شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

علی‌آقا! برای این فوتبال ”علی دائی“ تولید کن


علی‌آقا! برای این فوتبال ”علی دائی“ تولید کن
گرگ و میش هوا که نور زرد تیر چراغ‌برق جلوی خانه را کم‌سوتر جلوه می‌داد، او بیدار بیدار بود. در حقیقت نیم ساعتی می‌شد که از رختخواب بیرون زده و هر تکه از لباس ورزشی‌اش را از یک گوشه خانه جمع کرده بود. آخر سر هم لنگه کفش استوک دارش را از زیر بشکه نفت توی ایوان بیرون کشید. توی ساک پاره و لَت شده‌اش چپاند و از خانه خارج شد.
تا میدان راه زیادی نبود، اما با این حال و برای اینکه زودتر به فروش با دوستان نوجوان خود برسد، کوچه پس‌کوچه‌های خاکی منتهی به میدان اصلی شهر را پیمود و خیلی زود به تراکتوری که همتیمی‌هایش روی آن نشسته بودند رسید. ۲ ساعت تحمل گرد و خاک مسیری که در بیرون شهر به یک زمین خاکی ختم می‌شد، مقابل شرقی که آن چند نفر نوجوان برای گرداندن توپ داشتند، چندان آزاردهنده به‌نظر نمی‌رسید.
برای علی، یکی از پسرهای خانواده‌ای که قواعد خاص خود را داشت جدائی از پدر، مادر، دوستان و همتیمی‌هائی که سال‌ها کنارشان دنبال توپ دویده بود کار واقعاً سختی به‌نظر می‌رسید. علی با خود می‌اندیشید، حتی دور شدن از خاک و سنگ اردبیل هم برایش سخت است، اما به قول پدر، او فرصتی به‌دست آورده بود که آرزوی هر جوان ایرانی بود. روزها دودلی و دلتنگی بالاخره به این تصمیم ختم شد که او راه تهران و دانشگاه صنعتی شریف را پیش بگیرد، بدون اینکه ذره‌ای از عشقش به فوتبال کم شده باشد هنگام خروج از خانه، این برادرش بود که ساک کهنه علی را پیش آورد و به او قول داد که تا بازگشت از تهران از محتویات آن نگهداری کند.
برای علی جوان با آن آرزوهای دور و دراز، تهران جذابیت‌های معمول را نداشت. اساساً او از آن دسته آدم‌هائی بود که با ذهنیات، اهداف و ایده‌آل‌هایشان زندگی می‌کنند. آدم‌هائی که همه چیز را به شکل و رنگ اهدافشان می‌بینند و آن قدر ممارست و تلاش می‌کنند تا دنیای اطرافشان را آن‌طور که دوست دارند و می‌پسندند بسازند. یک ایده‌آلیست واقعی. این کلمه با همه مفاهیمی که یدک می‌کشد در مورد علی صدق می‌کرد. حتی می‌شود گفت برازنده‌اش بود. روزی یکی از اساتید دانشگاه شریف به او گفته بود تو از آن دسته آدم‌هائی هستی که قرار است سمبل یک چیز مشخص باشند و من فکر می‌کنم تو سمبل یک پیشرفت تحصیلی شوی. شاید هم روزی دانشمندی از آب دربیائی که دنیا را با اختراع صنعتی‌اش تکان خواهد داد.
علی از حرف استادش خرسند شد، هر چند صدائی در قلبش می‌گفت: کاش روزی دانشمند فوتبال شود. آن‌قدر اوج بگیرد که همه دنیا او را بشناسند و در موردش حرف بزنند، اما الان وقت درس خواندن بود، نه خیالپردازی. اشتباه بیشتر آدم‌ها هم همینجا است، آنها نمی‌دانند رؤیاهای یک فرد از فرط تکرار و استمرار کم کم به واقعیت نزدیک خواهد شد. این رمز پیروزی آدم‌های موفق است.
استعداد تحصیلی علی بی‌نظیر بود. او خیلی خوب پیش می‌رفت. استادانش و خصوصاً آن استاد مذکور مدام حرکت رو به جلوی علی را زیرنظر داشت، اما فعالیت‌های پژوهشی او را کافی نمی‌دانست. روزی از علی پرسید که زمان بیرون از دانشکده‌اش را چگونه سپری می‌کند و جوان اردبیلی با خجالت مختصری گفته بود: ”در تیم‌های فوتبال“. انواع و اقسام نصیحت‌های پدرانه استاد علی نتوانست ذهن او را از فوتبال خالی کند، خصوصاً که حالا مربی بزرگی به‌نام ”ناصر حجازی“ او را برای بازی در تیم بانک تجارت انتخاب کرده بود و حالا علی باید از تیم سابقش تاکسیرانی خداحافظی کند.
بانک تجارت شروع تمام بزرگی‌های علی دائی در عرصه فوتبال ایران بود. از این تیم راهی پرسپولیس و تیم ملی شد تا آنقدر بدود و سر بزند که در نهایت هم رکورد پوشکاش افسانه‌ای را بشکند و بر بام گلزنان برتر دنیا بایستد.
علی داستان ما پس از فراز و نشیب‌هائی که همه از آن مطلع هستند، با فوتبال به همه چیز رسید. آنقدر بزرگی کرد که نامش با این ورزش درآمیخت. حالا همه دنیا او را می‌شناختند و اینگونه شد که علی دائی به آرزوهایش جامه عمل پوشاند؛ آرزوهائی که رنگ جامه‌اش تلاش و استقامتی بود که شاید فقط از یک روحیه رشد کرده در دل کوهستان ساخته است.
حالا دائی در انتهاء راهی که سال‌ها پیش آغازش کرده بود قرار دارد. شاید بخواهد تا چند سال دیگر هم فوتبال بازی کند، یا نه اصلاً همین امسال از دنیای بازی در مستطیلی سبز خداحافظی کند که هر ۲ حالت ین موضوع به خودش مربوط است.
بحث ما این است که حالا دائی به آن درجه از بلوغ فوتبالی رسیده که موظف است به فکر باز کردن راه برای ”علی دائی“ شدن علی دائی‌ها است، چون فقط علی دائی می‌تواند برای فوتبال ما علی دائی تولید کند.
منبع : روزنامه ابرار ورزشی


همچنین مشاهده کنید