پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


در آوای باتلاق


در آوای باتلاق
● حاشیه ای بر مجموعه شعر عقب مانده اثر علی سطوتی قلعه
«به راستی ادبیات موضوع نقد می ماند، اما نقد ادبیات را آشكار نمی كند.» (موریس بلانشو)
در ورا و بطن هر گزاره زبان حكمی مستقر است كه از رابطه ای مقید با جهان در قالب احكام كلی خبر می دهد. راه یافتن به بطن این احكام و به نوعی ساده سازی آن در كلیتی قابل درك از سویی نیازی به داوری دوباره و احكام دیگر دارد و از سوی دیگر موضوعاتی مثل فردیت، عدم ترجمه به شبكه معنایی صدق و كذب و... را به چالش می كشد.
گریز از این داوری و حكم اندازی ها تنها می تواند در آنچه هوسرل «اپوخه» می نامید تجلی یابد. اپوخه با گریز از تقابل سوژه و ابژه دكارتی با درون پرانتز قرار دادن مفاهیم تعلیق حكم و داوری از مدار خارج كردن، امتناع، كنار گذاشتن، ملغی كردن، بین الهلالین قرار دادن، از بازی خارج كردن، خودداری از موافقت، نفی و حذف را كه همگی ترجمه های این اصطلاح اند پیشنهاد می كند.
اپوخه فلش های روایی را عقیم كرده و تقویم و انجام را در حالتی معلق و مختل وا می گذارد. ولی نكته اساسی در این باره این است كه «اپوخه آنچه را كه طرد می كند حفظ می كند». تعمیم این وضعیت به سازوكارهای زبانی «شخصیتی نگه دارنده» را به بار می آورد. روایت ساختار تازه ای در بطن گزاره ها می یابد و به گونه ای در خود ضد روایت را تولید می كند و جریان را در حالت تعلیق و ماندگاری قرار می دهد. شاید بتوان به بهترین شكل برای نمونه در این مورد از استعاره «باتلاق» استفاده كرد. اپوخه كردن تصویر را مشوش می سازد. فضایی در خود ماندگار، عقب مانده و در عین حال معاصر هم زمان.
تعلیق و خلسه های زبانی كه شطحیات را یادآور می شوند در این گریز از منطق و خاستگاه ایدئولوژیك زبان شباهت های ذاتی می یابند. این فرآیند را هم در بطن هر گزاره و در شكل افراطی تر می توان در مجموعه شعر علی سطوتی قلعه به كرات دید آنجا كه با ساختن مصدری جعلی از یك اسم به تركیبی چون «چناریده» مواجه می شویم. این فرآیند سركوب گرا را در حد اعلای خود خواهیم یافت. چناریده از مصدر چناریدن كه از اسم چنار یدن حاصل شده روح كلی یك وضعیت اخته یا سركوب شده را به نمایش می گذارد كه محصول مستقیم سركوب دستور به وسیله دستور است.
این وضعیت آنارشیستی نسبت به زبان كه خوانش را به سمتی سوق می دهد تا از محمول، مضمون و مفهوم به سمت حامل یا زبان چرخش كند چیز تازه ای در زبان فارسی نیست و می توان برایش آبشخوری حداقل چند ده ساله متصور شد و نشت آگاهی هوسرلی یدالله رویایی به این مجموعه شعر را به شكلی زیر چشم داشت و چرا چنار باید به این تركیب دچار شود، سئوالی است كه ما را به سمت گزینش دقیق در تركیب سازی سوق می دهد. دلیل ساده است ظرفیت تصویری و كاركرد «خنثی» چنار در فرهنگ عامه.
و همین لحظه جایگزین شده اشاره به گزینش و تركیب در پیشنهادات فرمالیستی لحظه ای است كه شاعر را قادر می سازد تا از تقابل بیرون به درون به درون پرانتز گریز زده و خود من و جهان پیرامون را جهان من درون فضایی محصور بكشاند و چنان از دیدرس بگریزد كه هر اشاره قطعی را با واسطه ای به گمانه ای نسبی و با واسطه تبدیل كند.
بیماری من كلمه ای است كه تنها می ماند/ و از قول من هر چقدر كه می خواهد می میرد/ شاید اتاقی است كه جا می ماند/ در را به روی خودش می اندازد/ و در سایه های نزدیك صبح رنگ می بازد./ شاید از افتادن چیز دیگری باشد/ ریختن در شكاف تن/ و با نسیمی كه از شمال می زند رقصیدن/ در این میانه طوری گره می خورم كه با دهان هم وا نمی شود از سویی دقت در جزییات و بردن گزاره های یك مجموعه شعر زیر ذره بین یك فرادستور هر چند ابهام های مربوط به بعضی عملكردها را تعدیل می كند از سوی دیگر با جنبه های زیباشناسانه اثر در تخالف قرار می گیرد. ولی بررسی خوانش بعضی گزاره ها با برخی احكام می تواند به فاصله لازم برای خوانش های دیگر مجال دهد.
گزار ه هایی مثل در خلال دندان هام برنامه داشت، كرم ها از پرتاب خستگی ام بیرون می افتادند، با مادرش خستگی می كند، و...می دانیم كه در تقسیم بندی هگل میان انواع حكم در علم منطق، عباراتی چون «روح قرمز نیست»، «گل سرخ فیل نیست» یا «فهم میز نیست» احكام نامتناهی سلبی نامیده می شوند. عباراتی چون «روح یك استخوان است» یا «خوردن دهان است» نیز از زمره همین احكام اند كه هگل آنها را «احكام محمل» می نامد.
به گفته هگل حكم نامتناهی حكمی است كه در آن حتی شكل حكم كنار گذاشته می شود و نكته جالب ماجرا به این بر می گردد قرار بر آن است كه این یك حكم باشد و در نتیجه حاوی یك رابطه موضوع و محمول، لیكن در عین حال بنا است كه چنین رابطه ای در آن موجود نباشد. باتوجه به این نكته كه كاركرد هر حكم چیزی نیست مگر قرار دادن موضوع یا امر خاص تحت شمول محمول یا امر كلی و عنایت به این نكته كه تصدیق اولی به منزله عضو یا عنصری از دومی در مقام یك مجموعه.
در این شرایط احكام تحت لوای وضعیت قرار گرفته اند كه به گونه ای تن من و جهان را به واكنش تشدید شده در حالتی ایستا و یا به عبارت دقیق تر «خنثی» می خوانند.در این حالت جهان به صورتی متضایف و همبسته با آگاهی من به مثابه جهانی كه برای من وجود دارد و یگانه معنای جهان نیز همین است، نمود می یابد.فاكتورهای شعر علی سطوتی قلعه را نمی توان دقیقا با مولفه های شعر حجم یكسان انگاشت ولی می توان نمودی از آگاهی و پسایی را در آن یافت كه آن عادت شكنی های بیانی ایجاد تصاویر نامتعارف، ایجاز و فوریت ها را به مرحله دیگری از عملكرد ارتقا داده اند.
هرچند كه این ارتقا نیز بیشتر از هر چیز بر موقعیت در زمانی استوار است. چیزی كه در «عقب مانده» بیشتر از هر چیز با مخاطب خود برخورد می كند نوعی وحدت موسیقایی به سمت سركوب كلمه در یك آوای مقتدر است و همین امر موجب می شود تا حشوها به عنوان پاگردهای موسیقایی در دلیل وجودی خود به خصوص در مورد حروف اضافه و ربط گاهی جابه جایی یك حرف اضافه موسیقی را به لحنی شخصی نزدیك می كند تاكید كنند. عزم شاعر در جهت نشاندار كردن زبان و به گونه ای به رخ كشیدن وضعیت خاص یا بهتر است بگوییم خصوصی، تمركز شدیدی در حوزه ضمایر یافته است و تمام این تمركز را بر كانون یك من، یك تن و یا شاید یك دهان بازتابانده است.
فرهاد اكبرزاده
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید