پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا


خداحافظ‌ سینما، خداحافظ‌ جشنواره‌


خداحافظ‌ سینما، خداحافظ‌ جشنواره‌
● غزل‌ صارمی‌، عروس‌ آتش‌، از زیر آسمان‌ شهر تا روح‌ مهربان‌
«شب‌ به‌ یادماندنی‌» از مجموعه‌ راه‌ شب‌ بهانه‌ یی‌ شد برای‌ گفت‌وگو با غزل‌ صارمی‌. بازیگری‌ كه‌ هفته‌ قبل‌تر هم‌ او را با فیلم‌ تلویزیونی‌ «روح‌ مهربان‌» دیده‌ بودیم‌. این‌ حضورها دوباره‌ نام‌ غزل‌ صارمی‌ را سر زبان‌ها انداخت‌. بعد از فیلم‌ «عروس‌ آتش‌» مدت‌ها همه‌ از او بی‌خبر بودند. اما حضور گاه‌ و بی‌گاهش‌ در تلویزیون‌ مانع‌ فراموشی‌ او شد. برای‌ این‌ شماره‌ تصمیم‌ گرفتیم‌ با او گفت‌وگو كنیم‌. اما پاسخ‌ او به‌ سوال‌ها مفصل‌ بود و پیوسته‌ برای‌ همین‌ هم‌ سوال‌ها را حذف‌ كردیم‌ تا پیوستگی‌ نوشته‌ از بین‌ نرود. مطلبی‌ خواندنی‌ كه‌ پر از نكته‌های‌ جذاب‌ است‌.
برای‌ بازیگری‌ كه‌ اولین‌ بار مقابل‌ دوربین‌ حاضر می‌شد، بازی‌ در فیلم‌ عروس‌ آتش‌ به‌ كارگردانی‌ خسرو سینایی‌ می‌توانست‌ غرورانگیز باشد، اما من‌ حتی‌ همان‌ روزها هم‌ برای‌ بهبود بازیگری‌ و پیدا كردن‌ خودم‌ در تلاش‌ بودم‌.
بلافاصله‌ بعد از اكران‌ عروس‌ آتش‌، در فیلم‌ سینمایی‌ دیگری‌ به‌ كارگردانی‌ حمید فرخ‌نژاد نقش‌ یك‌ پرستار جنگ‌زده‌ را بازی‌ كردم‌. «سفر سرخ‌» كار بسیار دشواری‌ بود. همه‌ گروه‌ بی‌صبرانه‌ انتظار می‌كشیدند فیلم‌ دیده‌ شود و بازی‌ها مورد نقد قرار گیرد. فیلم‌ در جشنواره‌ همان‌ سال‌ علاوه‌ بر شركت‌ در بخش‌ مسابقه‌، در بخش‌ بین‌الملل‌ هم‌ جزو دو فیلم‌ انتخاب‌ شده‌ بود و این‌ به‌ هیجان‌ ما می‌افزود. اما در لحظه‌ آخر، سفر سرخ‌ به‌ دستور تلویزیون‌ كه‌ تهیه‌كننده‌ اصلی‌ آن‌ بود از هر دو بخش‌ خارج‌ شد. فیلم‌ سفر سرخ‌ تبدیل‌ شد به‌ یك‌ فیلم‌ هرگز اكران‌ نشده‌! دلسردی‌ وصف‌ناپذیری‌ به‌ سراغم‌ آمده‌ بود.
● ادامه‌ تحصیل‌
تصمیم‌ گرفتم‌ بازیگری‌ را رها كنم‌ و به‌ سراغ‌ درس‌ و ادامه‌ تحصیلم‌ بروم‌. بخصوص‌ اینكه‌ سوالات‌ بی‌شماری‌ برایم‌ ایجاد شده‌ بود و عطش‌ خواندن‌ و نوشتن‌ رهایم‌ نمی‌كرد، همچنین‌ به‌ رغم‌ توجهات‌ فراوان‌ و شهرت‌ به‌ دست‌ آمده‌، نقد بسیاری‌ به‌ بازی‌ خودم‌ داشتم‌! و می‌توانم‌ به‌ جرات‌ بگویم‌ راضی‌ كه‌ نبودم‌ هیچ‌، بلكه‌ از دست‌ خودم‌ دلخور هم‌ بودم‌. قبل‌ از ورود به‌ عرصه‌ بازیگری‌ همیشه‌ در اندیشه‌ نوشتن‌ بودم‌ و دوست‌ داشتم‌ اگر قرار است‌ اتفاقی‌ برایم‌ بیفتد در عرصه‌ نویسندگی‌ باشد. رشته‌ تحصیلی‌ام‌ ادبیات‌ و علوم‌ انسانی‌ بود.
در كنكور شركت‌ كردم‌ و روانشناسی‌ بالینی‌ در شیراز قبول‌ شدم‌ كه‌ خیلی‌ بی‌ربط‌ با زمینه‌های‌ فكری‌ام‌ نبود هم‌ می‌توانست‌ در نویسندگی‌ كمكم‌ كند، هم‌ اگر قرار بود بازیگری‌ را ادامه‌ دهم‌ یكی‌ از مهمترین‌ رشته‌ها بود. فیلمنامه‌های‌ زیادی‌ در همین‌ حین‌ پیشنهاد می‌شد كه‌ هیچكدام‌ انگیزه‌ بازیگری‌ مجدد را در من‌ ایجاد نمی‌كرد هنر اما وسوسه‌ بازیگری‌ در عین‌ حال‌ هرگز رهایم‌ نمی‌كرد.بعد از اكران‌ فیلم‌ها متوجه‌ می‌شدم‌ كه‌ اشتباه‌ كرده‌ بودم‌. یك‌ ترم‌ مرخصی‌ گرفتم‌ برای‌ شركت‌ در كنكور
● تلویزیون‌ انتخاب‌ بعدی‌
بله‌ آن‌ زمان‌ پیشنهادی‌ به‌ عنوان‌ بازیگر میهمان‌ در یك‌ قسمت‌ از «رستوران‌ خانوادگی‌» به‌ من‌ شد. قبول‌ كردم‌. اما قبل‌ از رفتن‌ جلوی‌ دوربین‌ بسیار پشیمان‌ شدم‌. فضای‌ تولید برنامه‌های‌ تلویزیونی‌، چارچوب‌ برنامه‌سازی‌، سرعت‌ تولید و بالطبع‌ بی‌توجهی‌ به‌ خیلی‌ از مسائل‌ كیفیتی‌ و تفاوت‌های‌ فراوان‌ با دنیای‌ سینما و دوربین‌ ۳۵، من‌ را به‌ وحشت‌ انداخت‌.
اما خیلی‌ دیر شده‌ بود، قرارداد بسته‌ شده‌ بود و كسی‌ هم‌ باور نداشت‌ كه‌ من‌ هنوز خودم‌ را آماتور می‌دانم‌ و ممكن‌ است‌ پشیمان‌ شوم‌ و بترسم‌. بازی‌ كردم‌، نتیجه‌ خیلی‌ بد نبود، اما چیزی‌ در دلم‌ آرام‌ و قرار نداشت‌. بعد از آن‌ فقط‌ به‌ درس‌ خواندن‌ پرداختم‌ و تقریبا هیچ‌ كاری‌ را نپذیرفتم‌. به‌ كارگردانی‌ علاقه‌مند شده‌ بودم‌، فیلم‌ می‌دیدم‌، كتاب‌ می‌خواندم‌ و عزمم‌ را جزم‌ كرده‌ بودم‌ كه‌ در رشته‌ كارگردانی‌ سینما قبول‌ شوم‌.
بعد از گذراندن‌ كنكور، یك‌ پیشنهاد تئاتر به‌ من‌ شد. از طرف‌ گروه‌ «سیما آیین‌» كه‌ قرار بود یك‌ كار سه‌پرده‌یی‌ از متنی‌ امریكای‌ لاتینی‌ باشد كه‌ در تالار مولوی‌ اجرا شود. سه‌ جلسه‌ حاضر شدم‌ و متوجه‌ شدم‌ كه‌ هنرپیشه‌های‌ سینمایی‌ و تلویزیونی‌ دیگری‌ هم‌ دعوت‌ شده‌اند. بعد از تمرین‌ بدن‌ و بیان‌، نوبت‌ به‌ خواندن‌ متن‌ رسید. متن‌ یكی‌ از اپیزودها را خواندیم‌ به‌ نام‌ معلمه‌ مدرسه‌. متن‌ زیبایی‌ بود. تالار مولوی‌، متن‌، گروه‌ سختگیر و جدی‌ سیما آیین‌ همگی‌ من‌ را شیفته‌ كرده‌ بود. در كمال‌ ناباوری‌ از میان‌ دیگر مدعوین‌ تنها من‌ ماندم‌. هر روز تمرین‌ می‌كردیم‌.
ابتدا قرار بود در یك‌ پرده‌ بازی‌ كنم‌، اما با سماجت‌، بازی‌ كردن‌ در یك‌ اپیزود دیگر را نیز به‌ عهده‌ام‌ گذاشتند. معلمه‌ مدرسه‌ كه‌ نقشی‌ بسیار جدی‌ و غم‌انگیز بود و بلافاصله‌ بعد از آن‌ نقش‌ بازیگری‌ چند نقش‌ كه‌ یك‌ موقعیت‌ اجتماعی‌ را با نگاهی‌ طنزآمیز نقد می‌كرد. علی‌رغم‌ تماشاچی‌های‌ اندك‌ تالار مولوی‌ و تبلیغات‌ بسیار محدود، نمایش‌ از استقبال‌ چشمگیری‌ برخوردار شد. من‌ خیلی‌ چیزها یاد گرفتم‌.
تسلط‌ بیشتری‌ بر بدن‌ و بیانم‌ یافتم‌ و صمیمانه‌ احساس‌ رضایت‌ می‌كردم‌. آن‌ موقع‌ تنها وقتی‌ بود كه‌ فكر كردم‌ می‌توانم‌ بازیگر مقبولی‌ باشم‌! جواب‌ كنكور آمد و من‌ در رشته‌ كارگردانی‌ سینما و چند رشته‌ دیگر قبول‌ شده‌ بودم‌ و این‌ بار حقیقتا خودم‌ را در آستانه‌ و عشق‌ ورود به‌ دنیای‌ بازیگری‌ و بخصوص‌ سینما می‌دیدم‌. خیلی‌ها معتقد بودند باید رشته‌ بازیگری‌ یا كارگردانی‌ تئاتر را انتخاب‌ می‌كردم‌...
ولی‌ من‌ مجدانه‌ دلم‌ می‌خواست‌ وارد دنیای‌ جادویی‌ و تكنیكی‌ سینما شوم‌! فیلمنامه‌ بنویسم‌، فیلم‌ بسازم‌ و بازیگری‌ كنم‌.
به‌ محض‌ ورود به‌ دانشگاه‌ و آشنایی‌ با سینمایی‌ متفاوت‌ از سینمایی‌ كه‌ قبلا می‌شناختم‌، روز به‌ روز اعتقادم‌ را به‌ بازیگری‌ از دست‌ دادم‌. كتاب‌ها و فیلم‌ها واقعا برای‌ من‌ نوشته‌ شده‌ بودند. پر از سوال‌ بودم‌ و كنجكاوی‌ و بی‌تابی‌. باز هم‌ فیلمنامه‌هایی‌ پیشنهاد می‌شد كه‌ هیچكدام وسوسه‌برانگیز نبود. با توجه‌ به‌ كم‌ و بیش‌ شهرتی‌ كه‌ برایم‌ ایجاد شده‌ بود هم‌ نمی‌توانستم‌ در زمینه‌ دیگری‌ كار كنم‌ و پول‌ در بیاورم‌ تا بتوانم‌ فیلم‌ بسازم‌، كتاب‌های‌ بیشتری‌ بخرم‌، عكس‌ بگیرم‌ و چاپ‌ كنم‌.
● زیر آسمان‌ شهر ۳
یك‌ روز آقای‌ شیبانی‌ كه‌ از دستیاران‌ مطرح‌ سینما بود به‌ من‌ زنگ‌ زد و گفت‌ كه‌ می‌خواهند پروژه‌ جدیدی‌ را شروع‌ كنند و از من‌ برای‌ همكاری‌ دعوت‌ كرد.
آقای‌ اكبر عبدی‌، مرحوم‌ رضا ژیان‌ و بازیگران‌ مطرح‌ دیگری‌ قرار بود همكاری‌ كنند. بدون‌ هیچ‌ تردیدی‌ راهی‌ شدم‌. وقتی‌ رسیدم‌، دیدیم‌ دفتر زیر آسمان‌ شهر محل‌ قرار ما است‌. می‌دانستم‌ زیر آسمان‌ شهر یك‌ مجموعه‌ طنز پرطرفدار تلویزیونی‌ است‌ كه‌ من‌ حتی‌ یك‌ قسمت‌ از آن‌ را هم‌ ندیده‌ بودم‌ بعد از كمی‌ گپ‌ و گفت‌وگو از دنیای‌ سینما با آقای‌ شیبانی‌ فهمیدم‌ كه‌ من‌ برای‌ بازی‌ در مجموعه‌ زیرآسمان‌ شهر ۳ دعوت‌ شده‌ام‌.
قرار است‌ از دیگر مجموعه‌ها موفق‌تر باشد و این‌ دقیقا همان‌ چیزی‌ است‌ كه‌ می‌تواند مردم‌ را شاد كند. متن‌های‌ خوبی‌ نوشته‌ شده‌، كار تصویربرداری‌ دشواری‌ دارد و حجم‌ كار زیاد است‌ اما نتیجه‌ به‌ طرز باورنكردنی‌یی‌ عالی‌ خواهد بود.
برای‌ من‌ قبل‌ از هر چیز این‌ سوال‌ مطرح‌ شده‌ بود كه‌ چرا من؟ جواب‌ این‌ سوال‌ را هرگز به‌ وضوح‌ دریافت‌ نكردم‌. اما متوجه‌ شدم‌ چون‌ بازیگر هستم‌، باید بتوانم‌. در ضمن‌ می‌توانم‌ روی‌ كمك‌ دوستان‌ و كارگردان‌ هم‌ حساب‌ كنم‌. در عین‌ حال‌ پیشنهاد بازی‌ در یك‌ فیلم‌ سینمایی‌ را نیز داشتم‌ كه‌ فیلمنامه‌ مورد علاقه‌ام‌ نبود اما گروه‌ بسیار خوبی‌ پشت‌ كار بودند و همچنین‌ بازی‌ در این‌ فیلم‌ به‌ من‌ كمك‌ می‌كرد تا با داشتن‌ سه‌ فیلم‌ سینمایی‌ عضو خانه‌ سینما بشوم‌ و همچنین‌ با درآمدش‌ فیلم‌ بسازم‌
و...
رقم‌ پیشنهادی‌ برای‌ سریال‌ آنچنانی‌ نبود ولی‌ وسوسه‌انگیز بود. پرت‌ كردن‌ خودم‌ میان‌ مردم‌ و شاد كردن‌ آنها حتی‌ برای‌ لحظه‌یی‌ همیشه‌ از آرزوهای‌ بزرگ‌ من‌ بوده‌ است‌.
مهمتر از آن‌ بازی‌ در كنار بازیگرانی‌ بود كه‌ مورد قبول‌ مردم‌ بودند. برای‌ اولین‌ بار با افراد زیادی‌ مشورت‌ نكردم‌، چشمانم‌ را بستم‌ و خودم‌ را پرتاب‌ كردم‌. كار شروع‌ شد، هیچ‌ متن‌ از پیش‌نوشته‌شده‌یی‌ در كار نبود، نه‌ جلسات‌ دورخوانی‌، نه‌ هماهنگی‌ بین‌ گروه‌ها، نه‌ نوآوری‌ در تولید یك‌ برنامه‌ تلویزیونی‌، نه‌ محیطی‌ شاد و مفرح‌، نه‌ فیدبك‌ امیدواركننده‌ از جانب‌ مردم‌ و نه‌ حتی‌ پرداخت‌ قسمت‌های‌ به‌ موقع‌... .
خودم‌ را چشم‌ بسته‌ رها كرده‌ بودم‌، شانس‌ هم‌ نیاورده‌ بودم‌ و در عرصه‌یی‌ بی‌انتها معلق‌ مانده‌ بودم‌، تابستان‌ آن‌ سال‌ تمام‌ شد و من‌ حتی‌ یك‌ دوربین‌ عكاسی‌ هم‌ نخریدم‌ و محیط‌ كار متشنج‌ بود و آینده‌ نامعلوم‌. از همه‌ بدتر اینكه‌ ترم‌ دانشگاه‌ شروع‌ شده‌ بود و من‌ با وجود برداشتن‌ واحدهای‌ هیجان‌انگیز نتوانسته‌ بودم‌ حتی‌ سر یكی‌ از كلاس‌ها حاضر شوم‌. ضمنا شرمسار هم‌ بودم‌. می‌توانستم‌ دست‌ از كار بكشم‌ و این‌ پرواز لعنتی‌ را تمام‌ كنم‌، اما نمی‌شد. متعهد بودم‌. ما باید برنامه‌ را نجات‌ می‌دادیم‌! شاید مردم‌ فردا شب‌ می‌خندیدند و شاید در نهایت‌ من‌ از این‌ كابوس‌ رهایی‌ پیدا می‌كردم‌.
مجموعه‌ بنا به‌ دلایل‌ بسیار و قابل‌ بررسی‌ ناموفق‌ به‌ پایان‌ رسید. جرات‌ نمی‌كردم‌ بدون‌ عینك‌ آفتابی‌ حتی‌ در شب‌ از خانه‌ خارج‌ شوم‌! اساتید و همكلاسی‌هایم‌ بشدت‌ از دستم‌ دلخور بودند. به‌ نظر می‌رسید هیچكس‌ متوجه‌ جسارت‌ و پرواز من‌ نشده‌ است‌... سینما خداحافظ‌. جشنواره‌ خداحافظ‌. آقای‌ سینایی‌ عزیز خداحافظ‌...
● فیلمساز می‌شوم‌
شروع‌ به‌ نوشتن‌ و فیلم‌ ساختن‌ كردم‌، این‌ تنها كاری‌ بود كه‌ می‌توانستم‌ با اندك‌ پول‌ در بساط‌ مانده‌، انجام‌ دهم‌ و جبران‌ مافات‌ كنم‌. واحدها پاس‌ می‌شدند و من‌ این‌ تجربه‌ سنگین‌ را در فیلم‌های‌ گزارشی‌ و داستانی‌ كوتاهم‌ خرج‌ می‌كردم‌. گاهی‌ خوشحال‌ می‌شدم‌ و در تنهایی‌ به‌ خودم‌ می‌گفتم‌ خیلی‌ چیزها یاد گرفتم‌ ولی‌ بعد به‌ خودم‌ نهیب‌ می‌زدم‌ به‌ چه‌ قیمتی؟ نقش‌ روشنك‌، دختر از فرنگ‌ برگشته‌ سریال‌ مهر و ماه‌ به‌ كارگردانی‌ فیاض‌ موسوی‌ پیشنهاد شد. هم‌صبحتی‌ و همكاری‌ با او و گروه‌ بسیار خوبشان‌ نور امیدی‌ در دلم‌ روشن‌ كرد.
هنوز كسی‌ به‌ دنبال‌ یك‌ بازیگر برای‌ ایفای‌ یك‌ نقش‌ خاص‌ می‌گشت‌. حالم‌ بهتر شد و همان‌ روزها یكی‌ از فیلم‌های‌ كوتاهم‌ را كه‌ خیلی‌ دوستش‌ دارم‌ به‌ نام‌ اتاق‌ تاریخ‌ ساختم‌. دوباره‌ تشویق‌ و استقبال‌. فهمیدم‌ كه‌ چقدر منتظرش‌ بودم‌ و همینطور اینكه‌ به‌ گفته‌ اساتید می‌توانم‌ فیلمساز بشوم‌! فیلمنامه‌های‌ زیادی‌ به‌ ذهنم‌ هجوم‌ می‌آوردند، می‌نوشتم‌ و امیدوار بودم‌ كه‌ بتوانم‌ بسازم‌شان‌ و ادامه‌ دهم‌.
● بازگشت‌ به‌ جای‌ اول‌
بعد از آن‌ ماجراها نقش‌ خانم‌ دكتر متكبر رك‌گوی‌ سریال‌ روح‌ مهربان‌ به‌ من‌ پیشنهاد شد، بعد از رفت‌ و آمدهای‌ فراوان‌ و به‌ پیشنهاد آقای‌ امیر قویدل‌ قبول‌ كردم‌. نتیجه‌ بد نبود، اما مشكل‌ من‌ با بازیگری‌ روز به‌ روز بیشتر می‌شد چه‌ در نقش‌هایی‌ كه‌ به‌ من‌ پیشنهاد می‌شد و چه‌ در بازی‌ گرفتن‌ در فیلم‌های‌ كوتاه‌ خودم‌.
بازیگر، بازیگری‌ ... به‌ نظرم‌ همه‌اش‌ تقصیر «روبر برسون‌» بود، از بازیگری‌ در تلویزیون‌ وحشت‌ بیشتری‌ پیدا كرده‌ بودم‌. حساسیتم‌ نسبت‌ به‌ نقش‌ها در نقطه‌ متوسط‌ استاپ‌ كرده‌ بود. نقش‌ پرستار آسایشگاه‌ سالمندان‌ مجموعه‌ اپیزودیك‌ راه‌ شب‌ به‌ كارگردانی‌ آقای‌ فرهنگ‌، همكاری‌ با استاد محمدعلی‌ كشاورز و دیگر بزرگان‌.
لذت‌ حضور در كنار این‌ عزیزان‌ بسیار بود و به‌ یك‌ دنیا می‌ارزید، اما نتیجه‌، ناامیدی‌، ترس‌، تردید، تلویزیون‌. ای‌ كاش‌ برق‌ها برود. ای‌ كاش‌ مردم‌ كارهای‌ دیگری‌ به‌ جز تماشای‌ تلویزیون‌ داشته‌ باشند و هزاران‌ كاش‌ دیگر. یك‌ نقش‌ كوچك‌ نسبتا كمدی‌ هم‌ در سریال‌ زیر تیغ‌ آقای‌ محمدرضا هنرمند ایفا كرده‌ام‌. مجموعه‌یی‌ بی‌نظیر با گروهی‌ فوق‌العاده‌ كه‌ شاید بتوان‌ به‌ جرات‌ گفت‌ بدترین‌شان‌ من‌ باشم‌.
● عاقبت‌ كار
فارغ‌التحصیل‌ شدم‌، برای‌ پایان‌نامه‌ یك‌ فیلم‌ كوتاه‌ دیگر ساختم‌ كه‌ حالا دیگر دوستش‌ ندارم‌! تلفنم‌ را قطع‌ كرده‌ام‌، فقط‌ كتاب‌ می‌خوانم‌ و فیلم‌ می‌بینم‌. فكر می‌كنم‌ و از دیدن‌ تلویزیون‌ هم‌ بری‌ هستم‌ و ای‌ كاش‌ مردم‌ هم‌. نمی‌دانم‌ قرار است‌ چه‌ اتفاقی‌ بیفتد! بازیگری‌ كنم؟ نویسندگی؟ یا كارگردانی‌؟ یا تنها به‌ فكر كردن‌ اكتفا كنم‌.
پریچهر باقری‌
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید