سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


تجلیل نقد


تجلیل نقد
● پاسخی به نقد لطف الله آجدانی از كتاب «نوسازی سیاسی در عصر مشروطه ایران»
چه بسیار و به درستی گفته شده است كه نقد، تفكر و گفت وگوی انتقادی در جامعه ما ریشه نگرفته است. واكنش به این واقعیت انگیزه ای شد تا به نقد آقای لطف الله آجدانی بر كتاب خود «نوسازی سیاسی در عصر مشروطه ایران» پاسخی بنویسم تا به بزرگداشت گفت وگوی انتقادی پرداخته باشم. این نقد در «ضمیمه نقد و بررسی كتاب» روزنامه شرق در تیرماه ۸۵ چاپ شد. در این نقد پس از ارائه شرحی از ساختار كلی كتاب انتقاداتی به شیوه ارائه و محتوای برخی از موضوعات مطرح شده است. با تشكر از ایشان در دقت نظر به این كتاب به چند نكته اشاره می كنم:
ایشان شیوه برخورد مرا به آن رویكردهای نظری كه مورد انتقاد قرار داده ام «خصومت آمیز و معرفت آزار و به دور از شٲن و زبان علمی» دانسته است و اینكه در این رویكرد «به شدت احساساتی و عصبی شده و زبان و لحن نوشته ام بیشتر چهره بیانیه سیاسی یا ایدئولوژیك در چارچوب شعار زنده باد و مرده باد را به خود می گیرد تا چهره یك تحقیق علمی و آكادمیك.» و این قضاوت برای چیست برای اینكه اگر چهار رویكرد نظری روشنفكران را مورد بررسی مختصر قرار داده ام فقط و فقط در بررسی بومی گرایی این و فقط این رویكرد نظری را «سطحی كم مایه و عوامانه، سخنورانه و غوغاسالارانه» خوانده ام. و تخاصم بومی گرایان با غرب را كه «غرب ستیزی» خوانده ام یكسره «ساده انگارانه و كینه توزانه و بی محتوا» دانسته ام. و یا دیدگاه های جمال الدین اسدآبای كه از بومی گرایان است را «نظریه بافی» و حاصل «ذهنیتی خیال پرداز» دانسته ام.
معتقدم كه به طور مثال حقیر شمردن حقارت بروز توهین و عصبیت نیست بلكه صرفا بیان حقیقت است. هر چند كه تحقیر بزرگی به راستی تجسم توهین و خصومت ورزی است. وقتی نویسنده ای امری را حقیر می خواند اگر با نظر او مخالفیم شاید درست این باشد نشان دهیم آنچه را او حقیر می یابد، در واقع حقیر نیست یعنی معیارهای حقارت در مورد آن صدق نمی كند.
تلاش فكری بومی گرایان را در مجموع نه تماما نظریه بافی و تقلای ذهنیت های خیال پرداز می دانم. این تلاش نظری را سطحی، كم مایه، عوامانه، سخنورانه و غوغاسالارانه می شناسم. معتقدم بومی گرایی انحرافی بس پرهزینه است در مسیر گذار جوامع غیرغربی به عصر نوین شان، نتیجه عمده اش بر باد دادن ظرفیت های این جوامع در مواجهه با سلطه طلبی غرب است. بر این اعتقادم كه نه كل آموزه بومی گرایی بلكه فقط «غرب ستیزی» آن و نه «مبارزه بومی گرایان با استعمار غرب» «بی محتوا» یعنی پوچ است، طبل میان تهی است یعنی فقط غوغا به پا می كند كه صدایش از دور خوش است.
از نزدیك اما مردم را از شنیدن و اندیشیدن بازمی دارد. این غرب ستیزی كودكانه دربردارنده هیچ مبارزه و مقاومت راستین در برابر غرب نیست. در كتاب و در حد بررسی مختصر هر یك از چهار رویكرد كوشیده ام تا این نظر خود را همراه با استناد به برخی نظرات اسدآبادی و شریعتی اثبات كنم. برایم مغتنم است دریابم كه نظرم درباره بومی گرایان صرفا بیان حقیقت نبوده است. تاكید می كنم این صفات را فقط در مورد رویكرد بومی گرایی و نه «دیدگاه های مخالفان دیدگاه خود» آورده ام.
ایشان نظری انتقادی را در مورد روشنفكران صدر مشروطه می آورد و سپس نظر مرا كه نوشته ام این انتقاد «صحیح نما اما در كل باطل است.» نظر انتقادی این است كه پژوهشگرانی در بررسی عملكرد روشنفكران صدر مشروطه قائلند كه «غالب اندیشه گران و روشنفكران عصر قاجاریه و صدر مشروطه بدون شناخت كافی و بسنده از فرهنگ و تمدن مدرن غرب و نیز بدون شناخت كافی از وضعیت موجود جامعه خود عمدتا به اتكای اندیشه هایی كه مقلدانه از متفكران غربی آموخته بودند راهكارهایی برای تغییر در آن شرایط زوال یافتگی ارائه دادند كه نه آگاهانه بود و نه كارآمد.»
در هیچ جای كتاب با چنین نظری در كل و نه در جزئیات آن مخالفت نكرده ام و این انتقاد را «صحیح نما اما در كل باطل» نخوانده ام.
كافی است به بررسی ام از پدیده غربی سازی نگاهی انداخته شود تا مشخص گردد كه در كل با این انتقاد موافقم. در عین حال فقط در یك مورد تركیب «انتقاد صحیح نمای در كل باطل» را به كار برده ام. این مورد كه برخی از منتقدان روشنفكران صدر مشروطه بر آنان این خرده را گرفته اند كه بدون برخورد انتقادی به فرهنگ و تمدن مدرن غرب به دنباله روی از آن مجبور شدند. نوشته ام این انتقاد هر چند صحیح نما است اما در كل باطل است. چرا كه برای روشنفكران صدر مشروطه اصلا ممكن نبود در آغاز آشنایی شان با فرهنگ و تمدن مدرن غرب كه حاصل دویست سیصد سال تحول فكری در غرب بود به آن فرهنگ و تمدن برخورد انتقادی داشته باشند. برای آنان چگونه ممكن بود به آنچه كه هنوز نمی دانستند و در آن شرایط ممكن نبود بدانند چیست برخورد انتقادی داشته باشند درخواست انجام آنچه كه به لحاظ عملی ناممكن است نیز از نظر منطقی باطل است.
بخش نخست نقد به سنجش برخی از نكات فصل اول كتاب اختصاص داده شده است. در این بخش ایشان قضاوت هایی را در مواردی مطرح كرده است كه دست كم برای من زمینه این قضاوت ها در كتاب مشخص نیست.
درست نمی دانم كه در پاسخ به این قضاوت ها در هر مورد جملاتی از كتاب بیاورم. پس فقط برخی از این قضاوت ها را طرح می كنم:
نوشته ام ایرانیان برای گذار از جامعه پیش مدرن گریزی از نگریستن به خود در آینه فرهنگ و تمدن نوین غرب و از این طریق خود را شناختن و راه های گذار خاص جامعه خود را كشف كردن نداشتند. ایشان با قبول این نظر می نویسد: «اما مسئله مهم این است كه آیا روشنفكران صدر مشروطه در نگاه به خود از طریق آینه غرب آن گونه كه نویسنده ادعا كرده است واقعا توانستند به خود وقوف یابند» اولا ربط آن الگوی كشف نظری گذار با اینكه آیا روشنفكران صدر مشروطه در انجام آن موفق شدند یا نشدند را درنمی یابم. ثانیا در طول كتاب و با بررسی آثار برخی از روشنفكران از صدر مشروطه به بعد نشان داده ام كه روشنفكران ما در انجام این كار در مجموع موفق نبودند. كم و بیش نیز در بررسی راهكارهای مختلفی كه از سوی روشنفكران برای دوره گذار مطرح شده است، خواسته ام به چرایی این عدم موفقیت نیز بپردازم.
ایشان در اشاره به این موضوع كه در كتاب «نوسازی سیاسی» به درستی تفاوت دوره گذار جوامع غربی از جوامع غیرغربی مورد توجه قرار گرفته نتیجه می گیرد: «به نظر می رسد نویسنده درك چندان درستی از ماهیت و مبانی مدرنیته تجدد و مدرنیزاسیون نوسازی و پیچیدگی مناسبات متقابل آن دو با یكدیگر در جوامع مدرن غربی و جوامع غیرغربی در حال گذار از جامعه سنتی و پیش مدرن به جامعه مدرن در اختیار ندارد.»
سپس احتمالا در بازگشایی این پیچیدگی است كه می نویسد: «نویسنده توضیح نمی دهد در حالی كه آگاهیم غالب پیشگامان نوگرایی در ایران و حتی بسیاری از تجددطلبان ادوار بعدی تاریخ معاصر ایران نه شناخت چندان درستی از «شرایط موجود خود» و نه شناخت چندان درستی از «فرهنگ و تمدن مدرن غرب» كسب نكرده اند چگونه مدرنیزاسیون نوسازی در چنین جامعه ای قادر خواهد بود به مدرنیته آن جامعه بینجامد» با توجه به آنچه به تكرار در كتاب آمده است برنامه «مدرنیزاسیون» جوامع غیرغربی را كه مبتنی بر شناخت «از شرایط موجود خود» و از «فرهنگ و تمدن مدرن غرب» نباشد، اصلا مدرنیزاسیون راستین و یكپارچه ای نمی شناسم و بالطبع قائل نیستم چنان مدرنیزاسیونی بتواند به مدرنیته بینجامد كه لازم باشد به چگونگی رسیدن آن به مدرنیته بپردازم. مدرنیزاسیون فاقد آن دو ویژگی اصلی را یا مدرنیزاسیون تجویزی غرب و یا شبه مدرنیزاسیون خوانده ام و قائل شده ام كه هیچ كدام به مدرنیته ملی نمی انجامد. انجامی نیز اگر بتوان برای آن قائل شد فقط بر زمینه انقیاد و سلطه پذیری دریافتنی است.
ایشان در ادامه می نویسد كه نویسنده «چنان وجوه عام و خاص فرهنگ و تمدن غربی را از یكدیگر جدا كرده است كه ساده دلانه می پندارد به راحتی می توان با حذف وجوه خاص جوامع غربی و پذیرش وجوه عام آن و تلفیق آن وجوه عام با وجوه خاص جوامع غیرغربی به یك قرائت ملی از تجدد دست یافت.»هرگز در كتاب به وجوه عام و خاص جوامع غربی یا غیرغربی قائل نشده ام. وجوه عام یك هستی عین، در اینجا جامعه حاصل روند سوبژكتیویته شدن عین است و اصلا از آن هستی به عنوان یك هستی خاص تفكیك ناپذیر است. اما بارها از وجوه عام و خاص فرهنگ و تمدن غربی، از وجوه عام و خاص مدرنیته و مدرنیزاسیون بدون تردید نسبت به تفكیك ناپذیری شان صحبت كرده ام.
از میان تعداد زیاد بررسی آرای روشنفكران، ایشان به دو مورد آنها پرداخته است. نخست اینكه خرده گرفته اند چرا نوشته ام رساله «یك كلمه» از مستشارالدوله «بازتاب تلاش موفق و موثر در نوسازی سیاسی اجتماعی است» در حالی كه بر این رساله از نظر ایشان انتقادات جدی وارد است. به این خرده گیری و انتقاد ایشان از این رساله نمی پردازم فقط همین را می گویم كه مگر قرار است بر رساله ای كه معرف تلاش موفق و موثری در نوسازی سیاسی اجتماعی است، هیچ انتقادی وارد نباشد.
دوم اینكه ایشان تا نمونه ای از «ساده اندیشی» ها و «بدخوانی های تاریخی» مرا نشان دهد بر انتقادم از این نظر آخوندزاده كه «سبب این مغایرت فی مابین ملت و سلطنت علما است» خرده می گیرد. خرده این است كه در خوانش این نظر «واژه ملت در نوشته آخوندزاده را به مفهوم مردم» گرفته ام. در حالی كه به نظر ایشان آخوندزاده در این نظر خود، واژه ملت را در مفهوم سنتی آن به معنای «شریعت مذهبی و پیروان شریعت» به كار برده است.
ایشان تا نظر خود را استحكام بخشد به حكم ماشاءالله آجودانی در كتاب «مشروطه ایرانی» ارجاع می دهد. این نظر آجودانی را می آورد كه جدایی میان حكومت و مردم در تاریخ ایران را نباید فقط به استبداد سیاسی نسبت داد، بلكه این جدایی ناشی از ادراك سنتی ملت در فرهنگ سنتی ایرانیان نیز بوده است. یعنی «نوع تلقی شیعی حكومت و دین و مذهب و مهم تر از آن تلقی علمای شیعی كه روسای ملت و شریعت بودند، در ایجاد چنین شكاف و اختلافی بین ملت و دولت... نقش مهمی داشته است.»
هر چند این درست است كه در فرهنگ سیاسی سنتی ایرانیان مفهوم «ملت»، ناظر بر شریعت و پیروان شریعت بود اما بر نوع مواجهه ماشاءالله آجودانی به این موضوع و به ویژه نتایجی كه از آن در بررسی وقایع مشروطیت می گیرد انتقاد وارد است. در كتاب «ملكم خان، نظریه پرداز نوسازی سیاسی در صدر مشروطه» كه در انتظار مجوز است به این نظر ایشان پرداخته ام. در اینجا فقط فرض می گیرم نظر ایشان و آقای آجدانی در مورد مفهوم ملت در فرهنگ سیاسی سنتی و نتایج مترتب بر آن درست است.
یك حكم كلی و عام یعنی مفهوم «ملت» در فرهنگ سیاسی سنتی در همه موارد جزیی و خاص یعنی معنای این مفهوم در آثار هر یك از اندیشمندان دوره پیش مدرن به یكسان صادق نیست. كلی و عام با جزیی و خاص، در عین وحدت تضاد دارد. فقط با بررسی خاص است كه می توان وحدت و تضاد حكم كلی و عام را با هر مورد جزیی و خاص سنجید. پس انطباق یا عدم انطباق درك خاص آخوندزاده از «ملت» را با مفهوم عام «ملت» در فرهنگ سنتی می باید از بررسی آثار او نتیجه گرفت.
علاوه بر این آخوندزاده متفكری است از دوره گذار تاریخ ایران. در این دوره هر چند نظم نوین بر جامعه استقرار نیافته است اما نظم و فرهنگ پیش مدرن نیز حاكم نیست. در این دوره بی تعادلی و نامتعینی اندیشمندان نیز اگر مفاهیم نوین را در سایه میراث فرهنگ سنتی شان درك می كنند، در عین حال مفاهیم فرهنگ سنتی شان را نیز در پرتو فرهنگ نوین معنایی دیگر می بخشند. میرزافتحعلی آخوندزاده از پیشروترین روشنفكران صدر مشروطه بود كه هر چند متاثر از فرهنگ سنتی، اما جست وجوگر خستگی ناپذیر فرهنگ نو بود.
آخوندزاده در آثار خود به صراحت مفهوم «ملت» را جدا از معنای سنتی آن یعنی بدون در نظر داشتن بار دینی آن به كار می برد. جالب است توجه به این نكته كه او علاوه بر اینكه دو مفهوم «ملت» و «مردم» را كاملا معادل هم به كار می برد، گاه در به كار بردن مفهوم «امت» كه مفهوم قرآنی و اصلا معطوف به جماعت مسلمانان است به مفهوم دینی آن توجه ندارد. «امت» را در معنای سنتی اش مثلا در «مكتوبات كمال الدوله» این گونه به كار می برد كه «آیا به عدالت موجد ایجاد كننده خداوند شایسته است كه عمرو را پیغمبر كند و مرا امت او...» در عین حال در جای دیگری از «امم یوروپا» سخن می گوید و می نویسد: «امم یوروپا بدین درجه معرفت و كمال از دولت كرتیكا رسیده اند.» آخوندزاده، مقالات، به كوشش باقر مومنی، شبگیر، ص۲۶ آیا می توان گفت او در این جمله مفهوم «امت» را در معنای سنتی اش به كار برده است
جدا از این آخوندزاده دو مفهوم «ملت» جدا از بار دینی آن و «مردم» را معادل هم به كار می برد. به طور مثال در «مكتوبات كمال الدوله» می نویسد: «علما نیز به عوض اینكه... ملت را از ظلمت جهالت خلاص كرده به روشنایی علم و بصیرت داخل سازند مردم را به این گونه اعمال بی فایده... ترغیب می كنند.» و یا «مادام كه اعتقادات پوچ منظور او بعضی از اعتقادات دینی است در خیال مردم جاگیر است یا...
یك باب منظور محمدعلی باب است زیرك ظهور می كند یا یك صاحب مذهب هوشیار پیدا می شود و این ملت بی علم را... به خود می گرداند... پس دوام سلطنت و بقای سلسله موقوف است به علم و آزاد شدن ملت از عقاید پوچ و بعد از این شرایط پادشاه باید با ملت متفق و یكدل و یك جهت باشد... خود را وكیل ملت حساب كند و با مداخله ملت قوانین وضع كند و پارلمان مرتب سازد و... تا مردم او را برگزیده و محبوبش بدارند...
اگر این پادشاه پدر ملت است و ملت اولاد او پس این پدر نسبت به اولاد خود چقدر نامهربان باید باشد كه آنها را... از خود دور می كند، اگر دور كردن مردم به جهت این است كه...» در اینجا آخوندزاده علاوه بر اینكه دو مفهوم «ملت» و «مردم» را معادل هم به كار می برد پادشاه را به رهبری شایسته مردم و ملت آن هم با اتكا به درك سنتی رابطه پادشاه و مردم در فرهنگ سیاسی ایرانیان فرا می خواند. نمونه دیگر از «مكتوبات كمال الدوله» اینكه: «وقتی كه علم رواج یافت و مردم... به دایره سیویلزاسیون تمدن قدم گذاشت... دیسپوت حاكم مستبد با لقب دیگر رئیس ملت شده محبوس كل ناس و ممدوح كل آفاق می شود.»
در اینجا او به وضوح از وضعی صحبت می كند كه در آن پادشاه رئیس «ملت» می شود. فكر می كنم همین چند استناد به آرای آخوندزاده مشخص می كند او دو مفهوم «ملت» و «مردم» را معادل هم به كار می برد.
حتی اگر «ملت» را كاملا در معنای سنتی اش در نظر بگیریم باز هم گزاره «سبب این مغایرت فی مابین ملت و سلطنت علما است» به عنوان گزاره ای كلی و عام غلط است. كافی است رابطه روحانیت و سلطنت در ایران را بكاویم تا به وضوح دریابیم این حكم حتی در همه مقاطع دوره سلطنت قاجاریه نیز درست نیست.
در پایان به دو نكته اشاره می كنم: نخست اینكه ایشان برای نقد خود عنوان «ادعاهای بزرگ و دستاوردهای كوچك» برگزیده است. می پذیرم كه اگر بتوان دستاوردی برای این كتاب قائل شد، به حقیقت كوچك است. اما نمی دانستم و هنوز نیز نمی دانم كه بررسی مختصر چهار راهكار نظری روشنفكران در موضوع گذار از جامعه پیش مدرن به جامعه مدرن طرح ادعاهای بزرگ است.
دوم اینكه در این دیار مرسوم است منتقدان در نقد خود می نویسند انتقادات وارد بر اثر مورد بررسی شان بسیار بیش از آن چیزی است كه آنان در نقد خود آورده اند و ذكر همه انتقادات فرصت دیگری می طلبد كه متاسفانه معمولا این فرصت برایشان پیش نمی آید.
ایشان نیز در پایان نقد خود می نویسد: «كاستی ها، اشتباهات و بی دقتی های نویسنده در كتاب «نوسازی سیاسی...» به مراتب بیش از آن است كه در این مجمل بگنجد و پرداختن به همه آنها مجالی دیگر می طلبد.» امیدوارم این مجال پیش آید، چرا كه برای من بسیار مغتنم و ارزشمند است.
حسن قاضی مرادی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید