جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


رازهای‌ پیامبری‌ انوری‌


رازهای‌ پیامبری‌ انوری‌
هر انسان‌ صاحب‌ اندیشه‌ای‌ كه‌ بتواند در تسهیل‌ و ترویج‌ امور دیگر انسان‌ها بكوشد و در سنگلاخ‌های‌ دشوار زندگی‌ مادی‌ و معنوی‌، دست‌گیر آنها شود، در مسیری‌ گام‌ نهاده‌ است‌ كه‌ وظیفه‌اش‌ در راستای‌ وظایف‌ خطیر پیامبران‌ بزرگ‌، قابل‌ توجیه‌ و تكریم‌ است‌. البته‌ این‌ قافله‌ سالار باید به‌ مثابه‌ پیامبران‌ اولوالعظم‌، هدف‌ والا داشته‌ باشد. هدفی‌ كه‌ در غایت‌ آن‌ تكامل‌ انسان‌ از جهات‌ گوناگون‌ دیده‌ شود و تمام‌ قوای‌ این‌ راهنما، در مسیر این‌ تكامل‌ مصروف‌ گردد تا سزاوار عنوانی‌ چون‌ پیامبری‌ باشد. به‌ همین‌ لحاظ‌ نیز هست‌ كه‌ مولانا از زبان‌ پیامبر، انسان‌ كامل‌ یا شیخ‌ رفته‌پیش‌را نبی‌ عهد خویش‌ می‌داند:
گفت‌ پیغمبر كه‌ شیخ‌ رفته‌ پیش‌
چون‌ نبی‌ باشد میان‌ قوم‌ خویش‌ (۳/۱۷۷۳) این‌ پیامبر با آن‌ ویژگی‌هایی‌ كه‌ برشمردیم‌، پیامبری‌ است‌ با تمام‌ ویژگی‌های‌ پیامبران‌ بزرگ‌ دیگر كه‌ محدود به‌ حدود خاصی‌ نمی‌شوند و جلوه‌های‌ مترقی‌ اندیشه‌ آنها، می‌تواند جهان‌شمول‌ باشد. در جهان‌ شعر، پیامبر كسی‌ است‌ كه‌ با طرز و شیوه‌ای‌ نو، اندیشه‌های‌ ظریف‌ و باریك‌ را به‌ طور سحرآمیز و معجزه‌آسایی‌ بیان‌ كند. مسلماً هرچه‌ كلام‌ این‌ پیامبر به‌ جهان‌ شعر نزدیك‌تر باشد، به‌ زبان‌ دیگر هر چه‌ سخن‌ این‌ شاعر، شاعرانه‌تر باشد، مقام‌ پیامبری‌ او بارزتر و پذیرفتنی‌تر خواهد بود. به‌ همین‌ لحاظ‌ می‌توان‌ گفت‌ تمامی‌ شاعرانی‌ كه‌ دارای‌ سبك‌ و شیوه‌ای‌ تازه‌ بوده‌اند، و گروهی‌ از ادیبان‌ پس‌ از خود را پیرو مكتب‌ شعری‌ خود ساخته‌اند، پیامبرانی‌ بوده‌اند در جهان‌ خویش‌ یا جهان‌ ادبیات‌ كه‌ پیروان‌ این‌ شاعران‌، در جهان‌ یاد شده‌، به‌ مثابه‌ امت‌ پیامبرانند.
در این‌ مقاله‌ كوشش‌ شده‌ است‌ به‌ این‌ پرسش‌ پاسخ‌ داده‌ شود كه‌ آیا حقیقتاً می‌توان‌ انوری‌ را یكی‌ از سه‌ پیامبر شعر فارسی‌ دانست‌؟ اگر پاسخ‌ مثبت‌ است‌، راز پیامبری‌ او چیست‌؟
عبدالرحمان‌ جامی‌ (۸۱۷ــ۸۹۸)، ظاهراً نخستین‌ كسی‌ است‌ كه‌ انوری‌ را در ردیف‌ سه‌ پیامبر دیگر شعر فارسی‌ به‌شمار آورده‌ است‌:
در شعر سه‌ تن‌ پیامبرانند
هرچند كه‌ لانبی‌ بعدی‌
اوصاف‌ و قصیده‌ و غزل‌ را
فردوسی‌ و انوری‌ و سعدی‌
پس‌ از جامی‌، آذربیگدلی‌ (شاعر و منتقد سده‌ دوازدهم‌ هجری‌) قضاوتی‌ مشابه‌ دارد. او انوری‌ را یكی‌ از سلاطین‌ سخن‌ فارسی‌ دانسته‌ است‌. پیش‌ از جامی‌ و آذربیگدلی‌ زمینه‌ طرح‌ این‌ گونه‌ قضاوت‌ها هم‌ در شعر انوری‌ وجود دارد، و هم‌ در سروده‌های‌ معاصران‌ او؛ اما از اقوال‌ ناقدان‌، از شبلی‌ نعمانی‌ گرفته‌ تا دكتر شفیعی‌ كدكنی‌؛ چنین‌ می‌توان‌ استنباط‌ كرد كه‌ در مجموع‌، انوری‌ یك‌ از پیامبران‌ شعر فارسی‌ به‌شمار نمی‌رود. البته‌ منتقدان‌ یاد شده‌ جابه‌جا از عظمت‌ شعر انوری‌ سخن‌ گفته‌اند؛ به‌ ویژه‌ در ستایش‌نامه‌ها، به‌ برتری‌ او از دیگر معاصرانش‌ گردن‌ نهاده ‌اند؛ اما از آنجا كه‌ خود شاعر نیز مدایحش‌ را شعر باطل‌ دانسته‌؛ تردید خود را در پیامبری‌ انوری‌، مكرر بیان‌ داشته ‌اند.
چنانكه‌ گفته‌ شد، جامی‌ نخستین‌ كسی‌ است‌ كه‌ جسارتاً، انوری‌ را در كنار فردوسی‌ و سعدی‌، از پیامبران‌ شعر فارسی‌ برشمرده‌ است‌. دقت‌ نظر جامی‌ به‌ عنوان‌ یك‌ منتقد، با توجه‌ به‌ قضاوت‌های‌ دیگرش‌، تأمل‌ در این‌ داوری‌ را افزون‌ می‌كند و از آنجا كه‌ او یكی‌ از نویسندگان‌ و شاعران‌ پركار و جامع‌الاطراف‌ است‌؛ دور از انصاف‌ بودن‌ این‌ داوری‌، در محل‌ تردید قرار می‌گیرد. از طرفی‌ همگانی‌ شدن‌ نسبی‌ این‌ داوری‌، از انعكاس‌ فضای‌ مقتضیِ منجر به‌ این‌ حكم‌، خبر می‌دهد. با این‌ حال‌ بر پژوهنده‌ این‌ مقال‌، این‌ تردید همچنان‌ باقی‌ می‌ماند كه‌ با وجود ستاره‌های‌ درخشانی‌ چون‌ حافظ‌، مولوی‌، نظامی‌ و خاقانی‌؛ چرا این‌ توهم‌ بر اندیشه‌ بسیاری‌ از ناقدان‌، چیره‌ گشته‌ است‌؟ و از آن‌ میان‌ چرا به‌ نام‌ انوری‌ قرعه‌ پیامبری‌ افتاده‌ است‌؟ نمی‌توان‌ با جرأت‌ فضای‌ نقد از روزگار شاعر تا دوره‌ آذربیگدلی‌ را فضایی‌ بیمار و تب‌آلود دانست‌. همچنین‌ نمی‌توان‌ ادعا كرد كه‌ منتقدانی‌ چون‌ جامی‌ و آذربیگدلی‌، از شاعران‌ نام‌ برده‌ غافل‌ بوده‌ اند. پس‌ راز این‌ داوری‌ چیست‌؟
بی تردید امروزه‌ جلال‌ الدین‌ رومی‌ و حافظ‌ درشمار شاعران‌ انگشت ‌شمار برتر ایران‌ به ‌شمار می ‌روند. در نگاه‌ یك‌ منتقد خالی‌ از حب‌ و بغض‌، مقایسه‌ انوری‌ و حافظ‌ همچون‌ مقایسه‌ سها است‌ با مشتری‌. این‌ نظر برآیندی‌ است‌ كه‌ با تمام‌ مسائل‌ پیچیده‌ جامعه‌ امروز، سخت‌گره‌ خورده‌ است‌ و با روحیه‌ اومانیستی‌ روزافزون‌ قرن‌، تناسبی‌ اندام‌وار دارد. منتقد روزگار ما سازوكار نقدش‌ را با تحولات‌ اطراف‌ و اكناف‌ جهان‌ هم‌ سو می‌كند. دنیای‌ ما با دنیای‌ دویست‌ سال‌ پیش‌ تفاوت‌ شگفتی‌ پیدا كرده‌ است‌، در حالی‌ كه‌ می‌دانیم‌ دنیای‌ دویست‌ سال‌ پیش‌ همین‌ جامعه‌، با دنیای‌ هزار سال‌ پیش‌ آن‌ تفاوت‌ بنیانی‌ چندانی‌ نداشته‌ است‌. به‌ همین‌ سبب‌ نیز هست‌ كه‌ فضای‌ نقد شعر از دوره‌ انوری‌ تا جامی‌ و آذربیگدلی‌، فضایی‌ تقریباً یكدست‌ است‌.
ما امروزه‌ اگر شاعرانی‌ چون‌ حافظ‌ و مولانا را از زمره‌ شاعران‌ سرآمد روزگار می ‌دانیم‌، به‌ آن‌ سبب‌ است‌ كه‌ در شعر آنها به‌ عناصر و سرچشمه‌ هایی‌ برمی خوریم‌ كه‌ با فضای‌ دل‌ خواسته‌ روزگار ما، سازگاری‌ دارد. برخلاف‌ كوشش‌ های‌ جدید در نقد صورت‌ شعر، یكی‌ از اصولی‌ كه‌ در نقد اندیشه‌، لامحاله‌ پیش‌ روی‌ منتقد امروزی‌ است‌، كوشش‌ برای‌ دست‌یابی‌ به‌ جهان‌بینی‌ شاعر است‌. ذهن‌ انسان‌ امروز، در دو حوزه‌ هنر و فلسفه‌ كسب‌ معرفت‌ می‌كند و شعری‌ را كه‌ خالی‌ از این‌ دو مقوله‌ كلی‌ باشد نمی‌پسندد. شعر رودكی‌ به‌ سبب‌ صداقت‌ و سادگی‌ای‌ كه‌ دارد، از تندیس‌ فكر ساده‌ و صمیمی‌ نگاه‌ انسان‌ گذشته‌ به‌ هستی‌ و جهان‌ اطرافش‌، پرده‌ برمی‌دارد. براساس‌ همین‌ ویژگی‌ نیز هست‌ كه‌ مخاطب‌ آن‌ شعر، بر نقص‌های‌ هنری‌ چشم‌ می‌ پوشد و به‌ فكر ساده‌، زیبا، طبیعی‌، تجربی‌ و به‌ طور كلی‌ فلسفه‌ نگاه‌ مندرج‌ در آن‌ دلخوش‌ می‌كند:
شاد زی‌ با سیاه‌ چشمان‌ شاد
كه‌ جهان‌ نیست‌ جز فسانه‌ و باد
ما بدون‌ اینكه‌ مسحور تصویرهای‌ نداشته‌ این‌ بیت‌ شویم‌، به‌ سبب‌ اندیشه‌ مندرج‌ در بیت‌، دوست‌ داریم‌ به‌ دنیای‌ شعر رودكی‌ وارد شویم‌ و به‌ همان‌ روشی‌ كه‌ او پیشنهاد می‌كند زندگی‌ از سرگیریم‌ و جهان‌ را افسانه‌ای‌ بیش‌ ندانیم‌. این‌ در حالی‌ است‌ كه‌ قضاوت‌ ناقدان‌ و دلبستگان‌ به‌ شعر و ادبیات‌، در همه‌ اعصار بدین‌ منوال‌ نبوده‌ است‌. این‌ هم‌ كه‌ حضرت‌ علی‌ (ع‌) در پاسخ‌ به‌ این‌ پرسش‌ كه‌ كدام‌ شاعر سرآمد شاعران‌ عرب‌ است‌؛ می‌ گوید: اگر مجبور شوم‌ پاسخ‌ دهم‌ امرؤالقیس‌ را خواهم‌ گفت‌؛ به‌ این‌ معنا است‌ كه‌ معیار شعر در زمان‌های‌ مختلف‌ متفاوت‌ بوده‌ است‌.
اگر بخواهیم‌ راه‌ دور نرویم‌، نگاهی‌ به‌ داوری‌ های‌ سی‌ چهل‌ سال‌ پیش‌ همین‌ مردم‌ ایران‌، مطلب‌ را روشن‌ تر می‌كند. ذوق‌ عمومی‌ و وجدان‌ شعرپسند آن‌ روز چنین‌ اقتضایی‌ داشت‌ كه‌ شاعری‌ چون‌ پژمان‌ بختیاری‌، مایه‌ حسرت‌ بسیاری‌ از شاعران‌ و هنرجویان‌ بوده‌ است‌؛ اكنون‌ به‌ جز كسانی‌ كه‌ از آن‌ روزها، خاطره‌وار چیزهایی‌ به‌ یاد دارند؛ و جز اهل‌ تخصص‌ و تاریخ‌، چه‌ كسی‌ از پژمان‌ یاد می‌كند؟ گو اینكه‌ در حافظه‌ جمعی‌ این‌ ملت‌، شاعری‌ به‌ نام‌ پژمان‌، هرگز وجود نداشته‌ است‌!
بنابراین‌، برای‌ رسیدن‌ به‌ یك‌ نتیجه‌ مطلوب‌، كه‌ چرا انوری‌ پیامبر شعر فارسی‌ محسوب‌ گشته‌ است‌؛ باید به‌ محور قضاوت‌ و تحلیل‌های‌ ناقدان‌ روزگار او مراجعه‌ كرد.
روزگاری‌ كه‌ گفتیم‌ معیار سنجش‌ها یا تغییر ماهوی‌ نداشته‌ است‌ یا اگر داشته‌ بسیار كند و بطئی‌ بوده‌ است‌. البته‌ منظور از این‌ ناقدان‌ هم‌ كسانی‌ مانند خواجه‌ نصیر و ابن‌سینا نیست‌؛ زیرا آنها از دریچه‌ فلسفه‌ و منطق‌ و با ذهنی‌ استدلالی‌ به‌ شعر نگاه‌ كرده‌اند و دیدشان‌ نسبت‌ به‌ شعر، مانند برخی‌ فیلسوفان‌ معاصر غربی‌ منبعث‌ از یك‌ نگاه‌ عمیق‌ و فلسفی‌ بوده‌ است‌. نیز آراء ناقدانی‌ چون‌ عین‌القضات‌ را نباید معیار قرار داد، زیرا نظر این‌ رند فرزانه‌، مترقی‌تر از آن‌ است‌ كه‌ بشود این‌ گونه‌ اشعار را با آن‌ سنجید. لذا باید سراغ‌ منتقدانی‌ چون‌ نظامی‌ عروضی‌ و شمس‌ قیس‌ رازی‌ رفت‌ و بنا بر اصول‌ و معیارهای‌ آنها به‌ شعر این‌ شاعر نگاه‌ كرد.
نظامی‌ عروضی‌ نویسنده‌ و شاعر سده‌ ششم‌ هجری‌ است‌، یعنی‌ معاصر انوری‌. هنگام‌ تألیف‌ چهار مقاله‌ او (سال‌ ۵۵۵. هـ.) انوری‌ تجربه‌ گران‌مایه‌ای‌ از شعر داشته‌ است‌. سالی‌ كه‌ مقارن‌ با مرگ‌ سنجر از ممدوحان‌ طراز اول‌ انوری‌ بوده‌ است‌. عجیب‌ است‌ كه‌ این‌ نویسنده‌، در تمامی‌ چهار مقاله‌ ، با اینكه‌ اقتضای‌ امر وجود داشته‌ است‌، هیچ‌ نامی‌ از انوری‌ نمی‌ برد. ظاهراً به‌ سبب‌ تعلق‌ خاطر شگفت ‌آور او به‌ امیر معزی‌، در جبهه‌ امیر معزیان‌ قرار داشته‌ است‌.
وی‌ در مقالت‌ دوم‌، آنجا كه‌ در ماهیت‌ علم‌ و صلاحیت‌ شاعر سخن‌ می‌ گوید، به‌ نكاتی‌ اشاره‌ می‌كند كه‌ یكایك‌ آن‌ نكته‌ها در شعر انوری‌ در نهایت‌ درجه‌ كمال‌ رعایت‌ شده‌ است‌. آوردن‌ تمام‌ سخن‌ او موجب‌ طولانی‌ شدن‌ این‌ گفتار می‌شود؛ اما به‌ طور كلیدی‌ به‌ این‌ نكته‌ها اشاره‌ دارد: شعر یك‌ حرفه‌ است‌، باید مستدل‌ باشد و از آن‌ استدلال‌ها نتیجه‌گیری‌ مطلوب‌ كرد. اغراق‌، رعایت‌ نكات‌ بلاغی‌، حفظ‌ شعر، حافظه‌ قوی‌ و اطلاع‌ از علوم‌ مختلف‌ داشتن‌؛ نكاتی‌ است‌ كه‌ شاعر را به‌ رعایت‌ آنها ملزم‌ می‌كند.
تمامی‌ این‌ سفارش‌ها در شعر انوری‌ بالاتر از حد انتظار وجود دارد. برای‌ مثال‌ انوری‌ به‌ دانش‌های‌ روزگار خود، بیش‌ از هر شاعری‌ وقوف‌ داشته‌ است‌. حافظه‌ او در گزینش‌ و به‌ كارگیری‌ هر واژه‌ در جای‌ خود و هر مثل‌ در محل‌ مناسب‌، شگفت‌انگیز بوده‌ است‌. در خصوص‌ بهره‌مندی‌ از كنایات‌ و امثال‌ نیز، او سرآمد شاعران‌ معاصر خویش‌ است‌. اغراق‌ نیز در شعر انوری‌، ویژگی‌ خاصی‌ دارد كه‌ به‌ جاست‌ مقاله‌ جداگانه‌ای‌ به‌ آن‌ اختصاص‌ یابد.
شمس‌ قیس‌ رازی‌ نویسنده‌ و منتقد پرآوازه‌ سده‌ هفتم‌ هجری‌ است‌. تاریخ‌ تألیف‌ المعجم‌ به‌ صورت‌ تدوین‌ یافته‌، سال‌ ۶۳۰ هجری‌ است‌ كه‌ این‌ زمان‌ مقارن‌ با حمله‌ و استیلای‌ مغول‌ بر بخش‌ اعظم‌ ایران‌ است‌. او خود یكی‌ از متواریان‌ این‌ آفت‌ بزرگ‌ بود كه‌ به‌ شیراز گریخت‌ و از آسیب‌ این‌ سیل‌ در امان‌ ماند. از آراء او در خلال‌ كتاب‌، پیداست‌ كه‌ او یكی‌ از بزرگ‌ترین‌ متوغلین‌ شرقی‌ در مسائل‌ بلاغی‌ است‌.
تفصیل‌ نظر او را باید در بخش‌ خاتمه‌ كتاب‌ حقیقت‌ علم‌ شعر، به‌ دقت‌ خواند. من‌ به‌ اقتضای‌ این‌ گزارش‌، به‌ كلیدی‌ترین‌ توصیه‌های‌ او اشاره‌ می‌كنم‌؛ از ادوات‌ شعر: كلمات‌ صحیح‌، الفاظ‌ عذب‌، عبارات‌ بلیغ‌ و معانی‌ لطیف‌ است‌ كه‌ در قالب‌ اوزان‌ مقبول‌ ریزند. بر شاعر فرض‌ است‌ كه‌ مفردات‌ زبان‌ شعر را بداند، از تركیب‌های‌ آن‌ با خبر باشد و نیك‌ و بد آن‌ را بشناسد. از علوم‌ بلاغی‌ به‌ طور گسترده‌ مطلع‌ باشد. از امثال‌ و حكم‌ و فن‌ مصروف‌كردن‌ آن‌ با خبر باشد. علم‌ عروض‌ را بداند و ازاحیف‌ آن‌ را بشناسد. قوافی‌ را حساب‌ شده‌ به‌ كار گیرد. شمس‌ قیس‌ پس‌ از اینكه‌ صفات‌ نیك‌ شعر و شاعری‌ را برمی‌شمارد، برای‌ نمونه‌، از شعر انوری‌ مثال‌ می‌زند:
دوش‌ با آسمان‌ همی‌ گفتم‌
بر سبیل‌ سؤال‌ مطلب‌ آی‌
كه‌ مدار حیات‌ عالم‌ كیست‌
روی‌ سوی‌ تو كرد و گفتا وَی‌
گفتم‌ این‌ را دلیل‌ باید گفت‌
هیچ‌دانی‌ كه‌ می‌چه‌ گویی‌ هَی‌؟
میر آب‌ است‌ و حق‌ همی‌ گوید
و من‌الماء كل‌ شی‌ء حی‌
چنانكه‌ شمس‌ قیس‌ نیز اقرار كرده‌ است‌، انوری‌ از رعایت‌كنندگان‌ جزئیات‌ فوق‌ بوده‌ است‌.● نگاه‌ ناقدان‌ شرقی‌ به‌ شعر
اگر در حقیقت‌ بپذیریم‌ شعر حادثه‌ای‌ است‌ كه‌ در زبان‌ رخ‌ می‌دهد، و نیز بپذیریم‌ كه‌ شعر زیبا آن‌ شعری‌ است‌ كه‌ از شایبه‌ هر سودی‌ عاری‌ باشد، و بخواهیم‌ با این‌ دو چشم‌انداز به‌ شعر انوری‌ نگاه‌ كنیم‌، در آن‌ صورت‌ قضاوت‌ جامی‌ را راحت‌تر هضم‌ خواهیم‌ كرد؛ اما نباید فراموش‌ كرد كه‌ در نقد شعر جهان‌ شرق‌، ناقد لامحاله‌ مسئله‌ سود و فایده‌ و به‌ تعبیر دیگر معنا و اهمیت‌ موضوع‌ را هیچ‌گاه‌ نتوانسته‌ است‌ نادیده‌ بگیرد. فرایند متراكم‌ گشته‌ این‌ اندیشه‌ را، در این‌ شعر ناصر خسرو به‌ زبان‌ دیگر می‌توان‌ نشان‌ داد:
بسوزند چوب‌ درختان‌ بی‌بر
سزا خود همین‌ است‌ مربی‌ بری‌ را
با این‌ دید، درختان‌ سرو و صنوبر و كاج‌ و گل‌ و صدها درخت‌ و درختچه‌ دیگر كه‌ نفس‌ طبیعت‌گرای‌ آدمی‌، شور، حس‌ و عاطفه‌ خود را، هیچ‌گاه‌ نتوانسته‌، در برابر آن‌ كنترل‌ كند، در نگاه‌ معقولانه‌ و سودجویانه‌، باید سوزانده‌ شوند، زیرا هیچ‌ كدام‌ باری‌ و بری‌ ندارند. این‌ درست‌ است‌ كه‌ از رودكی‌ گرفته‌ تا سعدی‌ و حافظ‌ و شاعران‌ عصر ما، همه‌ در جای‌ خود از تصاویر و ایماژهای‌ زیبا و غریب‌ این‌ درختان‌، نقش‌ها و مضمون‌ها آفریده‌اند و حتی‌ گفته‌اند:
به‌ سرو گفت‌ كسی‌ میوه‌ای‌ نمی‌آری‌
جواب‌ داد كه‌ آزادگان‌ تهی‌ دست‌اند
با این‌ حال‌ بر این‌ باور بوده‌اند كه‌ بار و بر، اصل‌ است‌ و به‌ تعبیر ما معنا و محتوا ركنی‌ است‌ كه‌ از فقدان‌ آن‌ نمی‌توان‌ چشم‌ پوشید. استاد دكتر شفیعی‌ كه‌ خود به‌ اهتزاز درآورنده‌ نقد جدید است‌، و جزو نخستین‌ كسانی‌ است‌ كه‌ از تندیس‌ صور خیال‌ در شعر فارسی‌، در ایران‌، به‌ صورت‌ آكادمیك‌ پرده‌برداری‌ كرده‌ است‌، در نقد شعر انوری‌ می‌گوید: «انوری‌ كیمیاگری‌ است‌ مفلس‌ (من‌ جسارتاً جمله‌ ایشان‌ را به‌ این‌ صورت‌ تعبیر می‌كنم‌: انوری‌ سروی‌ است‌ بدون‌ میوه‌) كه‌ این‌ افلاس‌ هم‌ نتیجه‌ نیت‌ خرد و حقیر او بوده‌ است‌.»
و در جایی‌ دیگر می‌گوید: این‌ گونه‌ شاعران‌ یك‌ مخاطب‌ سیاسی‌ كه‌ از ظرافت‌های‌ شعری‌ بی‌خبر بوده‌ است‌، داشته‌اند كه‌ همان‌ ممدوح‌ یا پادشاه‌ بوده‌ است‌ و یك‌ مخاطب‌ هنری‌ كه‌ شاعران‌ و نویسندگان‌ عالی‌تر و دانی‌تر از خودشان‌ بوده‌ است‌. از آنجا كه‌ عمده‌ توجه‌ شاعران‌ به‌ مخاطب‌ هنری‌ بوده‌ است‌، از مخاطب‌ انسانی‌ هنر و شعر غافل‌ مانده‌اند. در شاهكارهای‌ انوری‌ چنین‌ مخاطبی‌ وجود ندارد. نقد دكتر شفیعی‌ و تقسیم‌بندی‌ او در این‌ زمینه‌، تحسین‌ برانگیز است‌؛ اما باز هم‌ دغدغه‌های‌ گرایش‌ به‌ موضوع‌، در سخن‌ او حس‌ می‌شود كه‌ این‌ باور با نظریه‌ ناقدانی‌ كه‌ شعر را همه‌ در خیزش‌های‌ زبانی‌ و بیگانه‌ سازی‌ زبان‌ می‌دانند، مغایر است‌.
اگر بپذیریم‌ كه‌ شعر رستاخیز كلمات‌ است‌ و اقوال‌ شكلووسكی‌، هاورانك‌، لیچ‌ و دیگر صورت‌گرایان‌ روسی‌ و غربی‌ را قبول‌ داشته‌ باشیم‌، نگاه‌ ما، دیگر، به‌ شعر انوری‌، از سر بدبینی‌ نخواهد بود و دیگر شعر او را باطل‌ نخواهیم‌ شمرد؛ حتی‌ اگر خود او به‌ این‌ مطلب‌ اقرار كرده‌ باشد.
حرف‌ بر سر این‌ نیست‌ كه‌ انگیزه‌ شعر انوری‌ در سرودن‌ فلان‌ قصیده‌ مدحی‌ چیست‌؟ سخن‌ این‌ است‌ كه‌ اگر با معیارهای‌ شعر كلاسیك‌، چنانكه‌ یاد كرده‌اند، شعر انوری‌ از نوع‌ عالی‌ شعر «نه‌ نوع‌ عالی‌ سخن‌ و نه‌ نوع‌ عالی‌ پند و موعظه‌ و حكمت‌ و دانش‌ و عرفان‌» است‌، آیا بنا بر معیارهای‌ نقد جدید، به‌ ویژه‌ نقد صورت‌گرایی‌ كه‌ روز به‌ روز جوانبش‌ گسترده‌تر می‌شود و به‌ ساخت‌گرایی‌ و شالوده‌شكنی‌ و دیگر نظریه‌های‌ مترقی‌ مبتنی‌ بر فرم‌، اعتلا می‌یابد، شعر انوری‌ چه‌ جایگاهی‌ دارد؟
قدر مسلم‌ این‌ است‌ كه‌ سنجش‌ شعر انوری‌ با معیارهای‌ «انسان‌ امروزی‌» پایگاه‌ بلندی‌ را برای‌ انوری‌ و شعرش‌ به‌ ارمغان‌ نخواهد آورد. شعری‌ كه‌ برای‌ توبره‌ای‌ كاه‌ سروده‌ شده‌ باشد، پیداست‌ كه‌ در این‌ كاروان‌ به‌ حركت‌ درآمده‌، جایگاهی‌ نخواهد داشت‌؛ اما اگر قضاوت‌ ما از گونه‌ای‌ دیگر باشد، یا «دگراندیشی‌ای‌» در این‌ قضاوت‌های‌ كهنه‌ راه‌ پیدا كند، خواهیم‌ گفت‌ كه‌ مهم‌ این‌ است‌ كه‌ انوری‌ با این‌ موضوع‌ حقیر چه‌ شاهكاری‌ آفریده‌ است‌.
اینكه‌ گفته‌ شده‌ است‌ انوری‌ مزاج‌ گداصفتی‌ داشته‌ است‌، و دكتر شفیعی‌ تحت‌ عنوان‌ ملتمسات‌ انوری‌ از آن‌ یاد می‌كند، همه‌ درست‌؛ اما آیا تاكنون‌ كسی‌ به‌ این‌ نكته‌ اندیشیده‌ است‌ كه‌ به‌ جای‌ پست‌ و حقیر خواندن‌ انوری‌، چرا نباید جامعه‌ آن‌ روز و روح‌ حاكم‌ بر اجتماع‌ شاعر را پست‌ و حقیر خواند؟ آن‌ دستگاه‌حكومت‌ و سلسله‌ سیادتی‌ كه‌ سازنده‌ فضای‌ حاكم‌ است‌ و در این‌ فضا، شاعری‌ مفلق‌ و توانا چون‌ انوری‌ به‌ نكبتی‌ می‌افتد كه‌ برای‌ اندكی‌ جو یا شراب‌، همت‌ خویش‌ را مصروف‌ می‌سازد، سزاوار نكوهش‌ و نفرین‌ است‌ نه‌ شاعری‌ كه‌ با هنر زبان‌ خویش‌ چنین‌ روح‌ حاكمی‌ را شرمنده‌ ساخته‌ است‌؟
با خواندن‌ برخی‌ از قطعه‌ها و قصاید انوری‌، و نیز با مرور داوری‌های‌ موجود، بغض‌ در گلوی‌ انسان‌ گره‌ می‌خورد. مخاطب‌ متأمل‌ از این‌ پرسش‌ به‌ سادگی‌ عبور نخواهد كرد كه‌: چرا یك‌ انسان‌ این‌ قدر باید تنزّل‌ یافته‌ باشد كه‌ در برابر شاه‌، این‌ كابوس‌ اهریمنی‌ كه‌ سایه‌ شوم‌ تناسخ‌ یافته‌ خود را تا همین‌ روزگار، از سر ما هم‌ كم‌ نكرده‌ است‌؛ مثلاً، خود را خام‌ قلتبان‌ بخواند. انوری‌ را چه‌ بر سر آمده‌ است‌ كه‌ به‌ سرودن‌ چنین‌ شعری‌ دست‌ زده‌ است‌:
ای‌ برادر بشنوی‌ رمزی‌ ز شعر و شاعری‌
تا ز ما مشتی‌ گدا كس‌ را به‌ مردم‌ نشمری‌
زآن‌ كه‌گر حاجت‌ فتد تا فضله‌ای‌ را كم‌ كنی‌
ناقلی‌ باید تو نتوانی‌ كه‌ خود بیرون‌ بری‌
كار خالد جز به‌ جعفر كی‌ شود هرگز تمام‌
زان‌ یكی‌ جولاهگی‌ داند دگر برزیگری‌
باز (اما) اگر شاعر نباشد هیچ‌ نقصانی‌ فتد
درنظام‌ عالم‌ از روی‌ خردگر بنگری‌؟
آدمی‌ را چون‌ معونت‌ شرط‌ كار شركتست‌
نان‌ ز كناسی‌ خورد بهتر بود كز شاعری‌
دشمن‌ جان‌ من‌ آمد شعر چندش‌ پرورم‌
ای‌ مسلمانان‌ فغان‌ از دست‌ دشمن‌ پروری‌
شعر دانی‌ چیست‌ دور از روی‌ تو حیض‌ الرجال‌
قایلش‌ گو خواه‌ كیوان‌ باش‌ و خواهی‌ مشتری‌
و نیز:
تا آمد از عدم‌ به‌ وجود اصل‌ پیكرم‌
جز غم‌ نبود بهره‌ ز چرخ‌ ستمگرم‌
خون‌ شد دلم‌ در آرزوی‌ آن‌ كه‌ یك‌ نفس‌
بی‌ خار غم‌ ز گلشن‌ شادی‌ گلی‌ برم‌
در بزم‌گاه‌ محنت‌ گیتی‌ به‌ جام‌ عمر
جز خون‌ دل‌ ز دست‌ زمانه‌ نمی‌خورم‌
زیرا كه‌ تا بر آرم‌ از اندیشه‌ یك‌ نفس‌
پرخون‌ دل‌ شود ز ره‌ دیده‌ ساغرم‌
خواندم‌ بسی‌ علوم‌ ولیكن‌ به‌ عاقبت‌
علمم‌ وبال‌ شد كه‌ فلك‌ نیست‌ یاورم‌
این‌ سخنان‌ را نباید جدی‌ گرفت‌. اینها آینه‌سازی‌ انوری‌ است‌. آیینه‌ای‌ كه‌ قامت‌ ناساز جامعه‌ قدر ناشناس‌ را در خود منعكس‌ كرده‌ است‌. درد و داغ‌ انوری‌ در این‌ دست‌ بیت‌ها مانند داغ‌ و درد حافظ‌ در این‌ بیت‌ است‌:
فلك‌ به‌ مردم‌ نادان‌ دهد زمام‌ مراد
تو اهل‌ فضلی‌ و دانش‌ همین‌ گناهت‌ بس‌
بنابراین‌ اگر بخواهیم‌ از روی‌ این‌ اشعار كه‌ پرده‌ از راز مگوی‌ انوری‌ بر می‌دارد، داوری‌ كنیم‌، او را چنان‌ می‌یابیم‌ كه‌ خودش‌ گفته‌ است‌:
نزد خواص‌ حشو وجودم‌ چو واو عمرو
پیش‌ عوام‌ چون‌ الف‌ بسم‌ ضایعم‌
این‌ است‌ عیب‌ من‌ كه‌ نه‌ دو رو نه‌ مفسدم‌
در شغل‌ شاكرم‌، به‌ گه‌ عزل‌ صابرم‌
وین‌ استاجرم‌ من‌ كه‌ نه‌ خائن‌ نه‌ طامعم‌
گر هست‌ راضیم‌، پس‌ اگر نیست‌ قانعم‌
در حل‌ مشكلات‌ چه‌ خورشید روشنم‌
در قطع‌ معضلات‌ چه‌ شمشیر قاطعم‌
بر عاقلی‌ و پاك‌دلی‌ فضل‌ من‌ گواست‌
یار موافقم‌ نه‌ كه‌ خصم‌ منازعم‌
من‌ نمی‌خواهم‌ منكر وجود شاعران‌، نویسندگان‌ و نوابغی‌ بشوم‌ كه‌ در همان‌ روزهای‌ طاقت‌فرسا، مناعت‌ طبع‌ خویش‌ را حفظ‌ كردند و گردن‌ به‌ طوق‌ این‌ مشت‌ خسیس‌ ریزه‌، از حاكم‌ و امیر گرفته‌ تا بازاری‌ و... ندادند. چه‌ بسا انسان‌های‌ آزاده‌ای‌ بوده‌اند كه‌ در همان‌ زمان‌ محمود و سنجر فقیرانه‌ زیستند اما حقیرانه‌ تن‌ به‌ خفت‌ ندادند و چه‌ بسا گمنام‌ مرده‌اند و امروز هیچ‌ نام‌ و یادی‌ از آنها نیست‌؛ اما از آن‌ دست‌ نوابغی‌ كه‌ ما در خاطر داریم‌ و در نقد شعر آنها را قابل‌ قیاس‌ با انوری‌ نمی‌دانیم‌، كدام‌ یك‌ هستند كه‌ دامن‌ خود را از این‌ آلودگی‌ برچیده‌ باشند؟ فردوسی‌، سعدی‌، حافظ‌، نظامی‌ و دیگر قله‌های‌ دست‌ نیافتنی‌ شعر ما، همه‌ با مراتب‌ تشكیك‌، در دام‌ مدح‌ و ستایش‌ گرفتار بودند؛ منتها هر كدام‌ به‌ قدر همت‌ خود. همت‌ انوری‌ كه‌ هیچ‌ ربطی‌ به‌ هنر شعری‌ او ندارد، همین‌ قدر بوده‌ است‌ كه‌ هست‌.
● خلاقیت‌ در شعر انوری‌
از ویژگی‌های‌ هنر انوری‌، خلاقیت‌ داستان‌سازی‌ اوست‌. منظور از داستان‌سازی‌، آوردن‌ داستان‌ و حكایت‌ در ضمن‌ شعر نیست‌؛ بلكه‌ منظور جان‌ تازه‌ بخشیدن‌ به‌ توصیفات‌ و مضامینی‌ است‌ كه‌ پیش‌تر در شعر فارسی‌ وجود داشته‌ است‌. او وقتی‌ به‌ توصیف‌ گل‌، سبزه‌، بهار، اسب‌، هجر، فراق‌ و... می‌پردازد، به‌ توصیفات‌ خویش‌ سیاقت‌ داستانی‌ می‌بخشد. این‌ هنر از ویژگی‌های‌ خاص‌ «سبك‌ فردی‌» انوری‌ است‌. او با آوردن‌ قیدهایی‌ كه‌ حالت‌ داستانی‌ به‌ شعر می‌دهد مانند روزگاری‌، شبی‌ و... مخاطب‌ را به‌ استماع‌ سخن‌ خویش‌ ترغیب‌ می‌كند و از ابزارهایی‌ كه‌ مخصوص‌ طرح‌ داستان‌اند، مانند آوردن‌ حرف‌ شرط‌ و شرطی‌ كردن‌ جمله‌، ایجاد پرسش‌ و مخاطب‌ را در تعلیق‌ جواب‌ رها كردن‌ جهت‌ جذب‌ او، بهره‌ وافر می‌گیرد. به‌ عنوان‌ نمونه‌ در نخستین‌ قصیده‌ دیوان‌ می‌گوید:
صبا تعرض‌ زلف‌ بنفشه‌ كرد شبی‌
بنفشه‌ سر چو درآورد این‌ تمنی‌ را
حدیث‌ عارض‌ گل‌ درگرفت‌ و لاله‌ شنید
به‌ نفس‌ نامیه‌ برداشت‌ این‌ دو معنی‌ را
چو نفس‌ نامیه‌ جمعی‌ زلشكرش‌ را دید
كه‌ پشت‌ پای‌ زدند از گزاف‌ تقوی‌ را
زبان‌ سوسن‌ آزاد و چشم‌ نرگس‌ را
خواص‌ نطق‌ و نظر داد بهر انهی‌ را
چنان‌ كه‌ سوسن‌ و نرگس‌ به‌ خدمت‌ انهی‌
مرتبند چه‌ انكار را چه‌ دعوی‌ را
انوری‌ در قطعه‌ بالا كه‌ می‌توان‌ آن‌ را یك‌ برش‌ داستانی‌ دانست‌، می‌خواسته‌ در حسن‌ تعلیل‌ دو تصویر كهن‌ شعر فارسی‌، یكی‌ زبان‌ سوسن‌ و دیگر چشم‌ نرگس‌، نوآوری‌ داشته‌ باشد. این‌ نوآوری‌ را با طرح‌ داستانی‌ بخشیدن‌ به‌ آن‌ باز نموده‌ است‌. چنانكه‌ می‌بینید، در مصراع‌ اول‌ واژه‌ شبی‌ زمینه‌ داستان‌سازی‌ را فراهم‌ آورده‌ است‌. چو در مصراع‌ دوم‌ شرطی‌ است‌ كه‌ مخاطب‌ را در انتظار پاسخ‌ شرط‌ نگه‌ می‌دارد. فعل‌های‌ حدیث‌ در گرفتن‌ و شنیدن‌ به‌ این‌ طرح‌ كمك‌ كرده‌اند، چو در مصراع‌ اول‌ بیت‌ سوم‌، و خیزش‌ صوتی‌ در مصراع‌ دوم‌ همان‌ بیت‌، همه‌ از فنون‌ خطابه‌ و سخنوری‌ است‌ كه‌ به‌ سادگی‌ در شعر انوری‌ درج‌ شده‌ است‌.
كوشش‌ من‌ در بیان‌ این‌ گونه‌ خلاقیت‌ها جدا از شكل‌ داستان‌ سرایی‌ انوری‌ در قصاید است‌ كه‌ آن‌ هم‌ لطف‌ خاص‌ خودش‌ را دارد. داستان‌هایی‌ چون‌:
دوش‌ سرمست‌ آمدم‌ به‌ وثاق‌
با حریفی‌ همه‌ وفا و وفاق‌
و نیز:
گویند كه‌ در طوس‌ گه‌ شدت‌ گرما
از خانه‌ به‌ بازار همی‌ شد زنكی‌ لال‌
یا آنجا كه‌ قصه‌ خواب‌ دیدن‌ ابلیس‌ را بیان‌ می‌كند، یا آنجا كه‌ بامداد عید سوار بر خری‌ قصه‌ می‌آغازد و این‌ قصه‌ تا رسیدن‌ به‌ آغوش‌ یار ادامه‌ می‌یابد. قصه‌ دیوانه‌ در حدود ری‌، داستان‌ دو روباه‌، حكایت‌ چنار و كدوبن‌ و... . نه‌ منظور من‌ این‌ نمونه‌ها نیست‌ كه‌ اینها خود قصه‌ و حكایت‌اند؛ بلكه‌ منظور من‌ بیان‌ سخن‌ عادی‌ با شیوه‌ داستان‌سازی‌ است‌. نمونه‌های‌ دیگر:
زان‌ پس‌ كه‌ قضا شكل‌ دگر كرد جهان‌ را
وز خاك‌ برون‌ برد قدر امن‌ و امان‌ را
اگر محول‌ حال‌ جهانیان‌ نه‌ قضاست‌
چرا مجاری‌ احوال‌ بر خلاف‌ رضاست‌
شهر پر فتنه‌ و پر مشغله‌ و پر غوغاست‌
سید و صدر جهان‌ بار ندادست‌، كجاست‌؟
چنانكه‌ می‌بینید، تمام‌ این‌ مطالع‌، حالت‌ روایی‌ به‌ خود گرفته‌ است‌. در قصیده‌ای‌ كه‌ با این‌ مطلع‌ آغاز می‌شود:
اینكه‌ می‌بینم‌ به‌ بیداری‌ است‌ یا رب‌ یا به‌خواب‌
خویشتن‌ را در چنین‌ نعمت‌ پس‌ از چندین‌ عذاب‌
مخاطب‌ بی‌صبرانه‌ شعر را دنبال‌ می‌كند تا بداند چه‌ چیزی‌ شاعر را به‌ شگفتی‌ وا داشته‌ است‌. تا می‌رسد به‌ اینجا كه‌:
بخشش‌ بی‌منت‌ و احسان‌ بی‌لافت‌ كنند
ابر و دریا را ز خجلت‌ خشك‌ چون‌ دود و سراب‌
بالله‌ام‌گر در سر دندان‌ شود با لاف‌ رعد
فی‌المثل‌گر بارد ابر زندگانی‌ از سحاب‌
ابر كی‌ باشد برابر با كف‌ دستی‌ كه‌گر
كان‌ ببخشد نه‌ ثنا دامنش‌ گیرد نه‌ عتاب‌
جلوه‌ كی‌ احسان‌ خود در عمر كردستی‌ تو نه‌
گر همه‌ صد بدره‌ زر بودست‌ و صد رزمه‌ ثیاب‌
قطره‌ باران‌ از او بر روی‌ آبی‌ كی‌ چكید
كو كلاهی‌ بر سرش‌ ننهاد حالی‌ از حباب‌شیوه‌ سخن‌ مداحی‌ است‌ و جوهر ادبی‌ آن‌ اغراق‌. انصافاً شعر انوری‌ در این‌ شیوه‌، نمایشگاه‌ بی‌بدیلی‌ است‌ كه‌ گوهرهای‌ گران‌بهایی‌ را عرضه‌ داشته‌ است‌. اگر بخواهیم‌ به‌ زبان‌ ساده‌ چند بیت‌ بالا را بیان‌ كنیم‌ چنین‌ می‌شود: داستان‌ و مَثَل‌ بخشش‌ ابر و دریا ] كه‌ در فرهنگ‌ و ادبیات‌ بدان‌ تمثل‌ می‌جویند [ ، در برابر بخشش‌ بی‌منت‌ و احسان‌ بدون‌ لاف‌ تو، دود و سراب‌اند ] ابر = دود، دریا = سراب‌ [ ، سوگند به‌ خدا كه‌ با منت‌های‌ لاف‌ و گزاف‌ رعد اگر ابر به‌ جای‌ باران‌، آب‌ حیات‌ ببارد، این‌ بخشش‌ نه‌ تنها به‌ دل‌ نمی‌نشیند، كه‌ از سر دندان‌ هم‌ عبور نمی‌كند ] منت‌ بخشنده‌، آب‌ حیات‌ را به‌ كام‌ نوشنده‌ زهر می‌كند و نمی‌گذارد از گلویش‌ پایین‌ رود [ حال‌ این‌ ابر پر آوازه‌ به‌ كرامت‌ و كریمی‌ كجا قابل‌ مقایسه‌ است‌ با دست‌ بخشنده‌ تو (ابوالحسن‌ عمرانی‌) كه‌ بخششش‌ نه‌ به‌ خاطر ستایش‌ و نه‌ در جهت‌ ثواب‌ آخرت‌ است‌ ] یعنی‌ بخشیدن‌ ذاتی‌ این‌ دست‌ است‌، نه‌ یك‌ فعل‌ عرضی‌ كه‌ متكی‌ به‌ نیتی‌ خاص‌ باشد.
[ حال‌ ما غرولند ابر ] رعد و برق‌ [ را نادیده‌ می‌گیریم‌، شما ] مخاطب‌ یا ممدوح‌ [ به‌ این‌ پرسش‌ من‌ پاسخ‌ دهید ] ایجاد پرسش‌ برای‌ جذب‌ مخاطب‌ و بیرون‌ آوردن‌ او از حالت‌ كرختی‌ احتمالی‌ و جلوگیری‌ كردن‌ از غفلت‌ورزی‌ اوست‌ [ اگر چه‌ شما تاكنون‌ روی‌ بخششت‌ را نشان‌ نداده‌ای‌ و هر چه‌ تا كنون‌ بوده‌، جلوه‌ كوچكی‌ از احسان‌ تو هم‌ نبوده‌ است‌؛ آیا تاكنون‌ دیده‌ای‌ كه‌ یك‌ قطره‌ باران‌ از ابر به‌ روی‌ دریا ] دریا نماد موهبت‌ سرشار است‌ [ بچكد و دریا فوراً كلاهی‌ ] از حباب‌ [ بر سرش‌ نگذارد ] تا مبادا كسی‌ آن‌ قطره‌ را نشف‌ كند؟ [ ببینید انوری‌ از یك‌ رویداد كوچك‌ طبیعی‌، چه‌ هنگامه‌ای‌ برپا كرده‌ است‌! این‌ سخن‌ زیبا و لذت‌ بخش‌ است‌ اگرچه‌ به‌ پای‌ خوكی‌ ریخته‌ شده‌ باشد . شیوه‌ داستان‌سازی‌ انوری‌ گاه‌ در سه‌، دو و حتی‌ یك‌ بیت‌ به‌ زیبایی‌ تمام‌ خلاصه‌ می‌شود:
آن‌ شنیدستی‌ كه‌ روزی‌ كلكت‌ از روی‌ عتاب‌
آن‌ كه‌ بی‌تمكین‌ او ناید ز افسر افسری‌
گفت‌ نیلوفر چه‌ كلك‌ از آب‌ سر بیرون‌ كشد
كیست‌ تا او پیش‌ كلك‌ اندر سرش‌ افتد سری‌؟
آفتاب‌ از بیم‌ آن‌ كین‌ جرم‌ را نسبت‌ بدوست‌
هم‌ چو كلكت‌ زرد شد بر گنبد نیلوفری‌ (ص‌ ۴۵۹)
یعنی‌ روزی‌ كلك‌ تو به‌ كلك‌ نیلوفر كه‌ از آب‌ سر درآورده‌ بود، عتاب‌ كرد كه‌ چه‌ كسی‌ مرد این‌ میدان‌ است‌ كه‌ در برابر كلك‌ ممدوح‌، سروری‌ در مغزش‌ خطور كند؟ ناگهان‌ خوشید متوجه‌ این‌ عتاب‌ شد. از آنجا كه‌ نیلوفر زاده‌ تأثیر اوست‌، از طرفی‌ مقام‌ ارجمندی‌ ممدوح‌ را نیز می‌دانست‌ ترسید كه‌ مبادا داوری‌ به‌ بالاتر راه‌ پیدا كند، به‌ همین‌ سبب‌ مثل‌ كلك‌ تو زرد شد. نیز:
نصرت‌ به‌ لب‌ چشمه‌ شمشیر تو بگذشت‌
آن‌ كرده‌ ز خون‌ حاصل‌ هر معركه‌جویی‌
سقای‌ سرای‌ امل‌ خصم‌ تو را دید
فریاد برآورد كه‌ سنگی‌ و سبویی‌ (ص‌ ۵۰۴)
گویمت‌ بوسه‌! مرا گویی‌ جان‌!
این‌ بده‌ تا مگر آن‌ بستانی‌
گویم‌ این‌ نیست‌ بدان‌ دشواری‌
گویی‌ آن‌ نیست‌ بدین‌ آسانی‌ (ص‌ ۴۸۲)
یك‌ حكایت‌ بشنوی‌ هم‌ از زبان‌ شهر خویش‌
تا در این‌ اندیشه‌ باری‌ راه‌ باطل‌ نسپری‌
دی‌ كسی‌ در نقص‌ من‌ گفت‌ او غریب‌ شهرماست‌
بلخ‌ گفت‌ این‌ هم‌ كمال‌ اوست‌ چند ار منكری‌(ص‌ ۴۷۵)
آن‌ شنیدستی‌ كه‌ نهصد كس‌ بباید پیشه‌ور
تا تو نادانسته‌ و بی‌آگهی‌ نانی‌ خوری‌
در ازاء آن‌ اگر از تو نباشد یاریی‌
آن‌ نه‌ نان‌ خوردن‌ بود دانی‌ چه‌ باشد؟ مدبری‌ (ص‌ ۴۴۶)
رای‌ او را مگر ملاقاتی‌
خواست‌ افتاد با فلك‌ ناگاه‌
اتفاقاً به‌ وجه‌ گستاخی‌
سوی‌ او آفتاب‌ كرد نگاه‌
هر چه‌ این‌ می‌گشاد بند قبا
آن‌ فرو می‌كشید پر كلاه‌ (ص‌ ۴۲۴)
حال‌ بد بدخواه‌ تو مانند پیازی‌ است‌
مویی‌ نبرد در مزه‌ توییش‌ به‌ تویی‌ (ص‌ ۵۰۴)
آسمان‌ در كشتی‌ عمرم‌ كند دایم‌ دو كار
وقت‌ شادی‌ بادبانی‌ گاه‌ انده‌ لنگری‌ (ص‌ ۴۶۹)
ابر می‌بارید روزی‌ پیش‌ دستت‌ بی‌خبر
برق‌ می‌خندید و می‌گفت‌ اینت‌ عاقل‌ مهتری‌(ص‌ ۴۶۵)
سه‌ عادت‌ داری‌ اندر جمله‌ ادیان‌ پسندیده‌
یكی‌ رادی‌، دگر چه‌؟ راستی‌، پس‌ كم‌ چه‌؟ آزاری‌(ص‌ ۴۵۸)
● انحراف‌ از انحراف‌
اگر شعر را به‌ تعبیر صورت‌ گرایان‌ روسی‌، نوعی‌ عادت‌ زدایی‌ و انحراف‌ از نرم‌ زبان‌ بدانیم‌، اغراق‌ یكی‌ از این‌ هنجارشكنی‌هاست‌ كه‌ ایجاد شعر می‌كند. وقتی‌ رستم‌ در داستان‌ اشكبوس‌ كشانی‌ می‌گوید:
به‌ شهر تو شیر و نهنگ‌ و پلنگ‌
سوار اندر آیند هر دو به‌ جنگ‌
ما از دو وجه‌ این‌ بیت‌ لذت‌ هنری‌ می‌بریم‌. یكی‌ وجه‌ استعاری‌ آن‌، دومی‌ اغراق‌ كه‌ هر دو در حقیقت‌ نرم‌ زبان‌ را شكسته‌اند. شكستن‌ نرم‌ زبان‌، یعنی‌ ایجاد لایه‌ای‌ تازه‌ كه‌ با سطح‌ عادی‌ زبان‌ فرق‌ داشته‌ باشد. این‌ همان‌ چیزی‌ است‌ كه‌ زبان‌شناس‌ پراگی‌، یاكوبسن‌، آن‌ را سطح‌ ادبی‌ زبان‌ می‌خواند. عصر انوری‌، دوره‌ كلیشه‌ای‌ شدن‌ عمده‌ تصویرهای‌ شعری‌ است‌. به‌ همین‌ سبب‌ او سعی‌ می‌كند از دل‌ لایه‌ ساخته‌ شده‌ كه‌ همان‌ سطح‌ ادبی‌ باشد، لایه‌ تازه‌تری‌ بیرون‌ بیاورد یا اینكه‌ می‌كوشد بر سطح‌ ادبی‌ زبان‌ كه‌ كهنه‌ و تكراری‌ گشته‌ است‌، لایه‌ تازه‌ای‌ قرار دهد؛ یعنی‌ در حقیقت‌ هنجار شكسته‌ شده‌ كهن‌ را دوباره‌ بشكند.
البته‌ این‌ كوشش‌ به‌ انوری‌ منحصر نمی‌شود؛ اما در شعر انوری‌ به‌ ویژه‌ در شیوه‌ اغراق‌های‌ او، برجستگی‌ ویژه‌ای‌ پیدا می‌كند. به‌ عنوان‌ مثال‌ گردون‌ خواندن‌ ممدوح‌، انحراف‌ از زبان‌ معیار است‌. یعنی‌ شعر در قالب‌ استعاره‌ به‌ جای‌ ممدوح‌، می‌گوید سپهر یا گردون‌ تا در بلندی‌ شأن‌ او مبالغه‌ كرده‌ باشد؛ اما اگر به‌ گردون‌ بودن‌ ممدوح‌ اكتفا نكرد، و از بیان‌ این‌ تصویر احتراز جست‌، پیداست‌ كه‌ می‌خواهد بر گرده‌ فوق‌العاده‌، فوق‌ دیگری‌ را بنشاند:
چنان‌ عالی‌ نهاد آمد ز رفعت‌ پایهٔ‌ قدرش‌
كه‌ گردونی‌ است‌ بیرون‌ از نهم‌ گردون‌ خضرایی‌(ص‌ ۵۰۰)
البته‌ انوری‌ به‌ این‌ حد اكتفا نمی‌كند. چنانكه‌ می‌دانیم‌ در هر تمدن‌ و فرهنگی‌، تابوها و توتم‌های‌ مخصوصی‌ است‌ كه‌ نزدیك‌ شدن‌ به‌ آنها جرم‌ و گناه‌ و عبور از آنها، عبور از خط‌ قرمز است‌. اگر چه‌ گفته‌ شده‌ است‌ كه‌ «یجوز للشاعر ما لایجوز للغیر»؛ اما اربابان‌ این‌ سنن‌ تسامح‌ و تساهلشان‌ تا آنجا است‌ كه‌ هنرمندان‌ تا دو قدمی‌ این‌ تابوها پیش‌تر نرفته‌ باشند؛ و به‌ یاد داشته‌ باشند كه‌ اولاً عبور ممنوع‌ است‌.
ثانیاً، در همان‌ نزدیكی‌ هم‌ باید ترسی‌ شفاف‌ آنها را فرو بگیرد؛ اما این‌ انوری‌ با گستاخی‌ هر چه‌ تمام‌تر از خطوط‌ قرمز تابوها عبور می‌كند و ظاهراً بدون‌ اینكه‌ دغدغه‌ای‌ داشته‌ باشد، برای‌ تازگی‌ بخشیدن‌ به‌ سخن‌ خویش‌، حریم‌ هر تقدسی‌ را می‌شكند. مثلاً این‌ پیامبر و معصوم‌ است‌ كه‌ اقتضا می‌كند در شأن‌ او گفته‌ شود: لولاك‌ لما خلقت‌ الافلاك‌؛ اما انوری‌ همین‌ تعبیر را در شأن‌ ممدوحی‌ به‌ كار می‌برد كه‌ اتفاقاً پایه‌ مردمی‌اش‌ بر پایگاه‌ حكومتی‌ او می‌چربیده‌ است‌ :
نظام‌ عالم‌ از تأیید قدر او پدید آمد
وگرنه‌ غوطه‌ دادستی‌ جهان‌ را موج‌ رسوایی‌
ز حسن‌ یوسف‌ آرایش‌ به‌ مصر چرخ‌ چارم‌ در
دل‌ خورشید با یك‌ خانمان‌ درد زلیخایی‌
به‌ جذب‌ همت‌ ار دور زمان‌ را بازگرداند
كند امروز برعكس‌ توالی‌ باز فردایی‌
هوا با آب‌ گفتا گرد خیل‌ موكب‌ او شو
اگر خواهی‌ كه‌ چون‌ آتش‌ سر اندر آسمان‌ سایی‌
ببیند بی‌نظر نرگس‌ بگوید بی‌لغت‌ سوسن‌
اگر طبعش‌ بیاموز صبا را عالم‌ آرایی‌
چنانكه‌ گفته‌ شد، انوری‌ نه‌ تنها از نرم‌ ادبی‌ زبان‌ منحرف‌ می‌شود، بلكه‌ از نرم‌های‌ عقیدتی‌ و دینی‌ نیز به‌ راحتی‌ عبور می‌كند. لحظه‌ای‌ كه‌ انوری‌ به‌ ستایش‌ ممدوح‌ می‌پردازد، به‌ چیزی‌ كه‌ توجه‌ تمام‌ دارد، زبان‌ است‌ و مدح‌، نه‌ ممدوح‌ و نه‌ چیزی‌ دیگر. به‌ همین‌ سبب‌ نیز هست‌ كه‌ تفاوت‌ مقام‌ ممدوحان‌ انوری‌ را از روی‌ ستایش‌نامه‌های‌ او نمی‌توان‌ تشخیص‌ داد :
با خاك‌ در تو آشنایی‌
خوش‌تر ز هزار پادشاهی‌
از نكته‌ طوطی‌ لب‌ تو
سیمرغ‌ گزید پارسایی‌
جایی‌ كه‌ ز لب‌ حیات‌ بخشی‌
یحیی‌ بود از در گدایی‌
مهر تو و سینه‌ چو من‌ كس‌
طاووس‌ و سرایی‌ روستایی‌
در نسبت‌ آن‌ شرف‌ توان‌ دید
چون‌ فضل‌ خدای‌ در خدایی‌
ای‌ دیده‌ ناظر نبوت‌
در ذات‌ تو دیده‌ مصطفایی‌
چون‌ روی‌ خلف‌ نخواندت‌ عقل‌
شاید كه‌ ز پشت‌ مرتضایی‌
پیش‌ در تو قبول‌ كرده‌
پیشانی‌ سد ره‌ خاك‌ پایی‌
مرغ‌ دل‌ جبرئیل‌ گیرد
در مدحت‌ تو سخن‌ سرایی‌
اولاد بزرگ‌ مرتضی‌ را
یا رب‌ چه‌ بزرگ‌ پیشوایی‌رد پای‌ عبور انوری‌ از خطوط‌ قرمز، در جای‌ جای‌ دیوان‌ او مشاهده‌ می‌شود:
حكم‌ یزدان‌ اقتضا آن‌ كرده‌ بودست‌ از سری‌
كز جهان‌ بر دو محمد ختم‌ گردد مهتری‌
این‌ به‌ انواع‌ هنر معروف‌ در فرزانگی‌
و آن‌ به‌ اجناس‌ شرف‌ مشهور در پیغمبری‌
ذره‌ای‌ از حلم‌ او گر در گل‌ آدم‌ بدی‌
در میان‌ خلق‌ ناموجود بودی‌ داوری‌
و نیز:
آنكه‌ نابینای‌ مادرزاد اگر حاضر شود
در جبین‌ عالم‌ آرایش‌ ببیند مهتری‌
در پناه‌ سُدهٔ‌ جاه‌ رعیت‌ پرورش‌
بر عقاب‌ آسمان‌ فرمان‌ دهد كبك‌ دری‌
هم‌ نبوت‌ در نسب‌ هم‌ پادشاهی‌ در حسب‌
كو سلیمان‌ تا در انگشتش‌ كند انگشتری‌
سطح‌ ادبی‌ اغراق‌ و مبالغه‌ در شعر انوری‌، از دو نظر تازگی‌ دارد: یكی‌ مربوط‌ به‌ زبان‌ شعر انوری‌ است‌ كه‌ لحن‌ صمیمی‌، طبیعی‌ و ساده‌ زبان‌ شاعر، امور ناشدنی‌ و ناممكن‌ را، به‌ همان‌ سادگی‌ زبان‌، در نظر مخاطب‌، امكان‌پذیر می‌نماید؛ دیگر تازگی‌ اغراق‌های‌ او از جهت‌ تصویر و مضمون‌ است‌ كه‌ این‌ تازگی‌ را در خدمت‌ پیام‌ قرار می‌دهد تا با آرایه‌ اسلوب‌ الحكیم‌، پذیرش‌ و وحدت‌ معنا را حفظ‌ كند:
طاهر بن‌ المظفر آن‌ كه‌ ظفر
هست‌ در كلك‌ و خاتمش‌ تضمین‌
آن‌ كه‌ بی‌داغ‌ طاعتش‌ تقدیر
ناید از آسمان‌ به‌ هیچ‌ زمین‌
آن‌ كه‌ بی‌مهر خازنش‌ در خاك‌
ننهد آفتاب‌ هیچ‌ دفین‌
قدرش‌ ار بر سپهر تكیه‌ زند
قاب‌ قوسین‌ را دهد تزیین‌
ور قلم‌ در جهان‌ كشد قهرش‌
بارز كون‌ را كند ترقین‌..
ستایش‌ اسب‌ ناصرالدین‌، یكی‌ از ممدوحان‌ انوری‌ نیز از اغراق‌های‌ هنجارشكنانه‌ جانانه‌ غریب‌ انوری‌ است‌. بیگانگی‌ این‌ توصیف‌ با دیگر توصیفات‌ اسب‌ ممدوح‌ كه‌ در ادبیات‌ پیش‌ از انوری‌ سابقه‌ داشته‌ در این‌ است‌ كه‌ اولاً قصیده‌ با ستایش‌ اسب‌ آغاز شده‌ و این‌ تشخص‌ سابقه‌ نداشته‌ است‌، ثانیاً مدح‌ این‌ موجود افسانه‌ای‌ رنگ‌ تغزل‌ به‌ خود گرفته‌ است‌. منظورم‌ این‌ است‌ كه‌ مقامی‌ كه‌ شاعر برای‌ اسب‌ قایل‌ شده‌، كمتر از احترامی‌ نیست‌ كه‌ برای‌ صاحب‌ او روا داشته‌ است‌:
ای‌ زرین‌ نعل‌ آهنین‌ سم‌
ای‌ سوسن‌ گوش‌ خیزران‌ دم‌
با نرمی‌ حشوهای‌ شانت‌
بركنده‌ قدر بروت‌ قاقم‌
وقت‌ جو اگر ز عجلت‌ طبع‌
بر گونه‌ آسمانی‌ زنی‌ سم‌
از بهر قضیم‌ تو شود جو
در سنبله‌ سپهر گندم‌
ببینید در این‌ ستایش‌ها و مبالغات‌، چه‌ اندازه‌ ساده‌، زیبا، فریبا، خوش‌اندام‌ و خوش‌برش‌، هیكل‌ سخن‌ را تراش‌ داده‌ است‌!
از اغراق‌های‌ دیگر او:
رتبت‌ تو بر تو مقصور است‌ چون‌ خورشید و نور
چون‌ تویی‌ را از وزارت‌ كی‌ فزاید احترام‌
صاحبا، صدرا، خداوندا، چه‌ خوانم‌ در ندات‌
كز علوّ پایه‌، وصفت‌ می‌نگنجد در كلام‌
در دین‌ چو اعتصام‌ به‌ حبل‌ متین‌ كنند
آن‌ به‌ كه‌ مطلع‌ سخن‌ از ركن‌ دین‌ كنند
دین‌ پروری‌ كه‌ داغ‌ ستورش‌ مقربان‌
از بهر كسب‌ مرتبه‌ نقش‌ نگین‌ كنند
ارواح‌ انبیا ز مقامات‌ آخرت‌
بر دست‌ و كلك‌ و فتوی‌ او آفرین‌ كنند
از شرم‌ رای‌ او رخ‌ خورشید خوی‌ كند
هر گه‌ كه‌ بر سپهر حدیث‌ زمین‌ كنند
نقدی‌ است‌ نكته‌هاش‌ كه‌ دارد عیار وحی‌
در گنج‌ خانهٔ‌ خردش‌ ز آن‌ دفین‌ كنند
در پایان‌ از مخاطب‌ این‌ مقال‌ می‌خواهم‌ كه‌ اشعار گزینش‌ شده‌ این‌ گزارش‌ را یك‌ بار دیگر از سر دقت‌ و تأمل‌ مرور كند. در مقولات‌ زبانی‌ آن‌ چون‌: ساخت‌، تركیب‌ و گزینش‌ها توجه‌ داشته‌ باشد. تصاویر، مضامین‌، معنا و موسیقی‌ را نصب‌ عین‌ قرار دهد، سپس‌ از روی‌ انصاف‌ بگوید كه‌ انوری‌ از پیامبران‌ شعر فارسی‌ هست‌ یا نه‌؟ اگر این‌ مقاله‌ طولانی‌ شده‌ است‌ و برای‌ مخاطب‌ فرصت‌ مرور دوباره‌ نیست‌، من‌ كار را آسان‌تر می‌كنم‌. به‌ این‌ قطعه‌ شعر كه‌ هم‌ گزینشی‌ از سر تصادف‌ دارد، هم‌ حسن‌ ختام‌ این‌ گزارش‌ خواهد بود با همان‌ جهاز فرم‌ و زبان‌ نگاه‌ كنید:
به‌ حمد و ثنا چون‌ كنم‌ رای‌ نظمی‌
نه‌ دشوار گویم‌ نه‌ آسان‌ فرستم‌
ولیكن‌ به‌ حامی‌ جناب‌ حمیدی‌
اگر وحی‌ باشد هراسان‌ فرستم‌
ز فضل‌ و هنر چیست‌ كان‌ نیست‌ او را
بگو تا مراگر بود آن‌ فرستم‌
همی‌ شرم‌ دارم‌ كه‌ پای‌ ملخ‌ را
سوی‌ بارگاه‌ سلیمان‌ فرستم‌
همی‌ ترسم‌ از ریشخند ریاحین‌
كه‌ خار مغیلان‌ به‌ بستان‌ فرستم‌
من‌ و قطره‌ای‌ چند سئور سباعم‌
چه‌ گویی‌ كه‌ بر آب‌ حیوان‌ فرستم‌
من‌ و ذره‌ای‌ چند خاك‌ زمینم‌
چه‌ گویی‌ كه‌ بر چرخ‌ كیوان‌ فرستم‌
چه‌ فرمایی‌ از صدمت‌ سنگ‌ و آهن‌
درخشی‌ به‌ خورشید رخشان‌ فرستم‌
همه‌ روضه‌ من‌ حشیش‌ است‌ یك‌ سر
شوم‌ دسته‌ بندم‌ به‌ رضوان‌ فرستم‌
همه‌ لقمه‌ای‌ نیست‌ بر خوان‌ عقلم‌
كه‌ زان‌ زله‌ای‌ پیش‌ لقمان‌ فرستم‌
كرا گرد دامن‌ سزد گوی‌ گردون‌
برش‌ تحفه‌ گوی‌ گریبان‌ فرستم‌
كسی‌ كه‌ را كه‌ نوباوه‌ وحی‌ دارد
بقایای‌ وسواس‌ شیطان‌ فرستم‌
سخن‌ هست‌ فرزند جانم‌ ولیكن‌
خلف‌ می‌نیاید اگر جان‌ فرستم‌
نه‌ شعر است‌ سحر است‌ از آن‌ می‌نیارم‌
كه‌ نزدیك‌ موسی‌ عمران‌ فرستم‌
بهانه‌ است‌ این‌ چند بیت‌ ار نه‌ حاشا
كه‌ من‌ زیره‌ هرگز به‌ كرمان‌ فرستم‌

● پانوشت‌ها:
* عضو هیئت‌ علمی‌ دانشگاه‌ بوعلی‌ همدان‌
۱ ــ الشیخُ فی‌ اهله‌، كالنبی‌ فی‌ امته‌. نگاه‌ كنید به‌ احادیث‌ مثنوی‌ ، بدیع‌ الزمان‌ فروزانفر، مؤسسه‌ انتشارات‌ امیركبیر، ص‌ ۸۳.
۲ ــ البته‌ نباید فراموش‌ كرد كه‌ منظور جامی‌ این‌ است‌ كه‌ در شعر، در حقیقت‌ چهار پیامبراند. سه‌ پیامبر را نام‌ برده‌ و آن‌ یكی‌ كه‌ خاتم‌ الانبیا و در حقیقت‌ خاتم‌الشعرا است‌، خود جامی‌ است‌ كه‌ در قید: هر چند كه‌ لا نبی‌ بعدی‌، كنایتاً مسطور گشته‌ است‌.
۳ ــ بهارستان‌ جامی‌، چاپ‌ دكتر اسماعیل‌ حاكمی‌، ص‌ ۱۰۵، به‌ نقل‌ از مفلس‌ كیمیا فروش‌ ، انتشارات‌ سخن‌، چ‌ اول‌، ۱۳۷۲، ص‌ ۱۲۱.
۴ ــ جهان‌ نظم‌ را سلطان‌ چهارند
كه‌ هر یك‌ باغ‌ دانش‌ را بهارند
یكی‌ فردوسی‌ آن‌ كز خاك‌ طوس‌ است‌
از او روی‌ سخن‌ روی‌ عروس‌ است‌
وز آن‌ پس‌ انوری‌ كو سر برآورد
چو آب‌ روشن‌ از خاك‌ ابیورد
دگر سعدی‌ كه‌ تا دم‌ زد ز شیراز
رسد شیرازیان‌ را بر جهان‌ ناز
دگر سرو ریاض‌ قم‌ نظامی‌
كه‌ شد ملك‌ سخن‌ را او تمامی‌
نگاه‌ كنید به‌ مثنوی‌ یوسف‌ و زلیخا ، ص‌ ۹۹، به‌ نقل‌ از مقدمه‌ دیوان‌ انوری‌ ، به‌ اهتمام‌ محمد تقی‌ مدرس‌ رضوی‌، شركت‌ انتشارات‌ علمی‌ و فرهنگی‌، چ‌ چهارم‌، ۱۳۷۲، ص‌ ۹۸.
۵ ــ اینكه‌ پرسد هر زمان‌ آن‌ كون‌ خر این‌ ریش‌ گاو / كه‌ انوری‌ به‌ یا فتوحی‌ در سخن‌ یا سنجری‌... الخ‌، دیوان‌، ص‌ ۴.
۶ ــ میان‌ فضلای‌ كاشان‌ بر سر برتری‌ ظهیر و انوری‌ بحثی‌ در گرفته‌ بود كه‌ از مجد همگر قضاوتی‌ خواستند:
ای‌ آن‌ زمین‌ وقار كه‌ بر آسمان‌ فضل‌
ماه‌ خجسته‌ منظر و خورشید انوری‌
قومی‌ ز ناقدان‌ سخن‌ گفته‌ ظهیر
ترجیح‌ می‌نهند بر اشعار انوری‌
جمعی‌ دگر بر این‌ سخن‌ انكار می‌كنند
فی‌الجمله‌ در محل‌ نزاعند و داوری‌
ترجیح‌ یك‌ طرف‌ تو بر ایشان‌ نما كه‌ هست‌
زیر نگین‌ طبع‌ تو ملك‌ سخنوری‌
ما را در این‌ مجادله‌ فریاد رس‌ تو باش‌
نه‌ پادشاه‌ ملك‌ سخن‌ مجد همگری‌؟
مجد همگر (۶۰۷-۶۸۶) در پاسخ‌ گفته‌ است‌:
جمعی‌ ز اهل‌ خطه‌ كاشان‌ كه‌ برده‌اند
ز ارباب‌ فضل‌ و فطنت‌ گوی‌ سخنوری‌
كردند بحث‌ در سخن‌ منشیان‌ نظم‌
تا خود كه‌ سفت‌ به‌ درر دریّ دری‌
در انوری‌ مناظرشان‌ رفت‌ با ظهیر
تا مر كراست‌ پایه‌ برتر ز شاعری‌
از آب‌ فاریاب‌ یكی‌ عرضه‌ داد در
وز خاك‌ خاوران‌ دگری‌ شاه‌ خاوری‌
تفضیل‌ می‌نهاد یكی‌ مهر بر قمر
ترجیح‌ می‌نمود یكی‌ حور بر پری‌
انصاف‌ چون‌ نیافت‌ گروه‌ از دگر گروه‌
من‌ بنده‌ را گزید نظرشان‌ به‌ داوری‌
بر من‌ به‌ پنج‌ بیت‌ نهادند منتی‌
كان‌ را به‌ هفت‌ عضو رهینم‌ به‌ چاكری‌
محضر نوشته‌ شد به‌ من‌ داعی‌ آمده‌
استفتی‌ از دو سر ز سر نیك‌ محضری‌
در كان‌ طبع‌ این‌ چو بگشتم‌ كران‌ كران‌
در قعر بحر آن‌ چو نمودم‌ شناوری‌
شعر یكی‌تر آمده‌ چون‌ درّ شاهوار
نظم‌ دگر برآمده‌ چون‌ زرّ جعفری‌
شعر ظهیر اگر چه‌ برآمد ز جنس‌ نظم‌
با طرز انوری‌ نزند لاف‌ همسری‌
بدری‌ كه‌ طالع‌ آمد از آن‌ نظم‌ كی‌ فتد
با آفتاب‌ گفته‌ او در برابری‌
بر اوج‌ مشتری‌ نرسد نیز نظم‌ او
خاصه‌ گه‌ ثناگری‌ و مدح‌ گستری‌
طعم‌ رطب‌ اگر چه‌ لذیذ است‌ و خوش‌ گوار
كی‌ به‌ بود به‌ خاصیت‌ از قند عسكری‌
نگاه‌ كنید به‌ مقدمه‌ دیوان‌، ص‌ ۱۰۶.
۷ ــ از معاصران‌، یكی‌ ملك‌ الشعرا بهار (۱۲۶۶-۱۳۳۰ خورشیدی‌) است‌ كه‌ در قطعه‌ای‌، از قضاوت‌ فوق‌ چنین‌ برآشفته‌ است‌:
من‌ عجب‌ دارم‌ از آن‌ مردم‌ كه‌ هم‌ پهلو نهند
در سخن‌ فردوسی‌ فرزانه‌ را با انوری‌
انوری‌ هر چه‌ باشد اوستادی‌ بی‌بدیل‌
كی‌ زند با اوستاد توس‌ لاف‌ همسری‌
سحر هر چندان‌ قوی‌ عاجز شود با معجزه‌
چون‌ كند با دست‌ موسی‌ سحرهای‌ سامری‌
به‌ جز بهار، مدرس‌ رضوی‌ در مقدمه‌ دیوان‌ انوری‌ ، استاد فروزانفر در سخن‌ و سخنوران‌ ، دكتر شهیدی‌ در شرح‌ مشكلات‌ دیوان‌ انوری‌ ، دكتر حمیدی‌ در بهشت‌ سخن‌ در خصوص‌ شعر و شاعری‌ انوری‌ و قضاوت‌ پیامبری‌ او، سخن‌ گفته‌اند. نگاه‌ كنید به‌ مفلس‌ كیمیافروش‌ ، صص‌ ۴۰-۱۲۱.
۸ ــ دكتر شفیعی‌ می‌گوید: علت‌ ماندگاری‌ شعر انوری‌ در صحنه‌ ادبیات‌، مرهون‌ غزل‌ها و قطعه‌های‌ اوست‌. ( مفلس‌ كیمیا فروش‌ ، ص‌ ۳۹) و در جای‌ دیگر: اگر انوری‌ زنده‌ بود سپاسگزار همین‌ گونه‌ شعرها (غزل ‌ها و قطعه ‌ها)ی‌ خویش‌ بود كه‌ با این‌ اشعار توانسته‌ در زمره‌ سه‌ پیامبر شعر فارسی‌ معرفی‌ شود. (همان‌، ص‌ ۴۳)۹ ــ این‌ قضاوت‌ در حالی‌ است‌ كه‌ امرؤالقیس‌ چنانكه‌ گفته‌اند، از نظر اخلاقی‌ یك‌ sexstarved و یك‌ sexoffender سرشناس‌ بوده‌ است‌. در این‌ خصوص‌، نگاه‌ كنید به‌: درباره‌ نقد ادبی‌ ، دكتر عبدالحسین‌ فرزاد، نشر قطره‌، ۱۳۷۶. و در خصوص‌ جمله‌ حضرت‌ علی‌ (ع‌)، نگاه‌ كنید به‌ نهج‌ البلاغه‌، ترجمه‌ دكتر سید جعفر شهیدی‌، شركت‌ سهامی‌، چ‌ ۵، ص‌ ۴۴۲: و از او پرسیدند بهترین‌ شاعران‌ كیست‌؟ فرمود شاعران‌ در میدانی‌ نتاخته‌اند كه‌ آن‌ را نهایتی‌ بود و خط‌ پایانش‌ شناخته‌ شود. و اگر در این‌باره‌ داوری‌ كردن‌ باید، پادشاه‌ گمراه‌ را این‌ لقب‌ شاید. (امرءالقیس‌ مقصود اوست‌)
۱۰ ــ برای‌ اطلاع‌ یافتن‌ از شعر و احوال‌ پژمان‌، نگاه‌ كنید به‌...
۱۱ ــ درخصوص‌ نقار این‌ دو شاعر، نگاه‌ كنید به‌ مقدمه‌ دیوان‌ انوری‌ ، صص‌ ۱۸-۱۷
۱۲ ــ انوری‌ خود در قصیده ‌ای‌ هنر معلومات‌ خویش‌ را از باب‌ مفاخره‌ چنین‌ بیان‌ كرده‌ است‌:
گرچه‌ در بستم‌ در مدح‌ و غزل‌ یكبارگی‌
ظن‌ مبر كز نظم‌ الفاظ‌ معانی‌ قاصرم‌
بلكه‌ در هر نوع‌ كز اقران‌ من‌ داند كسی‌
خواه‌ جزوی‌گیر آن‌ را خواه‌ كلی‌ قادرم‌
منطق‌ و موسیقی‌ و هیئت‌ بدانم‌ اندكی‌
راستی‌ باید بگویم‌ با نصیب‌ وافرم‌
وز الاهی‌ آن‌ چه‌ تصدیقش‌ كند عقل‌ صریح‌
گر تو تصدیقش‌ كنی‌ بر شرح‌ و بسطش‌ ماهرم‌
وز ریاضی‌ مشكلی‌ چندم‌ به‌ خلوت‌ حل‌ شده‌است‌
واندر آن‌ جز واهب‌ از توفیق‌ كس‌ نه‌ یاورم‌
وز طبیعی‌ رمز چند ار چند بی‌تشویر نیست‌
كشف‌ دانم‌ كرد اگر حاسد نباشد ناظرم‌
نیستم‌ بیگانه‌ از اعمال‌ و احكام‌ نجوم‌
در بیان‌ او به‌ غایت‌ اوستاد و ماهرم‌
چون‌ ز لقمان‌ و فلاطون‌ نیستم‌ كم‌ در حكم‌
ور همی‌ باور نداری‌ رنجه‌ شو من‌ حاضرم‌
۱۳ ــ دكتر شفیعی‌ در این‌ خصوص‌ می‌گوید: اگر صناعت‌ را به‌ معنی‌ تكنیك‌ در نظر بگیرید، یعنی‌ چیزی‌ فراتر از بهره‌مندی‌ از صنایع‌ بدیعی‌ یا مجموعه‌ تسلط‌ هنرمند بر ابزارهای‌ كار او، انوری‌ سرآمد استادان‌ قصیده‌ در عصر خویش‌ است‌. در حد معانی‌ و مضامین‌ كه‌ او طالب‌ آن‌ بوده‌ است‌، چنان‌ بر كار خویش‌ مسلط‌ است‌ كه‌ در سراسر دیوان‌ او، شما به‌ ندرت‌ موردی‌ را می‌توانید پیدا كنید كه‌ كلمه ‌ای‌ نابجا انتخاب‌ شده‌ باشد. مفلس‌ كیمیا فروش‌ ، ص‌ ۴۹.
۱۴ ــ همان‌، صص‌ ۷۳-۷۱.
۱۵ ــ «مطلب‌ ای‌» جزو اصطلاحات‌ منطق‌ است‌ و كاربرد آن‌ هنگامی‌ است‌ كه‌ بخواهند از فصل‌ چیزی‌ پرسش‌ كنند. به‌ طور مثال‌ اگر بخواهند از ذاتی‌ انسان‌ پرسش‌ كنند، كه‌ فصل‌ ممیزش‌ همان‌ نطق‌ است‌، از مطلب‌ ای‌ استفاده‌ می‌كنند. جهت‌ آگاهی‌ از این‌ مطلب‌ و مطالب‌ دیگر در علم‌ منطق‌، نگاه‌ كنید به‌ شرح‌ منظومه‌ سبزواری‌ ، شعبه‌ مؤسسه‌ مطالعاتی‌ مك‌ گیل‌، ص‌ ۱۲۹. همچنین‌ نگاه‌ كنید به‌ شرح‌ مشكلات‌ دیوان‌ انوری‌ ، تألیف‌ سید جعفر شهیدی‌، انتشارات‌ علمی‌ و فرهنگی‌، چ‌ ۴، تهران‌، ۱۳۶۴، ص‌ ۵۰۵.
۱۶ ــ دیوان‌ انوری‌ ، ج‌ ۲، ص‌ ۷۳۷ و نیز المعجم‌ ، ص‌ ۴۴۵ به‌ بعد.
۱۷ ــ رابرت‌ لاول‌ گفته‌ است‌: «شعر گزارش‌ یك‌ حادثه‌ نیست‌، خود حادثه‌ است‌» نگاه‌ كنید به‌ مجله‌ كلك‌ ، شماره‌ ۱۳۶، شعر در بیست‌ و شش‌ روایت‌ از خانم‌ فرزین‌ هومان‌ فر.
۱۸ ــ كانت‌ می‌ گوید: «زیبا موضوع‌ خرسندی‌ بی ‌شایبه‌ است‌ كه‌ عاری‌ از هر سودی‌ باشد. گل‌ ها را می‌ پسندی‌ بدون‌ اینكه‌ نفعی‌ یا فایدتی‌ در میان‌ باشد.» نگاه‌ كنید به‌ نقد قضاوت‌، به‌ نقل‌ از زیباشناسی‌ در هنر و طبیعت‌ ، به‌ كوشش‌ علی‌ نقی‌ وزیری‌، چ‌ اول‌، ۱۳۶۳.
۱۹ ــ دیوان‌ ناصرخسرو. به‌ تصحیح‌ مجتبی‌ مینوی‌ ــ مهدی‌ محقق‌، انتشارات‌ دانشگاه‌ تهران‌، ص‌ ۱۴۲.
۲۰ ــ بیت‌ غزلی‌ از سعدی‌ است‌ كه‌ با این‌ مطلع‌ آغاز می‌شود:
درخت‌ غنچه‌ برآورد و بلبلان‌ مست‌اند
جهان‌ جوان‌ شد و یاران‌ به‌ عیش‌ بنشستند
كلیات‌ سعدی‌ ، به‌ اهتمام‌ محمدعلی‌ فروغی‌، مؤسسه‌ انتشارات‌ امیركبیر، تهران‌، ۱۳۶۳.
۲۱ ــ مفلس‌ كیمیافروش‌ ، ص‌ ۱۰۹.
۲۲ ــ (نقل‌ به‌ مضمون‌، همان‌، ص‌ ۱۰۵).
۲۳ ــ كسی‌ كه‌ مدت‌ سی‌ سال‌ شعر باطل‌ گفت‌
خدای‌ بر همه‌ كامیش‌ داد پیروزی‌
ز شعر نفس‌ تو آن‌ بارهای‌ عار كشید
كه‌ چون‌ هلال‌ به‌ طفلی‌ در آیدش‌ كوزی‌
تو راء شرع‌ به‌ آخر بری‌ همی‌ و خطاست‌
چو عین‌ شعر به‌ آخر بری‌ بیاموزی‌... ص‌ ۷۴۳.
۲۴ ــ البته‌ دفاعیات‌ انوری‌ در دیوان‌ از این‌ حكایت‌ دارد كه‌ این‌ ایراد را در همان‌ زمان‌ حیاتش‌ به‌ او گرفته‌اند و او در پی‌ توجیه‌ این‌ امر برآمده‌ است‌، فتوحی‌ مروزی‌ از رقیبان‌ سرسخت‌ و معاصر انوری‌، كه‌ با قطعه‌ هجو بلخ‌، انوری‌ را به‌ روز سیاه‌ نشاند (معجر به‌ سرش‌ كردند)، در قصیده‌ ای‌ ضمن‌ برشمردن‌ اوصاف‌ انوری‌ گفته‌ است‌:
گفتی‌ اندر شرف‌ و قدر فزون‌ از ملكم‌
باری‌ اندر طمع‌ و حرص‌ كم‌ از انسانی‌
غایت‌ همتت‌ ار كردت‌ سلطان‌ سخن‌
آیت‌ كدیه‌ چو ارذال‌ چرا می ‌خوانی‌
پیش‌ خاصان‌ مطلب‌ نام‌ ز حكمت‌ چندین‌
چون‌ خسان‌ در طلب‌ جامه‌ و بند نانی‌
كدیه‌ و كفر در اشعار شعارست‌ تو را
كفر در مدحی‌ و در كدیه‌ همه‌ كفرانی‌...
(دیوان‌، ص‌ ۷۵۶)
۲۵ ــ همان‌، صص‌ ۴۵۵-۴۵۴.
۲۶ ــ همان‌، ص‌ ۳۲۶.
۲۷ ــ همان‌، ص‌ ۶۹۱ .
۲۸ ــ همان‌، ص‌ ۱. دكتر شفیعی‌ در بخش‌ صور خیال‌ در شعر انوری‌، به‌ این‌ نكته‌ اشاره‌ می‌كند كه‌ شعر فارسی‌ از لحاظ‌ تصویر، حركتی‌ از تفصیل‌ به‌ اجمال‌ دارد، اما از نوآوری‌های‌ انوری‌ این‌ است‌ كه‌ این‌ اجمال‌ را تفصیل‌ بخشیده‌ است‌. مفلس‌ كیمیافروش‌ ، ص‌ ۶۳ .
۲۹ ــ این‌ داستان‌ در دیوان‌ انوری‌، مصحح‌ مدرس‌ رضوی‌ نیست‌. نگاه‌ كنید به‌ پانوشت‌ ص‌ ۵۵، مفلس‌ كیمیا فروش‌ .
۳۰ ــ دیوان‌ ، ج‌ ۱، ص‌ ۲۷.
۳۱ ــ البته‌ این‌ ابوالحسن‌ عمرانی‌ از ممدوحان‌ خوك‌ صفت‌ انوری‌ نبوده‌ است‌. سیادت‌ او ظاهراً به‌ سبب‌ خردمندی‌ و شرافت‌ مردمی‌اش‌ بوده‌ است‌. نگاهی‌ به‌ ممدوحان‌ انوری‌ در كل‌، این‌ فكر را به‌ مخاطب‌ القا می‌كند كه‌ این‌ انوری‌ اتفاقاً هر ناكسی‌ را هم‌ ستایش‌ نكرده‌ است‌. مثلاً همین‌ ابوالحسن‌ عمرانی‌ كه‌ چندین‌ بار انوری‌ به‌ ستایش‌ او پرداخته‌، از زمره‌ وزیرانی‌ از جنس‌ فضل‌ بن‌ احمد و حسنك‌ وزیر (وزیران‌ محمود غزنوی‌) بوده‌ است‌. كتاب‌ نسایم‌ الاسحار من‌ لطایم‌ الاخبار از این‌ ممدوح‌ چنین‌ یاد كرده‌ است‌: «در این‌ هنگام‌ ] یعنی‌ در سال‌ ۵۴۳ كه‌ سنجر علیه‌ سلطان‌ مسعود به‌ عراق‌ لشكر كشید [ مرجع‌ كار و مدیر امور سنجری‌ مجدالدین‌ ابوالحسن‌ عمرانی‌ بود و جهانیان‌ چون‌ دامن‌ پای‌ او می‌ بوسیدند، به‌ قصد و غمز امرای‌ حضرت‌، آن‌ خواجه‌ عالی‌ همت‌ را فرمود كه‌ هلاك‌ كردند و در آن‌ باب‌ در حق‌ سلطان‌ سنجر گفتند:
ای‌ شاه‌ وزیر و پهلوان‌ چند كشی‌
كان‌ خردی‌ چند خردمند كشی‌
زین‌ سان‌ كه‌ تو را دیو ببردست‌ ز راه‌
فرزند نداری‌ ار نه‌ فرزند كشی‌؟»
اگر این‌ وزیر به‌ سبب‌ خردمندی‌ و انسانیتش‌ ستایش‌
می‌ شد، نباید انوری‌ پس‌ از مرگش‌ باز هم‌ او را بستاید. دلبستگی‌ انوری‌ به‌ او به‌ حدی‌ بوده‌ است‌ كه‌ حسادت‌ فتوحی‌ مروزی‌ را برانگیخته‌ و او گفته‌ است‌:
پانزده‌ سال‌ فزون‌ باشد تا كشته‌ شدست‌
بوالحسن‌ آن‌ كه‌ ز احسانش‌ سخن‌ می‌رانی‌
ای‌ به‌ دانایی‌ معروف‌ چرا می‌گویی‌
در ثنایی‌ كه‌ فرستادی‌ از نادانی‌
طاق‌ بوطالب‌ نعمه ‌ست‌ كه‌ دارم‌ ز برون‌
وز درون‌ پیرهن‌ بوالحسن‌ عمرانی‌
در خصوص‌ شعر فتوحی‌ نگاه‌ كنید به‌ دیوان‌ انوری‌ ، ص‌ ۷۵۴ و درخصوص‌ سخن‌ نسایم‌ الاسحار ، به‌ انساب‌ سمعانی‌، نسخه‌ عكسی‌، ص‌ ۳۹۹ و كتاب‌ فی‌ تهذیب‌ الانساب‌ ، ج‌ ۲، ص‌ ۱۵۲. به‌ نقل‌ از مقدمه‌ دیوان‌ انوری‌ ، به‌ اهتمام‌ مدرس‌ رضوی‌، ص‌ ۵۹.
۳۲ ــ این‌ ممدوح‌ نامش‌ علی‌ و كنیه‌اش‌ ابوالفتح‌ بوده‌ است‌ كه‌ به‌ عزیزالدین‌ طغرایی‌ شهرت‌ داشت‌. از امرای‌ دانشمند عهد سنجری‌ است‌ كه‌ بسیاری‌ از شاعران‌ و ارباب‌ تذكره ها از او نام‌ برده ند. ابن‌ اثیر می‌ گوید: «حاكم‌ هرات‌ كه‌ در آن‌ تاریخ‌، شخصی‌ به‌ نام‌ اثیرالدین‌ بود، باطناً با طایفه‌ غز مایل‌ و با آنها رابطه‌ داشت‌ و مكاتبه‌ می‌كرد و ظاهراً با آنها می‌جنگید. به‌ این‌ سبب‌ جماعتی‌ از مردم‌ هرات‌ كشته‌ شدند. مردم‌ هرات‌ بر او شوریده‌ و او را كشتند و اباالفتوح‌ علی‌ بن‌ فضل‌ اللّه‌ طغرایی‌ را به‌ جای‌ او برداشتند.» نگاه‌ كنید به‌ كامل‌ التواریخ‌ ( تاریخ‌ ابن‌ اثیر ) ج‌ ۱۱، ص‌ ۱۲۶، به‌ نقل‌ از مقدمه‌ دیوان‌، به‌ اهتمام‌ مدرس‌ رضوی‌، ص‌ ۶۰ .
۳۳ ــ دیوان‌ ، ج‌ ۱، ص‌ ۵۰۱.
۳۴ ــ دكتر شفیعی‌ در مفلس‌ كیمیا فروش‌ ، بحثی‌ تحت‌ عنوان‌ الحاد انوری‌ دارد. منتها بحث‌ او مربوط‌ به‌ باور انوری‌ از متافیزیك‌ و جهان‌ آخرت‌ است‌. می‌گوید: «در شعر انوری‌ كمتر گرایشی‌ به‌ اندیشه‌ آخرت‌ دیده‌ می‌شود؛ حتی‌ به‌ اندازه‌ سوزنی‌ معروف‌ هم‌ او نظر به‌ الاهیات‌ ندارد. حكمت‌ دانی‌ او این‌ است‌ كه‌ رأس‌ فضایل‌ را، التذاذ از لحظه‌ و دم‌ را غنیمت‌ شمردن‌ می‌ داند. به‌ همان‌ معنی‌ كه‌ در اندیشه‌ هوراس‌ و نظریه‌ اپیكور وجود دارد.» همان‌، ص‌ ۱۱۵.
۳۵ ــ دیوان‌، صص‌ ۴۹۹-۴۹۸. این‌ قصیده‌ اغراق‌آمیز، در ستایش‌ علاءالدین‌ والدولت‌، ابوعلی‌ حسن‌ از احفاد خواجه‌ نظام‌ الملك‌ توسی‌ است‌. نگاه‌ كنید به‌ مقدمه‌ دیوان‌، ص‌ ۷۲.
۳۶ ــ دیوان‌، ص‌ ۴۶۱.
۳۷ ــ همان‌، ص‌ ۴۷۰.
۳۸ ــ همان‌، ص‌ ۳۹۳.
۳۹ ــ همان‌، ص‌ ۳۳۲.
۴۰ ــ همان‌، ص‌ ۳۲۰.
۴۱ ــ همان‌، ص‌ ۱۴۵.
۴۲ ــ همان‌، صص‌ ۹-۶۷۸
دكتر علی‌ محمدی‌ *
برگرفته از: كتاب ماه ادبیات و فلسفه
منبع : شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی


همچنین مشاهده کنید