شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


هویت گریزی و اصلاح گری؟


هویت گریزی و اصلاح گری؟
هیچ شكی نیست كه سینما، هنر-صنعتی فوق العاده پیچیده و اعجاب انگیز است. چنانچه قرار باشد این مدیوم، بازتاب دهنده یك فرهنگ و جامعه پیچیده، هزار رنگ و اسرارآمیز، مثل فرهنگ و جامعه ایران باشد، معلوم است كه چه وضعیتی پیش می آید. این مسئله یكی از معادله هایی است كه برای دست یابی به سینمای ملی و بومی باید آن را حل كرد. اما گروهی از هنرمندان و فیلمسازان هستند كه با دستمایه قرار دادن برخی فاكتورها و نشانه ها آن را ساده می كنند.
«قاسم جعفری» از این دست كارگردانان است. او همواره سعی كرده است در آثار خود به بخشی از جامعه و دردها و معضلات آن بپردازد. آنچه كه در آخرین اثرش، «گرگ و میش» كه هم اینك بر پرده سینماهاست نیز صادق است. وی همچنین توانسته به یكی از مهم ترین اهداف و ویژگی های سینما، كه همان مردمی بودن است نیز دست یابد.
آثار وی در همان حال كه دارای دغدغه و اهداف اجتماعی و فرهنگی است، از جذابیت نیز برخوردار است كه توانسته اند طیف وسیعی از مخاطبان و به خصوص نسل جوان را با خود همراه كنند. این نكته بسیار با اهمیتی است كه متاسفانه بسیاری از آثار سینمایی با اینكه حرف های زیادی برای گفتن دارند و از محتوایی ارزشمند نیز برخوردارند، اما كسی نیست كه به حرف آن ها گوش دهد. و سخن هر چقدر متعالی باشد اگر مخاطب نداشته باشد، فایده ای نیز ندارد؛ قوتی كه آثار جعفری دارای آن هستند اما چرا فیلم های این كارگردان هیچ گاه جزو آثار فاخر سینما قرار نگرفته اند. و تاثیر بالایی بر مخاطب خود نداشته اند؟ مشخصه ای كه «گرگ و میش» نیز مبتلای آن است.
«گرگ و میش» قاسم جعفری یك فیلم بی هویت است كه می توان آن را آمیزشی از هالیوود، بالیوود، فیلمفارسی و... و مشتمل بر انواع سبك ها و گونه های سینمایی دانست. همین بی هویت بودن، موجب از دست رفتن منطق روایی و سست شدن چارچوب اصلی فیلم شده است. به این ترتیب است كه سایر عناصر و اجزای فیلم نیز جان خود را از دست داده اند.
آمیخته شدن محتوایی كه پیش از این بارها به آن پرداخته شده و در این فیلم هیچ نگاه جدیدی نسبت به آن ارایه نشده، وضع را بدتر كرده است. و در این شرایط است كه كارگردان مجبور است به ضرب زور و زوم كردن بر مسایل هزل و سبك، سرك كشیدن به حریم ها، به تصویر كشیدن مناطق گردشگری و طبیعت بكر ایران زمین-بی آنكه در فیلم كاربردی داشته باشد- و صدای بنیامین!- كه آن همه سروصدا كرد و مدتی باعث عدم اكران فیلم شد- شكل و شمایل بگیرد. البته از ریتم مناسب و ضرباهنگ مجذوب كننده فیلم به عنوان نكته مثبت آن نمی توان گذشت.
گرگ و میش از اساس غیرمنطقی است. ماجرای دو دختر جوان تنها كه منزوی و در دل طبیعت زندگی می كنند. ساره و سوده، خواهرانی هستند كه پدر و مادر خود را در زلزله رودبار از دست داده اند و به همین سبب به تنهایی و در دره ای جنگلی در یك منطقه كوهستانی در شمال ایران، دور از مردم مشغول زندگی هستند.
در یكی از روزهای زمستانی مرد جوانی در راه می ماند. جوانی كه ظاهر درستی ندارد و طرز رفتار و گفتارش گواه این است كه آدمی ناحسابی است. اما آن دو این مرد را به خانه خود راه می دهند و اجازه می دهند كه شب در منزلشان بخوابد! فردای آن شب آن مرد كه «پارسا» نام دارد پس از انجام حركات هیستریك و دیوانه وار به خواهر كوچكتر (سوده) هتك حرمت می كند و می گریزد. خواهربزرگتر (ساره) پس از اطلاع یافتن از این اتفاق لباس رزم به تن می كند! و برای انتقام گرفتن از مرد، آهنگ سفر می كند، در یك صحنه نیز بی هیچ دلیلی به ماشین یك جوان در راه مانده می كوبد! به جز این فصل ابتدایی، می توان به موارد دیگری نیز اشاره كرد.
مثلاً در حالی كه ساره در طی مسیر بارها با مردان هوسران و هرزه درگیر می شود و حتی در چند مورد نیز تیراندازی می كند و چند نفر را زخمی می كند، اما از پلیس هیچ خبری نیست. درست برعكس در آنجایی كه هیچ نیازی به پلیس وجود ندارد، حضور فراوان پیدا می كند. هر جا پلیس ساره و معصومه- فاحشه ای كه در ادامه وارد فیلم می شود- را می بیند، شروع به تفحص و بازرسی آن ها می كند و پس از چند نگاه مشكوك با این تذكر كه مراقب خود باشید به آن ها اجازه عبور می دهد.
مگر مسافرت دو دختر جوان تنها جرم است؟ پس گیر دادن دائم پلیس به آن ها چه دلیلی دارد؟ ساره كه شباهتی زیاد به شخصیت ناتاشا در مجموعه خواب و بیدار (به كارگردانی فخیم زاده) دارد در راه متوجه می شود كه سوده خودكشی كرده است و این رویداد انگیزه او را برای انتقام گیری دوچندان می كند. تا اینجا، فیلم را می توان در ژانر حادثه ای قرار داد. اما چیزی نمی گذرد كه پای مسایل اجتماعی هم به فیلم باز می شود؛ فساد و فحشا. اما گرگ و میش نیز مثل بسیاری دیگر از آثاری كه به این ناهنجاری اجتماعی پرداختند، از آن استفاده ابزاری می كند.
دوربین بیش از آنكه به جستجوی علل، عوامل و ریشه های چنین مشكلاتی برود، روی خود مسئله دقیق می شود و جزئیات آن را به شكلی زننده به تصویر می كشد. به این ترتیب است كه اولاً پرداختن به این موضوع آن هم به این شكل تأثیر معكوس و تشویقی روی مخاطب می گذارد و ثانیاً، پرداختن به جزئیات در این زمینه می تواند باعث بدآموزی برای كودكان و نوجوانان گردد. مسئله دیگر بازنمایی این مسئله به شكل غیرواقعی و اغراق آمیز است.
به طوری كه اگر یك خارجی این فیلم را ببیند، تصور می كند كه تمام نقاط جامعه شهری ایران پر از بدكاره است و مردان ایرانی تمام وقت خود را به هرزگی می پردازند.
یك سوم پایانی، آهنگ فیلم تغییر می كند و تبدیل به اثری دینی یا معناگرا می شود. از آن لحظه كه ناگهان پیرزن وارد فیلم می شود و در ادامه آن نیز پیرمرد بلد نابینا پیدایش می شود. لحن فیلم در این قسمت ها كاملاً با فصل های قبلی اش ناجور است و به قول معروف تبدیل به «اجماع ضدین» شده است. گرگ و میش بازایش این دو شخصیت (پیرزن و مرد بلد) چه پیام اخلاقی و دینی را به مخاطب خودش منتقل می كند؟ قرار بود كه شخصیت های فیلم در این سفر كه به نوعی می توان آن را نماد یك سلوك عرفانی دانست متحول شوند و مخاطب از این طریق به دركی معنوی دست یابد.
اما به جای اینكه این تحول در خلال ماجرا رخ دهد بدون هیچ زمینه ای ناگهان شخصیت ها تغییر می یابند. ساره از انتقام جویی و كینه توزی دست برمی دارد و معصومه پاك می شود. اولی فقط با شنیدن ماجرای بلد، دست از تصمیمی كه به خاطر آن هزاران كیلومتر راه را پیموده بود برمی دارد و معصومه نیز، بدون اینكه هیچ نشانه و قرینه ای از توبه كردنش دیده شود تبدیل به فرشته می شود! (براساس ترانه ای كه در پایان فیلم خوانده می شود) مذهبی كه گرگ و میش به مخاطب خود منتقل می كند، هیچ شباهتی به اسلام و تشیع ندارد و بیشتر به مذاهب صوفیانه و درویشی می ماند.
یك مذهب منفعل كه نه در شهر و زندگی عادی، كه در بیابان، آن هم بسیار اتفاقی و بی منطق به دست می آید. مطمئناً اگر «مشاور مذهبی» این فیلم تعمق بیشتری در آموزه های صحیح دینی می كرد و یا از كارشناسی استفاده می شد كه با روح دین عالمانه تر برخورد می كرد، هیچ گاه مفاهیم دینی اینگونه در فیلم گنجانده نمی شد.
معنویتی كه مخاطب هیچ پیام تازه ای از آن دریافت نمی كند و تأثیری نمی پذیرد.نكته دیگر عدم پایبندی گرگ و میش به یك سبك و سیاق خاص است. فیلم در همان حال كه واقعگرا (رئال) است، گاه گریزی به فرا واقعیت می زند و به سوررئال شباهت پیدا می كند. هر چند تلفیق واقعیت و خیال در فیلم به خودی خود بد نیست، چه اینكه، بسیاری از آثار ماندگار هنری از این طریق جاودانه شدند.
اما مسئله این است كه این كار از چه طریقی انجام شود. مثلاً ظهور پیرزن در فیلم، كه فرستاده ای از غیب است و یك نشانه ماورائی است، هیچ مناسبتی ندارد و مخاطب نمی تواند آن را باور كند.نحوه نامگذاری شخصیت های فیلم بسیار سؤال برانگیز است.
مثلاً شخصیت های مثبت ساره و سوده نام دارند، در حالی كه ضدقهرمان و آدم بد كه مردی هوسران و بی بند و بار است «پارسا». همچنین دختر فاحشه «معصومه» نامگذاری شده است كه اگر چه دلسوزی فیلم به این شخصیت را می رساند، اما این كار توهین به این نام مقدس و مبارك است.
اینگونه است كه علی رغم تسلط جعفری بر ویژگی های سینمای مردم پسند و همچنین انگیزه او در اصلاح گری جامعه، اما شكل نهایی آثارش چندان موفق از آب درنمی آید.
قاسم جعفری به عنوان یك كارگردان كه متعهد به ارزش های دینی و فرهنگی جامعه است، با رعایت برخی مسایل، در آینده هم می تواند به فیلمسازی قابل توجه تبدیل شود و هم آثاری خلق كند كه بتوانند بر مردم تأثیری مثبت بگذارند.
آرش فهیم
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید