جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


چمدان


چمدان
● درباره فرزانه كرم پور
فرزانه كرم پور فعالیت حرفه ای خود را از دهه ۷۰ به شكل جدی آغاز كرده است. او با دوری از فضای مالوف زنانه و توجه به مضامین اجتماعی كه غالبا زمخت نیز هستند فضای داستانی ویژه و نوع نگاه خاص خود را طراحی كرده است. داستان های او از مزارع نیشكر هفت تپه آغاز شده و گاه تا كشتارگاه های صنعتی حومه تهران و كارخانه لاستیك سازی كشیده می شود. البته این ویژگی برخاسته از شغل نویسنده است كه در زمینه مهندسی راه و ساختمان مشغول به كار است و این خصیصه باعث شده به خوبی با فضاها و مسائل كارگری آشنا باشد. او همچنین با نوشتن دو رمان دعوت با پست سفارشی و نقطه گریز نشان داد كه توانایی درك مولفه های مدرنیته را در الگوی وسیع تری دارد. در حال حاضر آخرین مجموعه داستان كوتاه كرم پور در انتظار دریافت مجوز چاپ است كه به موضوع زنان ویژه اختصاص دارد.
صبح زود از خانه بیرون زد با اینكه هوا هنوز روشن نشده بود ولی از سرویس كارخانه جا ماند. پیاده راه افتاد كنار مسیل. باید خود را می رساند زیر پل كنار بزرگراه تا بتواند با تاكسی های خطی به میدان آزادی برسد و از آن جا هم سوار شود برای جاده مخصوص و از آنجا به ... دست هاش را توی جیب مشت كرده بود و بی اینكه بفهمد آن قدر فشار داده بود كه درد می كرد. چند بار انگشت هاش را باز و بسته كرد.
از كنار دیوار سیمانی سرك كشید. آب گل آلود می گذشت و كناره ها پر از قوطی های مقوایی آب میوه، قوطی های فلزی كنسرو و شیشه های شكسته بود. موش ها با چشم های ریز براق نگاهش می كردند و به طرف تاریكی می دویدند. ایستاد و زل زد به جایی كه موش ها را پنهان می كرد. توده ای به سیاهی می زد و چند موش اطرافش با حركاتی سریع این طرف و آن طرف می رفتند. چند قدم جلوتر از روی پل باریك آهنی رد شد و سعی كرد زاویه دیدش را عوض كند بلكه آن توده را ببیند. اتومبیلی رد شد و نور چراغ هاش یك لحظه مسیل را روشن كرد. چمدان تیره رنگی كنار مسیل افتاده بود. ضربان قلبش تند شد. یك چمدان پر از اسكناس. اگر خیس شده باشد هم مهم نیست. می شود همه را اتو كرد. كارخانه هم می شود نرفت. یك خانه بزرگتر توی یك محله بهتر گرفت. شاید بشود یك كاسبی راه انداخت. ازدواج كرد...
سركارگر چه حالی می شود اگر بشنود و صاحب خانه...
ولی كی پول را در چمدان می گذارد و می اندازد توی مسیل رفت تا آخر پل و پاهاش را از بالای نرده ها رد كرد. یك دست به نرده ها گرفت و با پا دنبال جایی گشت میان بوته هایی كه كنار دیواره سبز شده بود. دست را به شكاف سنگ های بدنه گیر داد و خود را از ارتفاع دومتری پرت كرد روی قلوه سنگ ها. شاید جسدی در چمدان باشد. مثل همان كه چند روز پیش در روزنامه ها نوشته بودند. جسد قطعه قطعه شده ای بی سر. قاتل گفته بود سر را در یكی از سطل های زباله كنار خیابان انداخته است. بدنش مورمور می شد. با پشت دست به پیشانی كشید. موشی از كنار پاش دوید و او از ترس جیغ كوتاهی كشید و زیر لب فحش داد. شاید هم یك جسد كامل مثل آنكه پارسال همین جا كنار مسیل توی یك گونی بزرگ پیدا شد. گونی را موش ها سوراخ كرده بودند و مردم دست برهنه زن را دیده و به پلیس زنگ زده بودند.
از سركار برمی گشت كه جمعیت را كنار پل و مسیل دید. به زور خود را جلو كشانده و تماشا كرده بود. افسر پلیس از مردم می خواست كه متفرق شوند اما هیچ كس گوش نمی داد. دو نفر با روپوش سفید پایین رفته بودند تا جسد را در كیسه مخصوص بگذارند و بالا بیاورند. زن را كنار مسیل روی سنگ ها و آشغال ها خوابانده بودند. دسته ای از موهای بور نیمی از صورتش را پوشانده و چند ساقه سبز بین موهاش گیر كرده بود. یك روسری قرمز با خال های سیاه دور گردنش خفت شده بود. چادر سیاه كهنه ای بدن برهنه اش را می پوشاند. آن شب نتوانسته بود شام بخورد. هنوز هم وقتی صورت زن با چشم های نیمه باز به یادش می آمد، دلش آشوب می شد. پاش روی سنگی لغزید و آب سرد كفش و جورابش را خیس كرد. به چمدان رسید. كهنه بود و آهنی اما قفلی نداشت. دو چفت زنگ زده درش را بسته نگه داشته بود و طنابی دورش پیچیده و زیر دسته اش گره خورده بود. دسته اش را گرفت و به طرف خود كشید. در پناه دیوار كنار چمدان چمباتمه زد و با شنیدن صدای پا و جارویی كه روی زمین كشیده می شد بی صدا نشست. صدا كه دور شد چمدان را مقابلش روی زمین خواباند و چفت ها را بالا داد اما در فلزی سخت شده و زنگ زده بود. دسته كلیدش را از جیب شلوار بیرون كشید و تیغه چاقوی جیبی را باز كرد و لبه چاقو را سراند زیر در. بو كشید بویی نمی آمد. دسته را به طرف بالا داد. در و لبه روی هم سایید. تیغه را بیشتر فرو كرد. در با صدای خشكی حركت كرد ولی لولاهای زنگ زده باز نمی شد. دو طرف در چمدان را گرفت و بالا كشید. در پس از كمی مقاومت باز شد. صدای مردانه ای پرسید: ما هم هستیم. چی توشه داداش تنها تنهاچمدان پر از كتاب بود. سرش را رو به صدا بلند كرد. مردی از لبه سیمانی تا كمر خم شده بود و نگاه می كرد. از كنار چمدان كنار رفت و اشاره كرد به مرد: همه اش مال شما.
چی هست كتاب
مرد كتاب ها را یكی یكی برداشت و خواند: آنا كارنینا، زیبا، زن سی ساله، امینه، جین ایر، فرنگیس، مادر، مادام بواری....
تابستان ۸۵
فرزانه كرم پور
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید