شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


هدایت‌ِ یک‌صد ساله


هدایت‌ِ یک‌صد ساله
● (‌تصویر هدایت‌ در آینهٔ‌ آخرین‌ نامه‌هایش‌)
... زان‌ دیر سفر كه‌ رفت‌ از من‌
غمزه‌زن‌ و عشوه‌ساز داده‌
دارم‌ به‌ بهانه‌های مأنوس‌
تصویری از او به‌ برگشاده‌
لیكن‌ چه‌ گریستن‌، چه‌ توفان‌؟
خاموش‌ شبی‌ است‌ هر چه‌ تنهاست‌
مردی در راه‌ می‌زند نی‌
و آواش‌ فسرده‌ برمی‌آید
تنهای دگر منم‌ كه‌ چشمم‌ توفان‌ سرشك‌ می‌گشاید...(نیما یوشیج‌)
برای دوستداران‌ هدایت‌ انتشار كتاب‌ «هشتاد و دو نامه‌ به‌ حسن‌ شهید نورائی‌» رویدادی مهم است‌‌ كه‌ از سال‌ها قبل‌ انتظار آن‌ می‌رفت‌. در واقع‌ ردّپای مبهمی‌ ازده‌ها نامهٔ‌ منتشر نشدهٔ‌ هدایت‌ به‌ حسن‌ شهیدنورائی‌ در اغلب‌ مأخذ مهم‌ به‌چشم‌می‌خورد. از آن‌چه‌ دیگران‌ نوشته‌ بودند چنین‌ برمی‌آمد كه‌ این‌ نامه‌ها بنابه ‌وصیت‌ شهید نورایی‌ در ابتدا به‌ دكتر مسعود ملكی‌ واگذار شد. دكتر ملكی‌ این‌ نامه‌ها را به ‌خانلری سپرد و او نیز دوازده‌ نامه‌ از این‌ مجموعه‌ را در اردیبهشت‌ ۱۳۳۴ در مجلهٔ‌سخن‌ منتشر كرد.
ظاهراً آن‌چه‌ مانع‌ از انتشار كامل‌ این‌ نامه‌ها شد قلم‌ صریح‌ و بی‌پروای نگارنده‌ بود كه‌ بسیاری ازمعاصران‌ آن‌ را برنمی‌تابیدند. به‌هرحال‌ پس‌ ازچاپ‌ چند نامهٔ‌ دست‌ و پا شكسته‌ و ناكامل‌، انتشار نامه‌ها متوقف‌ شد. تقدیر چنین‌حكم‌ كرد كه‌ این‌ نامه‌ها كه‌ در حقیقت‌، مرده‌ ریگ‌ِ عزیزترین‌ دوست‌ِ هدایت‌ محسوب ‌می‌شدند. در انبار خانگی‌ متروكی‌ در حومهٔ‌ پاریس‌ باقی‌ بمانند تا ۴۶ سال‌ بعدبه‌همت‌ ناصر پاكدامن‌ و بهزاد نوئل‌ شهیدنورائی‌ (فرزند حسن‌ شهیدنورائی‌) امكان‌انتشار كامل‌ آن‌ها فراهم‌ شود.
● دلائلی‌ چند این‌ ۸۲ نامه‌ را از سایر نامه‌های هدایت‌ متمایز می‌كند و به‌ آن‌هاشخصیت‌ جداگانه‌یی‌ می‌بخشد:
۱. این ۸۲ نامه‌ در آخرین‌ سال‌های زندگی‌ هدایت‌ نوشته‌ شده‌ است‌ و هدایت‌ِهشتادودونامه‌، تلخ‌ترین‌ و دلمرده‌ترین‌ هدایتی‌ است‌ كه‌ می‌شناسیم‌.
۲. برخی‌ از مهم‌ترین‌ وقایع‌ تاریخ‌ سیاسی‌ ایران‌ در طول‌ سال‌های نگارش‌ این‌ نامه‌ رخ‌می‌دهد.
۳. با فرونشستن‌ غبار غائله‌ آذربایجان‌ و ماجرای پیشه‌وری‌، چهرهٔ‌ حزب‌ توده‌ آشكارمی‌شود و هدایت‌ را به‌ قضاوتی‌ دردناك‌ در مورد برخی‌ از نزدیك‌ترین‌ یارانش‌ناگزیر می‌سازد.
۴. عشق‌ عمیقی‌ كه‌ از لابه‌لای خطوط‌ این‌ نامه‌ها هنوز پس‌ از گذشت‌ قریب‌ به‌ پنجاه‌سال‌ به‌ مشام‌ می‌رسد ما را متقاعد می‌سازد كه‌ بدون‌ شك‌ شهیدنورائی‌نزدیك‌ترین‌ دوست‌ و دوستدار هدایت‌ محسوب‌ می‌شود. عمق‌ این‌ دوستی‌، به‌رغم‌آن‌چه‌ به‌نظر می‌رسید، روابط‌ دوستانهٔ‌ هدایت‌ را با دیگرانی‌ چون‌ قائمیان‌، فرزاد،مینوی‌، خانلری و انجوی تحت‌الشعاع‌ قرار می‌دهد و كمرنگ‌ می‌كند.
۵. این‌ نامه‌ها در سال‌های پختگی‌ هدایت‌ و در سنین‌ ۴۸ـ۴۳ سالگی‌ نوشته‌ شده‌اند ودریچه‌یی‌ مطمئن‌ بر آخرین‌ دگرگونی‌های روح‌ هدایت‌ می‌گشایند.
از تاریخ‌ نخستین‌ نامه‌ (دوشنبه‌ ۱۷ دی ۱۳۲۴) تا آخرین‌ نامه‌ (شنبه‌ ۲ آذر ۱۳۲۹) ایران‌ درگیر مهم‌ترین‌ حوادث‌ تاریخی‌ است‌: در سوم‌ شهریور ۱۳۲۰ یعنی‌ چهار سال ‌قبل‌ از نگارش‌ اولین‌ نامه‌، ارتش‌ ایران‌ به‌دنبال‌ مقاومتی‌ بی‌حاصل‌ تسلیم‌ قوای ‌متفقین‌ می‌شود. نیروهای شوروی و انگلیس‌ از شمال‌ و جنوب‌ وارد كشور می‌شوند و به‌ بهانهٔ‌ حضور مستشاران‌ و كارشناسان‌ آلمانی‌ عملاً بی‌طرفی‌ ایران‌ را نقض‌ می‌كنند وموجبات‌ استعفای حكومت‌ وقت‌ را فراهم‌ می‌سازند. ایران‌ در اشغال‌ قوای بیگانه ‌است‌. در ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ رضاشاه‌ رسماً استعفا می‌دهد و راهی‌ تبعید می‌شود. حكومت‌ بعدی در اولین‌ سال‌های پس‌ از سقوط‌ِ دیكتاتوری به‌ آزادی نسبی ‌مطبوعات‌ و جراید گردن‌ می‌نهد.
آخرین‌ بخش‌ فعالیت‌های ادبی‌ هدایت‌ نیز مصادف ‌با همین‌ دوران‌ است‌. جنگ‌ دوم‌ جهانی‌ در اردیبهشت‌ ۱۳۲۴ خاتمه‌ می‌یابد ونیروهای متفقین‌ متعهد می‌شوند تا اسفندماه‌ همان‌ سال‌ خاك‌ ایران‌ را ترك‌ كنند. نیروهای انگلیس‌ و امریكا به‌ وعدهٔ‌ خودعمل‌ می‌كنند اما نیروهای شوروی كه‌ خاك‌ آذربایجان‌ را در اشغال‌ خود دارند به‌ طمعی‌ هراس‌انگیز در ایران‌ باقی‌ می‌مانند. این‌نیروها به‌ اقامت‌ ناخواندهٔ‌ خود بسنده‌ نمی‌كنند و با حمایت‌ از فرقهٔ‌ دموكرات‌ به ‌رهبری پیشه‌وری به‌منظور تشكیل‌ جمهوری آذربایجان‌ اولین‌ گام‌ را برای نقض ‌تمامیت‌ ارضی‌ ایران‌ برمی‌دارند.
هدایت‌ كه‌ پیش‌ از این‌ روابط‌ صمیمانه‌ای‌ با بسیاری از اعضای حزب‌ توده‌ به‌ویژه ‌نوشین‌ و طبری و علوی دارد در انتظار واكنش‌ وطن‌دوستانهٔ‌ حزب‌ توده‌ در برابرتوسعه‌طلبی‌ غیرموجه‌ همسایهٔ‌ شمالی‌ می‌ماند.
در برابرِ چشمان‌ِ حیرت‌زدهٔ‌ نیروهای ‌ملی‌ و وطن‌پرست‌، حزب‌ توده‌ از توسعه‌طلبی‌ِ آشكارِ شوروی حمایت‌ می‌كند. ایران‌ به ‌شورای امنیت‌ شكایت‌ می‌برد.
سال‌های۲۴-۱۳۲۰ سال‌های اوج‌ فعالیت‌های آزادی‌خواهانه‌ و دموكراتیك‌ درایران‌ است‌. حزب‌ توده‌ در این‌ سال‌ها موفق‌ می‌شود یكی‌ از متشكل‌ترین‌ احزاب‌ِ تاریخ‌ ایران‌ را فعال‌ و كارآمد كند.
هدایت‌ در این‌ سال‌ها حضور فعالی‌ دارد و از همیشه‌ سرزنده‌تر است‌. اگرچه‌رسماً عضویت‌ هیچ‌ حزبی‌ را نمی‌پذیرد اما حمایت‌ خود را از جریان‌های روشنفكری ‌آزادی‌خواهانه‌ هیچ‌گاه‌ دریغ‌ نمی‌كند. این‌ حمایت‌ گاهی‌ تا آن‌جا پیش‌ می‌رود كه‌ بعضی‌از جلسات‌ِ جناحی‌ از رهبری حزب‌ توده‌ در خانهٔ‌ او تشكیل‌ می‌شود. ایران‌ِ این‌ سال‌ها سرشار از حوادث‌ شگفت‌آور است‌: قتل‌ كسروی‌، ترور شاه‌، غائله‌ آذربایجان‌ و جنبش‌ملی‌ شدن‌ نفت‌ گوشه‌ای‌ از این‌ بی‌ثباتی‌ را منعكس‌ می‌كند. انعكاس‌ این‌ جوّ پرتنش‌ وسرشار از بیم‌ و امید در سراسر نامه‌های هدایت‌ به‌چشم‌ می‌خورد. از طرف‌ دیگر با پایان‌ جنگ‌ دوم‌ جهانی‌، د‌شواری‌های اقتصادی رخ‌ می‌نماید و سراسر اروپا در آن سال‌ها با تورم‌، گرانی‌ و جیره‌بندی روبه‌رو است‌.
با همهٔ‌ این‌ها آن‌چه‌ بیش‌ از همه‌ روح‌ ظریف‌ و حساس‌ هدایت‌ را می‌آزارد، داستان‌ دردناك‌ غائله‌ آذربایجان‌ و برملا شدن‌ چهرهٔ‌ ضد ملی‌ حزب‌ توده‌ است‌. اما هدایت‌ در قضاوت‌ نهایی‌ خود دربارهٔ‌ حزب‌ پرده‌پوشی‌ و اغماض‌ ندارد. به‌ فرازهایی‌ ازدو نامه‌ در این‌باره‌ نگاه‌ می‌كنیم‌:
«قضایا را آن‌طوری كه‌ شرح‌ داده‌ بودم‌ متأسفانه‌ راست‌ است‌ و در نتیجه‌ هیچ‌گونه ‌شك‌ و شبهه‌ای‌ باقی‌ نمی‌ماند. ما با خودمان‌ گمان‌ می‌كردیم‌ كه‌ قصاص‌ قبل‌ ازجنایت‌ نباید كرد و در دنیا تغییرات‌ و تحولاتی‌ رخ‌ داده‌ كه‌ ممكن‌ است‌ قضایای‌ دورهٔ‌ میرزاكوچك‌خان‌ و شومیاتسكی‌ دوباره‌ تكرار نشود. از گند و كثافت‌ چشم‌ می‌پوشیدیم‌ به‌ امید این‌كه‌ تغییرات‌ اساسی‌ رخ‌ خواهد داد و بارها با موجودات‌آزادی‌خواه‌ مباحثه‌ كرده‌ بودم‌ كه‌ اگر كفه‌ منافع‌ به‌ طرف‌ دیگر چربید چه‌ می‌شود؟ آن‌ها اطمینان‌ می‌دادند و با ۱۹۹۹ دلیل‌ ثابت‌ می‌كردند كه‌ این‌جا محور ومركزثقل‌ و چشم‌ و چراغ‌ آزادیخواهان‌ خاورمیانه‌ است‌ و چنین‌ شكی‌ جایزنیست‌. متأسفانه‌ عروس‌ تعریفی‌ گوزو از آب‌ درآمد و آن‌ها را به‌ كثیف‌ترین‌ وضعی‌دم‌چك‌ داد و مچ‌شان‌ را باز كرد [...] همچنین‌ من‌ معتقدم‌ كه‌ سران‌ حزب‌ هم‌ كم‌وبیش‌ از جریان‌ مطلع‌ بوده‌اند و تقریباً به‌دست‌ آن‌ها این‌ جنغولك‌بازی ‌درآمد. در صورتی‌ كه‌ غافلگیر هم‌ نشده‌ باشند ببینید مسئولیت‌ چقدر بزرگ ‌بوده‌! من‌ دیگر از دیالكتیك‌ سردرنمی‌آورم‌.
شریك‌ دزد و رفیق‌ قافله‌! باوجودی ‌كه‌ تكذیب‌ كرده‌اند شنیده‌ام‌ كه‌ اسكندری به‌ خارجه‌ رفته‌ است‌. قضایاروشن‌ است‌. من‌ از همان‌ روز به‌ بعد دیگر در وُكس‌ حاضر نشدم‌ [...] مطلبی‌ كه ‌مهم‌ است‌ جریان‌ وقایع‌ تاكنون‌ از این‌ لحاظ‌ مطالعه‌ نشده‌ و حزب‌ توده‌ هم‌ به‌ گه‌گیجه‌ افتاده‌ است‌ و نمی‌داند چه‌جور ماستمالی‌ بكند. یك‌ دسته‌ Servitude) بندگی‌) را به‌جایی‌ رسانده‌اند كه‌ همهٔ‌ گناه‌ها را به‌ گردن‌ خودشان‌ می‌گذارند تا اصل‌ موضوع‌ پایمالی‌ بشود. دسته‌ای‌ خوش‌حالند كه‌ در هر حال‌ به ‌نفع‌ ارباب‌شان‌ تمام‌ شده‌ و انتظار كنفرانس‌ مسكو را می‌كشند. جمعی‌ كناره‌گیری اختیاركرده‌اند و دستگاه‌ چرس‌ و بنگ‌ و وافور و اشعار صوفیانه‌ را دوباره‌ پیش ‌كشیده‌اند و جماعتی‌ هم‌ پی‌كار و كاسبی‌ خودشان‌ رفته‌اند». از نامهٔ‌ ۱۷ مورخ‌۵/۱۱/۱۳۲۵
«قطعاً در جریان‌ وقایع‌ اخیر هستی‌ ... مثل‌ همیشه‌... و گند سرود پیروزی خود راسرداده‌ است‌... این‌ هم‌ یك‌ فكری‌: اگر دانشمندی‌، روانشناسی‌ بخواهد دربارهٔ ‌زشت‌ترین‌ اشكال‌ بی‌حیایی‌، بلاهت‌، حقارت‌، هرزگی‌، رذالت‌ و خودگنده‌بینی‌ مطالعه‌ای‌ جدی بكند باید بیاید و در این‌جا [ایران] مستقر شود تا محیرالعقول‌ترین‌ پدیده‌ها را ثبت‌ كند.
خلاصه‌ بازی بدی سرِ ما درآوردند. حق‌مان‌ هم‌ همین‌ بود: همهٔ‌ این‌ جنبش‌های سوسیالیست‌ ـ لیبرالیست‌ ـماركسیست‌ ـ افیونی‌ و ابن‌الوقتی‌ به‌شكل‌ اسفناكی‌ شكست‌ خوردند و سكهٔ‌ قلب ‌توده‌ایسم‌ از طرف‌ آقا و اربابش‌ دربازار بین‌المللی‌ سیاسی‌ ـ اقتصادی ـ كاپیتالیستی‌ ـ به‌من‌چه‌ مسلكی‌ ـ موضوع‌ بده‌ بستان‌های تجارتی‌ قرار گرفت‌! گاوها، خوك‌ها و جوجه‌ها خداحافظ‌! چه‌ بهتر! لااقل‌ دیگر توهمی‌ نمانده‌! همه‌چیز مثل‌ روز روشن‌ است‌: باید... را مزمزه‌ كرد»
از نامه‌ای‌ به‌ یك‌ دوست‌ فرانسوی ۱۹۴۶
در همین‌ چند سطر عمق‌ نفرت‌ نویسنده‌ از گردانندگان‌ حزب‌ و فضای اجتماعی‌ِ وقت‌ِایران‌ آشكار است‌.
عصبی‌ترین‌ و هیجان‌زده‌ترین‌ موضع‌گیری هدایت‌ در میان‌ همهٔ‌ نامه‌ها همین‌یك‌ مورد است‌. با كمی‌ تخیل‌، تجسم‌ سیمای شریف‌ِ او، سرشار از خشم‌ و هیجان‌ درهنگام‌ نوشتن‌ِ این‌ سطور دشوار نیست‌. چهره‌ای‌ كه‌ اكنون‌ در این‌ سال‌ها به‌ همه‌ چیزبی ‌تفاوت‌ است‌ و هیچ‌ رخدادی در «گندستان‌» او را به‌ وجد نمی‌آورد. از دو استثناء چشم‌ نمی‌پوشد: اول‌ عزت‌نفس‌ خود و نبردن‌ «آبروی فقر» آن‌چنان‌كه‌ در نامهٔ‌ ۴۲مورخ ۲۰/۴/۱۳۲۷ در پاسخ‌ به‌ فرستادن‌ پارچهٔ‌ اهدایی‌ از طرف‌ شیهدنورائی‌ می‌گوید:
«... نوشته‌ بودید كه‌ پارچه‌ فرستاده‌اید نمی‌دانم‌ به‌عنوان‌ خمس‌ بود یا زكوهٔ‌. به‌هرحال‌ اندام‌ رعنایم‌ كه‌ عجالتاً كمردرد گرفته‌، تمام‌ قد با زبان‌ بی‌زبانی‌ تشكرمی‌كند. از من‌ به‌ شما نصیحت‌ از این‌ ولخرجی‌ها نكنید، می‌ترسم‌ كلاه‌مان ‌درهم‌ برود. ما یك‌ بابایی‌ هستیم‌ كه‌ با فقر و مسكنّت‌ خودمان‌ ساخته‌ایم‌ و ازبهبودی در اوضاع‌ هم‌ به‌ كلی‌ چشم‌ پوشیده‌ایم...»
و دوم‌ حفظ‌ استقلال‌ فكری و سیاسی‌ خود آن‌چنان‌كه‌ در نامه‌های فوق‌ بارها دیدیم‌.آن‌چه‌ بیش‌ از همه‌ چیز در این‌ ۸۲ نامه‌ موج‌ می‌زند افسردگی‌ و دل‌مردگی‌ِ انسانی‌ فرهیخته‌ است‌ كه‌ قادر به‌ تطبیق‌ و سازش‌ با محیط‌ اجتماعی‌، فرهنگی‌ و سیاسی‌ِ روزگارِ خود نیست‌. این‌ افسردگی‌ عمیق‌ در همهٔ‌ نامه‌ها بدون‌ حتی‌ یك‌ استثنا به‌چشم‌می‌خورد:
نامهٔ ۴ مورخ ۱۸/۲/۱۳۲۵
«روزها را یكی‌ پس‌ از دیگری با سلام‌ و صلوات‌ به‌خاك‌ می‌سپاریم‌ و از گذشتن‌ آن‌ هم‌ افسوس‌ نداریم‌. همه‌ چیزِ این‌ مملكت‌ مال‌ آدم‌های به‌خصوص‌ است‌...نصیب‌ ما در این‌ میان‌ گند و كثافت‌ و مسئولیت‌ شد. مسئولیت‌اش‌ دیگر خیلی‌مضحك‌ است.»
نامهٔ ۱۷ مورخ ۵/۱۱/۱۳۲۵
«فرنگ‌ هم‌ باز برای بچه‌تاجرها و دزدها و جاسوس‌های مام‌ میهن‌ است‌. ما ازهمه‌ چیز محروم‌ بوده‌ایم‌ این‌هم‌ یكی‌اش.»
نامه ۲۳ مورخ‌ ۱۲/۱/۱۳۲۶
«از اوضاع‌ این‌جا خواسته‌ باشید چیز تازه‌ای‌ نشنیده‌ام‌. زندگی‌ به‌همان‌ حماقت ‌سابق‌ ادامه‌ دارد. نه‌ امیدی است‌ و نه‌ آرزویی‌ و نه‌ آینده‌ و گذشته‌ای‌. چهار ستون‌بدن‌ را به‌ كثیف‌ترین‌ طرزی می‌چرانیم‌ و شب‌ها به‌وسیلهٔ‌ دود و دم‌ به‌خاكش‌ می‌سپاریم‌ و با نهایت‌ تعجب‌ می‌بینیم‌ كه‌ باز فردا سر از قبر بیرون‌ آوردیم.»
نامه ۲۹ مورخ‌ ۲۲/۴/۱۳۲۶
«جایی‌ كه‌ منجلاب‌... است‌ دم‌ از اصلاح‌ زدن‌ خیانت‌ است‌. اگر به‌ یك‌ تكه‌ آن‌ انتقاد بشود قسمت‌های دیگرش‌ تبرئه‌ خواهد شد. تبرئه‌ شدنی‌ نیست‌. باید همه‌اش‌ رادربست‌ محكوم‌ كرد و با یك‌ تیپا توی‌... پرت‌ كرد.»
نامه ۳۴ مورخ‌ ۱۸/۸/۱۳۲۶
«دی‌‌شب‌ در منزل‌ قهرمان‌ِ شاعر بودم‌. یك‌ یا دو بعد از نصف‌ شب‌ رادیو پاریس‌ راگرفت‌ تصنیف‌ می‌خواندند. مثل‌ فیل‌ كه‌ یاد هندوستان‌ را بكند تكه‌های مناظرآن‌جا دور و غمناك‌ در جلویم‌ مجسم‌ شد: یادم‌ افتاد چه‌ جاهایی‌ در دنیا هست‌ ومن‌ در چه‌ منجلابی‌ دست‌ و پا می‌زنم‌... حس‌ می‌كنم‌ كه‌ تمام‌ زندگی‌ام‌ را توپ‌بازی در دست‌...ها و مادر...ها بوده‌ام‌. دیگر نه‌ تنها هیچ‌گونه‌ حس‌ هم‌دردی برای ‌این‌ موجودات‌ ندارم‌ بلكه‌ حس‌ می‌كنم‌ كه‌ با آن‌ها كوچكترین‌ سنخیتی‌ هم ‌نمی‌توانم‌ داشته‌ باشم.»
اما آن‌چه‌ این‌ افسردگی‌ را از افسردگی‌ كلاسیك‌ِ متون‌ِ علمی‌ روانپزشكی‌ جدا می‌كند و به‌ آن‌ شخصیت‌ ویژه‌ای‌ می‌بخشد این‌است‌ كه‌ هدایت‌ِ افسرده‌ با همهٔ‌ دل‌مردگی‌ و بی‌اعتنایی‌، تا آخرین‌ ماه‌های زندگی‌اش‌ بی‌وقفه‌ در حال‌ مطالعه‌ است‌. دوستان ‌متعددی او را از اهم‌ِ انتشارات‌ ادبی‌ِ ممالك‌ راقیه‌ مطلع‌ می‌كنند و آن‌چه‌ او طلب ‌می‌كند به ‌هر وسیله‌ برایش‌ می‌فرستند. در حقیقت‌ كتاب‌ و مجله‌ تنها هدیه‌ای‌ است‌كه‌ هدایت‌ با روی گشاده‌ می‌پذیرد.
در حالی‌كه‌ می‌دانیم‌ در افسردگی‌ِ كلیشه‌ای‌ كتاب‌های روانپزشكی‌ چنین‌ تمایلی‌ برای هیچ‌كدام‌ از علائق‌ گذشتهٔ‌ بیمار باقی‌نمی‌ماند. بیمارِ افسرده‌ عموماً همهٔ‌ انگیزه‌های دوران‌ سلامت‌ قبلی‌ Pre-Morbid را از دست‌ می‌دهد. در افسردگی‌ عمیق‌ هیچ‌ عشقی‌ باقی‌ نمی‌ماند و همهٔ‌ انگیزه‌ها درآتش‌ افسردگی‌ می‌سوزند. آقایان‌ محترم‌ روانپزشك‌ و روانشناس‌ كه‌ حیات‌ هنری ‌هدایت‌ را با متر و مقیاس‌ اطلاعات‌ كتاب‌زده‌ Bookish می‌سنجند باید به‌ این‌ نكته ‌توجه‌ كنند كه‌ آن‌ كتاب‌ها را براساس‌ زندگی‌ واقعی‌ بشر نوشته‌اند و نه‌ بالعكس‌.
از این‌گذشته‌ رابطهٔ‌ نبوغ‌ و اختلالات‌ خلقی‌ Affective واقعیتی‌ است‌ شناخته‌ شده‌ كه‌ ازصدها سال‌ قبل‌ بشر به‌ آن‌ وقوف‌ دارد و به‌هیچ‌ وجه‌ كشف‌ جدیدی محسوب‌ نمی‌شود. با این‌همه‌ هرگز ارزش‌ شاهكارهای مسلم‌ ادبی‌ چون‌ «بوف‌ كور» تحت‌الشعاع‌ این‌ یا آن ‌اختلال‌ خلقی‌ هنرمند قرار نمی‌گیرد و از اعتبار آن‌ كاسته‌ نمی‌شود.
در بسیاری از این‌ نامه‌های اندوهبار، طنز تلخ‌ و اصیل‌ هدایت‌ به‌ سیاق‌ همیشگی‌ جلوه‌ می‌كند. هرچند به ‌لحاظ‌ِ افسرده‌ حالی‌ِ این‌ سال‌ها، هدایت‌ كمتر در فضای‌ شاداب‌ و سرزنده‌ای‌ قرار دارد، معهذا در بسیاری از نامه‌ها جلوه‌های این‌ طنز زیبا و منحصربه‌فرد كه‌ سرشار از كنایات‌ و تعریض‌های فرهنگی‌ و سیاسی‌ مربوط‌ به‌ روزگارِ خود است‌ دیده‌ می‌شود.
در طنزِ هدایت‌، مراد، تمسخر نیست‌. طنز او سیاه‌ است‌ و خواننده‌ را در جایی‌ بین‌ اشك‌ و لبخند، میخكوب‌ می‌كند. در واقع‌ خنده‌ای‌ است‌ كه‌ به‌سرعت‌ آثار آن‌ از گونه‌هایمان‌ محو می‌شود و ما را مسخ‌ شده‌ و مبهوت‌ برجای می‌گذارد. هدایت‌ از طنزمانند اسلحه‌ای مؤثر استفاده‌ می‌كند؛ اما اسلحهٔ‌ او دفاعی‌ است‌ و بر هیچ‌ معصومی ‌تعرض‌ نمی‌كند.
مخاطب‌ طنز هدایت‌ همهٔ‌ نیروهای زشت‌ و اهریمنی‌ است‌. طنز او تناقض‌ها راطرح‌ می‌كند، تردیدها را نشان‌ می‌دهد و بر هر ایمان‌ متعصبانه‌ای‌ خط‌ بطلان ‌می‌كشد. طنز او كاخ‌ِ پوشالی‌ تعصب‌ را بر سر پیروانش‌ خراب‌ می‌كند؛ به‌ خوانندهٔ ‌هراسناك‌، شجاعت‌ خندیدن‌ می‌دهد و او را تشجیع‌ می‌كند كه‌ هر فرمول‌ِ خشك‌ِ پیروی كوركورانه‌ را زیر سؤال‌ ببرد و از آن‌ تقدس‌ زدایی‌ كند. این‌ طنز غالباً خرافه‌ستیز و هوشمند است‌ و از ورای آن‌، خواننده‌ عمق‌ آگاهی‌ نویسنده‌ را می‌بیند بی‌آن‌كه ‌ذره‌ای‌ بوی تفرعن‌ از آن‌ به‌ مشام‌ برسد.
این‌ طنز از هر گونه‌ قلنبه‌گویی‌ و فاضل‌مآبی‌ تهی‌ است‌ و در نهایت‌ سادگی‌، فروتنی‌ و بی‌ادعایی‌ بیان‌ می‌شود. واژگان‌ِ طنز او برای همهٔ‌ افراد جامعه‌ آشنا ودریافتنی‌ است‌ و سرشار از لغات‌، مثل‌ها و كنایه‌های عامیانه‌ است‌. در طنز او هیچ‌كوششی‌ برای پرده‌پوشی‌ به‌ بهانهٔ‌ رعایت‌ اخلاق‌ و عرف‌ و عادت‌ جامعه‌ به‌چشم‌ نمی‌خورد.
طنز هدایت‌ در روزگار خود در محیطی‌ متظاهرانه‌ به‌ زهد و اخلاق‌ اما آلوده‌ به‌هرگونه‌ تباهی‌ و بی‌عدالتی‌، گوهری درخشان‌ است‌. به ‌نمونه‌های این‌ طنز در ۸۲ نامه‌نگاه‌ می‌كنیم‌:
نامهٔ ۲۲ مورخ‌ ۳۰/۱۲/۱۳۲۵ در مورد تهمت‌ سؤاستفاده‌ مالی‌ به‌ شهیدنورائی‌ كه‌ درروزنامه‌های وقت‌ منتشر شده‌ بود هدایت‌ می‌نویسد:
«این‌كه‌ از تهمت‌ روزنامه‌ها عصبانی‌ شده‌ بودید خیلی‌ تعجب‌ كردم‌. نمی‌دانستم‌ كه‌ به‌ این‌ زودی رسوم‌ و عادات‌ میهن‌ عزیر را فراموش‌ می‌كنید. اولاً هیچ‌كس ‌به‌ آن‌چه‌ در روزنامه‌ نوشته‌ می‌شود اهمیت‌ نمی‌دهد و یا نمی‌خواند، ثانیاً اولیای ‌امور همین‌كه‌ دیدند كسی‌ المش‌ به‌ دزدی و قاچاقچی‌گری شهرت‌ یافته‌ او رالایق‌ و برازندهٔ‌ همكاری خود می‌دانند.»
نامهٔ ۲۸ مورخ‌ ۱۴/۳/۱۳۲۶ در مورد مسافرت‌ سران‌ حزب‌ توده‌ به‌ اروپا ‌می‌نویسد:
«عدهٔ‌ دیگری از استادان‌ مثل‌ دكتر عقیلی‌، جودت‌ و غیره‌ هم‌ به‌ ممالك‌ خارجه رهسپار خواهند شد. مریم‌ فیروز مدتی‌ است‌ در سویس‌ می‌باشد. نمی‌دانم ‌آزادیخواهان‌ چرا بیش‌تر میل‌ مهاجرت‌ دارند. شاید آزادی این‌جا را تأمین‌ كرده‌اند حالا به‌ جاهای دیگر می‌پردازند.
نامهٔ ۲۸ مورخ‌ ۱۴/۳/۱۳۲۶ (همان‌ نامه‌) در مورد واقعهٔ‌ ۲۱ آذر (نجات‌ آذربایجان‌) ‌ می‌نویسد:
به‌ مناسبت‌ حركت‌ شاه‌ به‌ آذربایجان‌، فریدون‌ ابراهیمی‌ را دار زدند و عكس‌اش ‌هم‌ در روزنامهٔ‌ آتش‌ بود. مردم‌ غیور آن‌ سرزمین‌ روزی یكی‌ دو نفرشان‌ بچهٔ‌ خود را جلوی خاكپای همایونی‌ قربانی‌ می‌كنند. سرزمین‌ عجایب‌ است‌... ما هم ‌لنگ‌لنگان‌ قدمی‌ برمی‌داریم‌ و هر قدم‌ دانهٔ‌ شكری می‌كاریم.»
نامهٔ ۳۱ مورخ‌ ۲/۶/۱۳۲۶ در مورد فعالیت‌ مطبوعاتی‌ باباشمل‌ و مسعودی ‌می‌نویسد:
«باباشمل‌ مدتی‌ است‌ در تهران‌ است‌. هفتهٔ‌ گذشته‌ روزنامهٔ‌ خود را منتشر كرد. خیلی‌ بی‌مزه‌تر از سابق‌ بود و غرور میهن‌ پرستی‌اش‌ گل‌ كرده‌ بود. البته‌ هركس ‌جای او باشد كه‌ بتواند چند سالی‌ در اروپا تفرج‌ بكند و به‌محض‌ این‌كه‌ برگشت‌، سركار خوش‌‌حقوق‌ و بی‌زحمتی‌ برود، میهن‌پرست‌ می‌شود. مسعودی هم‌ میهن‌پرست‌ است‌. همهٔ‌ دزدها و قاچاقچی‌ها همه‌ میهن‌پرست‌ هستند. باید هم‌همین‌طور باشد و راستی‌ میهن‌ مال‌ آن‌هاست.»
نامهٔ ۳۱ مورخ‌ ۲/۶/۱۳۲۶ (همان‌ نامه‌) در مورد زندگی‌ در میهن‌:
«اگر راهنمای توریست‌ در اروپا برای خارجی‌ها می‌نویسند باید در ایران‌ یك‌راهنمای زندگی‌ برای مردمانش‌ نوشت‌ چون‌ در حقیقت‌ مسأله‌ زندگی‌ِ بخورونمیر كارش‌ به‌جای باریك‌ كشیده‌. به‌هرحال‌ همهٔ‌ این‌ها را به‌ حساب‌سرنوشت‌، باید گذاشت‌ البته‌ از ناچاری.»
نامهٔ ۴۲ مورخ‌ ۲۰/۴/۱۳۲۷ در مورد اخبار مجلس‌ شورای ملی‌ و نطق‌ تقی‌زاده‌ می‌نویسد:
«این‌ هم‌ از وقایع‌ منحصربه‌فرد میهن‌تان‌. دیگر چه‌ می‌خواهید؟ باز هم‌ منكربشوید كه‌ ما داریم‌ ترقی‌ می‌كنیم‌ گیرم‌ كسی‌ ملتفت‌ نیست.»
در مورد واقعهٔ‌ آذربایجان‌ كه‌ پیشتر از آن‌ گفتیم‌ ذكر این‌ نكته‌ ضروری است‌ كه‌ در ابتداهدایت‌ نیز مانند بسیاری از روشنفكران‌ دیگر تصور می‌كرد كه‌:
«دولت‌ شوروی با آن‌ همه‌ ادعای انترناسیونالیستی‌ و آزادی‌خواهانه‌ و با داشتن‌آن‌ منابع‌ و سابقهٔ‌ آن‌ جنگ‌ ضدفاشیستی‌ِ درخشان‌ نمی‌آید خودش‌ را بدنام‌ كند و آذربایجان‌ ما را بخورد.» به‌ نقل‌ از نامهٔ‌ ۵ مورخ۱۷/۳/۱۳۲۵
آن‌ها حتی‌ گمان‌ می‌كردند كه‌ بعضی‌ اصلاحات‌ عدالت‌خواهانه‌ كه‌ در آذربایجان‌ درحال‌ انجام‌ بود می‌تواند مدلی‌ برای انجام‌ اصلاحات‌ مشابه‌ در سایر ولایات‌ باشد. اما واقعیت‌ چندش‌آور به‌سرعت‌ خود را جایگزین‌ خیالات‌ خام‌ می‌كند و حزب‌ توده‌ دركمال‌ صراحت‌ از واگذاری آذربایجان‌ به‌ رفقای كمونیست‌ حمایت‌ می‌كند. در این‌جا هدایت‌ بدون‌ هیچ‌گونه‌ ملاحظه‌ و محافظه‌كاری و در كمال‌ شجاعت‌ و استقلال‌رای‌، بیزاری خود را از این‌ سیاست‌ نوكرمآبانه‌ و ضد ملی‌ حزب‌ ابراز می‌كند و حتی‌ از آن ‌به ‌بعد از شركت‌ در جلسات‌ وُكس‌ (انجمن‌ فرهنگی‌ و دوستی‌ ایران‌ و شوروی‌) امتناع ‌می‌جوید.
در حقیقت‌ احساس‌ِ هدایت‌ نسبت‌ به‌ مقولهٔ‌ میهن‌ همواره‌ یك‌ احساس‌ متناقض‌ و مخلوطی‌ از عشق‌ و نفرت‌ است‌. در بسیاری از نامه‌ها هدایت‌ مانند عاشقی‌ است‌ كه‌ از بی‌وفایی‌ها و نامردمی‌های معبودِ خود (مام‌ِ میهن‌) گله‌ بسیار دارد و در عین‌حال‌ این‌شكوه‌ها فقط‌ برای دوستان‌ بازگو می‌شود و اغیار نامحرمند.
تقریباً در همهٔ‌ نامه‌ها آشكار است‌ كه‌ هدایت‌ دریافت‌كنندهٔ‌ بلاانقطاع‌ ده‌ها كتاب ‌و مجله‌ و روزنامه‌ است‌ كه‌ در دنیای پیشرفتهٔ‌ غرب‌ منتشر می‌شود. این‌ نشریات‌ نه ‌فقط‌ از طرف‌ شهیدنورائی‌ بلكه‌ از جانب‌ بسیاری كسان‌ دیگر مانند: برادران‌ هویدا، جهانگیر تفضلی‌، خانلری‌، فرزاد، و فریدون‌ فروردین‌ ارسال‌ می‌گشت‌. موضوع‌ كتاب‌ها عبارتند از: ادبیات‌، زبان‌شناسی‌، تاریخ‌ و هنر. در واقع‌ دوستان‌ هدایت‌ وظیفه‌ داشتند مهم‌ترین‌ آثار ادبی‌ دنیای غرب‌ را بلافاصله‌ برای هدایت‌ ارسال‌ كنند.
این‌ ارسال‌ گاه‌ به‌وسیلهٔ‌ پست‌ و بعضاً توسط‌ دوستان‌ مسافر صورت‌ می‌گرفت‌. اما در میان‌ ده‌ها كتاب‌ گوناگون‌ كه‌ به‌ هدایت‌ می‌رسد پیداست‌ كه‌ «اولیس‌» جیمز جویس‌حادثه‌ای غیرمنتظره‌ محسوب‌ می‌شود. هدایت‌ از دریافت‌ «اولیس‌» و مطالعهٔ‌ آن‌بسیار خرسند می‌شود و در پاسخ‌ نامه‌ای‌ به‌ شهیدنورائی‌ چنین‌ می‌نویسد:
«تا به‌حال‌ نصف‌ِ اولیس‌ را خوانده‌ام‌. شكی‌ نیست‌ كه‌ این‌ كتاب‌ یكی‌ ازشاهكارهای انگشت‌نمای ادبیات‌ است‌ و راه‌های بسیاری به‌ نویسندگان‌ بعد ازخودش‌ نشان‌ داده‌ و هنوز هم‌ خیلی‌ها از رویش‌ گرده‌ برمی‌دارند. اما خواندنش‌كار آسانی‌ نیست‌ و فهم‌اش‌ كار مشكل‌تری است‌. من‌ كه‌ نمی‌توانم‌ چنین‌ ادعایی ‌داشته‌ باشم‌ ولی‌ مطلبی‌ كه‌ مسلم‌ است‌ نویسندهٔ‌ وحشتناك‌ نكره‌ای‌ دارد كه ‌شوخی‌ بردار نیست.» نقل‌ از نامهٔ‌ ۹ مورخ‌ ۸/۵/۱۳۲۵
در نظر داشته‌ باشیم‌ كه‌ این‌ جملات‌ در سال‌های دههٔ‌ ۱۳۲۰ (دههٔ‌ ۱۹۴۰ میلادی‌) نوشته‌ شده‌ است‌ و در این‌ زمان‌ «اولیس‌» جایگاه‌ امروزی خود را نداشت‌ و كسی ‌نمی‌دانست‌ كه‌ در سال‌های بعد این‌ اثر به‌عنوان‌ بزرگترین‌ شاهكار ادبی‌ قرن‌ بیستم‌ معرفی‌ خواهد شد.نامه‌ها نشان‌ می‌دهند كه‌ ده‌ها عنوان‌ كتاب‌ و مجله‌ و روزنامه‌ از آلبركامو، سارتر، ویرجینیا وولف‌، جوزف‌ برایتباخ‌، فرانتس‌ كافكا، توماس‌ مان‌، هنری میلر، سیمون ‌دوبوار، جان‌اشتاین‌ بك‌، كارل‌ چاپك‌ و هانری ماسه‌، از طرف‌ شهید نورائی‌ و سایردوستان‌ برای هدایت‌ ارسال‌ شده‌ و هدایت‌ معمولاً در جواب‌ نامه‌ها در چند خط‌ نظراجمالی‌ خود را راجع‌ به‌ كتاب‌ها نوشته‌ است‌. در جریان‌ نامه‌نگاری‌‌ها شهید نورائی‌ ازهدایت‌ اجازه‌ می‌خواهد «افسانه‌ آفرینش‌» را به‌خرج‌ خود در پاریس‌ به‌ چاپ‌ برساند. اگرچه‌ هدایت‌ در ابتدا با درنظر گرفتن‌ وضع‌ مالی‌ دوستش‌ سرباز می‌زند اما سرانجام ‌به‌ اصرار او تسلیم‌ می‌شود و نسخه‌ای‌ از كتاب‌ توسط‌ فریدون‌ هویدا به‌ پاریس‌می‌رسد. سرانجام‌ شهیدنورائی‌ چاپ‌ كتاب‌ را به‌ انتشارات‌ «مزون‌ نو» در پاریس‌سفارش‌ می‌دهد و چاپ‌ صد نسخه‌ (شامل‌ ده‌ نسخه‌ مرغوب‌تر) به‌ قیمت ۳۲۰۰ فرانك‌ قدیم‌ فرانسه‌ به‌انجام‌ می‌رسد. در نامه‌ای‌ به‌تاریخ‌ ۲۳ آبان‌ ۱۳۲۵ كه‌ دراین‌ مورد شهیدنورائی‌ به‌ رضاجرجانی‌ (دوست‌ مشترك‌) می‌نویسد احساس‌ بسیار دوستانه‌ و لطیف‌ او نسبت‌ به‌ هدایت‌ موج‌ می‌زند:
«كتاب‌ افسانه‌ آفرینش‌ صادق‌ تا هفتهٔ‌ دیگر به‌پایان‌ می‌رسد. بدبختانه‌ ۳۲ صفحه ‌بیش‌تر ندارد. مطبعه‌ حرف‌ «گاف‌» فارسی‌ نداشت‌ و مجبور شدم‌ كاف‌ِ سه‌نقطه‌ به‌ جای ‌آن‌ بگذارم‌. معهذا از لحاظ‌ چاپ‌ خوب‌ از آب‌ درآمده‌ است‌. عیب‌ زیاد دارد اما چون‌اولین‌ نوشتهٔ‌ صادق‌ است‌ و نوشته‌ای‌ است‌ كه‌ در پاریس‌ به‌دنیا آمده‌ خوشم‌ آمد كه‌ درپاریس‌ هم‌ ـ با همین‌ مطبعه‌ ناقصی‌ كه‌ وجود دارد ـ به‌طبع‌ برسد. اگر ارزش‌ ادبی‌ آن ‌الزاماً به‌ اندازهٔ‌ ارزش‌ ادبی‌ سایر آثار قلمی‌ صادق‌ نباشد لااقل‌ برای او و دوستانش‌ من‌جمله‌ مخلص‌ یك‌ ارزش‌ احساساتی‌ بی‌مانند دارد. امیدوارم‌ با پست‌ آینده‌ لااقل ‌موفق‌ شوم‌ چند نسخه‌ از آن‌ را برایش‌ بفرستم.»
جالب‌ این‌جاست‌ كه‌ در حین‌ِ كار، ناشر (مزون‌ نو) دبه‌ درمی‌آورد و به‌ بهانهٔ‌ هزینه‌های اضافی‌ِ پیش‌بینی‌ نشده‌، پانزده‌هزار فرانك‌ دیگر مطالبه‌ می‌كند اما شهیدنورائی‌ آن‌قدر دل‌ بسته‌ به‌ این‌ كتاب‌ است‌ كه‌ علیرغم‌ تنگ‌دستی‌ و هزینه‌های‌ سنگین‌ زندگی‌ در فرانسهٔ‌ بعد از جنگ‌، این‌ هزینه‌ها را هم‌ می‌پردازد تا بتواند اولین ‌محصول‌ ادبی‌ صادق‌خان‌ را به‌ زیور طبع‌ بیاراید و به‌ دوست‌ یگانه‌اش‌ هدیه‌ كند.
اما در این‌ زمان‌ هدایت‌ دیگر از همه‌ چیز و همه‌كس‌ دل‌زده‌ است‌ و چندان‌رغبتی‌ به‌ چاپ‌ آثارش‌ در هیچ‌ كجا ندارد. در نامه‌ای‌ كه‌ در همین‌ مورد به‌ شهیدنورائی‌می‌نویسد (نامهٔ‌ ۱۷ مورخ‌ ۵/۱۱/۱۳۲۵) می‌خوانیم‌:
«افسانهٔ‌ آفرینش‌ بسیار شیك‌ و عالی‌ چاپ‌ شده‌ است‌ و به‌جز دو سه‌ حرف‌ كه‌ زیرماشین‌ شكسته‌، غلط‌ مطبعه‌ ندارد ولیكن‌ با این‌ بی‌پولی‌ ناپرهیزی عجیبی ‌كرده‌اید. خدا عاقبت‌اش‌ را به‌خیر كند.»
و هم‌چنین‌ در نامهٔ‌ ۱۲ مورخ‌ ۲۶/۸/۱۳۲۵ می‌نویسد:
«روی ‌هم‌ رفته‌ فلسفهٔ‌ چاپ‌ِ این‌ هرزگی‌ را با این‌ مخارج‌ هنگفت‌ من‌ نفهمیدم‌. البته‌ باید تصدیق‌ بكنید كه‌ بیش‌تر خودتان‌ خواسته‌اید تفریح‌ بكنید.»
نامه‌ها همچنین‌ از وسوسهٔ‌ نوشتن‌ كتابی‌ جدید توسط‌ هدایت‌ خبر می‌دهند. به‌نظرمی‌رسد انگیزهٔ‌ نوشتن‌ این‌ كتاب‌ سرخوردگی‌ از وعده‌های بی‌پایهٔ‌ اصلاحات‌ و ترقی‌ ودرعین‌حال‌ نمایندهٔ‌ احساس‌ِ بیگانگی‌ او نسبت‌ به‌ فضای عمومی‌ و هجو و ریشخند آن‌ است‌.
هدایت‌ در نامهٔ‌ ۱۸ مورخ‌ ۲۰/۱۱/۱۳۲۵ می‌نویسد:
«اگر حوصله‌ داشتم‌ و رغبت‌ می‌كردم‌ كه‌ مزخرفی‌ بنویسم‌ آن‌وقت‌ بهشان‌ حالی‌می‌كردم‌ و نسل‌شان‌ را حسابی‌ به گه می‌كشیدم.»
در نامهٔ‌ دیگری (نامه‌ ۲۷ مورخ‌ ۲۴/۲/۱۳۲۶) می‌نویسد:
«... خیال‌ دارم‌ یك‌ چیز وقیح‌ و مسخره‌ درست‌ بكنم‌ كه‌ اخ‌ و تف‌ باشد به‌ روی ‌همه‌. شاید نتوانم‌ چاپ‌ بكنم‌. اهمیتی‌ ندارد. ولیكن‌ این‌ آخرین‌ حربهٔ‌ من‌ است ‌تا اقلاً توی دلشان‌ نگویند فلانی‌ خوب‌ خر بود.»
و سرانجام‌ «توپ‌ مرواری‌» نوشته‌ می‌شود و «انجوی‌» قول‌ چاپ‌ آن‌ را در نشریه‌اش‌ (آتشبار) می‌دهد. شهیدنورائی‌ امكان‌ چاپ‌ آن‌ را در اروپا مطرح‌ می‌كند. ظاهراً درسفر واپسین‌ هدایت‌ به‌ فرانسه‌ آخرین‌ تصحیح‌ (۱/۱۱/۱۳۲۹) انجام‌ می‌شود و انجوی ‌آن‌ را به‌ تهران‌ می‌آورد. نامه‌ها همچنین‌ از جریان‌ خلق‌ «پیام‌ كافكا» خبر می‌دهند وشهیدنورائی‌ طبق‌ درخواست‌ هدایت‌ منابع‌ مورد نیاز برای نوشتن‌ این‌ مقاله‌ رامی‌فرستد. شهیدنورائی‌ در پی‌ انتشار سایر آثار هدایت‌ نیز هست‌ اما متأسفانه‌ تقدیرمهلت‌ نمی‌دهد و یاران‌ دیرینه‌ یكی‌ پس‌ از دیگری در فاصلهٔ‌ یك ‌شبانه‌روز روی درنقاب‌ خاك‌ می‌كشند. به‌ این‌ ترتیب‌ مكاتبات‌ هدایت‌ و شهید نورائی‌ كه‌ از پاییز ۱۳۲۴شروع‌ شده‌ بود، با سفر هدایت‌ به‌ پاریس‌، در آذر ۱۳۲۹ خاتمه‌ می‌یابد.
محتوای این‌نامه‌ها حكایت‌ از دوستی‌ عمیقی‌ می‌كند كه‌ به‌ویژه‌ از سوی شهیدنورائی‌ با شوروشوق ‌بیش‌تری بیان‌ می‌شود. البته‌ پیداست‌ كه‌ شهیدنورائی‌ نیز در نظر هدایت‌ از احترام‌ وعزت‌ والایی‌ برخوردار است‌. در همهٔ‌ نامه‌ها، شهیدنورائی‌ «شما» خطاب‌ می‌شود واحساس‌ احترام‌آمیز نویسنده‌ از لحن‌ِ كلام‌ آشكار است‌. البته‌ افسرده‌حالی‌ و دل‌زدگی‌هدایت‌ او را در این‌ سال‌ها نسبت‌ به‌ همه‌چیز در پیرامونش‌ بی‌اعتنا كرده‌ است‌ وظاهراً شهیدنورائی‌ نیز استثنایی‌ به‌حساب‌ نمی‌آید. برای خوانندهٔ‌ این‌ نامه‌ها شخصیت‌ شهیدنورائی‌ نیز معمایی‌ است‌. كسی‌ كه‌ این‌چنین‌ شیفتهٔ‌ هدایت‌ است ‌نمی‌تواند از اهل‌نظر نباشد. برای شناخت‌ بهترِ این‌ یار «یگانه‌» باید نگاهی‌ به‌ بیوگرافی‌درخشان‌ او انداخت‌؛
حسن‌ شهیدنورائی‌ متولد ۱۲۹۱ تهران‌ در خانواده‌ای‌ تنگ‌دست‌ به‌دنیا آمد.هوش‌ سرشار او از همان‌ ابتدای كودكی‌ و نوجوانی‌ آشكار شد. رتبهٔ‌ نخست‌ امتحانات‌نهایی‌ ششم‌ متوسطهٔ‌ نظام‌قدیم‌ را به‌دست‌ آورد. در امتحانات‌ اعزام‌ محصل‌ به‌ خارج ‌رتبهٔ‌ اول‌ را كسب‌ كرد و برای تحصیل‌ در حقوق‌ و اقتصاد راهی‌ فرانسه‌ شد. شهیدنورائی‌ موفق‌ شد در سال‌ ۱۳۱۴ (۱۹۳۵ میلادی‌) دكترای حقوق‌ از دانشگاه‌ پاریس‌ دریافت‌ كند. موضوع‌ رسالهٔ‌ دكترای او «پژوهشی‌ در بینش‌ ناسیونال‌سوسیالیستی‌ حقوق‌ بشر» بود.
برای تدوین‌ این‌ رساله‌ دو سال‌ در آلمان‌ هیتلری ‌زندگی‌ كرد تا از آثار مؤلفان‌ آلمانی‌ زبان‌ بهره‌ بگیرد. مؤلف‌ در این‌ رساله‌ به‌ این‌ نتیجه‌رسید كه‌ اصولاً در نظام‌ ناسیونال‌ سوسیالیستی‌ (كه‌ دكترین‌ حزب‌ نازی بود) حقوقی ‌برای آدمیان‌ وجود ندارد. مؤلف‌ در مقدمهٔ‌ رسالهٔ‌ خود می‌نویسد كه‌ در اروپای درهم‌شكستهٔ‌ بعد از جنگ‌ اول‌ (۱۹۱۸ـ۱۹۱۴ میلادی‌)، سه‌ ایدئولوژی‌ به‌قدرت‌ رسیدند كه‌ هركدام‌ نابودی نظم‌ كهن‌ را می‌خواستند و ادعا می‌كردند كه‌ آرمانشهری را بنیان‌خواهند گذاشت‌ كه‌ همهٔ‌ مشكلات‌ بشریت‌ را حل‌ خواهد كرد. این‌ سه‌ عبارت‌ بودند از:
فاشیسم‌ در ایتالیا، بولشویسم‌ در شوروی و نازیسم‌ (ناسیونال‌ سوسیالیسم‌) در آلمان‌. این‌ هر سه‌ با نظم‌ جهانی‌ مبتنی‌ بر اصول‌ عام‌ حقوق‌ بین‌الملل‌ به‌ ضدیت‌ برخاستند. ناسیونال‌ سوسیالیسم‌ (نازیسم‌) ایدئولوژی منسجمی‌ است‌ كه‌ در آن‌ همه‌ چیز برمحور برتری ملت‌ آریایی‌ نژاد آلمان‌ قرار دارد. در حقیقت‌ رسالهٔ‌ دكترای شهیدنورائی‌ مانیفستی‌ ضدهیتلری بود كه‌ مدت‌ها قبل‌ از شروع‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ تألیف‌ شد.
به‌همین‌ دلیل‌ این‌ كتاب‌ جزء لیست‌ كتاب‌سوزان‌ نیروهای هیتلری در زمان‌ِ اشغال‌ ِفرانسه‌ قرار گرفت‌. شهیدنورائی‌ پس‌ از خاتمهٔ‌ تحصیلات‌ با خانم‌ Eliane Pron ازاتباع‌ فرانسه‌ ازدواج‌ كرد و با همسرش‌ به‌ وطن‌ برگشت‌ و به‌ استخدام‌ دانشكدهٔ‌ حقوق‌دانشگاه‌ تهران‌ درآمد و به‌ تدریس‌ تاریخ‌ عقاید اقتصادی پرداخت‌. یادگارِ این‌سال‌های تدریس‌ كتاب‌ِ «تاریخ‌ عقاید اقتصادd‌» كه‌ توسط‌ انتشارات‌ دانشگاه‌ تهران‌ درسال‌ ۱۳۲۱ به‌چاپ‌ رسید. از این‌ها گذشته‌، حوزهٔ‌ ادبی‌ فعالیت‌های شهیدنورائی‌بخش‌ مهمی‌ از زندگی‌ او را تشكیل‌ می‌داد.
هم‌كاری با روزنامه‌ كیهان‌ (از شهریور۱۳۲۰ به‌ بعد)، روزنامهٔ‌ مردم‌ و مجلهٔ‌ سخن‌ بخشی‌ از این‌ فعالیت‌ها را تشكیل‌ می‌داد. اما در این‌ میان‌ مهم‌ترین‌ كار ادبی‌ شهیدنورائی‌ ترجمهٔ‌ فارسی‌ داستان‌ِ «خاموشی‌دریا» اثر وركور نویسندهٔ‌ نهضت‌ِ مقاومت‌ فرانسه‌ محسوب‌ می‌شود. این‌ ترجمه‌ اولین‌بار به‌وسیلهٔ‌ مجلهٔ‌ سخن‌ در چند شماره‌ از دی ماه‌ ۱۳۲۳ به‌ بعد منتشر شد. هدایت‌مقاله‌ای‌ در معرفی‌ این‌ ترجمه‌ نوشت‌ و كار مترجم‌ را در حفظ‌ اصالت‌ متن‌ ستود. شهیدنورائی‌ در سال‌های آخر زندگی‌ كوتاه‌اش‌ به‌عنوان‌ كارشناس‌ِ ارشد روابط ‌اقتصادی بین‌المللی‌ِ ایران‌ به‌ فرانسه‌ رفت‌ و در این‌ زمینه‌ بسیار موفق‌ عمل‌ كرد به‌طوری كه‌ در مطبوعات‌ آن‌ سال‌ها همه‌ جا به‌ كاردانی‌ و لیاقت‌ از او یاد می‌شود.
هنگامی‌ كه‌ در بستر بیماری بود به‌عنوان‌ وزیر كار منصوب‌ شد اما این‌ انتصاب‌ دیگر به‌ كار او نمی‌آمد و شهیدنورائی‌ آخرین‌ روزها را می‌گذراند. مطالعهٔ‌ این‌ ۸۲ نامه ‌بسیاری از نكات‌ تاریك‌ بیوگرافی‌ هدایت‌ را برای دوستداران‌ او روشن‌ می‌كند: سیمای‌ هدایت‌ در این‌ نامه‌ها سیمای انسانی‌ است‌ شریف‌ و دردمند كه‌ در پی‌ فریب‌ خود یا هیچ‌كس‌ دیگر نیست‌. همان‌است‌ كه‌ می‌گوید و همان‌گونه‌ می‌نویسد كه‌ هست‌. پروایی ‌از خوش‌آمد یا بدآمد دیگران‌ ندارد و ملاحظهٔ‌ هیچ‌ منفعتی‌ او را از بیان‌ِ خود برحذر نمی‌دارد.
بسیاری از ما شجاعتی‌ را كه‌ همیشه‌ در خواب‌ و رؤیا آرزو می‌كنیم‌ در وجود او به‌ آشكار می‌بینیم‌. توفیق‌ تام‌ و تمام‌ هدایت‌ در ابراز مكنوناتش‌ ریشه‌ در بی‌نیازی ونگاه‌ عارفانه‌اش‌ به‌ زندگی‌ دارد. او مصداق‌ حقیقی‌ گفتار عبید است‌ كه‌: «چون‌ طمع‌ ازدوست‌ و دشمن‌ بریده‌ است‌ برهمگان‌ تواند خندید». نامه‌ها سیمای مردی را به‌ مانشان‌ می‌دهند كه‌ می‌تواند به‌ اتكای قدرت‌ روحی‌ خارق‌العاده‌اش‌ برخلاف‌ بسیاری ‌دیگر زندگی‌ خود را بی‌اندكی‌ كم‌وكاست‌ با آثارش‌ تطبیق‌ دهد. یك‌پارچگی‌ در گفتار، كردار و پندار و یك‌پارچگی‌ در زندگی‌ و مرگ‌، بهترین‌ مصداق‌ را در هدایت‌ پیدامی‌كند. هدایت‌ در نامه‌ها از زشتی‌های میهن‌ خود و جهان‌ پرده‌ برمی‌دارد و در این‌پرده‌دری تا آن‌جا پیش‌ می‌رود كه‌ چه‌بسا برای بعضی‌ از ما هراسناك‌ است‌. یك‌ وجه ‌آنارشیستی‌ قوی در شخصیت‌ نویسندهٔ‌ این‌ نامه‌ها هست‌.
هیچ‌ نظامی‌ در نظر اوشایستهٔ‌ تقدیس‌ نیست‌. نظام‌ سیاسی‌ و فرهنگی‌ و عرفی‌ همه‌ و همه‌ آماج‌ طنز بی‌پروا و گاه‌ بی‌ترحم‌ اویند. با این‌همه‌ او هیچ‌گاه‌ راه‌حلی‌ ارائه‌ نمی‌دهد. او بهشت‌گمشده‌ای ‌ندارد و از مدینهٔ‌ فاضله‌ای‌ سخن‌ نمی‌گوید. برخلاف‌ دیگران‌ او به‌ ما هیچ‌ راهی‌ نشان‌نمی‌دهد و اساساً اعتقادی به‌ شاهراه‌ نجات‌ و رستگاری ندارد. نویسندهٔ‌ این‌ نامه‌ها ازیك‌ چیز مطمئن‌ است‌: می‌داند جهانی‌ كه‌ در آن‌ زندگی‌ می‌كند «زاد و بوم‌» او نیست‌. او در این‌ جهان‌ سخنگوی وجدان‌ بیدار خویش‌ است.
مهرداد سلیمی‌
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی دیباچه


همچنین مشاهده کنید