پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


صد بازی ماندگار از بازیگران ماندگار


صد بازی ماندگار از بازیگران ماندگار
در ادامه این مطلب لیست صد بازی ماندگار و بیاد ماندنی از صد بازیگر بنام را مشاهده می کنید که منتخب نقش های ماندگار سینما هستند ....
ما فیلم‌های خوب را به هزاران دلیل دوست داریم. فیلم‌های خوب خیلی چیزها برای تماشاگران‌شان دارند. طرح‌ها و ایده‌های درخشان، سبک‌پردازی‌های هوشمندانه، جلوه‌های بصری بی‌نظیر و چشم نواز و کمیاب و مسائل دیگری که هر کدام‌شان برای دوست داشتن یک فیلم کافی هستند، اما ما بیشترین دلیلی که برای دوست داشتن یک فیلم داریم بازیگران آن فیلم هستند. هنرپیشه‌های بزرگی که نوعی ارتباط الکتریکی با مخاطب برقرار می‌کنند و چنان می‌درخشانند که گاه از پرده بیرون زده و در جان تماشاگران رسوخ می‌کنند. آنها به مخاطب می باورانند که همان کسانی هستند که نقش‌شان را دارند بازی می‌کنند و با جادوی سینما سینمایی بودن فیلم را به فراموشی می‌سپرند.
از این بازی‌ها و بازیگران هر کسی صدها مورد می‌تواند برای خودش داشته باشد. این لیست صدتایی‌ها را هم نویسندگان نشریه سینمایی پره‌میر، که در زمینه‌های مختلفی انتخاب‌های گوناگونی انجام می‌دهند به انجام رسانده‌اند. فهرستی از صد بازی ماندگار از بازیگران ماندگار، که در چند قسمت تقدیم شما میشود:
● پیتر اوتول در «لورنس عربستان» (۱۹۶۲)
▪ در نقش تی. ای. لورنس
یک نکته جالب و افسانه‌ای در مورد این فیلم و این نقش این است که پیش از «اوتول» ایفای نقش لورنس به آلبرت فینی و مارلون براندو پیشنهاد شده بود، امّا باید خدا را شـکر کرد که دیویـد لیـن، پیتر ‌اوتول را در فیلم «روزی که بانک انگلیس را سرقت کردند». در نقشی که خودش آن را «یک انگلیسی ابله در صحنه ماهیگیری» می‌نامد دید و می‌توان گفت که این هنرپیشه را روی هوا زد. «پیتر اوتول» در این فیلم چنان موفق بود که هم اکنون تصور کس دیگری به جای او در این فیلم غیرممکن است. در لحظات گوناگون فیلم اوتول به بهترین وجه سایه روشن‌های فراوان درون این مرد را به نمایش می‌گذارد و حتی در حین نشان دادن شکستگی و شکست خوردگی لورنس، اوتول حضوری عمیق و درخشان و غم‌انگیز دارد. و اینها را با نوعی طنز تلخ هم در هم می‌آمیزد که اغلب در نگاه به این فیلم و نقش به فراموشی سپرده شده است.
پیتر اوتول خودش در مورد این نقش می‌گوید که لورنس تا ابد او را طلسم کرده است. به رغم حضور درخشان او، اسکار آن سال نصیب «گریگوری پک» به خاطر بازی در «کشتن مرغ مقلد» شد و پس از آن هم جز یک اسکار افتخاری شش نامزدی دیگر او در اسکار جایزه‌ای برایش به ارمغان نیاورد. «پیتر اوتول» در مورد نقشی آفرینی‌اش در این نقش می‌گوید: «طلسم شده بودم... دو سال و سه ماه جز لورنس به هیچ‌ چیز دیگری فکر نمی‌کردم. هر روز کارم همین بود. این قضیه چندان هم برایم خوب نبود و باعث شد حس بازیگری در من از بین برود.» ریچارد برتون هم در باره اوتول و لورنس می‌گوید:» او از معدود کسانی است که بازیگری را به چیزی عجیب و رمزآلود و تأثیر ‌گذار ارتقا داده است.»
● مارلون براندو در «در بارانداز» (۱۹۵۴)
▪ در نقش تری مالوی
کارگردان «در بارانداز» الیا کازان نقش «تری مالوی» را این‌گونه توضیح می‌دهد: «کودک احمق و بی‌گناهی که کارهای وحشتناکی انجام داده است و حالا در پی جبران آن است.» گذشته از این نکته که این فیلم و این شخصیت کودک احمق تا چه حد به کازان نزدیک بوده، می‌توان گفت تلاش مارلون براندو برای عمق بخشیدن به این خوش قلب زورمند کمتر از کارگردان نبوده است. در آن فصل نهایی در بارانداز، تحول مالوی از نقش یک آدم آلت دست به کسی که می‌خواهد صبورانه بت‌شکنی کند، قابل باور است و این به دلیل سایه روشن‌هایی است که براندو به نقش داده است. این نقش با تلفیق بازی‌گوشی، سرکشی، عصیان، آزمندی، خشم و آشفتگی قدرتمندترین ایفای نقش براندو در طول دوران کاری‌اش است. ظرافت بازی او در سکانس داخلی تاکسی که در آن برادرش به روی او اسلحه می‌کشد آشکارتر می‌شود. در این صحنه، براندو به آرامی اسلحه برادر را کنار می‌زند و می‌گوید: «چارلی .... چارلی .... کار اون نبود....، کار تو بود....» نقشی با این کیفیت شاید دیگر در تاریخ سینما بازی نشود.
● مریل استریپ در «انتخاب سوفی» (۱۹۸۲)
▪ در نقش سوفی زاویستوفسکا
بازی استریپ در این فیلم به نحوی است که وحشت نسل‌کشی یهودیان و نیز حس گناهکاری بازماندگانش را به بهترین وجهی مجسم می‌کند و نکته اینکه این بازی چند لایه به همراه گویش با سه لهجه و زبان انگلیسی و آلمانی و لهستانی را می‌توان تعالی بخش هنر بازیگری دانست. او یک بازمانده آشویتس است که یک عشق بی‌ثبات و امیدی که پیدا کردن سرزمین موعودش در آمریکا در او ایجاد کرده است سیر بیماری و ناامیدی تا رسیدن به امیدواری را طی می‌کند، اما این امید رویای ناممکن است و نشان دادن این نکته غم‌انگیز که «سوفی» را توان فرار از گذشته‌اش نیست، بازی عمیق مریل استریپ را طلب می‌کند که او در عمق غمی بی‌نهایت موفق به اجرای آن می‌شود.
● آل پاچینو در «بعداز ظهر سگی» (۱۹۷۵)
▪ در نقش سانی ورتزیک
نقش پاچینو در این فیلم در نقش یک دزد ناشی که برای تأمین مخارج عمل جراحی دوستش دست به سرقت از بانک می‌زند از آن نقش‌هاست که فقط مادر آن شخصیت می‌توانست برایش دل بسوزاند، امّا «پاچینو» چنان از عهده ایفای آن بر آمده که همه تماشاگران فیلم دلشان به حال او می‌سوزد. می‌گویند که «سیدنی لومت» از «آل پاچینو» خواسته بود تا حد ممکن نقش را نزدیک به خودش بازی کند و پاچینو هم در حرکت پاند ولی‌اش از مهربانی به ترسناکی و از غرور به درهم ریختگی این مسئله را رعایت کرده و شخصیتی استوار را تا به انتهای فیلم به تصویر کشیده است. در آن صحنه‌ای که او دارد با زن و مردی تلفنی حرف می‌زند بازی‌اش چنان طبیعی و حضورش چنان عصبی و کلافه است که هر تماشاگری دوست دارد به این هنرپیشه یادآوری کند که در حال ایفای نقش در یک فیلم است و نه یک زندگی واقعی...
● بت دیویس در «همه چیز درباره ایو» (۱۹۵۰)
▪ در نقش مارگو چانینگ
بازی پرقدرت و پر از اوج و فرود و پر انرژی «دیویس» در نقش یک ستاره پا به سن گذاشته تئاتر، بی‌شک اولین و تنها نمایش هنرپیشه‌ای است در تاریخ سینما که با قدرت تمام و با آسودگی محض خودش را روی پرده به مضحکه می‌کشد و هجو می‌کند. این هنرپیشه در دوران کاری‌اش نشان داده که تمایل عجیب و جسارت‌آمیزی به نشان دادن حس‌های نه چندان دوست داشتنی مثل تلخی، طمع و حسادت از طریق بازی در نقش شخصیت‌های کاملاً مخالف با خودش دارد. «یویس» که در حین بازی در این فیلم ۴۰ ساله شده بود و موقعیتی همسان با «مارگو» در اذهان داشت جوری این نقش را ایفا کرده که از بامزگی آن هم نمی‌توان گذشت. چنان که واقعاً می‌توان گفت مارگو پر از موسیقی و داغی و آتش است.
● جیمز کاگنی در «بانکی دو دل دندی» (۱۹۴۳)
▪ در نقش جرج. ام. کوهن
سیربازی کاگنی در این فیلم از حد فاصل یک جوان جسور و پرتحرک تا یک پیرمرد موقر و متین مهارت او را نشان می‌‌دهد و سپس با رقص و آوازهای اعجاب‌انگیز تماشاگر را روبرو کرده و در نهایت باز هم مبدل به همان پیرمرد موقر آغاز فیلم می‌شود. کاگنی با بازی در گستره وسیعی از فیلم‌های همه نوع چون «دشمن مردم» در نقش یک ولگرد خشن، «بلوند توت‌فرنگی» در نقش یک لوده و دلقک و «اوج التهاب» در نقش یک قاتل روانی توانایی‌های خودش را در انواع مختلف فیلم و نقش نشان داده است. امّا نکته شگفت‌انگیز این است که او در این فیلم به تنهایی همه چیزهایی را که در فیلم‌های دیگرش دارد با هم به نمایش می‌گذارد: می‌خواند، می‌رقصد، گول می‌زند و... همه را به گریه می‌اندازد. دیدن فیلم هنوز هم لذّت بخش است و تماشاگر مجبور به باور کردن بازی کاگنی است.
● داستین‌ هافمن در «کابوی نیمه شب» (۱۹۶۹)
▪ در نقش را تسوریزو
فیلم قصیده‌ای است که مرثیه پایان رویاهای رفاقت مردانه را می‌سراید، امّا در پایان فیلم آنچه تأثیرگذار و ناراحت‌کننده است سرنوشت نهایی «راتسو» نیست، بلکه حقیقی است که از ورای بازی‌اش نشان می‌دهد: اینکه در این دنیای پر از نکبت و فساد چگونه انسانیتش را حفظ می‌کند. بار این موفقیت فقط و فقط روی شانه‌های نه چندان قدرتمند داستین هافمن بوده است. بازی او در نمای نزدیک آنجا که «جان وو» را که دارد خودش را در آینه تماشا می‌کند و لذّت می‌برد، نگاه می‌کند عجیب و باور نکردنی و حیرت‌انگیز است که تجسمی از مهربانی و البته ناامیدی و ناکامی روی پرده سینماهاست.«شله زین گر» برای ایفای نقش این ولگرد مسلول باید بازیگری را پیدا می کرد که هم از نظر بازی و هم از نظر فیزیک متقاعدکننده باشد و می‌توان گفت «داستین هافمن» بهترین کسی بود که می‌شد برای این نقش ازش استفاده کرد. چهر‌ه‌ای که از او در یادها مانده عرضه به یادماندنی عکسی در مورد زندگی در خیابان‌ها و در حاشیه خیابان‌هاست.
● جیمز استوارت در «چه زندگی شگفت‌انگیزی» (۱۹۴۶)
▪ در نقش جرج بیلی
این اولین نقشی است که جیمز استوارت پس از خدمت در جنگ دوم جهانی بازی کرد و او که نقش جوانان خوب را بازی می‌کرد در این فیلم واقعاً یک جوان عالی شده است و البته یک هنرپیشه عالی، فیلم پژمردن و فسردن رویاهای مردی را نشان می‌‌دهد که مسوولیت‌هایش جلو رسیدن او به رویاهایش را می‌گیرد. او حسی از ناامیدی را در نگاهش و در بازی‌اش نشان می‌دهد و سپس- قبلاً- در صحنه دیگر وقتی هنگام رفتن به خانه شوق آمیزانه ترانه کریسمس مبارک را می‌خواند، ثابت می‌کند که این نقش و این فیلم بهترین فیلم و نقش تمام کارنامه کاری او است. او یک انسان معمولی است که گاه شبیه همه ما می‌شود و گاهی هم البته شبیه آنچه که دوست داریم باشیم...
● جین وایلدر در «فرانکنشتین جوان» (۱۹۷۴)
▪ در نقش دکتر فردریک فرانکنشتین
در تاریخ سینما کمدین دیگری را نمی‌توان یافت که با خشونت وحشیانه و دیوانه‌وار «وایلدر» برابری کند. کمتر فیلمی هم هست که این خشونت دیوانه‌وار وایلدر را مجال نمایش تام و تمام بدهد، امّا «فرانکنشتین جوان» که وایلدر به همراه مل بروکس، این فیلمنامه پوچ‌نما را نوشت. چنان قابلیتی دارد که استادی این بازیگر را در حرکت میان کودکی و بی تجربگی تا بلوغ و زرنگی نشان دهد. وایلدر بهترین انتخاب برای این فیلم و این کاراکتر بود که با عرضه بازی در سطوح و جنبه‌ها و قطعه‌های گوناگون، از کمدی بزن و بکوب و نوعی خشم بی‌مهار که ویژگی‌اش بود یک بازی جهانی را نشان می‌دهد. تماشاگران برای اینکه پس از دیدن او بتوانند خنده‌هاشان را کنترل کنند شاید مجبور به نیشگون گرفته خودشان شوند.
● رابرت دنیرو در «گاو خشمگین» (۱۹۸۰)
▪ در نقش جیک لاموتا
این تعبیر که فلان بازیگر دارد نقشش را زندگی می‌کند یک تعبیر قدیمی و کلیشه شده است، امّا گاهی وقت‌ها جز این تعبیر برای توصیف بازی یک بازیگر نمی‌توان گریزی داشت. نمونه واضحش «دنیرو» است که در این فیلم بدل به خود، خود «لاموتا» می‌شود؛ مردی کاملاً غریزی، چنان که واکنش‌هایش در مقابل اطرافیان از فرط صراحت به درندگی پهلو می‌زند. البته همه می‌دانیم که «دنیرو» یک هنرپیشه حرفه‌ای است که دارد نقش بازی می‌کند و این شخصیت را خلق می‌کند، امّا بازی‌اش چنان است که در همه لحظات فیلم چه آن لحظه‌ای که در داخل رینگ حریفش را ناکار می‌کند و چه وقتی که نگاه‌های مشکوک به طرف مقابلش می‌اندازد- و می‌‌دانیم که قرار است پس از این به آن طرف حمله کند- رنگی از تظاهر در وجود او نمی‌بینیم.
● دانیل دی لوئیس در «پای چپ من» (۱۹۸۹)
▪ در نقش کریستی براون
بازی دی لوئیس در این فیلم بسیار فراتر از تصویر کردن حرف یک نویسنده فلج مغزی است.
او چنان عمقی به نقش می‌بخشد که تماشاگر را با یک انسان هوسران پیچیده روبرو کند که در کالبد ناتوانش اسیر مانده است. تصویری که او از شخصیتش ارائه می‌‌دهد تلفیقی از ناتوانی جسمی با هشیاری روانی است و این بیش از تصویری که از آدم‌های معلول و ناتوان دیده‌ایم و در سینما رواج دارد تأثیر گذاشته و بدون اینکه بازیگر تلاش چندانی در احساسانگرانی داشته باشد دل تماشاگر را به درد می‌آورد. می‌گویند برای آماده شدن برای بازی این نقش «دی لوئیس» ماه‌ها بر روی صندلی چرخدار زندگی می‌کرده است و حتی چند دنده‌اش هم در حین سقوط از صندلی چرخدار شکسته است. در زمان بازی در این فیلم حتی زمانی که مدیر برنامه‌هایش برای ملاقات او به سر صحنه رفته بود «دانیل دی لوئیس» از قالب این کاراکتر خارج نشد.● جک نیکلسن در «جزئیات کامل» (۱۹۷۳)
▪ در نقش بوداسکی
«نیکلسن» در این فیلم نقش یک سرباز نیروی دریایی را دارد که یک جوان بدبخت را با هزار دردسر به زندان انتقال می‌‌دهد. او با اینکه برای زبان در این نقش کاندیدای دریافت اسکار شد، امّا قطعاً خیلی از علاقه‌مندان جوان‌تر این هنرپیشه این نقش او را اصلاً نمی‌شناسند. نقش او شاید پیش در‌آمد نقش آدم‌های رند و کلک‌ زنی باشد که بعد از این فیلم، نیکلسن به کرات آنها را بازی کرد. نوعی بدبینی خاص حاصل از تجربه، عصیان، طنز و تلخی و البته خنده‌های خاصش که بعدها بدل به ویژگی‌های بازی او شدند در این فیلم به بهترین وجهی دیده می‌شوند. در مورد این نقش می‌توان پرسید واقعاً چه کسی جز نیکلسن نابغه می‌توانست نقشی چنین را در قامت یک قهرمان که ضد اقتدار است ایفا کند؟
● کاترین هپبورن در «شیر در زمستان» (۱۹۶۸)
▪ در نقش الینور آکویتینی
پس از رسیدن به سن و سالی که اغلب هنرپیشه‌های زن هالیوود در آن تن به نقش‌های کوچک و فرعی می‌دهند هپبورن در این فیلم در نقش یک ملکه قرون وسطی که تیزهوشانه توطئه می‌چیند ظاهر شده و بار دیگر دل دوستدارانش را برد. با دیدن بازی او کاملاً می‌توان متوجه شد که چرا در این فیلم «هنری دوم» هم دلباخته او است و هم از اینکه او در زندان باشد احساس امنیت می‌کند، اما بازی هپبورن جای شگفتش آنجاست که وجه آسیب‌پذیر این ملکه را مخفی نکرده است حتی آنجا که فرزندانش را به جان هم می‌اندازد و در جاهایی که اقتدارش را نشان می‌دهد. در سکانسی که او نیمه‌شب به چین و چروک‌های صورتش خیره می‌شود اقتدار و آسیب‌پذیری او توأمان نمایش دارند و بازی این لحظه فقط از بازیگری با اعتماد به نفس هپبورن بر می‌آید.
● رابرت دوال در «بخشش‌های محبت‌آمیز» (۱۹۸۳)
▪ در نقش مک اسلج
نقش آفرینی رابرت دوال در نقش یک ستاره و یک اسطوره سابق موسیقی کانتری که آرامش را در عشق به یک میوه و پسر کوچکش می‌یابد چنان ظریف و عمیق و متفاوت از خود است که کمتر کسی است بتواند باور کند بازیگر این نقش همان بازیگر نقش وکیل پدرخوانده یا آن سرهنگ فیلم «اینک آخر الزمان» است. دوال بازیگری است که توانایی غافلگیر کردن دوستدارانش را در اغلب نقش‌هایش دارد و این کار را بارها و بارها به انجام رسانده است. او که متولد «سان دیه گو» است برای اینکه به لهجه کاراکترش تسلط باید به تگزاس شرقی سفر کرد و نتیجه تلاشش را در فیلم به بهترین وجهی دید و حضوری واقعی و باورپذیر و دوست داشتنی حاصل این تلاش جایگاه برای نزدیک شدن به همه چیز نقش بود.
● تام هنکس در «گنده» (۱۹۸۸)
▪ در نقش جاش بسکین
«نام هنگس» در «فارست گامپ» نقش یک آدم کودک صفت را بازی می‌کرد و برای همان فیلم هم برنده اسکار شد، اما در اصل در این فیلم است که کودکی واقعی او را می‌بینیم. در نقش یک مدیر شرکت اسباب‌بازی سازی. او در این فیلم نامزد اسکار شد، امّا جایزه را که حقش بود به او ندادند. کمدی فیزیکی او در این فیلم حیرت‌آور است. شیوه دویدنش که کل اعضای بدنش حرکت می‌کنند. رفتارش در میهمانی، در جایی که خاویاری را که دوست ندارد از دهن بیرون می‌آورد و البته جدی بودنش را در جایی که به نظر می‌رسد گرفتار احساساتش شده است. «هنکس» در این نقش یک تلفیق دوست داشتنی از معصومیت و کودک واری با آشفتگی احساسات را به نمایش گذاشته که همین هم باعث شده تا بازی او فقط یک کمدی صرف نباشد. می‌توان گفت که این بهترین حضور کارنامه کاری «تام هنکس» است.
● کری گرانت در «بدنام» (۱۹۴۶)
▪ در نقش تی. ار. دولین
کری گرانت و اینگرید برگمن در این بهترین فیلم هیچکاک در نقش دو جاسوس در نقش مقابل هم قرار می‌گیرند. آلیشیا که نقش او را برگمن بازی می‌کند چون پروانه‌ای از این شاخه به آن شاخه می‌برد و چون زنبوری همه را نیش می‌زند، اما دولین (گرانت) نیش‌ها و ضربه‌هایش را با دقت و ظرافت می‌زند. شاید به دلیل کاراکتر مؤدب، آراسته و با تجربه گرانت در این فیلم باشد که حمله‌هایش به آلیشیا خشن‌تر و البته علاقه‌مندی‌اش عمیق‌تر به نظر می‌رسد. به قولی فقط هنرپیشه‌ای که ظاهر و باطنش جذاب و زیبا و سالم باشد می‌تواند نقش یک «احمق غمگین» را بازی کند و در آخر کار هم زن مورد علاقه‌اش را به دست آورد!
● دنزل واشنگتن در«مالکوم ایکس» (۱۹۹۲)
▪ در نقش مالکوم ایکس
به رغم انتظارات فراوان و بحث‌های اجتماعی پرهیجانی که در مورد این رهبر سیاهپوست کشته شده جاری بود، «دنزل واشنگتن» به آسانی و آرامی در نقش «مالکوم ایکس» فرو رفته و یک بازی کم نقص از خود به یادگار گذاشت. چنان که گویی فقط این هنرپیشه بود که می‌توانست ذات این مبارز بزرگ متحول شده را به تصویر در آورد. کارگردان این فیلم «اسپایک لی» در این مورد می‌گوید: «یکسال پیش از آغاز فیلمبرداری دنزل کاملاً سرش را خلوت کرد.
او می‌دانست که اگر این فیلم موفق شود بار این موفقیت روی شانه‌های او خواهد بود. او قرآن خواندن را یاد گرفت. او نماز خواندن به زبان عربی را هم آموخت و البته خوردن گوشت و نوشیدن مشروب را هم متوقف کرد. دنزل می‌دانست که ذهنش، جان و روانش را به مرحله‌ای برساند که قادر به درک و ارائه روح و جان مالکوم ایکس باشد.» اسپایک لی می‌گوید: «که تاکنون مالکوم ایکس‌های زیادی روی پرده سینماها دیده شده‌اند، اما مالکوم دنزل واشنگتن بیشتر از بقیه تا حد ممکن توانسته است به خود مالکوم ایکس نزدیک شود. در زمانی که مالکوم در محله هارلم یک قمارباز بود، واشنگتن حضوری خشن و بی‌ادب و خونسرد روی پرده دارد و زمانی که جزء «حزب امت اسلامی» عالیجاه محمد می‌شود که یک ملی‌گرای مسلمان است حضور دنزل مثل خود مالکوم قدرتمند و متقاعد‌کننده است. پس از اینکه او از حج برمی‌گردد حضور دنزل عمیق، متفکر و فرشته‌وار است.»
اسپایک لی می‌گوید:«در زمان فیلمبرداری خیلی پیش آمد که پس از دیدن دنزل مجبور شدیم یک جوری خودمان را به دنیای واقعی باز گردانیم، چرا که به نظر می‌رسید او جلوه‌ای از مالکوم ایکس است که در وجود او تناسخ یافته است.
● امیلی واتسن در «شکستن امواج» (۱۹۹۶)
▪ در نقش بس مک نیل
در اولین حضور سینمایی‌اش، «واتسن» در یک کلام بهترین احساسات را از تماشاگرش می‌گیرد؛ این هم به دلیل چند گونگی و تحولی است که در وجود «بس» به نمایش می‌گذارد. او نقش زنی معصوم را دارد که به آرامی باور می‌کند سقوط اخلاقی‌اش می‌تواند باعث درمان شوهر معلولش شود. او تلفیقی از حماقت و پرهیزگاری است. همه چیز را دوست دارد و این دوست داشتن کودکانه و غریزی است که جلوه آن را در سیمای معصوم واتسن می‌بینیم. نقش آفرینی او چنان است که در همه لحظه‌ها می‌توان آن را باور کرد و از دیدنش لذّت برد.
● پل نیومن در «حکم» (۱۹۸۲)
▪ در نقش فرانک گالوین
وقتی پل نیومن در نقش «فرانک گالوین» الکلی و وکیل در صحنه‌ای به دنبال یک آمبولانس راه می‌افتد و پرده از یک جراحی غلط برمی‌دارد چه آسان مشخص می‌شود که پل نیومن از کسانی است که به راحتی صحنه را مال خود می‌کند و تمام بار صحنه را بر دوش می‌کشد. از سوی دیگر ظرافت‌های بازی نیومن در لحظات بیچارگی و ناامیدی دیدن او را برای تماشاگر لذت بخش‌تر می‌کند، اکثر این ظرافت‌ها البته پیشنهادات خود نیومن بوده‌اند. جایی که از خوشبو‌کننده دهان و قطره چشم در ابتدای روز استفاده می‌کند؛ راه رفتن متفاوش و البته صدای خش داری که سیدنی لومت کارگردان آن را صدای تأثیر ویسکی می‌نامد و البته برای فهم کلاس یک استاد در ارائه ظرافت‌های روانی به تغییر در زبان اندام گالوین زمانی که از موکلش عکس می‌گیرد تا آن لحظه که در می‌یابد پرونده‌ای که در دست دارد با پرونده‌های همیشگی‌اش تفاوت دارد دقت کنید.
● آل پاچینو در «پدر خوانده ۲» (۱۹۷۴)
▪ در نقش مایکل کورلئونه
در میان تمام بازی‌های سه فیلم پدرخوانده بازی «آل پاچینو» در فیلم دوم بهترین بازی این مجموعه غنی است. از یک سوی او باید در پی مسائلی باشد که مرگ پدر برای او باعث شده و از سوی دیگر ناسپاسی‌های برادرش «فرودو» را جوری روبرو شود. از سویی زنش او را مدام سرزنش می‌کند و از طرفی باید جنگی بی‌رحمانه با کسانی داشته باشد که در پی هویت خانوادگی و جایگاه او در عرصه قدرت هستند، اما بازی او چنان است که در تمام این لحظات، با «آل پاچینو» که در این فیلم چشمان گود رفته‌ای دارد حس نزدیکی و همدلی داریم. بازی او در تمام لحظات چه آن زمان که در مقابل آن سناتور فاسد قرار می‌گیرد، چه در آن زمان که برادرش فرودو را به جهنم می‌فرستد و چه آن لحظه‌ای که زنش کی را با نوعی خونسردی ترسناک از خود دور می‌کند گیرا و باورپذیر است. بله درست حدس زدید اشتباه نکنید؛ او شاهزاده سیاهی در سینمای آمریکاست.● جولیتا ماسینا در «شب‌های کابیریا» (۱۹۵۷)
▪ در نقش کابیریا
کار فوق‌العاده و نبوغ‌انگیز ماسینا در فیلم‌های شوهرش (شب‌های کابیریا و جاده) در این بود که توانست به دو شخصیت عادی و معمولی ابعادی جدید بخشد. آسیب‌پذیری او بود که آن شخصیت بی‌خانمان فیلم جاده را بدل به نوعی تلخی محض کرد. در شب‌های کابیریا هم او نقش یک زن خود فروش مهربان، اما سرسخت را دارد که نشان می‌‌دهد این شخصیت مثل هر شخصیت دیگری یک انسان است. نه چیزی کمتر از این و نه چیزی بیشتر ...
● جانی دپ در «ادوارد دست قیچی» (۱۹۹۰)
▪ در نقش ادوارد دست قیچی
این اولین و بهترین بازی دپ در یک نقش غیرمتعارف، در نقش آدمی عجیب ولی خوشدل است. ادوارد خجالتی، تصوری غم بار از دلهره‌های دوران نوجوانی به نظر می‌رسد. شهری که کارگردان در فیلم بنا نهاده در ابتدا ای نوجوان خجالتی را به خود جلب کرده، امّا در آخر به بدترین وجهی او را طرد می‌کند، اما ادوارد از ابتدا تا انتها همان موجود بی‌گناه رنج کشیده است. «ادوارد دست قیچی» برای اولین بار به سینما دوستان نشان داد که «جانی دپ» که هنرپیشه تلویزیون بود چه استعداد نابی دارد. بازی او در لحظاتی که به نظر ظریف‌تر هستند جلوه‌های عمیق‌تری به این شخصیت می‌‌دهد. مثلاً آن صحنه‌ای را که ادوارد می‌خواهد نخودفرنگی بخورد یادتان هست؟
● راسل کرو در «نفوذی» (۱۹۹۹)
▪ در نقش جفری ویگاند
در ابتدا «راسل کرو»، برای بازی در این فیلم در نقش «ویگاند» یک عضو هیأت مدیره شرکت توتون و تنباکو که پنجاه و چند ساله است و به آرامی به کی خبرچین تبدیل می‌شود انتخاب مناسبی به شمار نمی‌رفت. حتی خود «کرو» هم گفته که اصلاً مطمئن نبوده که کارگردانی چون «مایکل مان» کدام نقش را به او خواهد داد، اما با یک چهره مبدل و کلاه گیس خاکستری و البته اضافه وزنی که خواست خود «راسل کرو» بود، او انرژی‌های نهفته‌اش را نشان داد و یک تصویر به یادماندنی از یک آدم معمولی را که فشارهای بیرونی او را پر از بی اعتمادی و بدخلقی کرده است روی پرده سینما آورد. نقش او جوری است که در هر لحظه از فیلم ویگاند را حس می‌کنیم و دلمان برایش می‌سوزد، اما او را خیلی هم دوست نداریم....
● همفری بوگارت در «گنج‌های سیرامادره» (۱۹۴۸)
▪ در نقش فرد دابز
بچه‌ها به این نکته توجه کنید: در دستان هنرمند بوگارت سقوط فرد دابز از مرتبه یک مرد متشخص بدشانس به مرحله کسی که پس از یافتن طلا بدل به یک موجود با شهوت طلا و پارانویایی می‌شود، بسیار عمیق‌تر و ترسناک‌تر از ماجراهای «گولام» (ارباب حلقه‌ها) که بسیار هم ستایش شده از کار درآمده است. پیش از این فیلم هیچ‌گاه در چشمان قهوه‌ای درشت «بوگارت» که مظهر خون سردی بود این حد دیوانگی و نگرانی دیده نشده بود. در اصل کارگردان «جان هیوستون» قصد داشت یک نمای گرافیکی از بریده شدن سر «دابز» را نشان دهد که خوشبختانه سانسور باعث حذف این فصل شد. ما نیازی به دیدن خون نداریم تا سقوط «دابز» را باور کنیم. بهترین صحنه همان صحنه نشان دادن بوگی در کنار آتش است که در آنجا در نبرد میان حرص و آز و وجدانش خودش در ناامیدی تمام نشسته است.
● گرتا گاربو در «نینوچکا» (۱۹۳۹)
▪ در نقش نینوچکا
هیچ کس تاکنون به اندازه گرتا گاربو نتوانسته زیبایی زنانه را چنین قدرتمند و در عین حال رازآلود ارائه دهد. او فراری از ستایش‌هایی بود که نثارش می‌شد و در عوض با نقش‌هایی به شدت رمانتیک و تراژیک، اعتبار و شهرتی خاص به دست آورد که از فیلمی چون «کامیل» تا «آناکارنینا» را شامل می‌شود. زمانی که گاربو از سینمای صامت وارد دنیای ناطق شد کمپانی؛ MGM با شادمانی اعلام کرد «گرتا گاربو حرف می‌زند!» و وقتی که گاربو در این کمدی رمانتیک در نقش یک مأمور اطلاعاتی شوروی ظاهر شد که با یک کنت فرانسوی رابطه برقرار می‌کند، MGM در ترکت‌های تبلیغاتی‌اش نوشت: «گاربو می‌خندد!» و در واقع، خنده او هم دیدنی بود و در اولین نقش این شکلی‌‌اش چنان زمان سنجی کمیک و قابل درکی از خود نشان داد که پیش از آن دیده نشده بود.
● ماریا فالکونتی در «مصائب ژاندارک» (۱۹۲۸)
▪ در نقش ژاندارک
با یک نگاه به چهره ساده فالکونتی به آسانی می‌توانید درک کنید که او از هنرپیشه‌هایی است که اطلاق عنوان «شمایل» به آن‌ها عادلانه به نظر می‌رسید. اگر چه دوربین «کارل تنودور درایر» فقط محاکمه و اعدام ژاندارک را ثبت کرده، بازی بی‌نظیر فالکونتی تمامی زندگی این جنگجو را به تماشاگر نشان می‌دهد و تحول یک دختر ترسو و پریشان به یک قدیس مانند را به بهترین وجهی تصویر می‌کند. «درایر» از پیش این مسئله را حدس زده بود، چنان که می‌گوید: «در فالکونتی چیزی یافتم که الان جرأت دارم آن را تجسم یک شهید عنوان کنم».
● مارلون براندو در «آخرین تانگو در پاریس» (۱۹۷۲)
▪ در نقش پل
براندو را به عنوان استاد سبک متد می‌شناسند اما او در این فیلم سبک استانیسلاوسکی را به اوج خود می‌رساند. با رسوخ و مدد گرفتن از خاطرات و احساسات شخصی اثر، مارلون براندو شخصیتی را روی پرده آورد که ما به ازای شخصیت خود این هنرپیشه می‌تواند باشد. در یک سکانس محوری فیلم، براندو برای زنی که نمی‌شناسد جزئیاتی از زندگی قبلی‌اش را می‌گوید ولی چند لحظه بعد با خنده آنها را تکذیب می‌کند. در یک صحنه دیگر با دیدن جسد همسرش غم و عذابی که نشان می‌‌دهد تحمل ناپذیر و ویران‌کننده است. حالا باید پرسید کدام جنبه بازی او درست است. آیا او سنجیده‌ترین و قوی‌ترین و هوشمندانه‌ترین بازی را ایفا می‌کند یا اینکه دارد خودش را روی پرده آشکار کرده و جنبه هیولاگون خودش را روی پرده تجسم می‌بخشد.
● رزالیند راسل در «منشی همه کاره او» (۱۹۴۰)
▪ در نقش هیلدی جانسون
فقط از زنی با جسارت و اعتماد به نفس راسل بر می‌آید که پا به پای کری گرانت بازی کند. او روزنامه نگاری است که سعی دارد به دلیل ازدواج و بچه‌دار شدن از حرفه‌اش دل بکند. از نقاط محوری بازی او می‌توان به شوخی‌هایش اشاره کرد که کنایه‌های تند و تیزی را با گرانت رد و بدل می‌کنند. (گفته می‌شود وقتی این هنرپیشه فهمید که بهترین دیالوگ‌ها برای گرانت نوشته شده، نویسنده‌ای استخدام کرد تا برایش دیالوگ‌هایی بنویسد تا بتواند با گرانت مقابله کند). «راسل» حضور صمیمی و دوست داشتنی دارد و با هوشمندی توانسته حد فاصل عشق به کار را در تقابل با خانواده داشتن به روی پرده سینما مجسم کند.
● پیترسلرز در «حضور» (۱۹۷۹)
▪ در نقش چنس باغبان
سلرز با بازی در این فیلم قلمرو جدیدی از استعدادها و توانایی‌هایش را نشان داد. او در روزهای پایانی دوران بازیگری‌اش بود و کارنامه‌ای بی‌نظیر از کمدی‌های فوق‌العاده داشت. شخصیتی که او در این فیلم خلق کرده، یک «بله هوشمند» است، که دانسته‌های او در مورد باغبانی و گیاه داری، پندهایی در مورد زندگی در عصر مدرن فهمیده می‌شود و آنچه این مسئله را تکان دهنده‌تر می‌کند معصومیت او در بازی‌اش است. «حضور» آخرین حضور این نابغه سینما روی پرده سینما بود... .
● جیمز استوارت در «سرگیجه» (۱۹۵۸)
▪ در نقش جای اسکاتی فرگوسن
استوارت با بازی در فیلم «چه زندگی شگفت‌انگیزی» دل آمریکایی‌ها را با بازی در نقش یک مرد نمونه آمریکایی برد. اما اسکاتی سرگیجه ربطی به نقش‌های آغاز دوران فعالیتش ندارد. اسکاتی پس از مرگ «گیم نواک» (مدلین) یک زن دیگر را با همان شکل و شمایل لباس می‌پوشاند و آرایش می‌کند. اخم در هم کشیده، فک فشار آورده، نگاه‌های خیره و نشانه‌های ظریف دیگر روند تبدیل پسر خوب به این شخصیت وسواسی را به بهترین وجهی طی می‌کنند. در صحنه‌ای که زن دوم، موهایش را به شکل مدلین می‌آراید، بغض اسکاتی چنان زیبا احساس خلق کردن یک موجود را که در او وجود دارد، بیان می‌کند که توضیح دادنی نیست.
● جیمی فاکس در «ری» (۲۰۰۴)
▪ در نقش ری چارلز
آیا می‌توان تفاوتی میان «ری چارلز» که اسطوره موسیقی بلوز بود با ستاره‌ای که در این فیلم بیوگرافی نقش اسطوره را بازی کرده است. در نظر گرفت؟ «ری چارلز» از یک خواننده مقلد به یک اسطوره تبدیل شده و شبیه این تحول را در خود «جیمی فاکس» هم می‌توان دید او که هنرپیشه‌ای کار بلد و همیشه خوب است. چنان نقش را درونی کرده و بازی کرده که مثلاً شیوه راه رفتن اسطوره و مسایل روحی روانی «ری» که الهام بخش موسیقی او بودند، روی پرده سینما چیزی جز تقلید یک هنرپیشه از یک اسطوره به نظر می‌رسد.
توسط پولاد امین
منبع : وب سایت سینمائی هنر هفتم


همچنین مشاهده کنید