جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


شرف ما از توفیق مهمتر بود


شرف ما از توفیق مهمتر بود
● گفت و گو با عباس توفیق، سردبیر مجله فكاهی توفیق
هفته نامه «توفیق» محبوب ترین مجله طنز پیش از انقلاب بود. گاهی از خودش هم عبور می كرد؛ وقتی توقیف می شد مردم شایع می كردند كه به خاطر فلان شعر یا كاریكاتور- كه هیچ گاه در توفیق چاپ نشده بود- توقیف شده است.
مدیران این مجله هم هیچ وقت نتوانستند شایعات مردم را تكذیب كنند. می گذاشتند تا مردم خود در خیال، لودگی ها و مسخرگی ها با دستگاه شاهنشاهی را در آن شماره خیالی توفیق تصور كنند و دلخوش باشند كه نشریه ای توانسته تا آخر خط در جنگ با دستگاه پیش برود.توفیق بارها توقیف شد و محبوبیت نجاتش داد. حتی اگر روی جلد كاریكاتور شاه چاپ می شد كه سیبی از درخت قانون اساسی كنده است و آن سوتر غلامان دربارش دارند خود درخت را از ریشه در می آورند و زیر درخت از قول سعدی نوشته شده «اگر زباغ رعیت ملك خورد سیبی / برآورند غلامان او درخت از بیخ»، كسی كاری با برادران توفیق نداشت. اصلاً شاه خودش توفیق خوان بود. آخرین دوره ای كه توفیق منتشر می شد، به انقلاب اسلامی ختم شد. پس از آن دیگر توفیق نیامد تا اینكه گل آقا منتشر شد و نسخه دیگری بود برای نشریات فكاهی در شرایط جدید و برخی از توفیقی ها در آن مشغول شدند.
عباس توفیق كوچكترین فرد از جمع برادران توفیق سردبیر آخرین دوره مجله بعد از كودتا و پیش از انقلاب بود. با او در اوایل تیرماه در گوشه ای از رستوران هتل همای تهران گفت وگو كرده ایم. حرف ها از ساعت ۹ شب شروع شد و تا یك صبح ادامه داشت. عباس توفیق در دانشگاه سوربن فرانسه، هم دوره و دوست صمیمی علی شریعتی هم بوده است. مصاحبه كه تمام شد، تازه از آخرین روزهای زندگی شریعتی پرسیدیم كه همیشه در ابهامی تاریخی پنهان بوده است. باید ساعت ۷ صبح بیدار می شد اما نشست و پاسخ داد. در گفت وگو با عباس توفیق، محمد رهبر، مهدی افروزمنش و سعید اركان زاده یزدی از گروه اجتماعی شرق شركت داشتند.
توفیق سرحال و سرپا است. بعد از انقلاب در آمریكا بوده و كتاب هایی نوشته و می گوید در این دوران اغلب وقتش را در تربیت فرزندان گذرانده است. شعار روی جلد مجله توفیق برازنده خود او نیز هست: و من الله التوفیق و علیه التكلان.
● شما و برادرتان آقای توفیق در سال هایی كه مجله توفیق در می آمد سرآمد طنز ایران بودید. سال های دور و درازی از انتشار توفیق گذشته و تنها شاید نسل میانسالی آن را به یاد داشته باشند. بعضی ها حتی نمی دانند كه توفیق نام یك فرد بوده كه بعد از آن روی یك مجله گذاشته شده است. دوست داریم از خودتان و برادرتان بگویید و اینكه اصلاً توفیق چگونه شكل گرفته است؟
▪ بگذارید از دو كتابی كه نوشته ام و ترجمه هم شده و در پاییز امسال منتشر خواهد شد شروع كنم. از این راه به تاریخچه و چگونگی پیدایش توفیق هم خواهیم رسید. یكی از كتاب ها تز دكترای بنده در دانشگاه سوربن فرانسه است.
این اولین كتاب در رشته جامعه شناسی مطبوعات است و درس اختصاصی من بود، زمانی كه در دانشگاه علوم ارتباطات تدریس می كردم. من در فرانسه درباره این رشته هر چه تلاش كردم كسی را گیر نیاوردم كه با او تزم را بگیرم. حمید مولانا یكی از دوستانم در آن زمان در آمریكا دانشجوی روزنامه نگاری بود. نامه ای به او نوشتم و تقاضا كردم كه اگر تحقیقی یا كتابی در رشته جامعه شناسی مطبوعات در آمریكا وجود دارد به من معرفی كند. در جوابم نوشت كه چیزی یافت نمی شود و شاید چند مقاله در این زمینه نوشته شده باشد. من سعی داشتم با دید جامعه شناسی روی مطبوعات كار كنم و همین طور از راه بررسی مطبوعات جامعه را بشناسم. عنوان تزم «نقش مطبوعات فكاهی و طنزآمیز در جامعه ایرانی» بود.
چون این رشته جدید بود فقط حدود شش ماه روی فهرست كتابم مطالعه كردم. در این كتاب مقدار زیادی از آثار خودم و همكاران دیگرم را در روزنامه توفیق هم ترجمه كردم. اطلاعات زیادی هم درباره طنز فارسی و مطبوعات طنز و تاریخچه مطبوعات فكاهی نوشتم. نوشتن كتاب از ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۱ طول كشید. من اولین فصل كتاب را نوشته بودم و چون فكر می كردم فرانسوی ها خیلی از ما جلوترند، خیلی رویش كار كرده بودم. پیش استاد كه رفتم گفت یك راهنمایی می توانم به تو بكنم و آن اینكه بقیه اش را هم عین همین فصل باید بنویسی. فهمیدم كه فصل اول را پرملات گرفته ام و تا آخر باید با همین محتوا جلو بروم.
این شد كه خیلی روی این كتاب كار كردم. در جلسه دفاعیه تز هم به جای سه استاد پنج استاد حضور داشتند. یكی از آنها یك مستشرق معروف فرانسوی بود و در جلسه دفاعیه گفت كه من توانسته ام با این كتابم ثابت كنم كه برخلاف نظر منتسكیو كه می گوید آب و هوای خشك و سوزان روی روحیه ایرانی ها تاثیر گذاشته و آنها را بیگانه از طنز نگه داشته است، ایرانی ها در شیرینی طنز بسیار جلوتر از فرانسوی ها هستند. یكی دیگر از استادان هم گفت كه این تز در دایره المعارف اسلامی فرانسه به عنوان یكی از منابع و مآخذ معتبر طنز فارسی نام برده شده و از آن نقل قول خواهد شد. سرانجام تزم با درجه ای بسیار افتخارآمیز تصویب شد، البته یك سری ایرادات شكلی و ملالغتی هم از كتاب گرفته شد. سایر كتاب هایی كه پس از این كتاب هم نوشتم ادامه همان اتود دانشگاهی است. كتاب من یك كتاب ژورنالیستی نیست، در عین اینكه بسیار شیرین است روی اصول یك كتاب دانشگاهی جلو رفته است.
● نوشتن كتاب سه سال طول كشید؟
▪ بله، اتفاقات جالبی هم حین كار شكل گرفت. یكی از این اتفاقات درباره سانسور بود. كتاب كه فصل به فصل پیش می رفت من به فصلی درباره سانسور رسیدم. ما هم كه در مطبوعات ایران عقده سانسور داشتیم. گفتم كه در این سوی دنیا كسی از اوضاع ما خبر ندارد. شروع كردم به نوشتن هر آنچه سانسور در كشور اتفاق می افتاد. فحش را به ساواك و سانسورچی و محرمعلی خان كشیدم. یك بار دیدم كه استاد راهنمایم به من می گوید من ژنرال پاكروان رئیس ساواك را می شناسم. گفتم ای داد بیداد. ما توی ایران سعی كردیم كسی نفهمد كه چگونه فكر می كنیم و حالا اینجا دستم رو شده است.
شروع كردم به چاخان كردن كه بله، خود پاكروان آدم خوبی است اما استاد فهمید. خندید و گفت كه پسرم من هیچ وقت یك دانشجوی آزادیخواهم را به رئیس یك پلیس سیاسی نمی فروشم، خیالت راحت باشد. شاه چندبار استاد راهنمایم را كه رئیس موسسه سنجش افكار عمومی دولتی فرانسه بود دعوت كرده بود به ایران و بودجه های چند میلیون فرانكی هم به او پیشنهاد داده بود كه ایران نیز یك مركز افكارسنجی داشته باشد. البته كار صحیحی بود و شاه به آن احتیاج هم داشت چون فكر می كرد همه بله قربان گو و مطیع هستند. من همیشه به فرانسه كه می رفتم ناهاری هم با استادم می خوردم.
یك بار استادم احسان نراقی كه آن زمان مسئول شاخه جوانان یونسكو بود را هم به ناهار دعوت كرده بود. به احسان می گفت كه من هر موقع به ایران می روم از نزدیكان شاه می شنوم كه او تنها روزنامه ای را كه در سفر و حضر می خواند توفیق است. اما من استاد راهنمای توفیق بوده ام و از محتوای روزنامه توفیق خبر دارم كه همه اش فحش و بد و بیراه و انتقاد و مخالف دستگاه است. متعجبم كه چطور شاه تنها این روزنامه مخالف را می خواند. گفتم كه استاد خیلی ساده است، شما هر وقت كه به ایران می آیید با من تماس نمی گیرید چون می دانید ما مغضوب دستگاهیم. زد زیر خنده. گفتم كه او شما را به ایران دعوت می كند تا بیایید یك موسسه سنجش افكار هم در ایران درست بكنید، اما من می دانم كه شما به شاه چه جوابی داده اید. گفت چه جوابی دادم؟
گفتم كه گفته اید این كار فایده ای ندارد چون گروه های فشار نتایج نظرسنجی ها را تحت تاثیر قرار می دهند و گزارش صحیحی از موسسه بیرون نمی آید و این هدر دادن هزینه ها است. استادم گفت بله اما این چه ربطی به حرف های ما دارد. گفتم ربطش این است كه شاه از طریق پدرش، نخست وزیرش، وزرای اطلاعاتش، وزیرانش، شهربانی اش و همه فهمیده است توفیق تنها روزنامه ای است كه هرچه می نویسد نظر مردم است.
تنها روزنامه ای هم است كه از هیچ جا پول نمی گیرد. شاه به جای اینكه میلیون ها فرانك به شما بدهد تا برایش سنجش افكار عمومی بكنید، یك تومان می دهد و یك نسخه توفیق می خرد و خودش می خواند و می خندد، زنش می خواند و می خندد و نبض افكار عمومی هم به دستش می آید. استادم زد زیر خنده و به احسان گفت كه این توفیق خیلی چیزها سرش می شودها. این واقعیتی بود كه از طریق رجال مختلف هم به ما اثبات می شد. برای مثال آقاشجاع ملایری رئیس شركت واحد اتوبوسرانی خودش تعریف می كرد كه رفته بوده پیش شاه و گفته بوده كه قربان وضع اتوبوسرانی خیلی عالی شده و مردم هم همه راضی هستند. شاه برگشته گفته پس چرا توفیق از شما انتقاد می كند.
گفته بود قربان اینها رشوه می خواهند. اما شاه گفته بود كه اتفاقاً توفیق تنها روزنامه ای است كه نه تنها رشوه نمی گیرد كه حتی سهمیه آگهی دولتی كه پایه اش را دكتر مصدق گذاشته نمی گیرد. آقا شجاع گفته بود كه طرح جدیدی داریم و اگر آن اجرا شود حتماً توفیق هم تعریف می كند. شاه گفته بود كه باید دید و ماندنش در شركت واحد را به این شرط قبول كرده بود كه توفیق هم از او تعریف كند. بعدها آمده بود به ما هم رشوه بدهد كه قبول نكردیم و تنها پذیرفتیم در یك جلسه هیات تحریریه با حضور همه اعضا شركت داشته باشد. رئیس شركت واحد با طرح جدید اتوبوسرانی هم به جایی نرسید و اصلاً اوضاع بدتر شد.
چون تا پیش از آن مردم با یك خط می توانستند به همه جا بروند و با طرحی كه آقاشجاع ریخته بود، خط ها نصف شده بود و مردم برای رفتن به هر جایی باید دو تا خط را سوار می شدند. در آن موقع مطالبی با عنوان «نفرین نامه كفاش خراسانی» چاپ می شد. برای انتقاد به شركت واحد یك جزوه ای چاپ كردیم و در آن مطلبی نوشتیم به نام «نفرین نامه مسافر تهرانی» و اصلاً یك شماره ویژه اتوبوسرانی هم چاپ كردیم. بعدها هم با چاپ یك سند گزارش سالیانه اتوبوسرانی، با حرف های خودش ثابت كردیم كه چقدر پول دزدیده بوده است. آن موقع شاه یك سازمان حسابرسی شاهنشاهی هم در كنار حسابرسی كل كشوری درست كرده بود و برای اینكه گل كند اولین جایی كه بازرسی می شد را هم اتوبوسرانی تعیین كرده بود.
● تاثیراتش چه بود؟ مطالبی كه شما در توفیق می نوشتید تاثیری هم داشت؟
▪ بله، همین را دارم می گویم. توفیق روزنامه ای بود كه مردم می خواندند و به آن اعتقاد هم داشتند.
● تیراژش چقدر بود؟
▪ ثابت نبود. بستگی به فصل یا به اول ماه كه مردم حقوق می گرفتند یا آخر ماه داشت. آن موقع تیراژ توفیق ۵هزار بود و حداكثر می شد یك تومان و مردم هم خیلی وضع مالی شان ناجور بود. اول برج كه حقوق می گرفتند تیراژ توفیق بالا می رفت. تیراژ بسته به كاریكاتور روی جلد هم بود. شماره هایی بود كه توفیق بسیار فروش داشت و شماره بعدی هم درنمی آمد و همان تجدید چاپ می شد و مردم می خریدند.
تیراژ معمولاً از ۲۰ تا ۱۰۰هزار تا بود. در آن موقع مردم روزنامه خوان نبودند، سوادشان كم بود و جمعیتی هم نبود و این تعداد تیراژ خیلی بود. غیر از تیراژ آنچه برای یك روزنامه مهم است این است كه چند نفر از مردم، چقدر از روزنامه را می خوانند و چقدر حرف های آن را قبول دارند. خلاصه اینكه اسنادی كه بعدها از سوی بازرسی شاهنشاهی به طور خصوصی منتشر شد نشان داد كه اتوبوسرانی به تمام روزنامه ها رشوه می داده است كه از این شركت و شخص آقاشجاع ملایری تعریف كنند و بگویند چقدر مردم از آن راضی هستند. در راس لیست سیاهی كه این شركت هم داشته، روزنامه توفیق بوده است.
بعدها با پاكروان كه مغضوب دستگاه شده بود صحبت می كردم می گفت آن زمانی كه مردم اتوبوس ها را آتش زدند و آشوب شده بود، شاه از آقاشجاع پرسیده بود محركین این حركت چه كسانی بوده اند و آقاشجاع گفته بود توفیق و پاكروان می گفت كه شانس آوردیم بلایی سرمان نیامد. برای اتوبوسرانی آشوبی درست شد. آقاشجاع كه زودتر از شركت درآمد و توی شیلات رفت و رئیس بعدی را دستگیر كردند، چند وكیل مجلس را گرفتند. در جریان محاكمه هم در چند شماره مختلف عكس هایی چاپ كردیم و متلك هایی گفتیم و جد و آبای اتوبوسرانی را جلوی چشمشان آوردیم.● شما دو كتاب آماده چاپ به زبان فارسی دارید؟
▪ بله، كتاب دیگری كه پس از تز دكترایم با فاصله كوتاهی در پاییز منتشر خواهد شد كتاب «توفیق چرا توقیف شد» است. این معمایی برای ملت ایران و روزنامه نگاران است كه توفیق به چه علتی توقیف شد. چون ما را یك مرتبه غافلگیر كردند و نگذاشتند كه به مردم دلیل توقیف شدن را اطلاع بدهیم. بعدها هم نمی توانستیم این كار را بكنیم و تنها اعلامیه ای خیلی مختصر نزدیك به انقلاب از طرف ما در روزنامه ها چاپ شد. برگردیم به سئوال اول شما كه اصلاً توفیق چگونه شكل گرفت. در زمان احمدشاه قاجار توفیق منتشر شد و موسسش شادروان حسین توفیق بود. اكثراً تصور می كردند حسین توفیق پدربزرگ ما است اما دایی ما بود.
