پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


خانقاه های بهشت


خانقاه های بهشت
حضور پیامبر اكرم و جنبه های مختلف رسالت جاودانی ایشان در ادبیات دیروز و امروز چنان پررنگ است كه نیاز به شاهد مثال ندارد. فضای ذهن شاعران گذشته چنان بود كه معمولاً با تمام بضاعت زبانی، هنری و خلاقه خود به مدح رسول نور می پرداختند اما ماجرا در شعر معاصر به گونه ای دیگر رقم خورد.
در غزل معاصر و به ویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی تلاش شاعران متعهد بیشتر به سمت عرض ارادت به آستان سالار شهیدان حضرت ابا عبدا... الحسین و حضرت ولی عصر متمایل شد؛ چرا كه فضای ذهنی «روزهای جنگ تحمیلی» و پس از آن این تمایل را اجتناب ناپذیر می كرد. كم كم عرض ارادت شاعران در قالب شعر به آستان پیامبر كمرنگ شد تا این كه پیام نوروزی رهبر معظم انقلاب بسیاری از جمله جماعت اهل قلم را به خود آورد.
به بهانه نامگذاری سال به نام پیامبر اعظم این روزها بازار جشنواره های شعر كه به دامان پاك رسول دست آویزی كرده اند گرم شده است. محوری كه خلأ آن تا سال های گذشته و در میان جشنواره های رنگارنگ به چشم می خورد. «آیات آسمانی، ابیات آسمانی» یكی از آن جشنواره ها بود كه در خانه شهریاران جوان شهرداری تهران برگزار شد. با هم برخی از شعرهای برگزیدگان و نیز مهمانان جشنواره را می خوانیم:
غزل فریب
سیدضیاءالدین شفیعی
بر درخت پیرباغ سایه تبر شدند
برگها كه ریختند زاغ ها خبر شدند
رعد، گرگ تشنه ای شد كه نعره می كشید
ابرهای بی پناه باز خون جگر شدند
چشمه پیش چشم ایل قطره قطره دود شد
خیمه های داغدار باز شعله ور شدند
آسمان سبز مرد هیچ اختری نماند
كاروانیان گیج ناامیدتر شدند
فصل حج رسیده بود كاروان بلد نداشت
جرأت خطر نماند حاجیان حجر شدند
زائران هبل هبل در طواف كعبه اند
یك تبر به دوش نیست تیغ ها سپر شدند
چشم باز می كنیم عصر جاهلیت است
گورها عمودی اند دختران پسر شدند
بگذار شكل ماه باشد عشق اگر خورشید
محمدجواد آسمان
باور نخواهی كرد در این ظهر تابستان
در جمعه ای از جمعه های خلوت تهران
نازت مرا در شهر راه انداخته باشد
مثل نسیمی، جوی آبی، خیس و سرگردان
شاید به جای شعر باید نامه بنویسم
شاید از این معقول تر باشد ولی چندان...
شاید، ولی باید نوشت و گفت و خالی كرد
این بهت را كه گریه خواهد شد به هر عنوان
یك روز پیدا كردمت روزی كه گم بودم
رفتی ولی نه ، مانده بودی در رگم پنهان
شاید به چشمت گرگ باران دیده ای باشم
باران فراوان دیده ام اما نه این باران
چشمی مرا عاشق نكرد و عاشقی كردم
عاشق شدن سخت است اما عاشقی آسان
هرجا كه زخمی بود زخمی از دلم جوشید
در پاسخ لبخند خندیدند این و آن
این عشق شاید نیست شاید نیست اما چیست؟
باشد تو اسمش را به هرچه هست برگردان
بگذار شكل ماه باشد عشق اگر خورشید
بگذار شكل مه بگیرد ابر اگر باران
بی جاست از تو انتظار عاشقی حتی
تو عشق بی آغازی و من عشق بی پایان
یك لانه به ابعاد دو دیوانه
حامد حسین خانی
می خواهم از این آینه ها خانه بسازم
یك خانه برای تو جداگانه بسازم
یك خانه صحرایی بی سقف پر از گل
با دورنمای پر پروانه بسازم
من در بزنم باز كنی از تو بپرسم
آماده ای از خواب تو افسانه بسازم؟
شاید به سرم زد، سر ظهری، دم عصری
در گوشه آن مزرعه میخانه بسازم
وقتی كه تو گنجشك منی، من بپرم باز
یك لانه به ابعاد دو دیوانه بسازم
می ترسم از آن روز خرابم كنی و من
از خانه آباد تو ویرانه بسازم

دوبیتی هایی در یك مضمون
سهیل محمودی
همین كنج آشیانم بود از اول
سكوتش همزبانم بود از اول
قفس، این حجم كوچك، سقف كوتاه
تمام آسمانم بود از اول
*
قفس فرسوده بودم تا كه بودم
به خویش آلوده بودم تا كه بودم
من و رویای آزادی، نه هرگز
همین جا بوده بودم تا كه بودم
*
سرم زیر تگرگی لحظه لحظه
به زیر پام برگی لحظه لحظه
زمین یعنی جهانی پیله پیله
قفس یعنی كه مرگی لحظه لحظه
*
دو پلك پنجره یك عمر بسته است
سكوتی تلخ بر جانم نشسته است
قفس با آسمان فرقی ندارد
صدایم خسته و بالم شكسته است
*
من و رنج و جهانی میله میله
اسیرو آشیانی میله میله
نگاهم خط خطی، چیزی ندیدم
به غیر از آسمانی میله میله
*
با كی باید غمو ابراز كردن
به پیشش سفره دل باز كردن
پر و بالم شده خونین و مالین
چه سخته تو قفس پرواز كردن
*
دلم در حسرت فریاد بوده
اسیر پنجه ی صیاد بوده
برای این پرنده دل بسوزون
كه عمری با قفس همزاد بوده
*
نه خواهش نه هوس را می شناسم
نه كارون نه ارس را می شناسم
پرنده بودم و تا یاد دارم
قفس تنها قفس را می شناسم
*
سكوت آواز را از خاطرم برد
خموشی ساز را از خاطرم برد
فراموشی مرا از یاد یاران
قفس پرواز را از خاطرم برد
*
جهان را زخمی و دلخسته می خواست
جهان را موج ناپیوسته می خواست
پرنده آسمان را فاش می كرد
قفس این راز را سربسته می خواست
*
پرنده آشیان را برده از یاد
پرنده بی كران را برده از یاد
زمین چیزی به غیر از یك قفس نیست
پرنده آسمان را برده از یاد
تو كیستی كه دلت خانقاه خورشید است؟
علیرضا بدیع
سرزبانی و آرایه در بدن داری
تو قابلیت ضرب المثل شدن داری
برای من كه به لطف خدا تو را دارم
لطیفه ای شده تركیب «خویشتن داری»
سئوال كرده تو را هفت قرن مولانا
و عقل و عشق در این باره گفته اند: «آری»!
تو كیستی كه دلت خانقاه خورشید است؟
و از تلألو مهتاب پیرهن داری
به غیر ماه و خورشید، سرشماری كن
كه چند عاشق سرگشته مثل من داری...؟!
مرا به خویش بخوان! تا كه جاودانه شوم
كه مهر معتبر عشق بر دهن داری
تمام سهم من از نوبهار آغوشت
گلی ست شكل تبسم كه ظاهراً داری
من آهوانه پناه آورم به دامانت
خوشا به حال اسیری كه در كمند آری!
از آب كوثر پر كرده استكانت را
به نام آن كه بنا كرد ملك جانت را
و آفرید به شش روز و شب جهانت را
به نام آن كه نشست و ستاره دوزی كرد
به صبر و حوصله دامان آسمانت را
خوشا هر آن كه به خود نامی از شما دارد
چگونه پاس بداریم این امانت را
به روی سردری خانقاه های بهشت
نوشته اند به زر، نام جاودانت را
خوشا به حال شمایی كه دست حضرت حق
از آب كوثر پر كرده استكانت را
خدا ملائكه را امر كرده هر شب و روز
كه از بهشت بیارند آب و نانت را
مدام رحمت هفت آسمان بدان شیری
كه باز كرد به گفتار خوش زبانت را
همیشه سایه شهبال بر سرت بادا
كه سرپناه شدی مردم زمانت را

سه رباعی
بیژن ارژن
هرچند كه آخرین پیمبر بودی
از هرچه كه آمده است برتر بودی
حرف اول كلام آخر ای یار
اول بودی اگرچه آخر بودی
*
نی می خواند دف زن ها همراهند
پر می سوزد فرشتگان آگاهند
انگشتان سوخته باران هم
روی نت لا، الاه الا اللهند
*
باران یك ریز قاب چو بی، پاییز
از برگ چنار حوض كوچك لبریز
آنقدر به روزنامه ها فكر نكن
آیینه كنار میز لبخند تو نیز...
محمدرضا شالبافان
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید