیک شود. خواننده شعرم در زندگی روزمره‌اش دوست دارد شعر و شاعر با او خیلی صمیمی باشد بنا بر این، آن گونه شعر ها را نمی‌پسندد. البته این حرف به این معنی نیست که بنا به سفارش مخاطبم شعر بگویم اما مخاطبم قسمتی از شعر من است. حتی خود من به عنوان یکی از مخاطبان شعرم، احساس می‌کنم کارهای آخرم بیش‌تر به دل می‌نشیند.
من دوره‌ای از شعرم به سمت نوعی محتوا حرکت کردم اما امروز به شدت اعتقاد دارم که شعر به هیچ چیز جز خودش تعهد ندارد. به عبارت دیگر «هنر برای هنر» عین تعهد است. هر کلمه ای که بعد از کلمه شعر بیاید مثل شعر اجتماعی، شعر سیاسی و ...پر و بال شعر را می بندد.
● در غزل امروز شما چند نوع زبان می بینید؟
▪ غزل امروز دچار نوعی تشتت است. نوعی از زبان را در کارهای بچه های ایلام، کردستان و خراسان می توان دید که دارای فضای زمختی اند که با شرایط اقلیمی و فرهنگی آن مناطق همگون است نوع دیگر غزل را در کارهای مدرن بچه های مشهد، رشت و طیف اندکی در کرج می بینیم که مولفه هایش بیش تر شعر دهه هفتاد است. اما همان طور که شعر دهه هفتاد در نوع بیمارش، آشفته گی ها و از آن سوی بام افتادن هست، در غزل امروز هم گاه آن قدر این بازی ها زیاد شده که تنها به یک بازی تبدیل شده یعنی از شعریت خود فاصله گرفته است. غزل دهه ی هفتاد در کم تر از یک دهه دچار نوعی تکرار چندش آوری شده است. مثلاً بنز، سیگار، قهوه خانه، قتل ، خودکشی (چه در حمام و با تیغ یا با هفت تیر) واژگان و فضاهایی است که در شعر شاعران دارد تکرار می شود. شاعران دارند فضاهای یک دیگر را تکرار می کنند و در یک چرخه واژگانی و تکنیکی دارند می چرخند. من احساس می کنم شاعران دارند از هم زاده می شوند و آن شهود و آن شعور در حال کم شدن است یعنی به جای این که شاعران به یک تشخص زبانی دست یابند بیش تر با یک یونیفرم زبانی مواجه اند.
● به نظر شما چطور می شود از این ورطه خلاص شد؟
▪ به نظر من باید شاعر خودش را تجربه کند. یعنی تجربه‌هایی از زندگی را که واقعاً لمس کرده وارد شعر کند. اگر این کار را بکند امکان ندارد تجربه‌های دو نفر از زندگی با تمام شباهت‌ها، دقیقاً یکی باشد. فکر می‌کنم اگر شاعران این شیوه را در پیش بگیرند هم چنان شاهد شعرهای باطراوتی خواهیم بود.
● غزلی از حسن روشان:
حرف‌های نگفته ای دارم؛ حرف‌های نگفته ای داری
از سرت دست بر نمی دارم؛ از دلم دست بر نمی داری
شعر و باران و هر چه نا ممکن، در نگاه تو شکل می گیرد
من تو را عاشقانه می میرم، تو اگر عاشقانه بگذاری
باز هم چتر و کوچه و باران، هق...هق بادهای سرگردان
حجم سیال سایه ای در مه، تلی از عقده های تکراری
آه! بگذار بگذریم از من؛ تو بگو بر سرت چه آوردی؟
مثل این ابرهای دم کرده، دائماً با خودت کلنجاری
پیپ و قلیان و چایی و...(نقطه) من تو را دود می شوم، اما
چشم های تو جایشان خالی – این غزل قهوه های قاجاری –
من هنوز آن غروب یادم هست؛ گریه های تو خوب یادم هست
در تب شوق و شرم و اشک و غرور، گفتی [آهسته]: دوستم داری؟
امشب از شعر و گریه سرشارم، حس و حالی نگفتنی دارم
حس و حالی نگفتنی دارم، آری، آری، عزیز من! آری
شعر، این شهوت مقدس من، در نگاه تو نطفه می بندد
کوچه چیزی بزرگ کم دارد- هل... هل چشم های تو – باری-
خوب من! واقفم که ممکن نیست، چشم های تو را بنوشم من
هی مخواه از تو دست بردارم، تو مگر از دلم خبر داری؟!
بهنام ناصح
منبع : ماهنامه ماندگار


همچنین مشاهده کنید