● اصلیت شما كجایی است؟
▪ ما توفیق ها اهل همه جا هستیم. اما تا جایی كه خودم یادم است، خودم و پدر و پدربزرگم تهرانی هستیم. البته زمانی كه در ایران وبا شیوع پیدا كرده بود، پدربزرگم خانواده را به كربلا می برد. پدرم در كربلا به دنیا می آید اما وبا كه تمام می شود دوباره به تهران برمی گردند. چون ما سمبل مان را هم كاكا توفیق درست كرده بودیم خیلی ها فكر می كردند شیرازی هستیم یا اینكه چون روزنامه فكاهی بود تصور می كردند اصفهانی هستیم اما از زمان پدربزرگم بچه پاچنار تهران هستیم.
جلال آل احمد در گذر قلی می نشست و پدرش پیش نماز مسجد سر كوچه ما بود. استاد جمالزاده معلم فرانسه بابای من بوده و توی سید نصرالدین می نشسته است. محیط پاچنار هم محیط زندگی یك طبقه متوسط بوده كه مردمش بازاری بوده اند.
خلاصه اینكه مرحوم توفیق روزنامه را شروع و اعلام می كند كه روزنامه را برای طبقات محروم كشور درآورده است. توفیق یك روزنامه فكاهی و طنزآمیز بوده است. مثلاً آن موقع چون مردم به اخبار مجلس توجه داشتند، اخبار مجلس را به صورت شعر و منظوم می نوشته است. بعد هرچه بیشتر می گذرد و دوره رضاشاه می رسد و اوضاع خراب می شود، او روزنامه را بیشتر ادبی می كند. از سال ۱۳۱۱ به كل ادبی می شود و مقداری بخش های فكاهی هم داشته است. در سال ۱۳۱۷ دو مرتبه می رود روزنامه را صرفاً فكاهی درمی آورد. این زمان یك دوره بسیار جالب در نشریات طنز فارسی است. او روزنامه را در هشت صفحه منتشر می كند و جوان های زیادی را می آورد و تربیت می كند. جوان های ۱۶ و ۱۷ساله كه جزء همكاران توفیق حساب می شده اند. مثلاً ابوالقاسم حالت، پرویز خطیبی، محمدامین محمدی، نورالله خرازی و خیلی های دیگر از جمله این جوان ها بوده اند.
● ایرج پزشكزاد با شما همكاری نداشت؟
▪ نه، هیچ وقت همكاری نداشته. او از استثناهاست كه با مجله فردوسی همكاری داشته است. این جوان ها كه بعدها تمام رادیوها، تلویزیون ها و مجلات فكاهی را اداره كردند، اكثرشان از شاگردان توفیق بوده اند. آن زمان، كه هیچ انتقادی حتی از شهرداری نمی شده بكند، توفیق را آنقدر خوب و شیرین درمی آورد كه تیراژ بسیار زیاد می شود. مثلاً یك كاراكتر سمبلی به نام گیشنیز خانم درست می كند كه خواستگار های زیادی برایش می آیند. به تدریج شخصیت های دیگری هم مثل تهن ریش دار یا حسین حسینی از قم رو دست خواستگارها بلند می شوند و آنقدر این داستان شیرین می شود كه مردم هر شماره توفیق را دنبال می كنند كه این شماره برای گیشنیز خانم چه اتفاقی افتاده است.
من یادم می آید زمانی كه بچه بودم، روزنامه فروش ها سر چهارراه ها داد می زدند «خواستگاری تهن ریش دار از گیشنیز خانم». در سال ۱۳۱۸ دو بار مرحوم توفیق به زندان می افتد. علت آن هم این بوده است كه وابسته فرهنگی مطبوعاتی روس ها در جشنی كه سفارت شوروی برگزار كرده به مرحوم توفیق می گوید اگر در كشور ما بودی مجسمه ات را می ریختیم.
خبرچین ها به گوش نظمیه می رسانند و می ریزند و دفتر توفیق را می گردند و دعوتنامه شوروی را پیدا می كنند و دو بار مرحوم توفیق به زندان می رود و زندان و حشتناكی هم گویا بوده است. توفیق بزرگ در بهمن ماه ۱۳۱۸ از زندان آزاد می شود و پس از مدت كوتاهی هم فوت می كند. امتیاز روزنامه به پسرش محمدعلی خان توفیق می رسد. او برخلاف پدر نه شاعر و نه نویسنده بود و ذوق فكاهی هم نداشت اما امتیاز به ارث رسیده بود و مدیریت و دارندگی روزنامه توفیق با ایشان بوده است.
در آن دوره با كمك همكاران توفیق و مادرشان، توفیق را درمی آورد. شهریور ۱۳۲۰كه سر می رسد اوج آزادی مطبوعات و اوج توفیق می شود. تا زمان رزم آرا دیگر ما بزرگ شده بودیم و در توفیق كار می كردیم. ما هر سه، من و برادرهایم به علت علاقه ای كه به این كار داشتیم، با توفیق همكاری می كردیم. من حتی از دوران دبستان چیزهای چند خطی برای توفیق می نوشتم و در دوران دبیرستان كاریكاتوریست صفحه آخر توفیق شدم. در ۱۶سالگی كاریكاتوریست صفحه اول توفیق بودم. ما در زمان رزم آرا و اوایل مصدق دیگر روزنامه را اداره می كردیم و قدرتی داشتیم آنجا. اكثر اعضای هیات تحریریه توفیق چپی و توده ای بودند.
آن زمان سردبیر توفیق ابوتراب جلیلی شاعر خیلی خوب و توده ای بود. البته چون جزء افراد ممنوعه بود اسمش نوشته نمی شد اما سردبیر بود. آن زمان توده ای ها با ملی شدن نفت مخالف بودند و توهین شدید می كردند و ما گرفتاری ای با آنها داشتیم چون طرفدار ملی شدن نفت بودیم. جلسات فكر كردن به سوژه خیلی در تیراژ توفیق موثر بود. این جلسات سه چهار ساعت طول می كشید و هفت هشت ساعت جنگ و دعوای بنده بود با آقای ابوتراب جلیلی و سایر توده ای ها كه چه بنویسیم، ملی شدن یا تنها ملی شدن نفت جنوب.
● شما در آن زمان در توفیق چه سمتی داشتید؟ مدیرمسئول محسوب می شدید؟
▪ نه، مدیرمسئول محمدعلی توفیق پسر دایی ام بود. ایشان تقریباً ملی فكر می كرد اما چون روزنامه را ما می گرداندیم و غیر از آن من جوان تر و پرانرژی تر بودم، من طرف بحث و جدل با توده ای ها می شدم. خلاصه به علت این اختلافات اعضای تحریریه توده ای توفیق یا رفتند و یا كنار گذاشته شدند. بعد از آن ما به اتفاق دكتر جمشید وحیدی، كریم فكور، اسماعیل پورسعید و قاسم رفقا در زمان مصدق توفیق را اداره می كردیم.
البته ما هیچ گاه با شاه ملاقات نكردیم و سلام های شاهنشاهی را كه باید می رفتیم نرفتیم، گذشته از آن نرفتیم دكتر مصدق را هم با آنكه اعتقاد به ایشان داشتیم ببینیم. اصولاً به اینكه برای توفیق به كسی وابستگی ایجاد شود همیشه ابا داشتم. در آن دوران یكی از انتقادات ما به دكتر مصدق هم برای سیاست داخلی اش بود. از سیاست های خارجی اش حمایت می كردیم اما منتقد سیاست های داخلی اش بودیم. در آن زمان جو مطبوعات بسیار تحت تاثیر توده ای ها بود و حتی اگر كوچك ترین حمایتی از مصدق می كردیم گاهی به خیانت به كشور محكوم می شدیم.
پیش از كودتای ۲۸ مرداد توده ای ها می خواستند روزنامه نگارانی را كه موفق بودند و نه به حزب توده و نه مصدق وابسته بودند جذب كنند. شوروی ها آمدند و فستیوال صلح بخارست را در رومانی درست كردند. توده ای ها از مدیر توفیق دعوت كردند كه به این فستیوال برود. سفر مجانی به اروپا و جشن و بزن و بكوب خیلی فریبنده بود.
پسردایی من هم دلش می خواست به بخارست برود. من البته نمی دانستم در آینده كودتایی خواهد شد اما خیلی با او صحبت كردم كه ما وابسته می شویم و در آینده از ما سوء استفاده خواهند كرد. او هم خوشبختانه قبول كرد و نرفت. از سوی دیگر اما پرویز خطیبی كه توده ای بود و از توفیق جدا شده بود و با چند تا از توده ای های دیگر رفته بود مجله حاجی بابا را درآورده بود، قبول كرده بود و به سفر بخارست رفته بود، پیش از آن توفیق برای اولین بار كاریكاتور شاه را چاپ كرده بود. پرویز خطیبی هم گفته بود كه آنها باید خیلی محكم تر از آن درباره شاه كار كنند و هر شماره كاریكاتور شاه را كه به قول خودشان «ممد دماغ» می گفتند می كشیدند و كاریكاتور مصدق و شمس قنات آبادی و بقیه را هم می كشیدند و به همه فحش می دادند. ما اما بیخودی فحش نمی دادیم. اگر شاه كار بدی می كرد پنبه اش را می زدیم اما اگر چیزی نبود بد و بیراه نمی گفتیم و سگ هرزه مرض نبودیم.
پرویز خطیبی همیشه یك روز زودتر از توفیق مجله حاجی بابا را درمی آورد تا بیشتر فروش برود. حاجی بابا سه شنبه درمی آمد و چهارشنبه عصر توفیق در می آمد. كودتای ۲۸ مرداد روز چهارشنبه اتفاق افتاد. وقتی كه كودتا شده بود او روز قبل یك شماره دود و آتش درآورده بود كه پر از فحش و بد و بیراه بود. توفیق باید بعدازظهر چهارشنبه درمی آمد. شماره جالبی بود و خیلی انتقاد شدیدی هم كرده بودیم البته نه به آن صورتی كه پرویز خطیبی حاجی بابا را درآورده بود. صبح كودتا اتفاق افتاد و ظهر كه ریختند به دفتر توفیق و آنجا را غارت كردند و آخر سر دفتر را آتش زدند، كارگرهای چاپخانه تمام شماره های آن هفته توفیق را در چاه چاپخانه ریختند. از آن شماره دو نسخه باقی مانده بود كه یكی اش را ما داشتیم و یكی را رئیس قسمت حروفچینی چاپخانه كه هنوز هم فكر می كنم باشد و من دنبالش هستم كه پیدایش كنم و آن شماره را كه منحصر به فرد است از او بگیرم.
آن نسخه ای را كه خودمان داشتیم در سال ۱۳۵۱ كه از دولت شكایت كردیم و خیلی اوضاع مان خراب شد و مواظب بودیم بهانه ای به دست دولت ندهیم سوزاندیم. به هر حال شانس آوردیم كه در روز ۲۸ مرداد توفیق منتشر نشد. شانس دیگرمان این بود كه محمدعلی خان توفیق به فستیوال بخارست رفته بود چون بعد از كودتا كه روزنامه نگارها از بخارست برگشتند همه را گرفتند و زندانی كردند. محمدعلی خان توفیق البته فردای كودتای ۲۸ مرداد به همراه دكتر مصدق احضار شد و رفت به شهربانی و بعد به قلعه فلك الافلاك فرستاده شد و بعد تبعید به خارك و به كل از كار مطبوعاتی زده شد. پرویز خطیبی را هم بعد از كودتا روس ها از مرز شوروی به همراه عده ای دیگر آوردند و تحویل دادند. او را آنقدر كتك زده بودند كه محمدعلی توفیق می گفت وقتی آوردندش به زندان موقت شهربانی با اینكه او و خطیبی با هم بزرگ شده بودند، خطیبی توفیق را نشناخته است. به هر حال بعد از نزدیك به پنج روز رفتیم دوباره روزنامه توفیق را دربیاوریم و كار بسیار مشكلی هم بود.
● بعد از كودتا توفیق بسته شد؟
▪ بله، چهار بار دفتر توفیق را غارت كردند و دفعه پنجم آنجا را آتش زدند. بعد از كودتای ۲۸ مرداد من كنكور دانشكده حقوق دانشگاه تهران را می دادم. من یك مدتی مدیركل قسمت هنر و گرافیك وزارت فرهنگ و هنر شدم. البته خودم هم این اداره را برایشان تاسیس كرده بودم و حدود ۲۰ نفر كارمند داشتم.
بزرگترین كارمندم همسن پدرم بود و كوچكترین كارمندم از من سه سال بزرگتر بود. در آنجا خیلی كارها كردم، از جمله یكی از آن كارها این بود كه برای اولین بار مقدار زیادی وسایل فیلمبرداری نقاشی متحرك را از استودیوی والت دیزنی برای وزارت فرهنگ و هنر خریدم. اولین سناریوی فیلم نقاشی متحرك را كه داستان بزبز قندی، داستانی انتقادی و مبارزاتی بود برایشان نوشتم. سال ۱۳۳۶ كه داشتم لیسانسم را می گرفتم رفتم پیش پهلبد و گفتم كه می خواهم بروم عصبانی شد كه تو چه چیز دیگری می خواهی، در این سن مدیر كل هم كه هستی، نكند می خواهی بیایی جای من بنشینی؟ گفتم اختیار دارید این كاری كه شما می كنید ما نمی توانیم بكنیم. خلاصه گفت می خواهی بروی چه كار كنی؟
گفتم می خواهم بروم روزنامه را دربیاورم. مدتی برای اینكه بفهمم اوضاع مطبوعات چطور است رفتم مجله ای را در درست گرفتم كه مال هواپیمایی كشوری بود. یك روزنامه گرانقیمتی بود، یك تومان با كاغذ گلاسه و تیراژ هم نداشت. رفیق من سردبیرش بود، من شدم مدیر توسعه اش. تبدیلش كردم به یك روزنامه پنج زاری با كاغذ كاهی اما تیراژ زیاد و طرح های جلد را عوض كردم و كمیك استریپ برایشان كشیدم. فهمیدم كه می شود در مطبوعات كاری كرد. علت اینكه دنبال این بودم كه توفیق را دوباره دربیاورم یكی علاقه ام به این كار بود و یكی اینكه در آن زمان دیدم كه فكر مصدقی و فكر ملی وجود دارد اما روزنامه مصدقی وجود ندارد و نمی شود هم وجود داشته باشد. اما من به این نتیجه رسیده بودم كه می شود با شوخی و زبان چند پهلو توفیق یك روزنامه ملی درآورد. دیدم یك نفری نمی توان روزنامه درآورد.
با برادرم صحبت كردم و بالاخره قانعش كردم. از همه چیز، روابط فامیلی و دوستی های قدیمی و غیره استفاده كردیم تا دوباره توفیق را در بیاوریم و كار بسیار مشكلی هم بود. آن موقع هم كه روزنامه را در آوردیم به ما اجازه روزنامه توفیق را نمی دادند.● نمی گذاشتند اسم توفیق روی روزنامه باشد؟
▪ نه، اصلاً وقتی می گفتیم توفیق می زدند توی دهانمان. اما به هر حال در دانشكده حقوق هم شاگرد زرنگی بودم و ریز ه كاری سرم می شد، ترفند می زدم. در قانون تجاری ایران آمده كه صفت كالا را نمی توان اسم كالا گذاشت، مثلاً بگوییم ماست سفید، یخ خنك یا شكر شیرین. ولی من قانون مطبوعات را خوانده بودم و این مسئله در آن وجود نداشت.
فكر كردیم كه برویم تقاضای روزنامه بكنیم با نام «روزنامه فكاهی» و بعداً كه امتیاز را گرفتیم آگهی می كنیم كه روزنامه فكاهی برادران توفیق منتشر شد. تیمسارتیمور بختیار معروف آن موقع فرماندار نظامی بود و وقتی وزارت كشور نامه یك روزنامه ای را تصویب می كرد تازه او باید تائید می كرد، از یك طریقی به عمه بختیار گفتیم كه اگر می شود بگویید امتیاز یك روزنامه فكاهی را به ما بدهند. عمه اش گفت تیمور حتماً امتیاز می دهد و من هرچه بگویم او گوش می كند. رفتیم پیش بختیار، گفت چه روزنامه ای می خواهید منتشر كنید.
گفتیم فكاهی. گفت حتماً فكاهی باشد. گفتیم خیلی خوب. پرسید محمدعلی خان توفیق در آنجا چه كاره است؟ گفتیم هیچ كاره. بیچاره محمدعلی خان كه اصلاً آنجا نبود و ما این شیطنت ها را كرده بودیم. ایشان اصلاً سیاست را بوسیده بود و گذاشته بود كنار. گفت نیاید آنجا. گفتیم نه خیالتان راحت باشد. سرانجام موافقت كرد و اولین شماره توفیق را در نوروز ۱۳۳۷ درآوردیم و برای اینكه مقداری هم راه گم كنیم غیر از سرمقاله كه بنده نوشته بودم و خیلی بودار هم بود مطلب سیاسی دیگری نداشتیم. بقیه مطالب هم فكاهی غیرسیاسی بود. ما یك خانواده سنتی هم بودیم و سه نفری كار را می چرخاندیم اما امتیاز به نام برادر بزرگمان بود. در شروع كار من سردبیر بودم، برادر بزرگمان كاریكاتوریست بود و قسمت آگهی ها زیر نظرش بود برادر وسطی ما حسین هم امور فنی و نمایندگان و مشتركین را اداره می كرد و بعداً شروع كردیم به كار كردن و راه اندازی مجله توفیق.
● دقیقاً چه سالی بود؟
▪ ۱۳۳۷.
● بازتاب انتشار مجله چطور بود؟
▪ مردم خیلی استقبال كردند، یادم است كه در اولین شماره نیز نشان كاكا توفیق را درست كردیم و مثل لوطی انتری های قدیمی یك میمون هم برایش درست كردیم و این شعر قدیمی و عامیانه را هم گذاشتیم كه «اینجا بشكنم یار گله داره- اونجا بشكنم یار گله داره» و اضافه كردیم «این بیچاره چقدر حوصله داره».
● بحث بود كه آن وقت این شعر نظری به فضای سیاسی و تیمسار بختیار دارد؟
▪ مردم می فهمیدند اما تیمسار نفهمید كه ما از همان ابتدا اعلام كرده ایم كه سانسور تا چه حد محدودیت ایجاد كرده است. اما با این وجود مردم اعتقاد داشتند كه توفیق باید مثل قدیم ترها بنویسد كه امكانش وجود نداشت و بنابراین بعد از یكی دو شماره كه آنها هم فهمیدند این امكان وجود ندارد، تیراژ توفیق تنزل پیدا كرد.
● راهكار شما چی بود؟ بالاخره باید به انتظار مخاطبان پاسخ می دادید.
▪ ما اول انتقادهایی كه می كردیم از یخ فروش بود، بقال و قصاب بود و به عبارتی به بدبختی مجله را می چرخاندیم تا اینكه یك شهرداری آمد به نام موسی مهام كه تعداد زیادی آبنما درست كرد و ما هم گیر دادیم به او. اما به هر حال ما توانستیم با بدبختی، ممارست و جنگ و گریز قدرت انتقاد را به دست آوریم. از شهردارها شروع كردیم و كم كم رسیدیم به انتقاد از مقامات بالاتر.
● سر كار آمدن كندی در آمریكا و بالطبع باز شدن فضای سیاسی ایران هم موثر بود؟
▪ صددرصد. این شانس ما بود كه كندی رئیس جمهور شد و شاه هم مجبور شد یك دموكراسی ظاهری را ایجاد كند. مثل تشكیل دو حزب رستاخیز و ملیون كه البته رقابت این دو حزب در عرصه انتخابات كلی برای ما سوژه های شیرین داشت كه در كتابم آمده است.
● یك نمونه را حداقل بگویید؟
▪ یك روزی تو توفیق یك مطلبی نوشتیم مبنی بر اینكه كسانی كه از ما خواسته اند در مورد این انتخابات اظهارنظر كنیم اما ما معتقدیم كه هیچ كاره ایم چون مملكت خوشبختانه مثل آمریكا دوحزبی شده است و تا آنجا هم كه شنیده ام هر جا كه نمایندگان یك حزب انتخاب شده اند آن یكی گفته تقلب شده و انتخابات باطل است و عكس، بنابراین ما هم كه بی طرف هستیم نظر هر دو را می پذیریم و می گوییم تمام انتخابات باطل است.
● تبعات این حرف؟
▪ همه چیز را به هم ریخت البته بدتر وقتی شد كه شاه اعلام كرد همه موكلانی كه تقلبی انتخاب شده اند خودشان استعفا بدهند چون ما قانونی برای ابطال انتخابات نداریم و ما هم كه می دانستیم قانون وجود دارد در صفحه اول یك تیتر زدیم كه «قانون برای ابطال انتخابات» و در آن به شرح مفاد پرداختیم.
● بعد چه اتفاقی افتاد؟
▪ ما را احضار كردند كه شما شاه را مسخره كرده اید البته به خیر گذشت و حرف ما كه گفتیم هدف ما اطلاع رسانی به شاه برای اقدام قانونی بود را پذیرفتند.
● بعد از این انتخابات وضعیت سانسور بهتر شد؟
▪ اتفاقاً بیشتر شد. شریف امامی كه نخست وزیر شد سانسور كامل تر شد و ما ناچار شدیم حتی یك كاریكاتور شریف امامی كه از قبل داشتیم را هم برداریم. بنابراین باز هم دنده عقب رفتیم تا اینكه پس از گذشت چند سالی باز هم فرصت انتقاد را به دست آوردیم.
● این همیشه یك معما بوده كه چطور در آن زمان ها توفیق انتقاد می كرد اما دیگران نمی كردند و در نهایت مردم هم فضای یك اختناق و سانسور را به عنوان توجیه مطرح می كردند؟
▪ دلیل روشن است بقیه نمی خواستند چون دردسر داشت و ما می خواستیم و پای دردسرهایش هم می ایستادیم و در نهایت هم توقیف شدیم اما مدتی بعد كه چندان هم طولانی نبود توفیق رفع توقیف شد.
دلیلش این بود كه خوانندگان توفیق شایعه ای علیه منصور نخست وزیر وقت درست كردند و به سرعت همه گیر شد تا اینكه روزی وزیر اطلاعات ما را خواست كه چرا دنبال رفع توقیف نشریه ات نیستی و ما را به زحمت می اندازی كه جای تو تلاش كنیم و گفت ما با نخست وزیر صحبت كرده ایم و دستور رفع توقیف را گرفته ایم البته ما هم كه فهمیده بودیم همه این كارها به دلیل رفع شایعات است گفتیم كه دیگر نمی خواهیم این كار را بكنیم. بعد از این حرف ها خود منصور خواست كه برویم پیشش و ما هم رفتیم.
● چه می گفت؟
▪ اینكه اشتباهی صورت گرفته و الان با رفع آن اشتباه می توانیم انتشار مجله را ادامه بدهیم كه البته ما باز هم گفتیم نمی خواهیم ادامه بدهیم.
ما كه این را گفتیم منصور یك دفعه عصبانی شد و گفت شما در زمان انتشار فحش سیاسی می دهید و در زمان توقیف خوانندگان به من فحش ناموسی می دهند بنابراین باید منتشر كنید. آنجا بود كه فهمیدیم یك پشتوانه مردمی داریم و این در آن زمان حربه خوبی بود.
● تعطیلی همیشگی توفیق چه طوری شكل گرفت؟
▪ داستان از اینجا شروع شد كه هویدا پس از بالا گرفتن شوخی ها و انتقادات توفیق به خودش برخلاف سال های اولیه صدارت تصمیم گرفت یك مجله مشابه به توفیق راه بیندازد كه ازش حمایت كند كه البته با شكست مواجه شد و به همین دلیل روزی به مجید رهنما یكی از وزرایش كه از دوستان من بود پیغام داده بود كه به فلانی بگو حالا كه با ما راه نمی آیی خود توفیق را توقیف می كنم تا شروط ما را بپذیرد.
● شما هم پاسخ دادید؟
▪ بله به مجید گفتم به هویدا بگو برای ما یك چیزی از توفیق مهم تر است و آن تتمه شرف ما است كه اگر قرار باشد به خاطر ادامه توفیق آنها را هم از دست بدهیم ترجیح می دهیم از انتشار توفیق صرف نظر كنیم. اما چرا این اتفاق ها افتاد. این سئوال مهمی است و من بر این اعتقادم كه توقیف توفیق برای هویدا یك وسیله بود نه هدف.
● چه طور؟
▪ هویدا در دوران نخست وزیری اش شاه را به گونه ای محاصره اطلاعاتی كرده بود كه هیچ خبری جز آنچه كه او می خواست به شاه نرسد و به دنبال این سیاست همه روزنامه ها را هم با خود همراه كرده بود جز توفیق كه همراهی نمی كرد.بنابراین باید توفیق توقیف می شد تا از این طریق هیچ اطلاعاتی به شاه نرسد.می گویند كه مذاكراتی هم بین شما و هویدا برای بازگشایی توفیق صورت گرفت. ما كه دنبال رفع توقیف نرفتیم یك بار از سازمان اطلاعات گفتند كه نخست وزیر پس از پیگیری های ما برای رفع توقیف گفته است یك پیشنهادی دارم كه اگر بپذیرند می توانند ۲۴ ساعت بعد ادامه انتشار بدهند، رفتیم و گفتند كه هویدا گفته شركت توفیق را سهامی عام بكنند و ۵۱ درصد آن را به دولت بفروشند كه البته نپذیرفتیم و توقیف همچنان ادامه یافت.
● و بعد آن شكایت از دولت پیش آمد؟
▪ بله چون طبق قانون فقط دادگاه می توانست یك نشریه را توقیف كند كه در مورد ما هیچ حكمی وجود نداشت. بنابراین شروع كردیم به تهیه سند برای اعلام جرم و برای این كار نامه ای نوشتیم به روسای شهربانی تمام شهر ها و گفتیم كه ماموران شهربانی در روز فلان خودسرانه هزاران نسخه توفیق را از كیوسك ها جمع آوری كرده اند و از آنجا كه این امر غیرقانونی است خواهشمندیم پیگیری كنید و با متخلف برخورد كنید. نامه را كه نوشتیم خوشبختانه یكی از روسای شهربانی پاسخ ما را داد مبنی بر اینكه ماموران ما خودسرانه این كار را نكرده اند و با دستور شهربانی مركز به شماره نامه فلان اقدام كرده اند و این سرآغاز شكایت از دولت شد كه مفصل تر آن در كتاب آمده است.
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید