جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


هنر اتروسک؛ هنر رومی اتروسکها( پیکر تراشی)


هنر اتروسک؛ هنر رومی اتروسکها( پیکر تراشی)
● پیکر تراشی
در مقبره های اتروسک، اسباب و اثاثیه قابل توجهی از گل و مفرغ به صورت پیکره برجا مانده است و حکایت از آن دارد که اتروسکها ظاهراً گل و مفرغ را بر مواد دیگر ترجیح می داده اند، هرچند خاکستردانهای سنگی بسیاری برای نگه داری خاکستر مردگان نیز یافته شده است. شکلهای این پیکره ها بیشتر از راه قالبگیری به آنها داده شده است نه از راه کنده کاری و قالبگیری نیز اسلوبی است که با خلق و خوی تند و سبک روان مختص اتروسکها سازگاری داشت. خاکستردانهای مرده با پیکره های لمیده فردی، بخشی از بهترین نمونه پیکر تراشی اتروسک به شمار می روند.
خاکستر دان سرپوش دار از کلوسیوم (کیوسی امروزی)، سرپوشی از گل پخته به صورت سرآدم دارد و کل این مجموعه روی الگوی مفرغین یک صندلی قرار داده شده است؛ بدون تردید، سردیس مزبور به نشانه چهره شخص متوفی که خاکستر جسدش در درون این خاکستردان نگهداری می شود روی آن گذاشته شده است.
شکل شدیداً کروی این خاکستردان، نیروی حیاتی خامی دارد که به سردیس با آن سیمای خشن و گردن ستبرش نیز سرایت کرده است. تأکید بر فردیت شخص متوفی از مختصات هنرمند اتروسک است و به بهترین شکل ممکن در پیکره های برجا مانده از یک مرد و همسرش بر روی سرپوش تابوت به دست آمده از چروتری دیده می شود. این پیکره نوعی تجسم سه بعدی و شکوهمند نمایی از صحنه های پر نشاط میهمانی است که بر دیوارهای مقابر اتروسک نقاشی می شد تا به پاره ای توقعات مربوط به پرستش مردگان که خبری از جزییاتش در دست نیست پاسخ داده شده باشد. ولی در اینجا چیزی از عنصر جدی یا مربوط به رقص مرگ دیده نمی شود و اشتیاق طبیعی اتروسکها به زنده نمایی، حفظ شده است. پیکره هایی که در این تصویر از نظر می گذرند حالتی آسوده و شاد دارند – برخلاف حالت رسمی تندیسهای تدفینی مصریان – و ویژگیهای منسوب به دوره کهن که در سبک کار دیده می شود باعث شق و رقی یا زمختی اثر نمی شود.
پیکره آپولون ازویی که پیکره ای ایستاده بر خط الرأس تیر افقی یک معبد اتروسک است، دلالت بر آن دارد که اتروسکها نیز چون یونانیان از پیکره در معماری استفاده می کرده اند، ولی عناصر کهن یونانی با آنکه بلافاصله جلب نظر می کنند، سطحی اند: عضلات و اندامهای زمخت و متمایل این پیکره پرتوان، نمونه نیرومندی از اسلوبهای قالبگیری گل رس در نزد اتروسکها و استفاده ای است که پیکرتراش مطمئن، تیزیاب و سریع العمل می توانست از اسلوبهای مزبور بکند. این پیکره برخلاف عظمت و شکوه آرام پیکره آپولون در اولمپیا همچون غولی مهیب گام برمی دارد.
حضور استیلاجویانه جسمانی وی، بازتابی از توجه اندک به شیفتگی یونانیان به تناسبهای هماهنگ یا انسانیت کمال مطلوب شده است. تجسم استادانه و یونیک خطوط جامه، حکایت از وجود عنصری شرقی در هنر اتروسک دارد، ولی نیروی بهیمی، خطوط کرانی بزرگ و برآمده و حرکت موج گونه اش هرچند باشند یونیک نیستند و خیلی کم تحت تأثیر عناصر رایج در سرزمین اصلی یونان قرار دارند. آپولون ازویی با آن کارکردی که در معماری برعهده داشته است، طبیعتاً با شکلهای نقاشی شده اتروسک که پیشتر دیدیم تفاوت دارد، ولی از لحاظ نیرو، قدرت و هیجان اختصاصاً اتروسکی خود با آنها وجه مشترک دارد.
جذب عناصر یونانی توسط اتروسکها در دوران اوجگیری قدرت اتروسکها – وقتی کالاهای هنری خودشان را به سراسر حوضه مدیترانه از جمله یونان می فرستادند – و در دوره چند صد ساله زوال ایشان نیز ادامه یافت. پیکره معروف به مارس از تودی تجسمی از تفسیر سبک کلاسیک یونانی توسط اتروسکها در آغاز سده چهارم پیش از میلاد است. این پیبکره که لباس نظامی آن روزگار را به تن دارد حرکت خاصی را انجام می دهد که به کل بدن مربوط می شود، پهلوها و چهار جهت حرکت سر، بالاتنه، دستها و پاها را دربر می گیرد بی آنکه به نظر برسد می خواهد از جای خودش تکان بخورد. پیکر تراش احتمالاً خواسته است در اصل انتقال وزن یا «ایستایی متعادل» پولوکلیتوس اغراق کند، ولی برخلاف حالت سنگینی و تعادل مختص کارهای پولو کلیتوس، گونه ای مهارت در آن به کار بسته شده است. در اینجا نیز همانند پیکره خیلی قدیمی تر آپولون ازویی می بینیم که تفسیر سبک مسلط یونانی توسط اتروسکها صفت بومی نیرومند بودن را – خواه در حرکت کند و زمخت آپولون، خواه در حالت تقریباً سرزنده و با نشاط مارس – در معرض دید ما قرار می دهد.
یکی از پرآوزه ترین جانوران در تاریخ هنر جهان یعنی ماده گرگ از کاپیتول شهرتش را نه فقط به قدمت و شکوه خود به عنوان یک اثر هنری مدیون است بلکه قرنها توتم یا نماد شهر بوده است. در افسانه های باستانی آمده است که قهرمانان بنیان گذار شهر رم یعنی رومولوس و رموس که در دوران کودکی رها شده بودند از پستانهای یک ماده گرگ شیر خوردند. قدمت آیین رومولوس و رموس به سده چهارم پیش از میلاد باز می گردد و می دانیم که تندیسی از یک ماده گرگ نیز در سال ۲۹۶ پیش از میلاد بر روی تپه کاپیتولینه نصب و به شهر رم اهدا شده بود. ما امروزه با قاطعیت نمی توانیم بگوییم که تندیس ماده گرگ امروزی بر تپه کاپیتولینه همان تندیس اصل است (پیکره های دو کودک در حال شیر خوردن، در دوره رنسانس به تندیس الحاق شده اند) تاریخگذاری این پیکره، شدیداً ورد بحث بوده است ولی در منشأ اتروسکی آن دیگر تردید چندانی برجا نمانده است.
قدرتی که در پیکره های انسانی ساخت هنرمندان اتروسک دیدیم اینجا در بدن کشیده و گوش بزنگ جانور یا پهلوهای پهناور، دنده های استخوانی و پاهای ستبر و قوی اش، تمرکز یافته است. گردن و سر متمایل به پایین، گوشهای تیز، چشمهای خیره و پوزه درنده و خوفناکش ارتعاشهای روانی این جانور درنده و در عین حال محافظ را به بیننده القا می کنند: خطوط نقر شده در امتداد گردن جانور، خشمگینی و آمادگیش را برای رویارویی یا خطری که دم به دم نزدیکتر می شود برجسته تر می نمایاند.
با توجه به آنچه گفته شد حتی جانوران نقش برجسته بزرگ متعلق به آشور نه فقط می توانند با این نمایش یا «خواندن» ژرفای خلق و خوی جانوری رقابت کنند، بلکه به هیچ وجه از آن فراتر نمی روند. کمی پس از این تاریخ به تندیس کیمرا از آرتسو می رسیم که هیولایی است مفرغین با سر یک شیر شبه آدم، دم مار (که در دوره رنسانس توسط بن ونوتو چلینی مرمت شد) و سری دیگر – سر یک بز، که شاخ راستش را مار به دهان گرفته است.
با آنکه زخمهای وارد شده بر پیکر کیمرا توسط قهرمانی به نام بلروفون – که آن را شکار کرد و کشت – دیده می شود، هدف از ساختن آن فقط تجسم یک حادثه نیست، بلکه بی هیچ تردیدی، این پیکره، مفهوم دیوشناسانه دیگری دارد.
اتروسکها که بخش اعظم هنرشان به مراسم تدفین مربوط می شود، مجموعه بزرگ و کاملی از دیوها و گونه هایی از شیاطینی داشتند که مردگان را در دنیای زیرین می آزارند و به ستوه می آورند. برخلاف یونانیان که ترجیح می دادند دیوهایشان را در قالب انسان نمایش دهند، اتروسکها که بخشی از ریشه هایشان در آسیا دویده بود، از نیروی مرسوم بیانشان برای شبیه سازی از آنها به عنوان جانوران چند رگه مخوف استفاده می کردند.
سابقه نمونه هایی از انوع هیولا به ابوالهولهای مصر، گاوهای بالدار و آدم – سر بین النهرین و جانوران مفرغی و تزیینی لرستان و سبک اشارتی – جانورانه ی وابسته به آن در بخش بزرگی از آثار فلزی آسیای میانه باز می گردد. این احتمال در بخش بزرگی از آثار فلزی آسیای میانه باز می گردد. این احتمال وجود دارد که سنتهای مزبور در روحیه اتروسکها پایداری کرده باشند و تجلی آنها در شکل نیرومندی چون کیمرا – این چنین ضد یونانی و ... چنین آسیایی – بیش از هر چیزی گواه بر وجود عنصری شرقی در فرهنگ اتروسکهاست. تا آغاز سده های میانه، جعیت انبوهی از انواع هیولاها به عرصه های هنر مغرب زمین یورش آورده بود.
از دیگر مختصات فرهنگی مشرق زمین که توسط اتروسکها به رومیان انتقال داده شد رسم غیب شناسی یا کهانت بود که به اعتقاد آن روزیان، آینده یعنی حاصل عملکرد نیروهای مرموز (در لباس خدایان و دیوها) را می شد تا اندازه ها ی پیش بینی و حوادثش را پیشگویی کرد.
غیب شناسی – هنر کاهنان – با این فرض که کل طبیعت، دنیایی از شباهت هاست، بر چگونگی و حالت احشای جانوران قربانی شده (مخصوصاً وضع جگر سیاه) پرواز گروهی پرندگان و رویدادهای غیرمنطقی و غیرعادی استوار بود. در پشت حکاکی شده یک آیینه مفرغی با طرحی دل انگیز و قلمی استوار که از مختصات هنرهای دستی اتروسک بود – پیرمرد بالداری به نام خالخاس، کاهنی که هومر در ایلیاد نام برده، مشغول پیشگویی از روی جگر سیاهی است که به دست گرفته و بدان چشم دوخته است.
این پیکره، نشانه کوچک شده ای از آن دنیای متشکل از نیروهای مهربان و شومی است که دورادور انسانهای روزگار باستان را گرفته بودند و اینان می کوشیدند با توسل به انواع پیشگویی، قربانی، شنیدن پاسخ غیبی، فالگیری، طلسم و جادو به آنها نزدیک شوند یا آنها را از خود دور کنند. آیین خردگرایی یونانی، در برابر اعتقاد گسترده دنیای باستان به دگرگون سازی جادویی طبیعت، پیشرفت چندانی نکرد.
از جمله اشیای به دست آمده از پرائنسته (پالسترینای امروزی) خاکستردانهای استوانه ای مفرغی هستند که رابطه نزدیکی با آیینه های ظریف نقش و کلاسیک متعلق به سده چهارم پیش از میلاد، مانند آیینه خالخاس، دارند و بدون تردید بازتاب سبکهای استادان بزرگ نقاشی دیواری یونان – پولوگنوتوس، ائوفرانور و دیگران – در آنها دیده می شود. ظروف مفرغی اتروسکها و آیینه های ایشان با صحنه های حکاکی شده ای از اسطوره های رایج زمانه، در یونان جزو اشیای مشهور بودند و در همه جا ارزش فراوانی داشتند. شاید برجسته ترین عضو این خانواده، خاکستردان استوانه ای فیکورونی کار نوویوس پلاوتیوس باشد. نكته قابل توجه این است كه هنرمند یعنی نوویوس پلاوتیوس اتروسک نیست، او این اثر را در رم ساخته و نام خودش را با خط لاتین امضا کرده است.
او در اینجا اقتباس ماهرانه ای از یک کتیبه پر از پیکره یونانی به عمل آورده و ناتورالیسم دوره کلاسیک پسین را به طرز وفادارانه ای به کار بسته است. نوآوریهای ناتورالیستی نیز در کارش دیده می شوند: پیکره هایی که تماماً از پشت یا با نمای سه چهارم از پشت دیده می شوند، حالتهای پیچیده نشسته، پیکره هایی در چندین سطح به جای پیکره های سخت چسبیده به یک خط زمینه واحد، جزییات منظره و گونه ای فضای پرسپکتیو تقریبی، هنرمند در این اثر خویش سپری شدن دوران نبوغ اتروسکها و پذیرش تدریجی و مقاومت ناپذیر یونان را بازنمایی کرده است. با این حال، گوشه هایی از مفهوم عنصر واقعی در نزد اتروسکها از طریق "کلاسی سیسم" صوری یونان به هستی خویش ادامه خواهد داد و به نوبه خود تا اندازه ای، مسیر هنر روم را مشخص و هدایت خواهد کرد و این مفهوم کهن اتروسکی، دقیق تر می شود و در اشتیاق مختص رومیان به نمایش عنصر آگاهی بخش در هنر و در امور انسانی استحالی می یابد.
منبع : واحد مرکزی خبر


همچنین مشاهده کنید