پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

سناریوهای غرب در آسیای مرکزی


سناریوهای غرب در آسیای مرکزی
حدود شش دهه از شكست آلمان نازی كه در سرمای جانكاه روسیه از پا درآمد، گذشته و همچنان مقامات كرملین معتقدند كه روسیه درواقع بازنده اصلی این پیروزی بوده است چرا كه فتح این نبرد به قیمت جان ۲۰ میلیون نفر برای آنها تمام شد. اینك از ثمرات فتوحات سال ۱۹۴۵ دیگر چیزی باقی نمانده و نفوذ مسكو نه تا بخش های مركزی آلمان، بلكه تا نزدیكترین جمهوری های استقلال یافته از شوروی سابق نیز نمی رسد.
طی سال های اخیر روسیه مناطق بسیار حساس و استراتژیكی همچون قفقاز، آسیای مركزی و حتی اوكراین را از كف داده و دیگر اطمینانی نیست كه مسكو حتی از عهده اداره فدراسیون روسیه هم برآید. البته از دیدگاه دولتمردان روسیه، نسل كنونی موجب اضمحلال افتخارات نسل ها ی پیشین شده و به فداكاری های آنان خیانت كرده اند. یوری آندروپف(۱) قبل از فروپاشی شوروی تجزیه و تحلیلی ارائه نمود كه به اعتقاد بسیاری از ناظران غربی هوشمندانه تهیه شده بود. وی براساس ادله و شواهد موجود دریافت كه اتحادجماهیر به شكلی نامحسوس به سمت فاجعه ای سترگ پیش می رود. روند وقوع این فاجعه به دو دلیل آغاز شده بود: اول آنكه اقتصاد جماهیر به طور ذاتی ناكارآمد بود و ایدئولوژی و جغرافیای این جمهوری ها به طور بنیادی باعث به وجود آمدن سیستمی معیوب و ناقص شده بود. دوم تصمیم ایالات متحده در دهه ۱۹۸۰ برای هدف قرار دادن بزرگترین نقطه ضعف تنها رقیب خود در جهان بود. آمریكا مسابقه تسلیحاتی به راه انداخت و لذا بحرانی غیرقابل مهار و در مقیاسی بسیار بزرگتر از حد و توانایی روس ها به وجود آورد.
روس ها برای حفظ قدرت استراتژیك خود مجبور شدند اقتصاد خود را صرف نیروهای نظامی كرده و به تقویت آن بخش از اقتصاد بپردازند كه سرنوشتش با نیروهای نظامی و قدرت راهبردی گره خورده بود. از این رو هزینه های چشم و همچشمی و رقابت بی مورد با آمریكا به تدریج افزایش یافت و اتحاد جماهیر شوروی را در آستانه فروپاشی قرار داد. درواقع این كلاهی تاریخی بود كه آمریكا بر سر شوروی گذاشت. مسكو در آن وضعیت مجبور به تغییر در توازن ارتباط میان جغرافیای سیاسی و اقتصاد شد و لذا گورباچف تصمیم به پایان جنگ سرد گرفت. وی به بهانه انتقال دانش فنی از غرب و جذب سرمایه گذاری خارجی، دست از مسابقه تسلیحاتی كشید اما به دو دلیل كنترل اوضاع از دستانش خارج گشت.
۱- سوای این واقعیت كه سطح سرمایه گذاری غرب و كمك هایش چقدر بود، تصلب اقتصاد اتحاد جماهیر شوروی به اندازه ای وخیم بود كه مسكو قادر به استفاده موثری از سرمایه گذاری های غربی در چارچوب معنادار سیاسی نبود.
۲- ایالات متحده قصد اینكه به روسیه فرصت بازیافت و بهبود قوا را بدهد نداشت.
در ابتدا آمریكا به صورت پنهان و آشكار طرح دوستی با كشورهای شرق اروپا را ریخت و حداكثر فرصت طلبی و بهره برداری از نقاط ضعف روس ها را امكان پذیرتر ساخت. از سوی دیگر با از دست رفتن امپراتوری روس ها در بلوك شرق، راه را برای سقوط «گورباچف» و صعود «یلتسین» هموار كرد. مهمترین ماحصل آن نیز فروپاشی شوروی سابق بود.
نكته مهم اینجاست كه چون شكست و عقب نشینی خاصیت تشدید شونده دارد مسكو نه تنها تمامی دستاوردهایش از جنگ دوم جهانی را از دست داد بلكه یلتسین سیاستگزاری های زمان گورباچف را بسط داد و به آن عمق بیشتری بخشید. وی تصور می نمود كه روسیه می بایست بار مسئولیت جمهوری های عقب مانده اتحاد جماهیر را كه طی سال های گذشته، چندین نسل از سایر ممالك جهان عقب مانده اند را زمین بگذارد. نتیجه چنین تصمیمی آن شد كه در ازای حفظ و گسترش روابط تجاری اش با غرب به تدریج موقعیت ژئوپلتیك خود را از دست داد. ضمن آنكه زندگی روس ها به ویژه آنان كه خارج از مسكو و سن پترزبورگ زندگی می كردند و یا آنان كه به نخبگان تعلق نداشتند، به سمت وخامت اوضاع و سختی پیش رفتند.
این روند معكوس اقتصادی دلیل بسیار مهم دیگری نیز داشت كه در یكی از معتبرترین تحلیل های نشریات خارجی آورده شده است(۲):
«سرمایه داری یا همان كاپیتالیسم، زمانی مثمرثمر و رضایتبخش است كه فداكاری عظیم اجتماعی را پشت خود دارا باشد اما روسیه این هزینه سنگین را به خاطر كمونیسم پرداخته بود و دیگر قادر به بازپرداخت آن نبوده و نیست.»
البته منظور از این عبارت، صرفا پول نیست بلكه پویایی و دینامیسمی است كه سرمایه داری از اساس به آن نیاز دارد و كمونیسم روسیه را از پای درآورد. اكنون دیگر ساختار حقوقی، سیاسی و اجتماعی روسیه قابل تغییر به وضعیتی نیست كه بتواند از پس نیازمندی ها و لوازم سرمایه داری برآید. برای ثروتمند شدن، دزدی و سرقت جای تولید را گرفته و در تاروپود آن نظام، رخنه كرده است. پیش از فروپاشی كمونیسم، روسیه فقیر اما قدرتمند بود. بعد از آن هم فقیرتر شد و هم به لحاظ آسیب شناسی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بسیار ضعیف تر شد، آنقدر كه فقط ناچار بود تلاش و تقلا كند تا همان باقیمانده روسیه را هم به باد ندهد.
جغرافیای سیاسی (ژئوپلتیك) یك بازی احساساتی پرسوز و گداز نیست و ایالات متحده هم كشوری احساساتی نیست. اصولا آمریكا درست همان كاری را كرد كه روس ها در گذشته كرده بودند و اگر موقعیت دنیا برعكس می شد، روس ها همین كاری را می كردند كه آمریكایی ها می كنند. آمریكا روی منافع خود پافشاری كرده در این راه و از مكانیسم های مختلف بهره می برد. این اهرم های فشار عبارتند از بسط و توسعه ناتو، گسترش نفوذ در اروپای شرقی و حتی نفوذ در خود جمهوری های تازه استقلال یافته و حوزه بالتیك.
●«نقش ناتو در تحولات حوزه خزرو قفقاز»
از سال ۱۹۸۷ بود كه تغییرات آغاز شد. ممالك اروپایی شرقی آزادسازی فضای سیاسی را درپیش گرفته و با سقوط دولت های تحت الحمایه شوروی در اروپای شرقی، دیوار برلین به عنوان سمبل جنگ سرد و رویارویی دو ابرقدرت فرو ریخت. در این اثنا گورباچف در اقدامی نفس گیر، خروج ارتش سرخ از افغانستان را اعلام نمود و تا ۲ سال پس از آن اغلب كشورهای عضو بلوك شرق از كنترل مستقیم مسكو خارج شدند. نسیم دموكراسی غربی ابتدا از شرق اروپا وزیدن گرفت و سپس به جنوب شرقی آسیا، آفریقا و آمریكای لاتین رسید.
كودتای سه روزه «گنادی بانایف» در اوت ۱۹۹۱ آغازی بود بر پایان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و در كمتر از ۶ ماه بعد از آن میراث «لنین» و «استالین» فروپاشید و از دل آن، ۱۵ جمهوری مستقل خارج شد.
برخلاف وعده شفاهی رهبران جهان غرب مبنی بر انحلال ناتو در قبال انحلال پیمان ورشو، ناتو پس از پایان جنگ سرد نیز به حیات خود ادامه داد. ابتدا تصور می شد كه ناتو در همان مرزهای اروپای غربی محدود خواهد شد اما با گذشت چند سال از فروپاشی شوروی، حضور نظامیان ناتو در قالب طرح مشاركت برای صلح به شرق اروپا كشیده شد و سپس در پایان دهه ۱۹۹۰ و در آستانه ورود به هزاره سوم، عضویت كشورهای عضو پیمان ورشو در پیمان ناتو در دستور كار غرب قرار گرفت و البته این آغاز ماجرا بود. سه جمهوری بالتیك خواستار عضویت در ناتو شدند و عاقبت به رغم اعتراضات شدید مسكو بخشی از خاك اتحاد جماهیر شوروی سابق در اختیار پیمانی قرار گرفت كه روزگاری دشمن قسم خورده روسیه قلمداد می شد.
طی این سالها به رغم از میان رفتن فلسفه وجودی ناتو، كشورهای غربی تلاش نموده تا آن را به عنوان كارآمدترین ابزار جهت پیروزی سیاسی- نظامی خود بر جهان حفظ كرده و از آنجا كه اروپا در استراتژی جهانی آمریكا دارای نقشی محوری است و ناتو ابزار اصلی اعمال سیاست های آمریكا در اروپا محسوب می شود لذا مقامات آمریكایی در این رابطه انگیزه های مضاعفی داشته اند. واقعیت این است كه كشورهای اروپای شرقی و مركزی در پی انحلال پیمان ورشو و بروز نوعی خلاء امنیتی در منطقه، احساس ناامنی و بی ثباتی وافری را تجربه كرده و این درحالی است كه غیرقابل پیش بینی بودن آینده روسیه نیز مزید بر علت شده و با تشدید این حس دامن زده است. در چنین شرایطی قدرت های غربی مصمم برآنند تا از طریق گسترش ناتو، كشورهایی را ممكن است در آینده به عضویت مجدد بلوك روسیه درآیند بیش از پیش از مدار مسكو كرملین دور و لذا ادغام آنها را در بلوك خود گارانتی و تضمین كنند. از جمله این مناطق، منطقه حساس و استراتژیك قفقاز است كه گسترش و استقرار ناتو در آن علاوه بر ضمانت دوری آن از مدار مسكو، متأسفانه می تواند موقعیت مناسبی را برای فشار بر جمهوری اسلامی ایران و حتی تنگ تر كردن حلقه محاصره ای كه به خصوص از زمان اشغال دو كشور افغانستان و عراق به دست آمریكا و متحدانش به وجود آمده ایجاد كند. اما از طرفی دیگر روسیه و ایران نیز فعالانه در تعقیب منافع خودشان در منطقه بوده و هستند.
از نظر نظامی، روسیه با فاصله زیادی همچنان قدرت مسلط در منطقه باقی می ماند. هیچیك از دولت های به جا مانده از شوروی سابق نمی توانند از لحاظ حجم و قابلیت نیروها حتی به ارتش روسیه نزدیك شوند. تمام ارتش های كشورهای شوروی سابق كماكان از تسلیحات طراحی شده روسیه استفاده نموده و به همین علت به قطعات یدكی ساخت روسیه و همچنین به كمك های خدماتی آن شدیدا نیازمندند. روسیه به عنوان یك میانجی میان نیروهای نظامی چند ملیتی و همچنین میان گروه بندی های منطقه ای، از قبیل كشورهای مشترك المنافع بدون انسجام گرجستان، ازبكستان، اوكراین، جمهوری آذربایجان و مولداوی كه كشورهای «گوام» خوانده می شوند، باقی می ماند.
اساسا تمام نیروهای نظامی در زمینه آموزش پیشرفته در مفاهیم عملیاتی و موضوعات تكنیكی به نهادهای نظامی روسیه وابسته اند. حتی گرجستان كه فعالانه به دنبال یاری نگرفتن از روسیه در آموزش افراد بوده نیز در سال ۱۹۹۹ تعداد ۲۵۰ نفر از ۴۰۰ كارآموز افسری خود را به آكادمی های خدماتی روسیه فرستاد(۳). تقریبا در تمام كشورهای قفقاز و آسیای مركزی، پایگاه های نظامی روسیه همچنان به قوت خود باقی مانده اند.
اما با تحریك احساسات قوی ضدروسی در جمهوری های آذربایجان و گرجستان، هر دو كشور به روسیه در بهترین حالتش با بی تفاوتی و به شكلی بدخواهانه نگریسته و همكاری نزدیك با كشورهای عضو ناتو را به عنوان عامل توازن، لازم و مطلوب قلمداد می نمایند. تضادهای ایدئولوژیك جمهوری آذربایجان سكولار با ایران اسلامی از یك سو و اختلافات بر سر تعیین رژیم حقوقی دریای خزر و حد و حدود مرزهای دریایی دو كشور به مداخله در امور داخلی یكدیگر، بهانه ای شده تا جمهوری آذربایجان علاوه بر دور شدن از مدار مسكو، به منظور فشار به جمهوری اسلامی ایران ضمن تلاش برای الحاق به ناتو، از نیروهای ایالات متحده نیز بخواهد با حضور در خاك خود و ایجاد پایگاه نظامی در آن برای نیل به مقاصد خود، یاری مؤثر رسانند.
وجود پایگاه هوایی «آبشورون» كه محل پرواز و فرود هواپیماهای آمریكایی «گالكس» است پیامی دو جانبه برای مسكو و تهران دارد و لذا موجب واكنش متفاوت هر دو كشور شده است. ایالات متحده با حضور نظامی خود در قفقاز و آسیای مركزی می كوشد حلقه محاصره خود به دور ایران را هرچه بیشتر تنگ كند تا بتواند منافعی را كه از این طریق جستجو می كند به چنگ آورد و آن دور كردن ایران از سیاست های مغایر با منافع آمریكا در مناطق خاورمیانه، آسیای مركزی و قفقاز است. بروز انقلاب های رنگین در گرجستان و اوكراین آخرین پرده از سناریوی قدرت غرب در مقابل روسیه بود. اوكراین به عنوان دومین عضو بزرگ جامعه مستقل مشترك المنافع با دخالت مستقیم و آشكارای نهادهای مالی و مؤسسات تحقیقاتی اروپایی و آمریكایی از مدار مسكو خارج شد. اكنون نه تنها یك غربگرای دوآتیشه در «كیف» حكومت می كند بلكه دولت اوكراین خواستار خروج فوری روسیه از بندر «سواستوپل» در شبه جزیره «كریمه» شده و در صورت اصرار «یوشچنكو»، مسكو عمده ترین پایگاه دریایی خود در دریای سیاه را از دست خواهد داد و در این منطقه در جایگاهی قرار می گیرد كه روسیه پیش از جنگ كریمه در نیمه دوم قرن نوزدهم قرار داشت.
چنین درخواست مشابهی از سوی «ساكاشویلی» در گرجستان نیز مطرح شده است. تخلیه پایگاه های نظامی روسیه در گرجستان توازن استراتژیك در قفقاز را به خطر انداخته و تأثیرات نامطلوبی بر اقتدار روسیه در منطقه ماورای قفقاز بر جای خواهد گذاشت.●«تعامل ناتو با غرب، همگرایی ها و واگرایی ها در آسیای مركزی»
در نیمه نخست قرن نوزدهم، منطقه قفقاز یكی از عمده عوامل تنش در مناسبات روسیه با كشورهای اروپایی بود. انگلیس تلاش می كرد این منطقه را به حائلی برای جلوگیری از پیشروی روسیه به سمت ایران، تركیه و هند تبدیل كند و در این میان، دولت فرانسه برای تحقق اهداف امپریالیستی خود در خاورمیانه همواره تلاش می نمود از كارت برنده قفقاز در زورآزمایی و مچ اندازی سیاسی- نظامی انگلیس و روسیه به نفع خود بهره برداری كند. محافل سیاسی در سن پطرزبورگ (پایتخت پیشین روسیه) و تفلیس با سوءظن فعالیت ها و اقدامات قدرت های غربی در منطقه قفقاز را زیر نظر داشته و بر این باور بودند كه این منطقه می تواند سرنوشتی ابهام آمیز و نامعلوم داشته باشد. كشمكش بین المللی بر سر منطقه قفقاز تا دهه ۱۸۶۰ ادامه یافت، چنانكه در سال ۱۸۳۷ مسائل مربوط به این ناحیه سبب شد تا انگلیس و روسیه در آستانه جنگی تمام عیار با یكدیگر قرار گیرند.
سرانجام اختلافات و اهداف متضاد روسیه و انگلیس بر سر قفقاز، زمینه را برای بروز جنگ كریمه فراهم ساخت، جنگی كه پیامدها و ابعاد آن را می توان با جنگ های جهانی بعدی مقایسه نمود. جنگ كریمه، بنیان نظم حاكمه بر اروپا در دوران پس از ناپلئون را كاملا دگرگون ساخت و به صلح طولانی در قاره اروپا پایان داد.
در ابتدای دهه ۹۰ و در سال ۱۹۹۱ بار دیگر توجه اروپا به تحولات و رویدادهای منطقه قفقاز جلب شد. وضعیت پیش آمده در آن زمان در منطقه، در نوع خود بی سابقه بود چرا كه كشورهای منطقه قفقاز فرصت بی نظیری برای تعیین سرنوشت خود و پیوستن به جامعه بین المللی به عنوان واحدهای كاملا مستقل بدست آوردند.
از دیگر ویژگی های ممتاز این فرصت استثنایی همانا اتفاق نظر بین كشورهای اروپایی در مورد مسائل قفقاز و رشد سریع گسترش دامنه اروپا به سمت شرق بود. تا همین اواخر اتحادیه اروپایی بیشتر كشورهایی را به عضویت خود می پذیرفت كه از لحاظ فرهنگی، تاریخی و جغرافیایی به این قاره تعلق داشتند. این در حالی است كه منطقه قفقاز در تاریخ هرگز بخشی از تمدن غرب نبوده و پیوستن آن به اتحادیه اروپایی كه امروزه برخی از زمامداران این منطقه مطرح می كنند حتی در صورت عضویت نیم بند نیز دردسرآفرین و مشكل ساز خواهد بود. البته مشكل اصلی در این رابطه به غیر از تفاوت ماهوی ملل این منطقه با ملل اروپایی، توان و آمادگی اروپایی ها برای گشودن گره های كور موجود در این منطقه همچون مناقشه «قره باغ»، «اوستیای جنوبی» و «آبخازیا» است.
وقتی فروپاشی شوروی سابق و سپس تضعیف روسیه در دستور كار غرب واقع شد، غربی ها به اهرم «حق تعیین سرنوشت ملی» در میان مردم منطقه قفقاز متوسل شده و حتی از كشورهای نابسامان منطقه نیز به عنوان ابزار جهت تحقق اینگونه اهداف استفاده كردند. غربی ها در این راه هیچ توجهی به عوامل ناسازگار همچون پائین بودن سطح فرهنگ سیاسی و دموكراسی رهبران این كشورها یا مسائل و مشكلات مربوط به اقلیت های قومی در كشورهای حوزه قفقاز، نقض حقوق بشر و ناتوانی اقتصاد آنها برای سازگاری و انطباق با اقتصاد بازار ندارند. غربی ها معتقدند كه اصول حاكمیت دولت و یكپارچگی ارضی از تقدس خاصی برخوردارند و از سركوب اقلیت ها كه به بهانه مبارزه با جدایی خواهی، تروریسم، قتل وغارت صورت می گیرد حمایت نموده غافل از اینكه دولت هایی كه در این منطقه از جهان زمام امور را در دست دارند از رهبران جنبش های قومی و جدایی طلب به مراتب فاسدترند اما دولت های غربی برای تحقق اهداف راهبردی و ژئوپلتیك خود از چنین حكومت هایی حمایت می كنند. امروزه اوضاع به گونه ای است كه هر سیاست و اقدام كرملین در مورد چچن با انتقاد غرب روبه رو شده و هرچه دستاوردهای مسكو در قبال چچن، چشمگیرتر می شود، غرب و به ویژه كاخ سفید آنها را ناچیزتر و بی اهمیت تر می انگارد.
البته برخی كارشناسان سیاسی و نظامی در غرب، تلاش كشورهای غربی را برای بیرون راندن روسیه از منطقه ای كه به طور سنتی حوزه نفوذ آن بوده، بی مورد و حتی خطرناك می پندارند(۴). به عقیده این تحلیلگران از آنجا كه اروپا نخواهد توانست جای روسیه را در قفقاز بگیرد لذا بهتر است برخی مسائل را به همان شكلی كه در تاریخ پدید آمده اند به حال خود رها كند. روسیه همواره می تواند با مقامات جمهوری های شوروی سابق كنار بیاید، در حالی كه غربی ها حتی قادر به گفت وگو با بعضی از آنها نیستند. نكته دیگر جلوگیری از ایجاد خلأ قدرت در مناطقی است كه پیش از این تحت حاكمیت شوروی سابق قرار داشته اند چون ایدئولوژی های افراطی و ستیزه جو بلافاصله در این مناطق حاكم خواهند شد. روسیه از تجربه طولانی و تاریخی فراوانی در تماس های سیاسی با جنوب قفقاز و آسیای میانه برخوردار است و در این مناطق نقش موفقی در زمینه پاسداری از صلح ایفا كرده است. سیاستمداران در این مناطق به شیوه زمامداری و برخورد با مسائل به سبك روسی عادت دارند، هر چند سبك و سیاق روسی در عرصه زمامداری و برخورد با مسائل چندان ظریف و باشكوه نیست اما از چنان صراحتی برخوردار است كه می تواند در مقایسه با شیوه های غربی چاره سازتر باشد.
حتی برخی كارشناسان غربی به زمامداران اروپایی و آمریكایی یادآور شده كه قفقاز ماهیتی بس پیچیده داشته و آتش جنگ می تواند به راحتی در آن شعله ور شود. باید توجه داشت كه سازمان های تروریستی مستقر در خاورمیانه اوضاع شمال قفقاز را به دقت زیر نظر داشته و چنانچه روسیه سیاستی قاطع و هماهنگ در قبال این منطقه اتخاذ نكند، دامنه فعالیت های تروریستی نه تنها به شمال قفقاز كه به دیگر مناطق نیز گسترش خواهد یافت. اصولا اتحادیه اروپایی نمی تواند برای حل مشكلات و اختلافات در قفقاز و آسیای میانه شریكی بهتر و طبیعی تر از روسیه بیابد.
همانطور كه تجربه بارها ثابت كرده اگر روسیه و اروپا نتوانند و یانخواهند دست به دست یكدیگر داده و مسائل و مشكلات را حل كنند، تاریخ بار دیگر آنها را تنبیه خواهد نمود و در انزوا با زوال و افول روبه رو خواهند شد. البته اگر ایالات متحده آمریكا اجازه دهد كه روسیه سرپا و استوار باقی بماند.
●«اهرم فشار غرب برای فروپاشی روسیه»
جایگاه واقعی اوكراین برای روسیه را از جمله معروف «كاترین كبیر» باید استنباط نمود كه گفت: «اوكراین، گوهر تاج امپراطوری روسیه است».
جدی بودن اظهارنظر فوق تا حدی است كه كارشناسان روسیه معتقدند با اعلام استقلال اوكراین از اتحاد جماهیر شوروی سابق، فروپاشی این قدرت برتر جهانی عملی و امكان پذیر گشت.
اگر بپذیریم كه سودای اصلی ذهن ولادیمیر پوتین همانند اكثر مردم روسیه احیای اعتبار و جایگاه روسیه به عنوان یك قدرت جهانی است پس بی تردید می توان نتیجه گرفت كه وی بهتر از هر كسی می داند كه بدون اوكراین، احیای قدرت جهانی روسیه خواب و خیالی بیش نخواهد بود. ضمن آنكه تبدیل اوكراین به متحد رقیب روسیه به همان میزان، زهری مهلك برای بقای فدراسیون روسیه بشمار می رود.
«اهمیت كشورهای ژئوپلتیك با موقعیت مهم و حساس مانند اوكراین، ایران، تركیه، كره جنوبی و... در قدرت و یا اهداف آنان نیست بلكه در موقعیت جغرافیایی و میزان تأثیرگذاری آنان در رفتار بازیگران ژئواستراتژیك نهفته است... اگر روسیه دوباره بر اوكراین مسلط شود، كشوری با مساحت فرانسه و دارای منابع و ذخایر مهم و قابلیت دسترسی به دریای سیاه، آنگاه به طور خودكار بار دیگر امكانات تبدیل شدن به یك امپراتوری قدرتمند را پیدا خواهد كرد»(۵).
از نظر استراتژیست های آمریكایی، كشور اوكراین برای آمریكا نه تنها آوردگاه اصلی برای جلوگیری از احیای امپراتوری روسیه است، بلكه عاملی برای تضعیف روسیه خواهدبود.
برژینسكی تأكید می كند كه وجود اوكراین مستقل به تغییرات در روسیه كمك كرده و آمریكا باید از استقلال اوكراین حمایت كامل نماید. توصیه به «اوكراین مستقل» تفسیرش این است كه اوكراین باید به «هم پیمان غرب» تبدیل شود و «تغییرات در روسیه» به معنی «تجزیه روسیه» تفسیر می گردد. در جریان مناقشه انتخابات در اوكراین میان «ویكتور یوشچنكو»، كاندیدای مورد حمایت آمریكا و اروپا و «یانوكوویچ» كاندیدای مورد حمایت روسیه، رسانه های آمریكایی همانند دوران جنگ سرد به جنگ روانی علیه روسیه و ارائه تصویر منفی بر علیه شخص پوتین اقدام كرده اند. این رسانه ها تا جایی پیش رفتند كه نوشتند: «پوتین اسب سواری است كه بدون كله می تازد و حمله می كند و گردن كلفتی اخیر او همان روشی است كه موسولینی و فرانكو در پیش گرفته بودند»(۶).
به هر حال و باتوجه به روند تحولات اخیر به نظر می رسد كه اوكراین، پتانسیل تبدیل شدن به صحنه نبرد میان روسیه و ایالات متحده آمریكا به صورت شكل جدیدی از جنگ سرد را دارد. وضعیت نهایی و بلندمدت ژئوپلتیك اوراسیا به واكنش و حضور واشنگتن در منطقه، توافق روسیه و آمریكا درباره قوانین عبور و مرور و حمل و نقل در اوراسیا و... البته همه این موارد به آینده اوضاع سیاسی اوكراین گره خورده است(۷).
●«اراده آمریكا مبنی بر ایجاد جهان تك قطبی»
ایالات متحده آمریكا از دوران «رونالدریگان»، سیاستی یكپارچه و سازگار را در پیش گرفته و در زمان بوش پدر، بیل كلینتون و هم اینك بوش پسر دنبال می شود. آمریكا تحت هر شرایطی تلاش می كند جلوی ظهور مجدد روسیه به عنوان رقیبی منطقه ای و جهانی را بگیرد. این سیاست تثبیت شده ای است كه حزب و جناح نمی شناسد و هر دو حزب دموكرات و جمهوریخواه در آن متفق القول و ثابت قدمند، چون در این ۱۵ ساله اخیر این سیاست به طور نهادینه دنبال شده كه نفوذ آمریكا در منطقه ای كه روس ها از آن به عنوان «خارج نزدیك» یاد می كنند افزایش یابد و در عین حال به طور همزمان تلاش می كنند روند اختلال اقتصادی روسیه به شكلی طبیعی ادامه پیدا كرده و لذا به ضعف روس ها دامن می زنند تا خود بتوانند از خلاء به وجود آمده بهره بگیرند. این وضعیت و ادامه آن روسیه را ناامید و مستأصل نموده و اصولا به همین خاطر است كه پوتین از فروپاشی شوروی سابق تحت عنوان بزرگترین فاجعه ژئوپلتیك قرن نام برده است. وقتی دولتمردان آمریكایی می گویند با سقوط «هیتلر» ظلم و جور پایان نیافته در واقع اشاره شان به اشغال حوزه بالتیك توسط روس هاست كه آن را با اشغال نازی ها همسنگ می دانند.
همه این لفاظی ها نیز در جهت آن است كه روسیه حالت تدافعی و انفعالی به خود گیرد، درست همانطوركه به لحاظ ژئوپلتیك نیز همین حس را گرفته است.
●●●
●«امنیت و ثبات منطقه در آینده، نتیجه گیری و راهكارها»
اگر روسیه بخواهد به بهبود همه جانبه اوضاع خود بیندیشد، نه تنها اكنون وقت آن فرارسیده بلكه قدری دیر هم شده است. برای روس ها دیگر چیز زیادی باقی نمانده است كه بخواهند از كف دهند. باید به خاطر داشت كه بازیافت قدرت نظامی به زمان زیادی نیاز دارد. قدرت نظامی آلمان در سال ۱۹۳۲ از هم پاشید اما ظرف ۵ سال قدرتمندترین وضعیت خود را در طول تاریخ خود كسب كرد. ممكن است كه روسیه دیگر هرگز به یك ابرقدرت تبدیل نشود اما دستیابی به قدرتی بزرگ، خارج از قابلیت ها و توانایی های این كشور نیست. ما شاهد بوده ایم كه در گذشته روسیه به این مهم دست یافته بود پس باز هم می تواند. روسیه فقط نیاز مبرمی به زمان دارد اما آمریكا متأسفانه تمایلی ندارد كه به روس ها زمان بدهد. واشنگتن قصد دارد حقیقت تلخی را به روسیه نشان دهد كه چندان بر وفق مراد روس ها نیست و آنان هم كاری از دستشان برنمی آید و نمی توانند نتیجه را عوض كنند.
روسیه هنوز می تواند از برگ «بیلوروس» در مقابل گسترش ناتو و اتحادیه اروپا به ماورای شرق اروپا بهره ببرد. در خاورمیانه نیز سهم خواهی روسیه از دوران پس از صدام همچنان ادامه دارد. طرح خاورمیانه بزرگ نیز به سرنوشت سوریه، از متحدین نزدیك روسیه در منطقه گره خورده است. سفر پوتین به اسرائیل به عنوان نخستین رهبر روسیه (و اتحاد جماهیر شوروی سابق) بیانگر ایفای نقش بازیگر مؤثر از جانب مسكو در تحولات خاورمیانه و البته بحران دیرینه فلسطین مظلوم است.
هنوز نمی توان با قاطعیت گفت كه روسیه تمام شده است و روس ها نمی توانند نتیجه را عوض كنند. پنجره ای باز شده اما ممكن است به زودی بسته شود. اگر روسیه بخواهد حتماً می تواند به نحوی چشمگیر توان نظامی خود را بازیابد. آیا روسیه می خواهد از خواب زمستانی خود بیدار شود و از این آخرین فرصت خود استفاده كند؟! یا آن كه خسته تر از آنست كه اهمیت دهد!!!
دكتر فریبرز درجزی (استاد دانشگاه تربیت معلم)

«پانوشت ها و منابع»:
(۱)- یوری آندروپف در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ ریاست كا.گ.ب را برعهده داشت.
(۲)- آوریل ۲۰۰۵- منبع: استراتفور.
(۳)- منبع: http: // www isnethzch/php نوامبر سال ۲۰۰۴
معمولا مركز مطالعات امنیتی در زوریخ سوئیس این بخش از سایت خود را به تحلیل مسائل مربوط به ناتو اختصاص می دهد.
(۴)- منبع: Russia in Global Affairs
(۵)- كتاب «صفحه بزرگ شطرنج»- تفوق آمریكا و ضرورت های ژئواستراتژیك آن- نوشته «زبیگنیو برژینسكی» فرمانده اسبق ناتو- منتشر شده در سال ۱۹۹۷
(۶)- مقاله چاپ شده در روزنامه نیویورك تایمز- نوشته نیكلاس كریستف- در شماره چهارشنبه ۲۵ آذرماه ۱۳۸۳ (پانزدهم دسامبر ۲۰۰۴).
(۷)- منبع: http: //wwwniurrgovua دسامبر سال ۲۰۰۴
سایت مؤسسه ملی روابط روسیه و اوكراین كه در برگیرنده اطلاعات مفصلی درباره روابط این دو همسایه است.
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید