سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

دنیای مرموز هنرنیاموختگان


دنیای مرموز هنرنیاموختگان
● نگاهی به نمایشگاه حسن حاضرمشار
در كنار خیابان كریم خان زند، مرد هشتاد و اندی ساله زیر پل در كنج خانه ای نشسته است و نقشی می زند و چوبی خراطی می كند. عابران و اتومبیل ها و موتورسیكلت ها با سرعت و هیاهو از كنارش می گذرند. گاهی نگاهش می كنند، گپی می زنند و می روند.
«كامبیز درم بخش» ایستاد و نگاهش كرد، دو سال تمام. كارهایش را خرید. گاهی آموزشی اندك داد تا «حسن حاضرمشار» نمایشگاهش در گالری گلستان افتتاح شود و آدمك ها، شمایل مذهبی و نقاشی هایش بر دیوار گالری به گونه ای دیگر دیده شود. این مجموعه كه مجموعه خصوصی كامبیز درم بخش از آثار حاضرمشار است تا تاریخ ۱۹ مردادماه در گالری گلستان به نمایش درآمده اند. چیزهایی كه برای عابران هرروزه خیابان كریم خان نادیدنی بود برای درم بخش سرشار از صداقت بود.
«وقتی به سن اینها كودكان بودم می توانستم مثل رافائل طراحی كنم اما یك عمر طول كشید تا توانستم مثل اینها طراحی كنم.» (پابلو پیكاسو)
شروع قرن بیستم همراه بود با تغییر و دگرگونی در تمامی رخدادهایی كه به بشر وابسته بود. انبار باروتی كه از قرن هفدهم در اروپا انباشت شده بود و روز به روز به میزان اش افزوده می شد، منفجر شد. حالا اینكه چه كسی یا چه كسانی با چه روشی یا چه وسیله ای باعث انفجار شدند، هیچ منبع موثقی وجود ندارد و نمی توان سرانجام انگشت نشانه را به سمت یك نفر، یك جریان و غیره گرفت.
بی شك در كنار علم و شرایط اجتماعی و مذهبی اروپا، هنر نیز در انفجار انبار باروت سهیم بوده یا شاید بهتر باشد بگویم هنر خود باروت خشك داخل بشكه ها بوده است. به هر حال در ابتدای قرن بیستم، مفاهیم دچار تغییرات بنیادین شدند و چنان دگرگون شدند كه حتی به مبارزه علیه ساختاری پرداختند كه خود بر روی ستون هایش ادامه حیات می دادند.
هنر نیز از این قاعده مستثنی نبود. تمامی چارچوب هایش تغییر كرد یا شكسته شد. هر چند كه ذكر نكته ای را در این جا لازم می بینم. این اتفاق در اروپا رخ می دهد اما تشعشعات اش با فاصله ای چنددهه ای به ایران می رسد. لزومی نمی بینم كه در اینجا بخواهم اثبات كنم كه آیا این تشعشعات ما را گرم كرده است یا دچار سوختگی شدید شده ایم. در هر دو صورت ما تحت تاثیر قرار گرفته ایم. چه گرم شده و چه سوخته باشیم. بنابراین گره ای كور خورده است اجاق روغن سوزمان با كوره داغ تكنولوژی كلاه سیلندری ها.
حاشیه نروم از این جا به بعد كاری به مابقی اتفاقات رخ داده در اروپای ابتدای قرن بیستم ندارم و فقط هنر محور اصلی خواهد بود و مشخصا نقاشی.
نقاشی هم مانند تمامی مفاهیم دیگر دستخوش تغییراتی ساختاری می شود كه تا به امروز نیز پی در پی ادامه می یابد. نقاش طغیان گر است و طغیان اش دامن گیر اجتماع اش نیز می شود. باز هم باید توضیح دهم كه منظورم هنر قرن بیستم است و مفاهیم گلخانه ای كه دستاورد ذهن انسان اندیشمند مغرب زمین است. مفاهیمی كه سعی در یكپارچگی فرهنگی دارد. به پیش از این تاریخ كاری ندارم. باید قبول كنیم كه این چتر می خواهد به تمام انسان های كره خاكی سایه بیفكند و تمام فرهنگ ها را دربرگیرد.
نمی توانیم با بستن چشم هایمان، واقعیت را انكار كنیم. این اتفاق رخ داده است اما هر كسی حق دارد اعتراض كند و نخواهد كه زیر این چتر بایستد.
بنابراین من با بخشی از تاریخ هنر سروكار دارم كه توسط سفیران دول اروپایی به دیگر كشورها صادر شد. جنبش های هنری قرن بیستم دستاوردها و آسیب های خودش را داشت. اگر در ابتدای مطلب جمله ای را از پیكاسو نقل كردم می خواستم به این نكته اشاره كنم كه چقدر فاصله وجود دارد میان هنرمند معاصر با همتاهایش در قرن پانزدهم. هر چند كه بر این باوریم كه ادامه منطقی یكدیگرند.
ادامه منطقی موزه نشینی این شد كه هنرمندان به خلق آثاری روی آورند كه قابل رویت بر دیوارهای سرد موزه ها نباشد.
مقام هنرمند تغییر كرد. نقاش دیگر در خدمت آیین ها و آداب نبود. دیگر در كلیسا زندگی نمی كرد. اما به روایت آیین ها و رسوم می پرداخت و مذهب هنر را جست وجو می كرد. یا از زیبایی شناسی عهد عتیق دوری می جست یا به آیین «هنر برای هنر» پناه می برد.
تمامی این اتفاقات، جنبش ها، مكتب ها و جریان ها یكی پس از دیگری آمدند و برگی از كتاب همیشه در حال تالیف تاریخ هنر را به خویش اختصاص دادند تا جایی كه روزی به این نتیجه رسیدند كه هنر به كالبدی توخالی تبدیل شده است، بنابراین دست اندازی كردند در فرهنگ های سرزمین های ناشناخته. از نقاشی های دیوار غارها گرفته تا بومیان آفریقایی. از نگارگری های ایرانی تا دیوارنگاره های مصر.
لغت های بسیاری از طرف منتقدین برای توضیح و تفسیر هنر «دیگران» به كار رفت، از «پریمیتیو» تا «ناییو». كه گاهی برای تحقیر هم، ابزار زبانی خوبی بود. اما به هر حال نزدیك شدن به هنر فولكلوریك و بومی جان تازه ای می بخشد به هنر مندیستی كه دچار تكرار شكلی می شود. آنچه كه ما به عنوان هنر ناییو یا فولكلوریك از آن نام می بریم، پایه و اساس و ماده خامی است كه تمام هنرها از آن تغذیه می كنند. منتها بعد از این هنری به وجود می آید كه هنر فرهیختگان است. یعنی آموخته است، آداب و رسومی دارد و از ساختار عوام جدا می شود.
در چند دهه گذشته، هنرمندان سعی كردند تا در دنیای ناآموخته های هنری نفوذ كنند. از قوانین هنرهای تجسمی سرپیچی كنند. با مواد دم دستی به خلق اثری هنری همت گمارند. به بیان عواطف شان اهمیت دهند و از ساختارگرایی بپرهیزند. البته این گفته به معنی این نیست كه همه نقاشان، مجسمه سازان و... در چنین مسیری گام برمی دارند.
شاید بهتر باشد مثالی بزنم تا مشخص شود چگونه به هنر ناییو نگاه می كنم. نجف دریابندری درباره نمایشگاه نمدهای بهرام دبیری نوشت: «می توانیم چیزی را كه نمی دانیم، بدانیم اما نمی توانیم چیزی را كه می دانیم، ندانیم.»
و ادامه داده بود كه چگونه دبیری به عنوان یك هنرمند آموخته توانسته است رفتار یك نمدمال ندانسته را انجام دهد و این مسئله را ویژگی آثار دبیری دانسته بود.
تلاش بسیار از سوی هنرمندان در یك قرن گذشته انجام گرفته است تا هنرشان را به هنر نیاموختگان نزدیك كنند و حتی در دانشكده های هنری، چنین روشی را تدریس یا تشویق می كنند و از هنرآموزان می خواهند كه بعد از یادگیری تكنیكی نقاشی تمام آنچه را كه می دانند فراموش كنند و رفتاری در خلق اثر از خود نشان دهند كه یك هنر نخوانده نزد هیچ استادی از خود نشان می دهد. به راستی چرا چنین خواسته ای از هنرمند داریم آیا دنیای اسرا رآمیز هنر تاب این را ندارد كه با چراغی در دست به سركشی در آن بپردازیم چرا از هنرمند می خواهیم كه همانند كودكان كار كند و تمام تئوری های رنگی را كنار گذارد.
سئوال های بی شماری روبه رومان سر بلند می كنند كه تقریبا بی جواب می مانند و از كنارشان عبور می كنیم.
درست مانند مجسمه ها و نقاشی های «حسن حاضرمشار» كه در كنار خیابان روی زمین ایستاده اند و گاهی از خودش هم خبری نیست. تعجب رهگذران را برمی انگیزد، می ایستند با شگفتی نگاه شان می كنند و می روند. شاید چند لحظه ذهن شان را درگیر كند. افكارشان را به بازی بگیرد كه این موجودات عجیب غریب از كجا می آیند. این شیرها و لاك پشت ها كنار جوی چه می كنند.
پرنده های ساده شده شكلی «حاضرمشار» چه آرام نشسته اند. به گمانم اگر هنرمندی بفهمد كه اثرش برای چند لحظه ذهن تماشاگری را پر كرده است، در پوست خود نگنجد. حاضرمشار هر روز زیر پل كریم خان نمایشگاهی دارد با چند هزار بازدید كننده. مسئله ای كه باز هم ذهن هنرمند آموخته را به خودش مشغول می كند جذب مخاطب.
یادم می آید سال های دهه شصت مجموعه كتاب هایی درآمد توسط كانون پرورش فكری به نام «دورریختنی ها» اگر اشتباه نكنم كه در آنها یاد می داد چگونه با اشیای دورریختنی مثلا چراغ مطالعه درست كنیم. از هر وسیله ای می توانستیم استفاده كنیم، تغییر كاربری اش بدهیم تا اسباب جدیدی ساخته شود. حالا كه فكر می كنم به این نتیجه می رسم كه هدف آن كتاب ها چیز دیگری به غیر از ساخت كاردستی بود. خلاقیت فردی رشد می كرد. یاد می داد كه چگونه اطرافمان را نگاه كنیم و بهره بری را بالاتر ببریم. همین كه از یك شی دورریختنی یك جامدادی به وجود آید یعنی استفاده بهینه.
حاضرمشار از هر چیزی استفاده می كند تا مجسمه هایش شكل بگیرند. از لوله های مقوایی برای تنه آدمك هایش بهره می برد. چوبی استوانه ای شكل را به جای «نی» به كار می برد. هر چیزی را برای رسیدن به هدفش به كمك می گیرد.
خوب می دانیم كه خلق اثری با زباله های خیابانی یكی از پزهای روشنفكری هنرمندان غربی بود. سال ها درس می خوانند تا به جایی برسند و بعد ادعا كنند كه با زباله اثر هنری می سازند. اما حاضرمشار نگاهش به دورریختنی ها چنین نیست. او فقط می خواهد بسازد.
حاضر آماده های «مارسل دوشان» هیاهوی بسیاری در جامعه آمریكایی به وجود آورد. «زین و فرمان دوچرخه» پیكاسو الگوی بسیاری از هنرمندان پس از او شد. نمی خواهم قیاس كنم میان آثار حاضرمشار با هنرمندان قرن بیستم، اما نمی دانم «روسو» را در این میان چه كنم او هم نقاشی خودآموخته بود كه تا آنجا كه می دانم فقط می توانست یكشنبه ها نقاشی كند چرا كه مابقی هفته مشغول به كار اداری بود. نكته ای كه در چنین رفتارهایی برایم بسیار عجیب و شگفت انگیز است، رفتارهایی كه در تاریخ هنر نمونه هایش یافت می شود اما شبیه به یكدیگر نیستند مثل مش اسماعیل كه به كمك تناولی كم كم گله بزهای آهنین اش ساخته شدند و به راه افتادند، در جایی برایم اعجاب انگیز می شوند كه شوق انسان را به «خلق كردن» می بینم. اشتهایی سیری ناپذیر، همراه با ولعی دوست داشتنی سراسر تاریخ زیستن انسان ها را پوشانده است.
بدون شك «آفرینش» بزرگترین و مرموزترین بخش زندگی انسان را به خود اختصاص داده است كه البته هر كسی نمی تواند وارد این هزارتوی پیچ در پیچ شود و به گمانم اینجاست كه خرد در مقابل هنر كنار می رود و درست در همین نقطه است كه عقلانیت از رفتارهای انسانی رخت برمی بندد.
به همین خاطر نمی توان كارهای ناییو حاضرمشار را در دستگاه های منطقی سنجید و اندازه گرفت. هر چند كه او در نقاشی هایش سعی می كند كه رفتاری آگاهانه در پیش بگیرد. آثار حاضرمشار چند سئوال برایم به وجود آورد: ما به چه شیئی اثر هنری اطلاق می كنیم ما از هنر چه انتظاری داریم در مسیر ساخت یك اثر، هنرمند از چه مسیرهایی عبور می كند ما به چه كسی هنرمند می گوییم آیا هنرمند بودن نشانه هایی دارد بعد از این همه كتاب درباره فلسفه هنر و زیبایی شناسی، اثر هنری با چه منطقی سنجیده می شود.
البته اگر پاسخی برای این سئوال ها نیافتیم یا از جواب دادن به آنها طفره رفتیم، به این نتیجه نرسیم كه هنر حساب و كتاب ندارد. شاید ما هنوز نیاموختیم كه چگونه حساب و كتاب كنیم.
محمدرضا شاهرخی نژاد
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید