جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


برای خنده هایت می نویسم


برای خنده هایت می نویسم
امروز به مناسبت ایام مقدسی كه در آن نفس می كشیم دو شعر از شاعران معاصر در ستایش و رثای امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب علیه السلام انتخاب كرده ام و پای بعضی از بیتهای این شعرها حاشیه هایی زده ام به این امید كه ما هم شریك فیضی باشیم كه شاعران شعرها برده اند و چشم دارم كه هر دو این بزرگواران كه سمت استادی بر من و هم نسلان من دارند، این جسارت را ببخشایند.
اگر چشم جهان یك بار دیگر
به روی دیدنت در باز می كرد
زمین سامان خود را باز می یافت
زمان دیگر شدن آغاز می كرد
برای خنده هایت می نویسم
كه چون آیینه افتادند بر خاك
وزین خاك سیه دل تا به امروز
نه مردی زاد هم تقدیر تیغت
نه همرنگ نگاهت آفتابی
دل آیینه ای را كرد روشن
به من یك داغ از آن شب ها بیاموز
كه با خود می نشستی آسمان وار
زمستان و بهار خویش بودی
از آن شب های چون فرجام فرهاد
پر از شیوایی شیرین شیون
برای خاك ای پرگار افلاك
تو تنها یادگار خویش بودی
▪ یوسفعلی میر شكاك
این شعر در مجموعه از زبان یك یاغی آمده است و جالب است كه در دفتر نشان های آن بی نشان كه تماما اشعار علوی یوسفعلی میرشكاك را در بر دارد، این شعر نیامده است. البته در منظومه ی فكری میرشكاك و نوع نگاه صوفیانه و قلندرانه ای كه او به امیرالمؤمنین علیه السلام دارد و در جاهایی به غلو نزدیك می شود، واقعا این شعر، شعر متفاوتی است. چهره ی امیرالمؤمنین در این شعر خیلی انسانی تر است و شاعر با او همذات پنداری كرده است و عواطف آن حضرت را ترسیم كرده است. برای خنده هایت می نویسم : آنچه از روایات بر می آید، علی علیه السلام در معاشرت با مردمان سیمای متبسمی داشته اند و حتی به تعبیر استاد مطهری، آن حضرت بذله گو بوده اند. تعبیری كه از خنده های علی دارد و آن را به لحاظ دستوری به شكل معرفه آورده است و بر پیشانی ستایش خود نشانده است تو گویی كه اولین چیزی كه از علی به یاد شاعر آمده است خنده های علی بوده است. چنین نگاهی به اولیاء به خصوص علی علیه السلام كه مظهر هیبت الهی است، كمتر دیده شده است. بر همین منوال علی در بند بعد هم، عاشق شوریده ای است كه در تنهایی وار خود می نشیند و بر دوری از همسر مهربانش ، حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها شیون می كند، شیونی كه هیچ كس نمی شنود چرا كه او آسمان است و نه زمستانش را و نه بهارش را كسی از زمینیان در نمی یابد.
زیبایی این بند نیاز به توضیح بیشتری دارد. در این بند علی به فرهاد تشبیه شده است منتها در این تلمیح یك آشنایی زدایی اتفاق افتاده است .
تعبیر با خود می نشستی آسمان وار، زمستان وبهار خویش بودی ظرفیت معنایی بالایی دارد. آسمان وار نشستن تعبیری مانند سر در گریبان بردن است و شاعر با این عبارت زمستان و بهار خود بودن یعنی زمستانها و بهارها را با خود سپری كردن یعنی یك عمر تنها زندگی كردن اما اگر با خود می نشستی آسمان وار بخوانیم، این تعبیر به دست می آید كه این زمستان و بهاری كه ما در زمین داریم، از سینه ی آسمان نازل شده است و اگر چه ماییم كه در زمستان و بهار زندگی می كنیم و نه آسمان، اما زادگاه زمستان و بهار سینه ی آسمان است و این زمستانها و بهارها كه مایه ی زندگانی ماست، همه از بركات اتفاقاتی است كه در سینه ی آسمان افتاده است حال برگردیم به عبارت با خود می نشستی آسمان وار و آن را با این توضیحات تطبیق می دهیم. علی آسمانی است كه بر ما زمینیان احاطه دارد و زمستان و بهار در سینه ی او می گذرد و ما بر زمین تنها تجلیات او را می بینیم این صاعقه ها و باران ها و برف ها و... با همه این تأویلات، نفس این كه از آسمان كاراكتر مردی را درست كنیم كه در خود چنبره زده است و زمستانها و بهارها از او بر او می گذرد یك تعبیر دیگر به دست می دهد و آن تنهایی آن مرد و عبور خاطرات تلخ و شیرین چون عبور زمستان ها و بهارها از اوست، و این خاطرات با توجه به دو سطر بعد بند، خاطرات علی از زندگانی با فاطمه زهرا و داستان غم انگیز مرگ او (شهادت او) ست و این جنبه در این بند بسیار قویتر و ملموستر از جنبه ی تأویلی آن است. حتی امروز و برای همه ی ما تصویر یك عاشقی كه از تقدیر شكست خورده است و معشوقش را برای همیشه از دست داده است و فرجام فرهاد یعنی شیوایی شیرین شیون برایش رقم خورده است، آن هم در تنهایی آسمان وار خود، یك تصویر ملموس و آرمانی است. اما باز در این جا یك نكته ی تأویلی دیگر به چشم می خورد. فرجام فرهاد مرگ است فرهاد می میرد و شیرین می ماند و شیرین از آن پس شیرین شیون می شود. اگر بپذیریم كه مرگ در نظر آن دنیا، خود نوعی مرگ است، می توان گفت كه علی بدون فاطمه در این دنیا جان داده ای است در ظاهر زندگان و فاطمه بر تنهایی او شیون می كند؟
آنچه بیش از هر چیز دیگری مرا در این شعر را به خود جلب كرد، همان چهره ی انسانی است كه از آن حضرت ترسیم شده و همذات پنداری عاطفی است كه شاعر با علی علیه السلام ایجاد كرده است. اما از نقطه نظر قال نیز این شعر ملاحتی دارد. شعر تصرفی در قالب چهارپاره است كه از نظر قافیه بندی به قافیه بندی نیمایی نزدیك شده است و در كنار اینها وزن دوبیتی (مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل) شعر ضرباهنگ عاطفی شعر را تشدید كرده است.
گل انار
شبی كه سیب طلا بر سر سپیده زدند
گل انار بر آن كاكل خمیده زدند
دوباره اشك به چشم فرشتگان رقصید
مگر كه شانه به زلفی به خون تنیده زدند
دهان زخم به خون بسته شد، ولی فریاد
كه مهر بر لب آن شوكران چشیده زدند
زمام چاره رها شد ز دست شیر و طبیب،
چرا كه دست به دامان آب دیده زدند
كمال غربت او را ببین كه دشمن و دوست
ز دور بوسه بر آن روی خون دویده زدند
به دست جهل مجسم، شهید شد غیرت
شبی كه تیغ جفا بر سر عقیده زدند
رسید صبح و نپژمرد یك ستاره اشك
مگر كه نیل به پیراهن سپیده زدند
بیا كه سكه خونین اشك را امشب
به نام سبز نخستین به خون تپیده زدند
شكوه بین كه اساطیر جانفشانی، دست
بر آن حماسه در بستر آرمیده زدند
زهی به خشم صبورش! كه دید و تاب آورد
چو تازیانه به بازوی آن شهیده زدند
گریخت رنگ ز رخسار زینب و حسنین
مگر نشانه پایان بر این فریده زدند
دوباره راه مصیبت به كربلا افتاد
مگر كه شانه به موی سری بریده زدند
غزاله غزلم تیر خورد و خون نوشید
بر این ترانه مگر تهمت قصیده زدند
برادران زلیخای عشوه گر، تهمت
مگر به یوسف و گرگ نیافریده زدند
▪ قادر طهماسبی (فرید)
این شعر از كتاب جدید فرید انتخاب شده است: پری ستاره ها كه به تازگی توسط انتشارات سوره ی مهر منتشر شده است. این غزل از نقطه نظر سبك شناسی غزل های فرید، در همان امتداد است با همان نشانه های سبكی. غزلی كاملا كلاسیك كه جان وجنم شوریده ی شاعر و دریافت های اشراقی اش از قبیل:
تمام هستی من یك جرقه بود فرید
كه از میان دو شمشیر جست و پنهان شد
آن را تمایز می بخشد. شروع وصفی غزل با یك بیت درخشان شروع می شود و بیت بعدی هم با همین قوت، توصیف را ادامه می دهد منتها دامنه ی توصیف به ماورای طبیعت كشیده می شود. بیت سوم با نشانه های مأنوس سبك هندی ادامه می یابد و این را باید یادآوری كرد كه قافیه بندی و ردیف شاعر نیز در حال و هوای سبك هندی است. شعر از بیت چهارم به بعد دچار افت می شود ولی شوك های عاطفی كه در بافت مقتل سرایی شعر در ابیات بسیار روان و شیوایی مثل بیت چهارم و بیت دهم جلوه گر است، ما را به یاد بیت های درخشانی می اندازد كه در دهه ی شصت در دوران اوج فرید از او شنیده ایم.
مثل:
پهلو شكسته ای و علی با فرشتگان
با گریه می برند به دارالشفا تو را
شعر پایان بندی خوبی ندارد و گویی شاعر با دشمنانی فرضی در حال جنگ است و آیین چنین شعری را رعایت نكرده است چرا كه این شعر در ستایش ورثای بزرگی از بزرگان دین سروده شده است و آیینی و ادبی دارد كه از آن جمله این است كه سخن را نباید با حدیث نفس و از خودسرایی به ختم خویش رساند. منتها یك مشخصه ی سبكی فرید در دفتر جدیدش همین ستیز و تعرض هجوگونه ای است كه در شعرهای او به توالی می توان یافت. اما نكته ی سبكی دیگر در كارهای فرید این است كه او واقعا شاعری است كه گریز به كربلا می زند یعنی در كمتر شعری از فرید هست كه تلمیحی و اشاره ای به عاشورا نشود و از این نظر شاید تنها مرحوم سید حسن حسینی با او قابل مقایسه باشد به همین جهت است كه خودش هم در این بیت با قید دوباره به آن اشاره می كند و لحن ما بدین ترتیب نوعی طنز به خود می گیرد كه:
دوباره راه مصیبت به كربلا افتاد
مگر كه شانه به موی سری بریده زدند
كه این دوباره تمهیدی در ابیات قبلی ندارد و فقط خواننده ی آشنا با شعر فرید می فهمد كه این دوباره وصف حال خود اوست كه همیشه مغلوب خاطره ی عاشوراست خاطره ای كه برای او تبدیل به خاطره ای ازلی شده است.
زهیرتوكلی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید