پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


آیا کافکا صهیونیست بود؟


آیا کافکا صهیونیست بود؟
در عالم ادبیات، نویسندگی و روزنامه‌نگاری مسائلی وجود دارند كه چندان منصفانه نیستند. در اصطلاح عام به این‌گونه مسائل «نان‌قرض‌دادن» گفته می‌شود. وقتی نویسنده یا هنرمندی بیش‌ازحد واقعی خود، فضا اشغال می‌كند، درواقع اغراضی پشت پرده هستند كه توسط جریانهای خاصی هدایت می‌شوند. در مورد كافكا كه به ناگهان به‌ شهرتی عظیم دست یافت و برخی منتقدان او به این مساله نگاهی شكاكانه دارند، تاچه‌حد می‌توان از احتمال وجود چنین جریانی صحبت كرد؟
فرانتس كافكا (۱۸۸۳ــ۱۹۲۴)، نویسندهٔ یهودی‌الاصل اهل چكسلواكی، از دهه‌ها پیش، به یكی از مشهورترین نویسندگان اروپا، بلكه غرب و حتی جهان تبدیل شده است. او كه در زمان حیات، نویسنده‌ای كاملا گمنام بود و تنها معدودی از آثارش بخت چاپ به صورت كتاب، آن‌هم در شمارگانی محدود را یافتند، به فاصله‌ای اندك پس از مرگ، ناگاه به شهرتی عظیم دست یافت. آثار معدود و اندكش، به زبانهای متفاوت ترجمه شدند، و تفاسیرِ ــ اغلب ــ بسیار عجیب و غریبی بر آنها نوشته شد و انتشار یافت. همین تفسیرهای كاملا مبالغه‌آمیز ــ و در حقیقت ناچسب ــ نیز، هاله‌ای از راز و رمزِ توأم با عظمت و شكوه بر گرد این آثارِ كاملا متوسط و بعضا بسیار ضعیف و ابتدایی، و نویسندهٔ بی‌ادعای آنها پدید آورد؛ و در ذهن افرادِ فاقدِ قدرتِ نقدِ ادبی، از آنها، داستانهایی دارای اعماق بسیار ژرف، لایه‌های درونی متعدد و درونمایه‌های فوق‌العاده غنی فلسفی، عرفانی، سیاسی، روانشناختی، اجتماعی، پیامبرانه و پیشگویانه ایجاد كرد، كه پی‌بردن به همه ابعاد محتوایی و ساختاری آنها را، برای حتی خبره‌ترین منتقدان و داستانشناسان نیز، ناممكن می‌نمود. آثاری كه سالیان دراز می‌بایست در محافل و دانشكده‌های ادبی و هنری، موضوع بحثها، پژوهشها و پایان‌نامه‌های دانشجویی متعدد قرار می‌گرفتند؛ و بازهم، هیچ‌كس نمی‌توانست مدعیِ زدنِ حرفِ آخر درباره آنها باشد. همهٔ اینها در حالی است كه، اگر شخصی آشنا با داستان، آن استقلال رأی و قدرت اجتهاد و تشخص لازم را داشته باشد كه بتواند این هاله‌های كاذبِ القاكنندهٔ عظمتهای دروغین را به یك‌سو بزند، و بی این پیش‌ذهنیت‌ها، و صرفا براساس معیارهای فنی داستان‌نویسی، به ارزیابی و قضاوت آثار مذكور بنشیند، درمی‌یابد كه كافكا، در مجموع، نویسنده‌ای متوسط بیش نیست، و آثار او، ساده‌تر و سطحی‌تر از آن‌اند كه این‌همه بحث و تفسیر و تبلیغ بردارند.
بااین‌ترتیب، این پرسش پیش می‌آید كه، «پس، انگیزه كسانی كه تحت عنوان منتقد و مفسر، از نویسنده‌ای در این حد و اندازه، چنین چهره‌ای به جهان معرفی كرده‌اند و ــ همچنان ــ می‌كنند، چیست؟»
در پاسخ، به چند عامل و انگیزه می‌توان اشاره كرد: غلبهٔ نیست‌انگاری بر فلسفه، هنر و ادبیات غربْ در چند دههٔ اخیر ــ خاصه از جنگ جهانی اول به‌این‌سو ــ و هماهنگی و همخوانیِ اصلی‌ترین و مهم‌ترین آثار كافكا با این نحلهٔ اندیشگی؛ غلبه مكتب سوررئالیسم از سال مرگ كافكا تا نزدیك به سه دهه بعد، بر هنر و ادبیات غرب، و وجود جنبه‌هایی از این مكتب در آثار كافكا؛ و ــ ازهمه‌مهمتر و تعیین‌كننده‌تر ــ یهودی و بویژه دارای گرایشات صهیونیستیِ مشخص بودنِ كافكا.
دو عامل اول و دومْ باعث شدند كه مروّجان و معتقدان به نیست‌انگاری و سوررئالیسم، در جهت تبلیغ و ترویج اندیشه‌های خویش، به طرح وسیع آثار كافكا و تبلیغ آنها در حیطهٔ نفوذ خود بپردازند. ضمن‌آنكه، مبتنی‌بودن ساختار و فضای تعدادی از اصلی‌ترین و مطرح‌ترین داستانهای كافكا بر ساختار و فضای كابوس، شخصی‌بودن برخی نمادهای به‌كاررفته در آثار او، ناتمام یا نهایی نبودن نسخه‌ منتشر‌شده ــ آثاری كه پس از مرگ كافكا چاپ شده‌اند ــ، نیز وجود برخی تناقضها، ابهامها، نارساییها و ضعفهای فنی در برخی از آن داستانها، باعث شده‌‌اند كه عدهٔ قابل‌توجهی از منتقدانِ ستایشگر و هوادار كافكا، به جای نمایاندن این ضعفها و اشكالات، به ارائهٔ تفسیرها و تأویلهای عجیب و غریب و اغلب حتی حیرت‌انگیز از این آثار بپردازند. و این‌گونه تفسیر و تأویلهای بی‌پشتوانه، آن‌قدر در طول بیش از هفتادسالی كه از مرگ كافكا می‌گذرد، تكرار شده‌اند؛ كه ــ به‌اصطلاح ــ منتقدانی كه امروز به بحث دربارهٔ این آثار می‌پردازند، عملا جز تكرار همان مكررات ــ گاه حتی با غلظت و شدت بیشتر ــ كاری نمی‌كنند.
كافكا خود در یك سخن راست آمیخته به دروغ، دربارهٔ آثاری كه از او در زمان حیاتش، توسط ماكس برود و فلیكس ولچ به چاپ رسیده‌اند، می‌گوید: «چون نمی‌خواهم برایشان دردسر ایجاد كنم، عاقبت به انتشار چیزهایی می‌كشد كه در اصل فقط یادداشتهایی كاملا خصوصی‌اند؛ صورت بازی و سرگرمی را دارند. شواهد خصوصی ضعف بشری‌ام چاپ می‌شوند و حتی به فروش می‌رسند؛ چون دوستان من، و در صدر آنها ماكس برود، عزمشان را جزم كرده‌اند كه از آنها ادبیات بسازند.»[i]
اما مهم‌ترین عامل ایجاد چنین شهرت گسترده و فراگیری برای كافكا ــ به‌نظر صاحب این قلم ــ یهودی و دارای اندیشه‌های صهیونیستی‌ بودنِ او هستند؛ كه سبب شده‌اند وسایل ارتباط‌جمعی و بلندگوهای تبلیغاتی بین‌المللی ــ كه عمدتا در تیول جریانهای صهیونیستی یا وابستگان به آنها قرار دارند ــ تمام توان خود را برای بزرگ‌كردن و اسطوره‌سازی از وی به كار گیرند؛ و دراین‌راه، كاملا هم به نتیجه رسیده‌اند. تاآنجاكه امروزه، شبه‌روشنفكران ــ عمدتا ــ كم‌بهره از دانش و توانایی واقعی نقد و نیز خودكم‌بین در برابر غربیان كشورهای توسعه‌نیافته نیز دانسته یا ندانسته، به رله‌كنندگان و مروّجان داخلی و بومی این جریان انحرافی فرهنگی ــ كه شاید مناسب‌ترین عنوان برای آن، همانا «امپریالیسم فرهنگی» باشد ــ تبدیل شده‌اند.
البته، برخی افراد و جریانها، برای ردگم‌كنی و پوشاندن جریان ناسالم پشت پردهٔ این ماجرا ــ بدون ارائهٔ مدرك و استدلالی قانع‌كننده ــ كوشیده‌اند كافكا را، یهودی‌زادهٔ روشنفكر و معترضی بی‌اعتقاد به یهودیت و حتی خدا معرفی كنند؛ تا هرگونه شبههٔ دلدادگی و باور او به صهیونیسم، و در مقابل، تلاشهای گسترده صهیونیسم جهانی برای چهره‌سازی از او را، به‌كل، از موضوعیت بیندازند. حال‌آنكه، اظهارات صریح و كاملا آشكار خودِ كافكا دربارهٔ یهودیت و صهیونیسم ــ در كتاب «گفتگو با كافكا»؛[ii] كه مورد تأیید كامل دوستِ صمیمیِ یهودیِ صهیونیستِ او، ماكس برود، نیز واقع شده است ــ بر كلیهٔ تفاسیر و تأویلهای بی‌مبنایی كه در جهت اثبات خلاف این موضوع می‌كوشند، قلم بطلان می‌كشد؛ و دراین‌باره، جای كمترین تردیدی باقی نمی‌گذارد.
كافكا، پیوسته خود را یك یهودی و همسرنوشت همهٔ یهودیان جهان می‌دانست؛ و تاآنجاكه برایش مقدور بود، پیگیر فرهنگ، زبان و زندگی آنان بود. البته این امر، به‌عنوان دلمشغولیهای یك نویسنده و روشنفكر یهودی، كاملا طبیعی است؛ و از بابت آن، حَرَجی بر كافكا نیست؛ و نمی‌توان و نباید، بر او خرده گرفت. اگر هم ما به طرح مصداقها و اثبات آن می‌پردازیم، نه از این بابت؛ كه تنها برای رد ادعایی است كه به‌خاطر دستیابی به اغراضی كه به آنها اشاره شد، می‌كوشد كافكا را شخصی بی‌اعتقاد به یهودیت ــ و بالطبع صهیونیسم ــ معرفی كند.
درخلال صحبتهای گوستاو یانوش جوان با كافكا، در كتاب «گفتگو با كافكا»، به موارد متعددی از این نوع برمی‌خوریم؛ كه طرح آنها در این نوشتار، خالی از فایده، نیست:
همچنان‌كه گفته شد، كافكا، كاملا خود را از یهودیان، و همسرنوشت با آنان می‌داند. او تقریبا هرجا صحبت از یهودیان است، از خود و آنان، با ضمیر «ما» یاد می‌كند:
«ما یهودیها [توجه كنید!]، اصلا پیر به دنیا می‌آییم.» (ص ۳۹) / «شهر یهودی ناسالم قدیم درون ما [توجه كنید!]، از همه شهرهای بهداشتی دوروبرمان واقعی‌تر است.» (ص۱۰۵)
او سخت بر همكیشان خود، دل می‌سوزاند:
«در زمان ما، كافه‌های پراگ [پایتخت چكسلواكی]، مقبره یهودیهاست. بدون نور و بدون محبت. این را هركسی نمی‌تواند تحمل كند.» (ص۱۰۳)
هنگامی‌كه یانوش، از ساكنان یك محلهٔ فقیر یهودی‌نشین برای او می‌گوید، كافكا اظهار می‌دارد: «و من دلم می‌خواهد به گتوی این یهودیهای بدبخت بروم، دامن عبایشان را ببوسم، و هیچ، اصلا هیچ نگویم. اگر حضورم را با سكوت تحمل كنند، سراپا خوشبخت خواهم بود.» (ص۹۲)
كافكا پیوسته در تلاش توجیه و تفسیر اعمال و فعالیتهای ــ از نظر دیگران مشكوك و ناسالم ــ یهودیان، برای موجه‌ جلوه‌دادن آنهاست:
«یهودیت مسئله‌ای نیست كه به اعتقاد مذهبی مربوط باشد. بلكه مسئله‌ای است مربوط به طرز زندگی جامعه‌ای كه تجمعشان معلول اعتقاد مذهبی است.» (ص۱۴۵)
«قوم یهود پراكنده است، همان‌طور كه بذر پراكنده است. دانه بذر، مواد محیطش را جذب و ذخیره می‌كند، تا رشد كند. سرنوشت یهودیان هم این است [توجه كنید!] كه نیروهای بشریت را در خود جمع كند؛ آنها را بپالاید؛ و به‌این‌ترتیب رشد كند.» (ص۱۴۷)
كافكا نیز مانند صهیونیستها، می‌كوشد تا چهره‌ای مظلوم و ستمدیده از یهودیان ارائه كند. او ریشهٔ دشمنیها با این قوم را، در فعال و باپشتكاربودن‌، و موفقیت و برتری آنان نسبت به دیگر اقوام و ملل معرفی می‌كند:
«به این كنیسه نگاه كنید! از همهٔ ساختمانهای این اطراف بلندتر، و در میان خانه‌های نوساز، وصله‌ای ناجور است. یهودیان هم همین حال را دارند. و این، علت درگیریهای خصومت‌آمیزی است كه همواره به تجاوز و اعمال زور می‌كشد.» (ص۱۸۳)
«یهودیان دیوارها[ی گتو] را به باطن خود منتقل كرده‌اند. كنیسه از هم‌اكنون زیر سطح زمین قرار گرفته است. ولی وضع، از این وخیم‌تر خواهد شد. سعی خواهند كرد خود یهودیان را نابود كنند؛ و به‌این‌ترتیب، كنیسه را ریشه‌كن كنند.» (همان ص.)
«یهودیها و آلمانیها، وجوه مشترك زیادی دارند. این دو قوم، مردمی با پشتكار و فعال هستند؛ و به‌شدت منفور دیگران. یهودیها و آلمانیها مطرودند.» (ص۱۴۷)
به‌علاوه، در زندگینامهٔ او می‌خوانیم:
در زمستان ۱۹۱۱ با بنژاك للووی، بازیگر یهودی اهل روسیه یك گروه تئاتری یدیشی، دوست می‌شود. در سالهای ۱۹۱۱ــ۱۹۱۲ به مطالعه دربارهٔ فرهنگ عامهٔ یهودی اشتغال می‌ورزد. در سال ۱۹۱۲ به مطالعه دربارهٔ یهودیت مشغول می‌شود. در نیمهٔ اول سال ۱۹۱۷، به «فراگیری زبان عبری» می‌پردازد. در اواخر سپتامبر ۱۹۲۳، در «سخنرانی در آكادمی برلین برای مطالعات یهودی» شركت می‌كند. در ژوئیه همین سال، به همراه خواهرش، الی، به «یك اردوگاه تعطیلاتی خانهٔ یهودیان برلین» می‌رود. تاآنكه پس از مرگ، در یازدهم ژوئن سال ۱۹۲۴، در گورستان یهودیان پراگ، دفن می‌شود.
كافكا تنها یك یهودی نیست. بلكه، درحقیقت، در راستای اهداف و عملكرد صهیونیستها، سعی در تخریب چهره و تخفیف شخصیت اعراب ــ به‌عنوان مهم‌ترین مدعیان سرزمین فلسطین و مانعهای تشكیل دولت غاصب اسرائیل ــ دارد.
نوشتهٔ كوتاه و ضعیف «شغال و عرب»[iii] از او، كه در مجموعه آثارش به‌عنوان داستان كوتاه(!) چاپ شده، یك نمونهٔ كاملا بارز در این زمینه است. این نوشته كه از همان ابتدا و نامش، بخشی از اغراض نویسندهٔ خود را آشكار می‌كند، البته بیشتر شبیه یك خاطرهٔ فانتزی‌گونه است تا یك داستان.
ماجرا، از زبان یك جهانگرد اروپایی روایت می‌شود: او و همراهانش در «یك واحه و بیابان» چادر زده‌اند، و عربی هم، نگاهبان شترهایِ حاملِ آنهاست. وقتی آن عرب می‌رود كه بخوابد، تعدادی شغال می‌آیند و اطراف این جهانگرد اروپایی را می‌گیرند، و به تجلیل از غربیها و بدگویی و تخفیف اعراب نزد او می‌پردازند.
«ما می‌دانیم تو از سمت شمال می‌آیی؛ و به‌همین‌جهت، امیدواریم. آنجا عقل وجود دارد. اما عربها عاری از عقل هستند. چنان‌كه می‌بینی، نمی‌شود در خودپسندی سرد آنها، جرقه عقلی روشن كرد.»/ «ما دنبال این هستیم كه كسی ــ اربابی‌ ــ بیاید و ما را نجات بدهد. ما مجبوریم در این سرزمین زندگی بكنیم [توجه شود!]. ولی به‌دنبال یك منجی هستیم كه بیاید ما را نجات بدهد.»وقتی راوی، از پیرِ شغالها می‌پرسد «شما چه می‌خواهید؟»، او فریاد می‌كشد: «آزادی!» و تمام شغالها زوزه می‌كشند. به‌طوری‌كه از دور نغمه‌ای به گوش می‌آید كه می‌گوید: «ارباب! تو باید به این كشمكشی كه دنیا را از هم مجزا كرده، خاتمه بدهی.»
شغال می‌افزاید: «تمام علایم كسی كه پیران ما خبر داده‌اند كه این كار از او برمی‌آید، در قیافهٔ تو خوانده می‌شود. باید اعراب مزاحمِ ما نشوند. ما یك هوای قابل استنشاق می‌خواهیم. ما افقی می‌خواهیم كه از وجود آنها پاك باشد... ما فقط خواهان پاكیزگی هستیم و پاكیزگی را تقاضا می‌كنیم.»/ «فقط منظرهٔ هیكل زندهٔ آنها، ما را وادار به فرار می‌كند. وقتی كه ما این منظره را می‌بینیم، به جستجوی هوای تمیزتری می‌رویم.»
بعد، شغالها گریه و زاری می‌كنند و به مرد اروپایی می‌گویند: «چطور تو تحمل این آدمها را می‌كنی؟ تو كه قلب جوانمردانه‌ و حساس داری! سفیدی آنها پلید است، سیاهی آنها پلید است، ریش آنها وحشت قلب می‌آورد. فقط منظرهٔ گوشهٔ پلكهای چشم آنها، دل را به هم می‌زند؛ و نمی‌توان از انداختن تف خودداری كرد. زمانی كه بازوی خود را بلند می‌كنند، زیر بغل آنها جادهٔ جهنم را می‌گشاید. به‌این‌جهت، ای ارباب؛ ای استاد عزیز! با دستهای توانایت، با این قیچیها، گلویشان را قطع كن.»
در گفت‌وگویی میان رئیس عربِ كاروان و مرد اروپایی، مرد عرب، به تنفر شغالها از اعراب اقرار می‌كند («و چه‌قدر از ما متنفرند!»). مرد عرب، برای مرد اروپایی می‌گوید كه از زمان پابه‌عرصه‌وجودگذاشتن اعراب، این شغالها، همین قیچیها را در صحرا می‌گردانند؛ و به‌محض‌اینكه یك اروپایی از آنجا بگذرد، آنها را به او پیشكش می‌كنند، تا با آنها، دست به اقدامی بزرگ بزند. شغالها، در چنین مواقعی، همیشه تصور می‌كنند كه او، همان مردی است كه قضا و قدر، از قبل، وی را برای این كار تعیین كرده است...
از ابتدا تا انتهای این نوشتهٔ فانتزیِ خاطره‌گونه ضعیف، عناد و كینهٔ‌ كور نسبت به اعراب موج می‌زند؛ بی‌آنكه دلیلی قانع‌كننده برای نسبت‌دادن این همه بدی و زشتی به آنان، ذكر شود. تنها دلیلی كه شغالها در این مورد ذكر می‌كنند، این است كه اعراب «جانوران را برای خوردن می‌كشند، ولی از لاشهٔ مرده [آنها]، پرهیز می‌كنند.» كه می‌دانیم، این یك حكم اسلامی است و منطق محكم خاص خود را هم دارد. درحالی‌كه به‌عكس، شغالها، مردارخوار و خواهان لاشهٔ حیوانات هستند.
«ما نمی‌توانیم نالهٔ گوساله‌هایی را تحمل كنیم كه اعراب سر می‌بُرند. باید همهٔ جانوران بتوانند در صلح و صفا جان بدهند. باید ما بتوانیم به‌راحتی، تا آخرین قطرهٔ خون آنها را بیاشامیم و استخوانهای آنها را پاك بكنیم.»
«شغال و عرب»، فاقد تاریخ نگارش است. اما وقتی به تاریخ صدور «اعلامیه بالفور» (۱۹۱۷) توجه می‌كنیم، كه در آن، وزارت‌خارجهٔ انگلیس متعهد شده است برای یهودیها، حكومتی در فلسطین تاسیس كند، احساس می‌كنیم كه این نوشته، نباید با آن اعلامیه، بی‌ارتباط باشد. خاصه اگر توجه كنیم كه در این نوشته، به صحرا و رود نیل اشاره می‌شود و این اشاره، صحرای سینا را به ذهن متبادر می‌كند.
آری! كافكا تنها یك یهودی نیست. بلكه یك یهودی متمایل به صهیونیسم، و طرفدار و مدافع اصلی‌ترین آرمان آن، یعنی گردآمدن یهودیان جهان در ارض موعود (‏فلسطین) و استقرار آنان در آن است.
جزآنچه دربارهٔ نوشته كوتاه «شغال و عرب» ذكر شد، دیگر نشانهٔ گرایش كافكا به صهیونیسم، دوستی و ارتباط تنگاتنگ او، با برخی از شاخص‌ترین و شناخته‌شده‌ترین چهره‌هایِ یهودیِ صهیونیستِ ساكن پراگ ــ در آن زمان ــ است: دو تن از این افراد، ماكس برود و فلیكس ولچ هستند؛ كه نقشی بسیار مهم و تعیین‌كننده در انتشار آثار كافكا، و مطرح‌كردن او در عرصهٔ ادبیات دارند. خود كافكا ــ در «گفتگو با كافكا» ــ دراین‌باره، به گوستاو یانوش گفته است: «ماكس برود، فلیكس ولچ، همهٔ دوستهای من، همیشه یكی از چیزهایی را كه نوشته‌ام در اختیار می‌گیرند؛ و بعد، با آوردن قرارداد چاپ، كه همهٔ كارهایش را هم كرده‌اند، مرا در مقابل عمل انجام‌شده می‌گذارند.» (ص۳۴)
دراین‌میان، نقش ماكس برود، از سایر دوستان یهودی صهیونیست او، برجسته‌تر است. زیرا چاپ آثار منتشرنشده در زمان حیات كافكا، و تجدید چاپ دیگر آثارش، پس از مرگ او، همگی به اهتمام و با پشتكار شگفت او تحقق می‌یابد.
ماكس برود، صهیونیست نشاندار دوآتشه‌ای بود، كه یك سال پیش از تشكیل رسمی رژیم اشغالگر قدس نیز به فلسطین اشغالی كوچید و از كارگزاران مهم فرهنگی، و رئیس تئاتر دولتی این رژیم غاصب شد. حتی در سال ۱۹۲۰، در انتخابات عمومی نمایندگان مجلس مؤسسان و مجلس سنا، «دوست قدیمی كافكا، ماكس برود هم، از طرف حزب صهیونیستی جمهوری چكسلواكی، نامزد شده بود». (ص۱۴۲) ضمن‌آنكه مقالات او، عمدتا در مجلهٔ صهیونیستی «دفاع»، در پراگ به چاپ می‌رسید.
«فلیكس ولچ (۱۸۸۸ــ۱۹۶۴) [نیز]، فیلسوف و روزنامه‌نگار، [و] سردبیر هفته‌نامه صهیونیستی «دفاع» (Selbstwehr) بود، كه در پراگ منتشر می‌شد.» (ص۳۴) بسیاری از آثار كافكا هم كه در زمان حیاتش انتشار یافت، نخستین‌بار در همین مجلهٔ صهیونیستی به چاپ رسید. كافكا حتی یك‌بار، نوشتهٔ گوستاو یانوش، جوانِ مسیحیِ دوستدار خود را، برای چاپ، به دوستش، فلیكس ولچ، سردبیر هفته‌نامه صهیونیستی «دفاع»، داد؛ و این مطلب، در آنجا به چاپ رسید. (ص۲۷۶)
اما شواهد گرایش و وابستگی فرانتس كافكا به صهیونیسم، به این موارد منحصر نیست. گوستاو یانوش، جوانی بود كه مادرش از حامیان یهودیان فقیر، و مورد تقدیس آنان (ن.ك. به «گفتگو با كافكا»)، و خود نیز تا پایان عمر، از مریدان و دوستداران كافكا بود. به‌گونه‌ای‌كه مهمترین كتاب درباره زندگی و افكار كافكا ــ «گفتگو با كافكا» ــ را نوشت؛ كه مورد تأیید و حمایتِ كاملِ ماكس برود نیز قرار گرفت. یانوش، در همین كتاب، موارد متعددی از گرایش و وابستگی صریح و بی‌چون‌وچرای كافكا به صهیونیسم را، از زبان خود او و نیز شخص خودش، ذكر كرده است. به‌گونه‌ای‌كه انسان حیرت می‌كند كه با وجود چنین شواهد آشكار و متقنی، چگونه باز عده‌ای، بعدها، آن ادعاهای كذایی را در این زمینه، دربارهٔ كافكا مطرح كرده‌اند!
یكی از این موارد، هنگامی است كه یانوش می‌گوید: «خانهٔ آدم لطف خاصی دارد. اینجا همهٔ چیزها طور دیگری است.» كافكا، در پاسخ، «خانه» را مترادف «وطن» می‌گیرد؛ و همان را نیز به گونه‌ای مطرح می‌كند كه معلوم است منظور او، وطنِ موردِ آرزویش، فلسطین، است:
«كافكا با چشمهایی رؤیازده، گفت: در خانه، چیزها همیشه طور دیگری است. موطن كهنهٔ انسان [توجه كنید]، اگر با آگاهی در آن زندگی كند، با آگاهی كامل نسبت به بستگیها و وظیفه‌هایش در قبال دیگران، همیشه تازه است. انسان درواقع تنها از این راه، از راه بستگیهاست كه آزاد می‌شود. و این، والاترین مشخصه زندگی است.» (ص۱۳۸)
به اشارات بسیار صریح‌تر او دراین‌باره، توجه كنید:
روزی گوستاو یانوش از كافكا می‌پرسد: «شما كه نمی‌خواهید از این شغلتان دست بردارید؟»
«چرا نه؟ آرزویم این است روزی به‌عنوان زارع یا صنعتگر، به فلسطین بروم.»
«یعنی می‌خواهید آن‌وقت همه‌چیز را در اینجا به حال خود رها كنید؟»
«همه‌چیز را. تا بتوانم زندگی‌ای بامعنی، كه در امنیت و زیبایی می‌گذرد، پیدا كنم.» (ص۱۹)
گوستاو یانوش، خود، جای كمترین تردیدی دراین‌باره باقی نمی‌گذارد. او بالصراحه می‌گوید: «كافكا از پیروان راسخ صهیونیسم بود. این موضوع، اولین‌بار وقتی میان ما مطرح شد كه در بهار سال ۱۹۲۰، از اقامت كوتاهی در روستا، به پراگ برگشتیم.» (ص۱۳۸)
كافكا، گرایش به صهیونیسم را نه‌تنها نفی نمی‌كند، كه آن را ناشی از «هشیاری یهودیان» می‌داند:
«پابه‌پای صهیونیسم، ضدیت با یهودیت نضج می‌گیرد. هشیاری یهودیان [= صهیونیسم]، حكم نفی اطرافیان را پیدا می‌كند.» (ص۱۴۴)
او گرایش یهودیان به صهیونیسم را، بهترین نوع ناسیونالیسم قرن بیستم، و ناشی از فشار محیط، كه باعث می‌شود یهودیان نتوانند محل زندگی فعلی‌شان را خانهٔ خود احساس كنند، می‌داند:
كافكا: «ناسیونالیسم عصر ما، حركتی است تدافعی علیه تجاوز خشونت‌آمیز تمدن. بهترین شكل این وضع را در یهودیان می‌توان دید. اگر محیط خود را خانهٔ خود احساس می‌كردند، صهیونیسم به‌وجود نمی‌آمد. ولی در وضعی كه هست، فشار محیط وادارمان می‌كند [توجه كنید! او در اینجا بالصراحه، خود را جزء صهیونیستها قلمداد می‌كند!] چهرهٔ خود را بازشناسیم. به وطن، به ریشهٔ خود [توجه كنید!] بازگردیم.»
[یانوش:] «مطمئن هستید كه صهیونیسم تنها راه درست است؟»
«كافكا با دستپاچگی تبسم كرد:
«درستی یا نادرستی راه را، وقتی تشخیص می‌دهی كه به هدف رسیده باشی. درهرحال، فعلا داریم [به سمت تحقق صهیونیسم] می‌رویم، در حركتیم، پس زنده‌ایم. دٌوروبرمان نهضت ضدیهودیت نضج می‌گیرد. ولی این، خوب است. تلمود می‌گوید كه ما، همچون زیتون، وقتی بهترین جوهرمان را به‌دست می‌دهیم، كه له شویم.» (ص۲۲۸)
كافكا، بیست‌وهشت‌ سال پیش از تشكیل رسمی رژیم اشغالگر قدس، و سه سال پس از صدور «اعلامیه بالفور» توسط وزارت امورخارجهٔ انگلیس، كه در آن، انگلیس متعهد به ایجاد كشوری مستقل برای یهودیان در فلسطین شد، بر نیاز یهودیانِ جهان به داشتن یك وطنِ واقعیِ مستقل در فلسطین، تاكید می‌كند:
كافكا: «یهودیهای امروز، دیگر به تاریخ، به این موطن قهرمانی كه در زمان واقع است، اكتفا نمی‌كنند. بلكه مشتاقِ داشتنِ وطنِ كاملا عادی و كوچكی هستند كه مكان داشته باشد [توجه كنید!]. جوانهای یهودی، روزبه‌روز، هرچه بیشتر به فلسطین می‌روند. این، بازگشتی است به خود، به سوی رشد. فلسطین به‌عنوان یك موطن ملی، برای یهودیان، هدفی ضروری است.» (ص۱۳۹ ــ ۱۴۰)
او صهیونیسم را صرفا نوعی دفاع یهودیان در برابر فشارهای خارجی بر آنان، برای حفظ بقایشان معرفی می‌كند، كه مطلقا حالت تجاوزگرانه ندارد:
كافكا: «ناسیونالیسم یهودی، به شكلی كه در صهیونیسم بروز می‌كند، فقط نوعی دفاع است. و ازهمین‌جاست كه روزنامهٔ حزبی صهیونیستی پراگ هم «دفاع» خوانده می‌شود.
ناسیونالیسم یهودی [= صهیونیسم]، كاروانی است كه بر اثر فشار خارج، ناچار شده است در شب یخبندان صحرا، اردویی ساختگی تشكیل ‌دهد. این كاروانْ نمی‌خواهد جایی را فتح كند. فقط می‌خواهد به منزلی امن و آرام برسد، كه امكان یك زندگی آزاد بشری را دربرداشته باشد. اشتیاق یهودیان به وطن، ناسیونالیستی متجاوز نیست كه ــ به سبب بی‌خانمانی عینی و ذهنی‌اش ــ دست طمع به موطن دیگران دراز كرده باشد. چون ــ به سبب همین بی‌خانمانی ــ در اصل قادر نخواهد بود مثل دیگران، جهان را به ویرانی بكشد.»
یانوش: «منظورتان آلمانیهاست؟»
«.. منظورم هر جامعهٔ تاراجگری است كه با ویران‌كردن جهان، به‌جای‌اینكه قلمرو خود را وسعت دهد، قلمرو انسانیت خود را تنگ می‌كند. در مقایسه با این جوامع، جنبش صهیونیسم، فقط بازگشت زحمتباری است به سوی قانونی بشری، كه ساخته و خاص خود آنان باشد.» (ص۱۴۳)
بااین‌ترتیب و مشاهدهٔ این تفاصیل، به‌نظر می‌رسد راز شهرت ناگهانی، وسیع، غیرمنتظره و بدون استحقاق این نویسندهٔ متوسط، آشكار شده باشد. اما به تعبیری گهربار: چه بسیارند عبرتها، و چه اندك‌اند عبرت‌گیرندگان!
پی‌نوشت‌ها:
[i]ــ یانوش، گوستاو؛ گفتگو با كافكا؛ ترجمهٔ فرامرز بهزاد؛ تهران، خوارزمی؛ چاپ دوم: ۱۳۵۷؛ ص۳۴.
[ii]ــ كافكا، فرانتس؛ یادداشتها؛ ترجمهٔ مصطفی اسلامیه؛ نیلوفر؛ چاپ اول: ۱۳۷۹.
[iii]ــ هدایت، صادق؛ نوشته‌های پراكنده (بخش ترجمه)؛ ثالث ــ آلاچیق؛ چاپ اول: ۱۳۷۹.
منبع : ماهنامه زمانه


همچنین مشاهده کنید