سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


نوبت گرفتن برای زندگی به یُمن توجیه‏ پذیری وسیله


نوبت گرفتن برای زندگی به یُمن توجیه‏ پذیری وسیله
« نوبت گرفتن برای زندگی به یُمن توجیه‏ پذیری وسیله» نگاهی است به رمان «به‏نوبت» اثر:"لوئیجی پیراندلو" كه به وسیله "فتح الله بی نیاز "نویسنده و منتقد ایرانی نوشته شده است.
فرایند شكل‏گیری بیشتر تئوری‏های جامعه‏شناسی، اقتصادی و دیگر عرصه‏ها حركت از مشخص به مجرد، از جزء به كل، سپس بازگشت از مجرد و كل به مشخص و جزء است؛ برای مثال ماركس از كالا (مقوله عینی و مشخص) شروع می‏كند و به نظریه(مقوله ذهنی) ارزش اضافی می‏رسد.
می‏توانیم بگوییم ماكیاولی كه یكی از صادق‏ترین- و به‏همین دلیل منفورترین متفكران جهان است- تز توجیه‏پذیری وسیله به‏مدد هدف را از زندگی روزمره، چه بسا از روابط همسایه‏ها و خویشاوندانش كشف كرد؛ تزی كه انصافاً خیلی به ‏درد لنین، استالین، هیتلر، چائوشسكو و مشی تروریستی القاعده و دشمن‏ نماهای این مشی خورد و می‏خورد. حال ببینیم اهل قلم چگونه این شیوه فراگیر را كه امروزه بدبختانه قبح آن ریخته است، بازنمایی می‏كنند.
برای این منظور سراغ لوئیجی پیراندلو و داستانش «نوبت» می‏رویم كه مترجم آن را « به‏نوبت» ترجمه كرده است؛ داستانی كه از منظر دانای كل و در سی فصل روایت می‏شود. دون‏دیگو آلكوزر هفتاد و دوساله بسیار پولدار، چهار زن گرفته است كه همه مرده‏اند. او احساس می‏كند اشباح زن‏های سابقش در خانه حضور دارند و گاهی همگی یا به ‏تنهایی آزارش می‏دهند و می ‏ترسانند. دون‏ دیگو به ‏منظور رهایی از این ترس و تنهایی می‏خواهد ازدواج كند و برای وصلت مجدد روی استلینا انگشت می‏گذارد. دون‏مارك‏آنتونیو راوی پدرِ استلینا راضی است و می‏خواهد دوستان و همسایگانِ معترض و جانبدار دخترش را نیز راضی كند. با این كه حس می‏كند آنها حسودی می‏كنند، می‏گوید علت رضایتش، پیری دون‏دیگو و مرگ قریب‏الوقوع او است؛ تا آن زمان استلینا می‏تواند در جایی بهتر از خانه پدرش زندگی كند و پس از مرگ دون‏دیگو وارث ثروت شوهرش شود و شوهر دلخواهش را انتخاب كند.
دون‏پپه آلتو اشراف ‏زاده ای است بی‏پول؛ زیرا پدرش ثروت خانوادگی را به‏ باد داده است. او با مادرش زندگی می‏كند. دون‏پپه گرچه از استلینا بدش نمی‏آید، ولی به‏خوبی می‏داند كه نمی‏تواند زن بگیرد. استلینا در ازدواج مقاومت می‏كند و دون‏دیگو برای راضی كردن او هربار مقداری طلا و جواهر به‏عنوان هدیه برایش می‏فرستد. پیرمرد از دون‏آنتونیو می‏خواهد با ملایمت دون‏پپه را از سر راه بردارد. دون آنتونیو به دون‏پپه می‏گوید بهتر است مانعی برای ازدواج پیش نیاورد و تا مرگ دون‏دیگو صبر كند.
دون‏پپه متعجب می‏شود، زیرا تقریباً استلینا را از یاد برده بود، اما نقشه او را می‏پذیرد. بالاخره استلینا راضی می‏شود كه با دون‏دیگو ازدواج كند. در مراسم عروسی بسیار سرد و بی‏روح، وقتی دون‏دیگو می‏خواهد لیوانی لیكور به عروس‏خانم تعارف كند، به دلیل ‏لرزش دست چند قطره از لیكور روی دامن استلینا می‏ریزد؛ و چون این موضوع از نظر فرهنگ و باورهای مردم، بدشگون است و به‏معنی لكه‏ دار بودن دامن عروس است، استلینا گریه می‏كند. جشن به شكلی بدی هم پایان می‏گیرد، زیرا دون‏پپه با یكی از میهمان‏ها مشاجره می‏كند و به او سیلی می‏زند. فردای آن روز دون‏پپه از آن فرد نامه‏ای تهدیدآمیز دریافت می‏كند.
آن را به شوهر خواهرش چیرو كوپا نشان می‏دهد. كوپا پیشنهاد دوئل می‏دهد؛ درحالی‏كه دون‏پپه طرز استفاده از وسایل دوئل را نمی‏داند. پس از چند ساعت دون‏پپه پشیمان می‏شود، ولی تربیت اشرافی‏اش به او حكم می‏كند كه حیثیت و آبرویش را محفوظ نگه‏ دارد. بالاخره دوئل صورت می‏گیرد، دون‏پپه زخمی می‏شود. فیلومنا خواهر دون‏پپه وقتی از زخمی شدن او مطلع می‏شود، از شوهرش تقاضا می‏كند اجازه دهد او را ببیند، اما كوپا با این بهانه كه پپه لخت است، اجازه ملاقات به همسرش نمی‏دهد. فیلومنا كه بیمار است، پس از چندی می‏میرد. در حال احتضار درحالی‏ كه با دست‏های بیمارش كوپا را نوازش می‏كند، از او می‏خواهد یك كشیش خبر كند. شوهر بدطینتش می‏گوید: «... مگر چه گناهی مرتكب شده‏ای كه می‏ خواهی اعتراف كنی؟» (ص ۶۹)
و زنِ محتضر یكی از صادقانه‏ترین جواب‏ها را می‏دهد:«چه كسی هست كه در عمرش گناه نكرده باشد.»
استلینا كه پس از مدتی گریه و زاری حالا در خانه دون‏دیگو زندگی می‏كند، هر شب مهماندار جوانانی است كه بعضی‏هاشان دوستان دون‏دیگو و بعضی دوستان دون‏پپه هستند. آنها درحالی‏ كه دون دیگو چرت می‏زند، به نواختن، خواندن و نوشیدن می‏گذرانند.
دون‏پپه هم پس از بهبودی به آنجا می‏رود. دون‏دیگو از دیدنش خوشحال می‏شود، زیرا حس می‏كند با آمدن پپه،«سالوو» كه عاشق استلینا شده است، عقب‏نشینی خواهد كرد و او دیگر لازم نیست نگران باشد. چندی بعد كه دون‏دیگو ذات‏الریه می‏گیرد، دون‏آنتونیو، دون‏پپه و استلینا به‏خاطر عذاب وجدانِ مرتبط با نقشه‏شان، به‏خوبی از او پرستاری می‏كنند و در همان حال به مرگ او نیز امیدوارند. دون‏دیگو از بیماری نجات پیدا می‏كند و پس از آن بسیار بداخلاق می‏شود و مرتباً با استلینا دعوا می‏كند.
دون‏پپه كه حس می‏كند سخت عاشق استلیناست، جریان را با كوپا در میان می‏گذارد. كوپا به استلینا می‏گوید كه طبق قانون، شوهر دادن اجباری دختر توسط پدر، جرم است و استلینا با یك شكایت می‏تواند خود را آزاد كند و چون وكیل است، آمادگی‏اش را برای وكالت استلینا اعلام می‏كند. او صریح به استلینا می‏گوید كه نگران آوارگی پس از طلاق نباشد، زیرا خواهری دارد كه در صومعه راهبه است و استلینا پس از جدایی می‏تواند نزد او برود و تا وقتی كه تصمیم جدیدی برای زندگی‏اش نگرفته است آنجا بماند.
بالاخره پس از مدتی، به‏رغم مخالفت جنون‏آمیز دون‏آنتونیو، طلاق استلینا را از دون‏دیگو می‏گیرد و در پایان جلسه دادگاه با صدای بلند اعلام می‏كند:«... پدری كه با منظوری خبیث دخترش را فدا می‏كند، نام دیگری ندارد جز یك بچه ننه!» (ص ۱۴۷) دون‏پپه نیز كه حالا به كار دولتی رضایت داده، تصمیم می‏گیرد از خیر ثروت دون‏دیگو بگذرد و پس از طلاق استلینا، با او ازدواج كند. ولی كوپا پیش‏دستی كرده و با استلینا ازدواج می‏كند و او را به خانه‏اش در خارج از شهر می‏برد. در این موقعیت، دون‏دیگو یك روز به دون‏پپه می‏گوید كه از نقشه ‏شان اطلاع داشته است، ولی«... وقتی ما خواهان مرگ كسی هستیم، آن شخص نمی‏میرد و عمرش از لج ما طولانی‏تر می‏شود.» (ص ۱۵۹) دون‏دیگو دنبال دختر دیگری برای ازدواج ششم است و روزی به دون‏آنتونیو می‏گوید: «... دون‏ مارك‏آنتونیوی گرامی من، همان‏طور كه من برای تو لقمه چربی بودم، برای دیگران نیز همین‏طور خواهم بود...»(ص ۱۷۵) و می‏گوید در وصیت‏نامه‏اش می‏نویسد زنش درصورتی از ارث بهره‏مند می‏شود كه فقط با دون‏پپه ازدواج كند و بالاخره موفق می‏شود دختر دیگری را به ازدواج خود درآورد.
كوپا و استلینا به خانه شهری ‏شان برمی‏گردند و كوپا، دون‏پپه را در دفترش استخدام می‏كند. روزی كه در دادگاه است، از تصور این كه دون‏پپه به خانه‏اش رفته و در حال ملاقات با استلینا است، كنترلش را از دست می‏دهد، به قضات توهین می‏كند و هنگامی ‏كه قاضی می‏خواهد او را از دادگاه اخراج كند، بی‏هوش می‏شود و پس از انتقال به خانه می‏ میرد. دون‏پپه درحالی‏كه با استلینا، دون‏آنتونیو و فرزندان خواهرش بالای سر جسد كوپا ایستاده است، به آینده‏ای می‏اندیشد كه در آن با استلینا زندگی می‏كند و حامی بچه‏های خواهرش خواهد شد و به این ترتیب بالاخره نوبت او هم می‏رسد.
این داستان رفتارگرایانه، ساختاری بسیار ساده دارد و بیشتر به نمایشنامه شبیه است. توصیف‏ها در حد توصیف‏های نمایشنامه‏هاست و تعداد شخصیت‏های هر صحنه چندان زیاد نیست. شخصیت‏ها به‏ طور عام برای فرار از پریشانی و نابسامانی به خیالبافی و برنامه ‏ریزی می‏پردازند، ولی چون تابع جبر هستی‏اند و نه اراده خودشان، لذا مغلوب می‏شوند. آنها مانند بیشتر انسان‏ها دست به عمل می ‏زنند بی‏ آن‏كه به ارزیابی بعدی‏شان فكر كنند.
كوپا وقتی شوهر استلینا است، به دون‏دیگو حسادت می‏كند كه روزگاری با استلینا زندگی می‏كرد. او برای سركوب كردن حسادتش نسبت به دون‏پپه، بارها كه در دادگاه نشسته است، می‏خواهد او را به بهانه‏ای به خانه‏اش (نزد استلینا) بفرستد تا از شر حسادت خلاص شود، ولی هر بار مانع خود می‏شود. دون‏پپه می‏داند كه دارد به دلیل مسخره‏ای تن به دوئل می‏دهد، ولی آن را می‏پذیرد. استلینا در خانه دون‏دیگو مدام گریه می‏كند و بی‏طاقت می‏شود، ولی «گول رسیدن به هدف بزرگ را می‏خورد» و جزو مجموعه‏ای می‏شود كه قبولش ندارد. زمانی شكسپیر گفته بود:« بد مكن، بد می‏شوی.»
به‏عبارت دیگر شخصیت‏های این داستان با رفتارشان خود را می‏سازند، پس از مدتی بنده، اسیر دست و پابسته و دنباله ‏روی كور نیات، اهداف و دنیای خیالی‏شان می‏شوند. خوشحال اند كه به بعضی از چیزها رسیده‏اند، اما در واقع «خود» و «هویت‏شان» را از دست داده‏اند. به یك مثال ساده توجه كنیم: زنی موقعیتی به ‏دست می‏آورد كه با یك بار خودفروشی، به چند صد میلیون تومان پول می‏رسد. آن مرد هم كه نام و نشانی زن را نمی‏داند، می ‏میرد یا گم و گور می‏شود. زن می‏خواهد از آن پس با خیال راحت بنشیند و مولوی و حافظ و عطار بخواند و هر از گاهی هم به همنوعانش كمك كند.
اما آن تجربه زودگذر چیزی در این زن را خرد و شكسته است كه دیگر نمی‏تواند به منش و منّیت پیشین خود بازگردد. حتی پس ندادن ده تومان اضافی پول بقال، ما را از درون فاسد می‏كند؛ هر چند كه خود این فساد هم نسبی است. پیراندلو ضمن گفتن قصه‏ای ساده در داستانی كه بیشتر شخصیت‏هایش به گمان نگارنده «تجربی‏اند» و كلیت داستان هم چندان از «تخیل ناب» بهره نبرده است، به ما نشان می‏دهد كه انسان‏ها در زندگی معمولی‏شان چگونه تغییر وجود می‏دهند.
این اثر ساده، فارغ از طبقه‏بندی‏های فروید و یونگ، وجوهی از روانشناسی رفتارگرایی (جان دالرد و نیل میلر) و روانشناسی انسان‏گرایی ( آبراهام مزلا) را كه می‏توانند به بخش‏هایی از هستی پیچیده ما پاسخ گویند، در برابرمان قرار می‏دهد. پیراندلو نه در حد شاهكارش «مرحوم ماتیا پاسكال»، كه دست‏كم به شكلی تحسین‏انگیز این دیدگاه‏ها را به ‏طور مشخص بازنمایی می‏كند. كاش مترجم محترم و ویراستار متن، كمی به ساختار نحوی توجه نشان می‏دادند و این همه واژه و كلمه منسوخ و غیرداستانی را وارد متن داستانی نمی‏كردند.
فتح الله بی نیاز
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی آتی‌بان


همچنین مشاهده کنید