جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

بررسی کامل مسئله اعجاز قرآن


بررسی کامل مسئله اعجاز قرآن
و ان كنتم فی ریب مما نزلنا علی‏عبدنا فاتوا بسورهٔ من مثله و ادعوا شهداءكم من دون الله‏ان كنتم صادقین فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التی وقودها الناس و الحجارهٔ اعدت للكافرین
● تفسیر كلمات و جمله‏های آیات
و اگر از آنچه ما بر بنده خویش نازل‏كرده‏ایم بشك اندرید سوره‏ای‏مانند آن بیارید و اگر راست می‏گوئید غیر خدا یاران خویش را بخوانید.
و اگر نكردید و هرگز نخواهید كرد پس از آتشی كه هیزمش‏مردم و سنگ است و برای كافران مهیا شده بترسید.
.(فاتوا بسورهٔ من مثله)امر در(فاتوا، پس بیاورید)، امر تعجیزی‏است، تا بهمه بفهماند: كه‏قرآن معجزه است، و هیچ بشری نمی‏تواند نظیرش را بیاورد، و اینكه این كتاب‏از ناحیه خدا نازل‏شده، و در آن هیچ شكی نیست، معجزه است كه تا زمین و زمان باقی است، آن نیز باعجاز خودباقی‏است، و این تعجیز، در خصوص آوردن نظیری برای قرآن، در قرآن كریم مكرر آمده، مانندآیه: (قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی‏ان یاتوا بمثل هذا القرآن، لا یاتون بمثله، و لو كان بعضهم‏لبعض ظهیرا، بگواگر انس و جن دست بدست هم دهند، كه مثل این قرآن بیاورند، نمی‏توانند و نیز مانند آیه: (ام‏یقولون افتریه؟قل فاتوا بعشر سورمثله مفتریات، و ادعوا من استطعتم من دون الله، ان كنتم صادقین‏و یا آنكه میگویند: این قرآن‏افترائی است كه بخدا بسته، بگو اگر راست میگوئید، غیر از خدا هر كس را كه میخواهیددعوت‏كنید، و بكمك بطلبید، و شما هم ده سوره مثل آن بخدا افتراء ببندید) .
و بنا بر این ضمیر در كلمه(مثله)، به كلمه(ما)، در جمله(ممانزلنا)برمی‏گردد، و در نتیجه‏آیه شریفه تعجیزی است از طرف قرآن، و بی سابقه بودن اسلوب و طرز بیان آن.
ممكن هم هست ضمیر نامبرده به كلمه(عبد)، در جمله(عبدنا)برگردد،كه در این صورت‏آیه شریفه تعجیز بخود قرآن نیست، بلكه بقرآن است از حیث اینكه مردی بی سوادو درس نخوانده‏آنرا آورده، كسی آنرا آورده كه تعلیمی ندیده و این معارف عالی و گرانبها و بیانات بدیع و بی سابقه‏و متقن‏را از احدی از مردم نگرفته، در نتیجه آیه شریفه در سیاق آیه: (قل لو شاء الله ما تلوته علیكم، و لا ادریكم به، فقد لبثت‏فیكم عمرا من قبله ا فلا تعقلون؟بگو: اگر خدا می‏خواست نه من آنرا برشما می‏خواندم، و نه از آن اطلاعی می‏داشتم،خود شما شاهدید كه مدتها از عمرم قبل از این قرآن‏در بین شما زیستم، در حالی كه خبری از آنم نبود، باز هم تعقل‏نمی‏كنید؟ و در بعضی روایات هردو احتمال نامبرده بعنوان تفسیر آیه مورد بحث آمده.
این نكته را هم باید دانست كه این آیه و نظائر آن دلالت‏دارد بر اینكه قرآن كریم همه‏اش‏معجزه است، حتی كوچكترین سوره‏اش، مانند سوره كوثر، و سوره عصر، و اینكه‏بعضی احتمال‏داده، و یا شاید بدهند، كه ضمیر در(مثله)بخصوص سوره مورد بحث، و در آیه سوره یونس‏بخصوص‏سوره یونس برگردد، احتمالی است كه فهم مانوس با اسلوبهای كلام آنرا نمی‏پذیرد، برای اینكه كسی كه بقرآن‏تهمت می‏زند: كه ساخته و پرداخته رسول خدا(ص)است، و آنجناب‏آنرا بخدا افتراء بسته، بهمه قرآن نظر دارد، نه تنها بیك سوره و دو سوره.
با این حال معنا ندارد در پاسخ آنان بفرماید: اگر شك دارید، یك‏سوره مانند سوره بقره ویا یونس بیاورید، چون برگشت معنا بنظیر این حرف میشود، كه بگوئیم:اگر در خدائی بودن سوره‏كوثر یا اخلاص مثلا شك دارید، همه دست بدست هم دهید، و یك سوره مانند بقره ویا یونس‏بیاورید، و این طرز سخن را هر كس بشنود زشت و ناپسند می‏داند.
● اعجاز و ماهیت آن
قرآن كریم در آیه مورد بحث، و آیاتی كه نقل كردیم، ادعاء كرده‏است: بر اینكه آیت ومعجزه است، و استدلال كرده باینكه اگر قبول ندارید، مانند یك سوره از آنرا بیاورید،و این‏دعوی قرآن بحسب حقیقت بدو دعوی منحل میشود، یكی اینكه بطور كلی معجزه و خارق عادت‏وجود دارد، ودوم اینكه قرآن یكی از مصادیق آن معجزات است، و معلوم است كه اگر دعوی دوم‏ثابت‏شود، قهرا دعوی اولی هم ثابت‏شده،و بهمین جهت قرآن كریم هم در مقام اثبات دعوی‏اولی بر نیامد، و تنها اكتفاء كرد باثبات دعوی دوم، و اینكه‏خودش معجزه است و بر دعوی خوداستدلال كرد به مسئله تحدی، و تعجیز، و وقتی بشر نتوانست نظیر آنرا بیاورد هر دو نتیجه راگرفت.
چیزی كه هست این بحث و سئوال باقی می‏ماند، كه معجزه‏چگونه صورت می‏گیرد، با اینكه‏اسمش با خودش است، كه مشتمل بر عملی است كه عادت جاری‏در طبیعت، یعنی استناد مسببات‏باسباب معهود و مشخص آنرا نمی‏پذیرد، چون فكر میكند، قانون علت و معلول استثناءپذیرنیست، نه هیچ سببی از مسببش جدا میشود، و نه هیچ مسببی بدون سبب پدید می‏آید، و نه در قانون‏علیت امكان‏تخلف و اختلافی هست، پس چطور می‏شود كه مثلا عصای موسی بدون علت كه‏توالد و تناسل باشد، اژدها گردد؟و مرده‏چندین سال قبل با دم مسیحائی مسیح زنده شود؟!قرآن كریم این شبهه را زایل كرده، و حقیقت امر را از هر دو جهت بیان‏می‏كند، یعنی هم‏بیان می‏كند: اصل اعجاز ثابت است، و قرآن خود یكی از معجزات است، و برای اثبات اصل‏اعجازدلیلی است كافی، برای اینكه احدی نمی‏تواند نظیرش را بیاورد.
و هم بیان می‏كند كه حقیقت اعجاز چیست، و چطورمی‏شود كه در طبیعت امری رخ دهد، كه عادت طبیعت را خرق كرده، و كلیت آنرا نقض كند؟.
● اعجاز قرآن
در اینكه قرآن كریم برای اثبات معجزه بودنش بشر را تحدی‏كرده هیچ حرفی و مخالفی‏نیست، و این تحدی، هم در آیات مكی آمده، و هم آیات مدنی، كه همه آنهادلالت دارد بر اینكه قرآن‏آیتی است معجزه، و خارق، حتی آیه قبلی هم كه می‏فرمود: (و ان كنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنافاتوا بسورهٔ من مثله)الخ، استدلالی است بر معجزه بودن‏قرآن، بوسیله تحدی، و آوردن سوره‏ای‏نظیر سوره بقره، و بدست‏شخصی بی سواد مانند رسول‏خدا(ص)، نه اینكه مستقیما و بلا واسطه‏استدلال بر نبوت رسول خدا(ص)باشد، بدلیل اینكه اگر استدلال بر نبوت آن جناب باشد،نه برمعجزه بودن قرآن، باید در اولش می‏فرمود: (و ان كنتم فی ریب من رسالهٔ عبدنا، اگر در رسالت‏بنده ما شك دارید)،ولی اینطور نفرمود، بلكه فرمود: اگر در آنچه ما بر عبدمان نازل كرده‏ایم شك‏دارید، یك سوره مثل این سوره‏را بوسیله مردی درس نخوانده بیاورید، پس در نتیجه تمامی‏تحدی‏هائیكه در قرآن واقع شده، استدلالی را میمانند كه برمعجزه بودن قرآن و نازل بودن آن ازطرف خدا شده‏اند، و آیات مشتمله بر این تحدیها از نظر عموم و خصوص مختلفند، بعضی‏هادرباره یك سوره تحدی كرده‏اند، نظیر آیه سوره بقره، و بعضی بر ده سوره، و بعضی بر عموم قرآن وبعضی بر خصوص‏بلاغت آن، و بعضی بر همه جهات آن.یكی از آیاتیكه بر عموم قرآن تحدی‏كرده، آیه: (قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی‏ان یاتوا بمثل هذا القرآن، لا یاتون بمثله و لو كان‏بعضهم لبعض ظهیرا) است كه ترجمه‏اش گذشت، و این آیه‏در مكه نازل شده، و عمومیت تحدی‏آن جای شك برای هیچ عاقلی نیست.
اعجاز قرآن فقط ازنظر اسلوب كلام یا جهتی دیگر از جهات، به تنهائی نیست پس اگر تحدیهای قرآن تنها در خصوص بلاغت و عظمت اسلوب‏آن بود، دیگر نباید ازعرب تجاوز میكرد، و تنها باید عرب را تحدی كند، كه اهل زبان قرآنند، آنهم نه‏كردهای عرب، كه‏زبان شكسته‏ای دارند، بلكه عربهای خالص جاهلیت و آنها كه هم جاهلیت و هم اسلام را درك‏كرده‏اند، آن‏هم قبل از آنكه زبانشان با زبان دیگر اختلاط پیدا كرده، و فاسد شده باشد، و حال‏آنكه می‏بینیم سخنی از عرب آن هم‏با این قید و شرطها بمیان نیاورده، و در عوض روی سخن‏بجن و انس كرده است، پس معلوم میشود معجزه بودنش تنها از نظر اسلوب كلام نیست.
و همچنین غیر بلاغت و جزالت اسلوب، هیچ جهت دیگر قرآن به‏تنهائی مورد نظر نیست، و نمیخواهد بفهماند تنها در فلان صفت معجزه است مثلا در اینكه مشتمل بر معارفی‏است‏حقیقی، و اخلاق.فاضله، و قوانین صالحه، و اخبار غیبی، و معارف دیگریكه هنوز بشر نقاب از چهره‏آن‏بر نداشته، معجزه است، چون هر یك از جهات را یك طائفه از جن و انس می‏فهمند، نه همه آنهاپس اینكه بطور مطلق‏تحدی كرد، (یعنی فرمود: اگر شك دارید مثلش را بیاورید)، و نفرمود كتابی‏فصیح مثل آن بیاورید، و یا كتابی مشتمل‏بر چنین معارف بیاورید، می‏فهماند كه قرآن از هر جهتی‏كه ممكن است مورد برتری قرار گیرد برتر است، نه یك جهت و دو جهت.
● عمومیت اعجاز قرآن برای تمامی افراد انس و جن
بنا بر این قرآن كریم هم معجزیست در بلاغت، برای بلیغ‏ترین‏بلغاء و هم آیتی است فصیح، برای فصیح‏ترین فصحاء و هم خارق العاده‏ایست برای حكماء در حكمتش،و هم سرشارترین‏گنجینه علمی است معجزه‏آسا، برای علماء و هم اجتماعی‏ترین قانونی است معجزآسا،برای قانون‏گذاران، و سیاستی است بدیع، و بی سابقه برای سیاستمداران و حكومتی است معجزه، برای‏حكام، و خلاصه معجزه‏ایست‏برای همه عالمیان، در حقایقی كه راهی برای كشف آن ندارند، مانندامور غیبی، و اختلاف در حكم، و علم و بیان.
از اینجا روشن میشود كه قرآن كریم دعوی اعجاز، از هر جهت‏برای خود می‏كند، آنهم‏اعجاز برای تمامی افراد جن و انس، چه عوام و چه خواص، چه عالم و چه جاهل،چه مرد و چه‏زن، چه فاضل متبحر و چه مفضول، چه و چه و چه، البته بشرطی كه اینقدر شعور داشته باشد كه‏حرف سرش شود.
برای اینكه هر انسانی این فطرت را دارد كه فضیلت را تشخیص‏دهد، و كم و زیاد آنرابفهمد پس هر انسانی میتواند در فضیلت‏هائی كه در خودش و یا در غیر خودش سراغ‏دارد، فكركند، و آنگاه آنرا در هر حدیكه درك می‏كند، با فضیلتی كه قرآن مشتمل بر آنست مقایسه كند، آنگاه بحق و انصاف‏داوری نماید، و فكر كند، و انصاف دهد، آیا نیروی بشری میتواند معارفی‏الهی، و آن هم مستدل از خود بسازد؟بطوریكه‏با معارف قرآن هم سنگ باشد؟و واقعا و حقیقتامعادل و برابر قرآن باشد؟و آیا یك انسان این معنا در قدرتش‏هست كه اخلاقی برای سعادت بشرپیشنهاد كند، كه همه‏اش بر اساس حقایق باشد؟و در صفا و فضیلت درست آنطور باشد كه‏قرآن‏پیشنهاد كرده؟!و آیا برای یك انسان این امكان هست، كه احكام و قوانینی فقهی تشریع كند، كه‏دامنه‏اش آنقدر وسیع‏باشد، كه تمامی افعال بشر را شامل بشود؟و در عین حال تناقضی هم در آن‏پدید نیاید؟و نیز در عین حال روح توحید وتقوی و طهارت مانند بند تسبیح در تمامی آن احكام ونتائج آنها، و اصل و فرع آنها دویده باشد؟و آیا عقل هیچ انسانیكه‏حد اقل شعور را داشته باشد، ممكن میداند كه چنین آمارگیری‏دقیق از افعال و حركات و سكنات انسانها، و سپس جعل قوانینی‏برای هر حركت و سكون آنان، بطوریكه از اول تا باخر قوانینش یك تناقض دیده نشود از كسی سر بزندكه مدرسه نرفته باشد، ودر شهری كه مردمش با سواد و تحصیل كرده باشند، نشو و نما نكرده باشد، بلكه در محیطی ظهوركرده‏باشد، كه بهره‏شان از انسانیت و فضائل و كمالات بی شمار آن، این باشد كه از راه‏غارتگری، و جنگ لقمه نانی بكف آورده،و برای اینكه بسد جوعشان كافی باشد، دخترانرا زنده‏بگور كنند، و فرزندان‏خود را بكشند، و به پدران خود فخر نموده، مادران را همسر خود سازند، وبفسق و فجور افتخار نموده، علم را مذمت، و جهل را حمایت‏كنند، و در عین پلنگ دماغی وحمیت دروغین خود، تو سری خور هر رهگذر باشند، روزی یمنی‏هااستعمارشان كنند، روز دیگرزیر یوغ حبشه در آیند، روزی برده دسته جمعی روم شوند، روز دیگر فرمانبر بی قید و شرط‏فارس‏شوند؟آیا از چنین محیطی ممكن است چنین قانون‏گذاری برخیزد؟و آیا هیچ عاقلی بخود جرئت میدهد كه كتابی‏بیاورد، و ادعاء كند كه این كتاب هدایت تمامی‏عالمیان، از بی سواد و دانشمند و از زن و مرد و از معاصرین من و آیندگان،تا آخر روزگار است، وآنگاه در آن اخباری غیبی از گذشته و آینده، و از امتهای گذشته و آینده، نه یكی، و نه دو تا، آنهم‏دربابهای مختلف، و داستانهای گوناگون قرار داده باشد، كه هیچیك از این معارف با دیگری‏مخالفت نداشته،و از راستی و درستی هم بی بهره نباشد، هر قسمتش قسمت‏های دیگر را تصدیق‏كند؟!
و آیا یك انسان كه خود یكی از اجزاء عالم ماده و طبیعت است،و مانند تمامی موجودات‏عالم محكوم به تحول و تكامل است، میتواند در تمامی شئون عالم بشری دخل و تصرف‏نموده، قوانین، و علوم، و معارف، و احكام، و مواعظ، و امثال، و داستانهائی در خصوص كوچكترین وبزرگترین شئون‏بشری بدنیا عرضه كند، كه با تحول و تكامل بشر متحول نشود، و از بشر عقب‏نماند؟و حال و وضع خود آن قوانین هم‏از جهت كمال و نقص مختلف نشود، با اینكه آنچه عرضه‏كرده، بتدریج عرضه كرده باشد و در آن پاره‏ای معارف‏باشد كه در آغاز عرضه شده، در آخردو باره تكرار شده باشد، و در طول مدت، تكاملی نكرده تغیری نیافته باشد، و نیز در آن فروعی‏متفرع‏بر اصولی باشد؟با اینكه همه میدانیم كه هیچ انسانی از نظر كمال و نقص عملش بیك حال‏باقی نمی‏ماند،در جوانی یك جور فكر می‏كند، چهل‏ساله كه شد جور دیگر، پیر كه شد جوری‏دیگر.پس انسان عاقل و كسی كه بتواند این معانی را تعقل كند، شكی برایش‏باقی نمی‏ماند، كه‏این مزایای كلی، و غیر آن، كه قرآن مشتمل بر آنست، فوق طاقت بشری، وبیرون از حیطه وسائل‏طبیعی و مادی است، و بفرض هم كه نتواند این معانی را درك كند، انسان بودن خود را كه‏فراموش‏نكرده، و وجدان خود را كه گم ننموده، وجدان فطری هر انسانی باو میگوید: در هرمسئله‏ای كه نیروی فكریت‏از دركش عاجز ماند، و آنطور كه باید نتوانست صحت و سقم و درستی‏و نادرستی آنرا بفهمد، و ماخذ و دلیل‏هیچیك را نیافت، باید باهل خبره و متخصص در آن مسئله‏مراجعه بكنی.
در اینجا ممكن است‏خواننده عزیز بپرسد كه اینكه شما اصراردارید عمومیت اعجاز قرآن‏را ثابت كنید، چه فائده‏ای بر این عمومیت مترتب میشود، و تحدی عموم مردم‏چه فائده‏ای دارد؟باید خواص بفهمند كه قرآن معجزه است، زیرا عوام در مقابل هر دعوتی سریع الانفعال و زودباورند، و هر معامله‏ای‏كه با ایشان بكنند، می‏پذیرند، مگر همین مردم نبودند كه در برابر دعوت امثال‏حسینعلی بهاء، و قادیانی، و مسیلمه‏كذاب، خاضع شده، و آنها را پذیرفتند؟!با اینكه آنچه آنهاآورده بودند به هذیان بیشتر شباهت داشت، تا سخن‏آدمی؟در پاسخ میگوئیم: اولا تنها راه آوردن معجزه برای عموم بشر، و برای ابد این است كه آن‏معجزه از سنخ علم ومعرفت باشد، چون غیر از علم و معرفت هر چیز دیگریكه تصور شود، كه سرو كارش با سایر قوای دراكه انسان باشد،ممكن نیست عمومیت داشته، دیدنیش را همه و برای‏همیشه ببینند، شنیدنیش را همه بشر، و برای همیشه بشنوندعصای موسایش برای همه جهانیان، و برای ابد معجزه باشد، و نغمه داودیش نیز عمومی و ابدی باشد، چون عصای موسی،و نغمه‏داود، و هر معجزه دیگریكه غیر از علم و معرفت باشد، قهرا موجودی طبیعی، و حادثی حسی‏خواهد بود، كه خواه‏نا خواه محكوم قوانین ماده، و محدود به یك زمان، و یك مكان معینی میباشد، و ممكن نیست غیر این باشد،و بفرض محال یا نزدیك به محال، اگر آنرا برای تمامی افراد روی‏زمین دیدنی بدانیم، باری باید همه سكنه روی زمین‏برای دیدن آن در یك محل جمع شوند، وبفرضی هم كه بگوئیم برای همه و در همه‏جا دیدنی باشد، باری برای اهل یك عصر دیدنی‏خواهد، بود نه برای ابد.
بخلاف علم و معرفت، كه میتواند برای همه، و برای ابد معجزه‏باشد، این اولا، و ثانیا وقتی‏از مقوله علم و معرفت‏شد، جواب اشكال شما روشن میشود، چون بحكم‏ضرورت فهم مردم‏مختلف است، و قوی و ضعیف دارد، همچنانكه كمالات نیز مختلف است، و راه فطری و غریزی‏انسان‏برای درك كمالات كه روزمره در زندگیش آنرا طی می‏كند، این است كه هر چه را خودش‏درك كرد، و فهمید، كه فهمیده،و هر جا كمیت فهمش از درك چیزی عاجز ماند، بكسانی مراجعه‏می‏كند، كه قدرت درك آنرا دارند، و آنرا درك كرده‏اند،و آنگاه حقیقت مطلب را از ایشان‏می‏پرسند، در مسئله اعجاز قرآن نیز فطرت غریزی بشر حكم باین می‏كند، كه‏صاحبان فهم قوی، وصاحب نظران از بشر، در پی كشف آن برآیند، و معجزه بودن آنرا درك كنند، و صاحبان فهم‏ضعیف بایشان‏مراجعه نموده، حقیقت‏حال را سئوال كنند، پس تحدی و تعجیز قرآن عمومی‏است، و معجزه بودنش برای فرد فرد بشر، و برای تمامی اعصار میباشد.
● تحدی قرآن به علم
قرآن كریم بعلم و معرفت تحدی كرده، یعنی فرموده:اگر در آسمانی بودن آن شك دارید، همه دست بدست هم دهید، و كتابی درست كنید كه از نظر علم و معرفت مانندقرآن باشد، یكجافرموده: (و نزلنا علیك الكتاب تبیانا لكل شی‏ء، ما كتاب را كه بیان همه چیزها است بر تو نازل‏كردیم)(سوره نحل ۸۹) و جائی دیگر فرموده: (لا رطب و لا یابس الا فی كتاب مبین، هیچ تر و خشكی نیست مگرآنكه‏در كتابی بیانگر، ضبط است) (سوره انعام آیه ۵۹، )و از این قبیل آیاتی دیگر.
آری هر كس در متن تعلیمات عالیه اسلام سیر كند، و آنچه از كلیات‏كه قرآن كریم بیان‏كرده و آنچه از جزئیات كه همین قرآن در آیه: ، (و ما آتیكم الرسول فخذوه، و ما نهیكم‏عنه فانتهوا، رسول شما را بهر چه امر كرد انجام دهید، و از هر چه و آیه: (لتحكم بین‏الناس بما اریك‏الله تا در میان مردم بانچه خدا نشانت داده حكم كنی)(سوره حشر آیه ۷) وآیاتی دیگر به پیامبر اسلام حوالت داده، و آن‏جناب بیان كرده، مورد دقت قرار دهد، خواهد دید كه‏اسلام از معارف الهی فلسفی، و اخلاق فاضله، و قوانین دینی و فرعی،از عبادتها، و معاملات، وسیاسات اجتماعی و هر چیز دیگری كه انسانها در مرحله عمل بدان نیازمندند، نه تنها متعرض‏كلیات‏و مهمات مسائل است، بلكه جزئی‏ترین مسائل را نیز متعرض است، و عجیب این است كه‏تمام معارفش بر اساس‏فطرت، و اصل توحید بنا شده، بطوریكه تفاصیل و جزئیات احكامش، بعداز تحلیل، به توحیدبر می‏گردد، و اصل توحیدش بعد از تجزیه بهمان تفاصیل بازگشت می‏كند.
قرآن كریم خودش بقاء همه معارفش را تضمین كرده، و آنرا نه تنهاصالح برای تمامی‏نسلهای بشر دانسته، و در آیه: (و انه لكتاب عزیز، لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من‏خلفه، تنزیل‏من حكیم حمید، نه از گذشته و نه در آینده، باطل در این كتاب راه نمی‏یابد، چون كتابی است عزیز، و نازل شده از ناحیه‏خدای حكیم حمید)(سوره فصلت آیه ۴۲ ۶) و آیه: (انا نحن نزلنا الذكر، و انا له لحافظون، ما ذكر رانازل كردیم، و خود ما آنرا حفظ‏می‏كنیم)(سوره حجر آیه ۹) فرموده: كه این كتاب با مرور ایام و كرور لیالی كهنه‏نمیشود، كتابی است كه تا آخرین روز روزگار،ناسخی، هیچ حكمی از احكام آنرا نسخ نمی‏كند وقانون تحول و تكامل آنرا كهنه نمی‏سازد.
خواهی گفت علمای علم الاجتماع، و جامعه‏شناسان، و قانون‏دانان‏عصر حاضر، این معنابرایشان مسلم شده: كه قوانین اجتماعی باید با تحول اجتماع و تكامل آن تحول‏بپذیرد، و پا بپای‏اجتماع رو بكمال بگذارد، و معنا ندارد كه زمان بسوی جلو پیش برود، و تمدن روز بروز پیشرفت‏بكند، و درعین حال قوانین اجتماعی قرنها قبل، برای امروز، و قرنها بعد باقی بماند.
جواب این شبهه را در تفسیر آیه: (كان الناس‏امهٔ واحدهٔ)الخ (سوره بقره آیه ۲۱۳) خواهیم داد انشاء الله.
و خلاصه كلام و جامع آن این است كه: قرآن اساس قوانین‏را بر توحید فطری، و اخلاق‏فاضله غریزی بنا كرده، ادعاء می‏كند كه تشریع(تقنین قوانین)باید بر روی بذرتكوین، و نوامیس‏هستی جوانه زده و رشد كند، و از آن نوامیس منشا گیرد، ولی دانشمندان و قانون‏گذاران، اساس‏قوانین‏خود را، و نظریات علمی خویش را بر تحول اجتماع بنا نموده، معنویات را بكلی نادیده‏می‏گیرند، نه بمعارف توحیدكار دارند، و نه به فضائل اخلاق، و بهمین جهت‏سخنان ایشان همه برسیر تكامل اجتماعی مادی، و فاقد روح فضیلت‏دور می‏زند، و چیزیكه هیچ مورد عنایت آنان‏نیست، كلمه عالیه خداست.
● تحدی بكسی كه قرآن بر وی نازل شده
قرآن كریم بشر رابشخص رسول خدا(ص)، كه آورنده آنست، تحدی كرده و فرموده: آوردن شخصی امی و درس نخوانده و مربی‏ندیده كتابی را كه هم الفاظش معجزه است و هم‏معانیش، امری طبیعی نیست، و جز بمعجزه صورت نمی‏گیرد: (قل لو شاء الله ماتلوته علیكم، و لاادریكم به، فقد لبثت فیكم عمرا من قبله، ا فلا تعقلون؟بگو اگر خدا میخواست این قرآن را بر شماتلاوت‏نكنم، نمی‏كردم، و نه شما می‏فهمیدید، شما میدانید كه قبل از این سالها در میان شما بودم، آیا باز هم تعقل‏نمی‏كنید؟ (سوره یونس آیه ۱۶) آری رسول خدا(ص)سالها بعنوان مردی عادی در بین مردم زندگی كرد، در حالیكه نه‏برای خود فضیلتی وفرقی با مردم قائل بود، و نه سخنی از علم بمیان آورده بود، حتی احدی ازمعاصرینش یك بیت‏شعر و یا نثر هم از او نشنید،و در مدت چهل سال كه دو ثلث عمر او میشود، (و معمولا هر كسی كه در صدد كسب جاه و مقام باشد، عرصه‏تاخت و تازش، و بحبوحه فعالیتش، از جوانی تا چهل سالگی است مترجم)با این حال آن جناب در این مدت نه مقامی كسب‏كرد، و نه‏یكی از عناوین اعتباری كه ملاك برتری و تقدم است بدست آورد، آنگاه در راس چهل سالگی ناگهان طلوع كرد، و كتابی آورد، كه فحول و عقلای قومش از آوردن‏چون آن عاجز ماندند، و زبان‏بلغاء و فصحاء و شعرای سخن‏دانشان به لكنت افتاد، و لال شد، و بعداز آنكه كتابش در اقطارزمین منتشر گشت، احدی جرئت نكرد كه در مقام معارضه با آن بر آید، نه عاقلی این فكر خام را درسرپرورید، و نه فاضلی دانا چنین هوسی كرد، نه خردمندی در یارای خود دید، و نه زیرك‏هوشیاری اجازه چنین كاری بخود داد.
نهایت چیزیكه دشمنانش در باره‏اش احتمال دادند، این بود:كه گفته‏اند: وی سفری برای‏تجارت بشام كرده، ممكن است در آنجا داستانهای كتابش را از رهبانان آن‏سرزمین گرفته باشد، در حالیكه سفرهای آنجناب بشام عبارت بود از یك سفر كه با عمویش ابو طالب كرد، در حالیكه‏هنوزبسن بلوغ نرسیده بود، و سفری دیگر با میسره غلام خدیجه ع كرد، كه در آنروزهابیست و پنج‏ساله بود، (نه چهل‏ساله)،علاوه بر اینكه جمعی كه با او بودند شب و روز ملازمش‏بودند.
و بفرض محال، اگر در آن سفر از كسی چیزی آموخته باشد، چه‏ربطی باین معارف و علوم‏بی پایان قرآن دارد؟و این همه حكمت و حقایق در آنروز كجا بود؟و این‏فصاحت و بلاغت را كه‏تمامی بلغای دنیا در برابرش سر فرود آورده، و سپر انداختند، و زبان فصحاء در برابرش لال والكن شده، از چه كسی آموخته؟.
و یا گفته‏اند: كه وی در مكه‏گاهی بسر وقت آهنگری رومی می‏رفته، كه شمشیر میساخت.
و قرآن‏كریم در پاسخ این تهمتشان فرمود: (و لقد نعلم انهم یقولون:انما یعلمه بشر، لسان‏الذی یلحدون الیه اعجمی، و هذا لسان عربی مبین، ما دانستیم كه آنان میگویندبشری این قرآن رابوی درس میدهد، (فكر نكردند آخر)زبان آنكسی كه قرآن را بوی نسبت‏میدهند غیر عربی‏است، و این قرآن بزبان عربی آشكار است) (سوره نحل آیه ۱۰۳) .
و یا گفته‏اند: كه پاره‏ای از معلوماتش را از سلمان فارسی گرفته،كه یكی از علمای فرس، ودانای بمذاهب و ادیان بوده است، با اینكه سلمان فارسی در مدینه مسلمان‏شد، و وقتی بزیارت‏آنجناب نائل گشت، كه بیشتر قرآن نازل شده بود چون بیشتر قرآن در مكه نازل شد، و در این‏قسمت‏از قرآن تمامی آن معارف كلی اسلام، و داستانها كه در آیات مدنی هست، نیز وجود دارد، بلكه آنچه در آیات مكی هست،بیشتر از آنمقداری است كه در آیات مدنی وجود دارد، پس سلمان‏كه یكی از صحابه آنجناب است، چه چیز بمعلومات او افزوده؟.
علاوه بر اینكه خودشان میگویند سلمان دانای بمذاهب بوده، یعنی‏به تورات و انجیل، و آن‏تورات و انجیل، امروز هم در دسترس مردم هست، بردارند و بخوانند و با آنچه‏در قرآن هست مقایسه‏كنند، خواهند دید كه تاریخ قرآن غیر تاریخ آن كتابها، و داستانهایش غیر آن داستانها است، درتورات‏و انجیل لغزشها و خطاهائی بانبیاء نسبت داده، كه فطرت هر انسان معمولی متنفر از آن‏است، كه چنین‏نسبتی را حتی به یك كشیش، و حتی به یك مرد صالح متعارف بدهد، واحدی‏اینگونه جسارتها را به یكی از عقلای قوم خود نمیكند.
و اما قرآن كریم ساحت انبیاء را مقدس دانسته، و آنان را ازچنان لغزشها بری میداند، و نیزدر تورات و انجیل مطالب پیش پا افتاده‏ای است، كه نه از حقیقتی پرده برمیدارد، و نه فضیلتی‏اخلاقی به بشر می‏آموزد، و اما قرآن كریم از آن مطالب آنچه برای مردم در معارف و اخلاقشان‏بدردمیخورد آورده، و بقیه را كه قسمت عمده این دو كتابست رها كرده.
● تحدی قرآن كریم به خبرهائیكه از غیب داده
قرآن كریم در آیات بسیاری باخبرهای غیبی خود تحدی كرده، یعنی به بشر اعلام نموده: كه اگر در آسمانی بودن‏این كتاب تردید دارید، كتابی نظیر آن مشتمل بر اخبار غیبی بیاورید.
و این آیات بعضی در باره داستانهای انبیاء گذشته، و امتهای ایشان‏است، مانند آیه: (تلك‏من انباء الغیب، نوحیها الیك، ما كنت تعلمها انت و لا قومك من قبل هذا، این‏داستان از خبرهای‏غیب است، كه ما بتو وحی می‏كنیم، و تو خودت و قومت هیچیك از آن اطلاع نداشتید) (سوره هود آیه ۴۹ ۲ ) ، و آیه: (ذلك من انباء الغیب نوحیه الیك، و ما كنت‏لدیهم اذا جمعوا امرهم و هم یمكرون، این سرگذشت‏یوسف از خبرهای غیبی است، كه ما بتو وحی می‏كنیم، تو خودت‏در آن جریان نبودی، و ندیدی كه‏چگونه حرف‏های خود را یكی كردند، تا با یوسف‏نیرنگ كنند)(سوره یوسف آیه ۱۰۲) و آیه: (ذلك من انباء الغیب، نوحیه‏الیك، و ما كنت لدیهم اذ یلقون اقلامهم، ایهم یكفل مریم؟و ما كنت لدیهم، اذ یختصمون، این‏از خبرهای غیبی‏است، كه ما بتو وحی می‏كنیم.و گر نه تو آنروز نزد ایشان نبودی، كه داشتندقرعه‏های خود می‏انداختند، كه‏كدامشان سرپرست مریم شود، و نیز نبودی كه چگونه بر سر این‏كار با هم مخاصمه می‏كردند)(سوره آل عمران آیه ۴۴ ۴) و آیه: (ذلك عیسی بن مریم‏قول الحق الذی فیه یمترون، اینست‏عیسی بن مریم آن قول حقیكه در او شك می‏كنند)، (سوره مریم آیه ۳۴) و آیاتی دیگر.و یك قسمت دیگر در باره حوادث آینده است، مانند آیه: (غلبت الروم‏فی ادنی الارض، و هم من بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین، سپاه روم در سرزمین پائین‏ترشكست‏خوردند، ولی هم‏ایشان بعد از شكستشان بزودی و در چند سال بعد غلبه‏خواهند كرد) (سوره روم آیات ۱ ) ، و آیه: (ان الذی فرض‏علیك القرآن،لرادك الی معاد، آن خدائیكه قرآن را نصیب تو كرد، بزودی تو را بدانجا كه از آنجاگریختی، یعنی بشهر مكه برمی‏گرداند) (سوره قصص آیه ۸۵ ۳) ، و آیه(لتدخلن المسجد الحرام، انشاء الله آمنین، محلقین‏رؤسكم، و مقصرین لا تخافون، بزودی داخل‏مسجد الحرام میشوید، انشاء الله، در حالیكه سرهاتراشیده باشید، و تقصیر كرده باشید، و در حالیكه هیچ ترسی نداشته باشید)(سوره فتح آیه ۲۷ ۴ ، و آیه: (سیقول‏المخلفون، اذا انطلقتم الی مغانم لتاخذوها، : ذرونا نتبعكم، بزودی آنها كه از شركت در جهادتخلف‏كردند، وقتی برای گرفتن غنیمت روانه میشوید، التماس خواهند كرد: كه‏اجازه دهید ما هم‏بیائیم)(سوره فتح آیه ۱۵) و آیه: (و الله یعصمك من‏الناس، و خدا تو را از شر مردم حفظ می‏كند) (سوره مائده آیه ۶۷ ) ، و آیه - (انا نحن‏نزلنا الذكر و انا له لحافظون بدرستیكه ما خودمان‏ذكر را نازل كرده‏ایم، و خودمان نیز بطور مسلم‏آنرا حفظ خواهیم كرد) (سوره حجر آیه ۹) ، و آیات بسیاری دیگر كه مؤمنین را وعده‏هاداده، و همانطور كه وعده‏داد تحقق یافت، و مشركین مكه و كفار را تهدیدها كرد، و همانطور كه تهدید كرده بود، واقع شد.
و از این باب است آیات دیگریكه در باره امور غیبی است، نظیر آیه:(و حرام علی قریهٔ‏اهلكناها، انهم لا یرجعون، حتی اذا فتحت‏یاجوج و ماجوج، و هم من كل حدب ینسلون،و اقترب‏الوعد الحق، فاذا هی شاخصهٔ ابصار الذین كفروا، یا ویلنا قد كنا فی غفلهٔ من هذا، بل كنا ظالمین، ممكن نیست‏مردم آن شهریكه ما نابودشان كردیم، و مقدر نمودیم كه دیگر باز نگردند، اینكه بازگردند، مگر وقتی كه راه‏یاجوج و ماجوج باز شود، در حالیكه از هر پشته‏ای سرازیر شوند، ووعده حق نزدیك شود، كه در آن هنگام دیده آنانكه كافر شدنداز شدت تحیر باز میماند، ومیگویند: وای بر ما كه از این آتیه خود در غفلت بودیم، بلكه حقیقت مطلب آنست كه ستمگربودیم)( سوره انبیاء آیه ۹۷) ، و آیه(وعد الله الذین آمنوا منكم، و عملوا الصالحات، لیستخلفنهم فی الارض، خدا كسانی‏از شما را كه ایمان‏آوردند، و عمل صالح كردند، وعده داد: كه بزودی ایشانرا جانشین در زمین‏كند) ( نور ۵۵ ۹) ، و آیه(قل: هو القادر علی ان یبعث‏علیكم عذابا من فوقكم، بگو خدا قادر است بر اینكه‏عذابی از بالای سر بر شما مسلط كند) (سوره انعام آیه ۶۵ ) .
باز از این‏باب است آیه: (و ارسلنا الریاح لواقح، ما بادها را فرستادیم تا گیاهان نرو ماده راتلقیح كنند)، (سوره حجر آیه ۲۲ ۲) ، و آیه(و انبتنا فیهامن كل شی‏ء موزون و رویاندیم در زمین از هر گیاهی موزون‏كه‏هر یك وزن مخصوص دارد)(حجر آیه ۱۹ ۳) و آیه: (و الجبال اوتادا، آیا ما كوهها را استخوان‏بندی زمین‏نكردیم)،( نبا آیه ۷ ۴) كه‏اینگونه آیات از حقایقی خبر داده كه در روزهای نزول قرآن در هیچ جای دنیا اثری‏از آن حقایق علمی وجود نداشته،و بعد از چهارده قرن، و بعد از بحث‏های علمی طولانی بشرموفق بكشف آنها شده است.
باز از این باب است(البته این مطلب از مختصات این تفسیر است‏كه همانطور كه درمقدمه كتاب گفتیم، معنای یك آیه را از آیات دیگر قرآن استفاده نموده، برای فهم‏یك آیه سایرآیات را استنطاق می‏كند، و از بعضی برای بعضی دیگر شاهد می‏گیرد)آیه شریفه: (یا ایها الذین‏آمنوا من یرتد منكم عن‏دینه، فسوف یاتی الله بقوم یحبهم و یحبونه، ای كسانیكه ایمان آورده‏اید!هركس از شما از دین خود برگردد، ضرری بدین خدا نمی‏زند، چون بزودی خداوند مردمانی خواهدآورد، كه دوستشان دارد، و ایشان او را دوست میدارند)،(مائده آیه ۵۴ ۵ ) و آیه‏شریفه(و لكل امهٔ رسول، فاذا جاءرسولهم، قضی بینهم بالقسط، برای هر امتی رسولی است، همینكه رسولشان آمد، درمیان آن امت‏بعدالت‏حكم میشود)، تا آخر چند آیه(یونس آیه ۴۷) و آیه شریفه(فاقم وجهك للدین حنیفا، فطرهٔ الله التی‏فطرالناس علیها، روی دل بسوی دین حنیف كن، كه فطرهٔ خدائی است، آن فطرتی كه خدا بشر را بدان‏فطرت آفریده) (سوره روم آیه ۳۰) ،و آیاتی دیگر كه از حوادث عظیم آینده اسلام و یا آینده دنیا خبر میدهد، كه همه آن‏حوادث بعد از نزول آن آیات واقع‏شده، و بزودی انشاء الله مقداری از آنها را در بحث از سوره‏اسراء ایراد می‏كنیم.
● تحدی قرآن باینكه اختلافی در آن نیست
قرآن كریم باین معنا تحدی كرده، كه در سراپای آن اختلافی در معارف‏وجود ندارد، وفرموده: (ا فلا یتدبرون القرآن؟و لو كان من عند غیر الله، لوجدوا فیه اختلافا كثیرا،چرا در قرآن‏تدبر نمی‏كنند؟كه اگر از ناحیه غیر خدا بود، اختلافهای زیادی در آن می‏یافتند) (سوره نساء آیه ۸۲ ) ، و این تحدی‏درست‏و بجا است، برای اینكه این معنا بدیهی است، كه حیات دنیا، حیات مادی و قانون حاكم در آن قانون تحول و تكامل است، هیچ موجودی از موجودات، و هیچ‏جزئی از اجزاء این عالم نیست، مگر آنكه وجودش تدریجی است، كه از نقطه ضعف شروع میشود، وبسوی قوهٔ و شدت می‏رود، از نقص شروع شده، بسوی كمال می‏رود، تا هم در ذاتش، و هم در توابع ذاتش، و لوا حق آن،یعنی‏افعالش، و آثارش تكامل نموده، بنقطه نهایت كمال خود برسد.
یكی از اجزاء این عالم انسان است، كه لا یزال در تحول و تكامل‏است، هم در وجودش، وهم در افعالش، و هم در آثارش، به پیش می‏رود، یكی از آثار انسانیت، آن آثاریست‏كه با فكر وادراك او صورت می‏گیرد، پس احدی از ما انسانها نیست، مگر آنكه خودش را چنین در می‏یابد، كه امروزش‏از دیروزش كامل‏تر است، و نیز لا یزال در لحظه دوم، به لغزش‏های خود در لحظه اول‏بر میخورد، لغزشهائی در افعالش، دراقوالش، این معنا چیزی نیست كه انسانی با شعور آنرا انكاركند، و در نفس خود آنرا نیابد.
و این كتاب آسمانی كه رسولخدا(ص)آنرا آورده، بتدریج‏نازل شده، و پاره پاره و درمدت بیست و سه سال بمردم قرائت میشد، در حالیكه در این مدت حالات مختلفی،و شرائطمتفاوتی پدید آمد، پاره‏ای از آن در مكه، و پاره‏ای در مدینه، پاره‏ای در شب، و پاره‏ای در روز، پاره‏ای‏در سفر، و پاره‏ای در حضر، قسمتی در حال سلم، و قسمتی در حال جنگ، طائفه‏ای درروز عسرت و شكست، و طائفه‏ای‏در حال غلبه و پیشرفت، عده‏ای از آیاتش در حال امنیت وآرامش، و عده‏ای دیگر در حال ترس و وحشت نازل شده.
آنهم‏نه اینكه برای یك منظور نازل شده باشد، بلكه هم برای القاءمعارف الهیه، و هم تعلیم‏اخلاق فاضله، و هم تقنین قوانین، و احكام دینی، آنهم در همه حوائج‏زندگی نازل شده است، و بااین حال در چنین كتابی كوچكترین اختلاف در نظم متشابهش دیده نمیشود، همچنانكه خودش‏دراین باره فرموده: (كتابا متشابها مثانی)، كتابی كه با تكرار مطالب در آن نظم متشابهش محفوظ‏است. (سوره زمر آیه ۲۳ ۲) این از نظر اسلوب‏و نظم كلام، اما از نظر معارف و اصولی كه در معارف بیان كرده، نیزاختلافی در آن وجود ندارد، طوری نیست كه‏یكی از معارفش با یكی دیگر آن متناقض و منافی‏باشد، آیه آن آیه دیگرش را تفسیر می‏كند، و بعضی از آن بعض دیگررا بیان می‏كند، و جمله‏ای ازآن مصدق جمله‏ای دیگر است، همچنانكه امیر المؤمنین علی(ع)فرمود: (بعضی از قرآن ناطق به‏مفادبعض دیگر و پاره‏ای از آن شاهد پاره‏ای دیگر است) (نهج البلاغه فیض الاسلام ص ۴۱۴ خ ۱۳۳ ) ، و اگر از ناحیه غیر خدا بود، هم نظم الفاظش از نظر حسن و بهاء مختلف میشد، و هم جمله‏اش‏از نظر فصاحت و بلاغت متفاوت‏می‏گشت، و هم معنا و معارفش از نظر صحت و فساد، و اتقان و متانت متغایر میشد.
● اشكال بر ادعای عدم اختلاف در قرآن و پاسخ آن
دراینجا ممكن است‏شما خواننده عزیز بگوئی: این‏ها همه كه گفتید،صرف ادعا بود، ومتكی بدلیلی قانع كننده نبود، علاوه بر اینكه بر خلاف دعوی شما اشكالهای زیادی‏بر قرآن‏كرده‏اند، و چه بسیار كتابهائی در متناقضات قرآن تالیف شده و در آن كتابها متناقضاتی در باره‏الفاظ قرآن‏ارائه داده‏اند، كه برگشت همه آنها باین است كه قرآن از جهت بلاغت قاصر است، ونیز تناقضاتی معنوی نشان داده‏اند، كه برگشت‏آنها باین است كه قرآن در آراء و نظریات وتعلیماتش بخطاء رفته، و از طرف مسلمانان پاسخ‏هائی باین اشكالات‏داده‏اند، كه در حقیقت‏برگشتش به تاویلاتی است كه اگر بخواهیم سخن قرآنرا بان معانی معنا كنیم، سخنی‏خواهد شدبیرون از اسلوب كلام، و فاقد استقامت، سخنی كه فطرت سالم آنرا نمی‏پسندد.
در پاسخ میگوئیم: اشكالها و تناقضاتی كه بدان اشاره گردید،در كتب تفسیر و غیر آن باجوابهایش آمده، و یكی از آن كتابها همین كتابست، و بهمین جهت‏باید بپذیرید، كه اشكال شمابه ادعای بدون دلیل شبیه‏تر است، تا بیان ما.
چون در هیچیك از این كتابها كه گفتیم اشكالی بدون جواب‏نخواهی یافت، چیزیكه هست‏معاندین، اشكالها را در یك كتاب جمع آوری نموده، و در آوردن جوابهایش‏كوتاهی كرده‏اند، و یادرست نقل نكرده‏اند، برای اینكه معاند و دشمن بوده‏اند، و در مثل معروف میگویند:اگر بنا باشدچشم محبت متهم باشد، چشم كینه و دشمنی متهم‏تر است.
● رفع شبهه در باره نسخ كه در قرآن صورت گرفته
خواهی گفت بسیار خوب، خود شما در باره نسخی كه در قرآن‏صورت گرفته، چه میگوئی؟با اینكه خود قرآن كریم در آیه(ما ننسخ من آیهٔ او ننسها نات بخیر منها، هیچ آیه‏ای رانسخ‏نمی‏كنیم، مگر آنكه آیه‏ای بهتر از آن می‏آوریم، )(سوره بقره آیه ۱۰۶ ۲) و همچنین در آیه: (و اذا بدلنا آیهٔ مكان آیهٔ، و الله‏اعلم‏بما ینزل، و چون آیتی را در جای آیتی دیگر عوض می‏كنیم، باری خدا داناتر است بانچه نازل‏می‏كند) (سوره نحل آیه ۱۰۱) ، اعتراف كرده:باینكه در آن نسخ و تبدیل واقع شده، و بفرضیكه ما آنرا تناقض گوئی‏ندانیم، حد اقل اختلاف در نظریه هست.
در پاسخ میگوئیم مسئله نسخ نه از سنخ تناقض گوئی است،و نه از قبیل اختلاف در نظریه‏و حكم، بلكه نسخ ناشی از اختلاف در مصداق است، باین معنا كه‏یك مصداق، روزی با حكمی‏انطباق دارد، چون مصلحت آن حكم در آن مصداق وجود دارد، و روزی دیگر با آن حكم انطباق ندارد، برای اینكه مصلحت قبلیش به مصلحت دیگر مبدل‏شده، كه قهرا حكمی دیگر را ایجاب‏می‏كند، مثلا در آغاز دعوت اسلام، كه اكثر خانواده‏ها مبتلا بزنا بودند،مصلحت در این بود كه‏برای جلوگیری از زنای زنان، ایشانرا در خانه‏ها زندانی كنند، ولی بعد از گسترش اسلام،و قدرت‏یافتن حكومتش آن مصلحت جای خود را باین داد: كه در زنای غیر محصنه تازیانه بزنند، و درمحصنه سنگسار كنند.
و نیز در آغاز دعوت اسلام، و ضعف حكومتش، مصلحت در این‏بود كه اگر یهودیان درصدد برآمدند مسلمانان را از دین برگردانند، مسلمانان بروی خود نیاورده، و جرم ایشانراندیده‏بگیرند، ولی بعد از آنكه اسلام نیرو پیدا كرد، این مصلحت جای خود را بمصلحتی‏دیگر داد، و آن‏جنگیدن و كشتن، و یا جزیه گرفتن از آنان بود.
و اتفاقا در هر دو مسئله آیه قرآن طوری نازل شده كه هر خواننده‏می‏فهمد حكم در آیه‏بزودی منسوخ میشود، و مصلحت آن حكم دائمی نیست، بلكه موقت است، در باره مسئله‏اولی‏می‏فرماید: (و اللاتی یاتین الفاحشهٔ من نساءكم، فاستشهدوا علیهن اربعهٔ منكم، فان شهدوا، فامسكوهن فی البیوت،حتی یتوفیهن الموت، او یجعل الله لهن سبیلا و آن زنان از شما كه مرتكب‏زنا میشوند، از چهار نفر گواهی بخواهید،اگر شهادت دادند، ایشانرا در خانه‏ها زندانی كنید، تامرگ ایشانرا ببرد، و یا خداوند راهی برای آنان معین كند)(سوره نساء آیه ۱۵ ۲ ) ، كه جمله اخیر بخوبی می‏فهماند: كه‏حكم زندانی كردن موقت است، پس این حكم تازیانه و سنگسار، از باب تناقض گوئی نیست.
و در خصوص مسئله دوم می‏فرماید: (ود كثیر من اهل الكتاب، لویردونكم من بعد ایمانكم‏كفارا حسدا من عند انفسهم، من بعد ما تبین لهم الحق، فاعفوا و اصفحوا، حتی‏یاتی الله بامره، بسیاری از اهل كتاب دوست دارند بلكه بتوانند شما را از دین بسوی كفر برگردانند، و حسادت‏درونیشان‏ایشانرا وادار میكند كه با وجود روشن شدن حق این چنین بر خلاف حق عمل كنند، پس شما صرفنظر كنید، و به بخشید،تا خداوند دستورش را بفرستد) (سوره بقره ۱۰۹) ، كه جمله اخیر دلیل قاطعی‏است بر اینكه مصلحت عفو و بخشش موقتی است، نه دائمی.● تحدی قرآن به بلاغت
یكی دیگر از جهات اعجاز كه‏قرآن كریم بشر را با آن تحدی كرده آسمانی بودن این كتاب شك دارید، نظیر آنرا بیاورید، مسئله بلاغت‏قرآن است، و در این باره‏فرموده: (ام یقولون افتریه، قل فاتوا بعشر سور مثله مفتریات، و ادعوا من استطعتم من‏دون الله ان كنتم‏صادقین، فان لم یستجیبوا لكم، فاعلموا انما انزل بعلم الله، و ان لا اله الا هو، فهل انتم مسلمون؟ویامیگویند: این قرآن را وی بخدا افتراء بسته، بگو اگر چنین چیزی ممكن است، شما هم ده سوره‏مثل آنرا بخدا افتراءببندید، و حتی غیر خدا هر كسی را هم كه میتوانید بكمك بطلبید، اگر راست‏میگوئید، و اما اگر نتوانستید این پیشنهادرا عملی كنید، پس باید بدانید كه این كتاب بعلم خدانازل شده، و اینكه‏معبودی جز او نیست، پس آیا باز هم تسلیم نمیشوید؟!، و نیز فرموده: (ام‏یقولون: افتریه، قل فاتوا بسورهٔ مثله، و ادعوا من استطعتم من دون الله، ان كنتم صادقین، بل كذبوابمالم یحیطوا بعلمه، و لما یاتهم تاویله، و یا میگویند: قرآنرا بدروغ بخدا نسبت داده، بگو: اگرراست میگوئید،یك سوره مثل آن بیاورید، و هر كسی را هم كه میتوانید بكمك دعوت كنید، لكن‏اینها بهانه است، حقیقت مطلب‏این استكه چیزیرا كه احاطه علمی بدان ندارند، و هنوز بتاویلش‏دست نیافته‏اند، تكذیب می‏كنند) .
این دو آیه مكی هستند، و در آنها بنظم و بلاغت قرآن تحدی‏شده، چون تنها بهره‏ایكه عرب‏آنروز از علم و فرهنگ داشت، و حقا هم متخصص در آن بود، همین مسئله‏سخندانی، و بلاغت‏بود، چه، تاریخ، هیچ تردیدی نكرده، در اینكه عرب خالص آنروز، (یعنی قبل از آنكه زبانش در اثراختلاط‏با اقوام دیگر اصالت‏خود را از دست بدهد)، در بلاغت بحدی رسیده بود، كه تاریخ چنان‏بلاغتی را از هیچ قوم و ملتی، قبل‏از ایشان و بعد از ایشان، و حتی از اقوامیكه بر آنان آقائی وحكومت می‏كردند، سراغ نداده، و در این فن بحدی پیش رفته‏بودند، كه پای احدی از اقوام‏بدانجا نرسیده بود، و هیچ قوم و ملتی كمال بیان و جزالت‏نظم، و وفاء لفظ، و رعایت مقام، وسهولت منطق ایشانرا نداشت.
از سوی دیگر قرآن كریم، عرب متعصب و غیرتی را بشدیدترین‏و تكان دهنده‏ترین بیان تحدی‏كرده، با اینكه همه میدانیم عرب آنقدر غیرتی و متعصب‏است، كه بهیچ وجه حاضر نیست برای‏كسی و در برابر كار كسی خضوع كند، و احدی در این مطلب تردید ندارد.
و نیز از سوئی دیگر، این تحدی قرآن یكبار، و دو بار نبوده، كه‏عرب آنرا فراموش كند، بلكه در مدتی طولانی انجام شد، و در این مدت عرب آنچنانی، برای تسكین‏حمیت و غیرت خودنتوانست هیچ كاری صورت دهد، و این دعوت قرآنرا جز با شانه خالی كردن، و اظهار عجز بیشتر اسخی ندادند، و جز گریختن، و خود پنهان كردن، عكس‏العملی نشان ندادند، همچنانكه خود قرآن‏در این باره می‏فرماید: (الا انهم یثنون صدورهم، لیستخفوا منه، الاحین یستغشون ثیابهم، یعلم مایسرون و ما یعلنون، متوجه باشید، كه ایشان شانه خالی می‏كنند، تا آرام آرام خود رابیرون كشیده، پنهان كنند، باید بدانند كه در همان حالیكه لباس خود بر سر می‏افكنند، كه كسی ایشانرا نشناسد،خدا میداند كه چه اظهار می‏كنند، و چه پنهان میدارند)
● نمونه‏هائی از معارضاتی كه با قرآن شده
از طول مدت این تحدی، در عصر نزولش كه بگذریم،در مدت چهارده قرن هم كه از عمرنزول قرآن گذشته، كسی نتوانسته كتابی نظیر آن بیاورد، و حد اقل‏كسی این معنا را در خور قدرت‏خود ندیده، و اگر هم كسی در این صدد بر آمده، خود را رسوا و مفتضح ساخته.
تاریخ، بعضی از این معارضات و مناقشات را ضبط كرده، مثلایكی از كسانیكه با قرآن‏معارضه كرده‏اند، مسیلمه كذاب بوده، كه در مقام معارضه با سوره فیل بر آمده،و تاریخ سخنانش راضبط كرده، كه گفته است: (الفیل، ما الفیل، و ما ادریك ما الفیل، له ذنب و بیل، و خرطوم طویل،فیل چیست فیل، و چه میدانی كه چیست فیل، دمی دارد سخت و وبیل، و خرطومی طویل).
و در كلامیكه خطاب به سجاح(زنی كه دعوی پیغمبری می‏كرد)گفته:(فنولجه فیكن‏ایلاجا، و نخرجه منكن اخراجا، آنرا در شما زنان فرو می‏كنیم، چه فرو كردنی،و سپس بیرون‏می‏آوریم، چه بیرون كردنی)، حال شما خواننده عزیز خودت در این هذیانها دقت كن، و عبرت‏بگیرد.
بعضی از نصاری كه خواسته است با سوره فاتحه(سرشاراز معارف)معارضه كند، چنین‏گفته: (الحمد للرحمان، رب الاكوان، الملك الدیان لك العبادهٔ، و بك المستعان،اهدنا صراط‏الایمان، سپاس برای رحمان، پروردگار كون‏ها، و پادشاه دین ساز، عبادت تو را باد، و استعانت‏بتو، مارا بسوی صراط ایمان هدایت فرما)و از این قبیل رطب و یابس‏های دیگر.
● دو شبهه پیرامون اعجاز بلاغت قرآن
حال ممكن است بگوئی: اصلا معنای معجزه بودن كلام‏را نفهمیدم، برای اینكه كلام ساخته‏قریحه خود انسان است، چطور ممكن است از قریحه انسان چیزی‏ترشح كند، كه خود انسان ازدرك آن عاجز بماند؟و برای خود او معجزه باشد؟ با اینكه فاعل، اقوای از فعل خویش، و منشااثر،محیط باثر خویش است، و بعبارتی دیگر، این انسان بود كه كلمات را برای معانی وضع كرد، و قرار گذاشت كه فلان كلمه بمعنای‏فلان چیز باشد، تا باین وسیله انسان اجتماعی بتواند مقاصدخود را بدیگران تفهیم نموده، و مقاصد دیگرانرا بفهمد.
پس خاصه كشف از معنا در لفظ، خاصه‏ایست قراردادی، و اعتباری،كه انسان این خاصه‏را بان داده، و محال است در الفاظ نوعی از كشف پیدا شود، كه قریحه خود انسان‏بدان احاطه‏نیابد، و بفرضی كه چنین كشفی در الفاظ پیدا شود، یعنی لفظی كه خود بشر قرار داده، در برابرمعنائی معین،معنای دیگری را كشف كند، كه فهم و قریحه بشر از درك آن عاجز باشد، این گونه‏كشف‏را دیگر كشف لفظی نمیگویند، و نباید آنرا دلالت لفظ نامید.
علاوه بر اینكه اگر فرض كنیم كه در تركیب یك كلام، اعمال‏قدرتی شود، كه بشر نتواندآنطور كلام را تركیب كند، معنایش این استكه هر معنا از معانی كه بخواهددر قالب لفظ در آید، بچند قالب میتواند در آید، كه بعضی از قالب‏ها ناقص، و بعضی كامل، و بعضی كاملتر است، وهمچنین‏بعضی خالی از بلاغت، و بعضی بلیغ و بعضی بلیغ‏تر، آنوقت در میان این چند قالب، یكی‏كه از هر حیث ازسایر قالبها عالی‏تر است، بطوریكه بشر نمیتواند مقصود خود را در چنان قالبی‏در آورد، آنرا معجزه بدانیم.
و لازمه چنین چیزی این است كه هر معنا و مقصودی كه‏فرض شود، چند قالب غیر معجزآسادارد، و یك قالب معجزآسا، با اینكه قرآن كریم در بسیاری از موارد یك معنارا بچند قالب‏در آورده، و مخصوصا این تفنن در عبارت در داستانها بخوبی بچشم میخورد، و چیزی نیست كه‏بشود انكاركرد، و اگر بنا بدعوی شما، ظاهر آیات قرآن معجزه باشد، باید یك مفاد، و یك معنا، ویا بگو یك مقصود، چند قالب معجزآسا داشته باشد.
در جواب میگوئیم: قبل از آنكه جواب از شبهه را بدهیم مقدمتاتوجه بفرمائید كه، این دوشبهه و نظائر آن، همان چیزیست كه جمعی از اهل دانش را واداركرده، كه در باب اعجاز قرآن دربلاغتش، معتقد بصرف شوند، یعنی بگویند: درست است كه بحكم آیات تحدی، آوردن‏مثل قرآن یاچند سوره‏ای از آن، و یا یك سوره از آن، برای بشر محال است، بشهادت اینكه دشمنان دین، دراین چند قرن،نتوانستند دست بچنین اقدامی بزنند، و لكن این از آن جهت نیست كه طرزتركیب‏بندی كلمات فی نفسه امری‏محال باشد و خارج از قدرت بشر بوده باشد، چون می‏بینیم كه‏تركیب‏بندی جملات‏آن، نظیر تركیب و نظم و جمله‏بندی‏هائی است كه برای بشر ممكن است.
بلكه از این جهت بوده، كه خدای سبحان نگذاشته دشمنان دینش‏دست بچنین اقدامی‏بزنند، باین معنا كه با اراده الهیه خود، كه حاكم بر همه عالم، و از آن جمله بردلهای بشر است، تصمیم بر چنین امری را از دلهای بشر گرفته، و بمنظور حفظ معجزه، و نشانه نبوت، و نگه‏داری‏پاس‏حرمت رسالت، هر وقت بشر میخواسته در مقام معارضه با قرآن برآید، او تصمیم وی را شل‏می‏كرده، و در آخر منصرفش میساخته.
● اعتقاد بهصرفدرباره معجزه بودن قرآن
ولی این حرف فاسد و نادرست است، و با آیات تحدی هیچ‏قابل انطباق نیست، چون ظاهرآیات تحدی، مانند آیه(قل فاتوا بعشر سور مثله مفتریات، و ادعوا من استطعتم من‏دون الله، ان كنتم‏صادقین، فان لم یستجیبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم الله) ، این است كه خود بشر نمی‏تواندچنین‏قالبی بسازد، نه اینكه خدا نمی‏گذارد، زیرا جمله آخری آیه كه می‏فرماید: (فاعلموا انما انزل بعلم‏الله)،ظاهر در این است كه استدلال به تحدی استدلال بر این است كه قرآن از ناحیه خدا نازل‏شد، نه اینكه رسولخدا(ص)آنرا از خودتراشیده باشد، و نیز بر این است كه قرآن بعلم خدا نازل‏شده، نه بانزال شیطانها، همچنانكه در آن آیه دیگر می‏فرماید: (ام یقولون‏تقوله، بل لا یؤمنون، فلیاتوا بحدیث مثله، ان كانوا صادقین، و یا میگویند قرآن را خود او بهم بافته، بلكه چنین نیست،ایشان ایمان ندارند، نه اینكه قرآن از ناحیه خدا نیامده باشد، اگر جز این است، و راست میگویند، خود آنان نیز، یك داستان مثل آن‏بیاورند) ، و نیز می‏فرماید: (و ما تنزلت به الشیاطین، و ما ینبغی‏لهم، و ما یستطیعون، انهم عن السمع لمعزولون،بوسیله شیطانها نازل نشده، چون نه شیطان‏هاسزاوار چنین كاری هستند، و نه می‏توانندبكنند، چون آنها از شنیدن اسرار آسمان‏ها رانده‏شده‏اند) .
● نادرستی اعتقاد به صرف
و صرفی كه آقایان می‏گویند تنها دلالت دارد بر اینكه رسالت‏خاتم‏الانبیاء صلوات الله علیه‏صادق است، بخاطر معجزه صرف، و اینكه خدا كه زمام دلها دست او است، تاكنون‏نگذاشته كه‏دلها بر آوردن كتابی چون قرآن تصمیم بگیرند، و اما بر این معنا دلالت ندارد، كه قرآن كلام‏خداست، و از ناحیه او نازل شده.
نظیر آیات بالا آیه: (قل فاتوا بسورهٔ مثله، و ادعوا من استطعتم من‏دون الله ان كنتم صادقین، بل كذبوا بما لم یحیطوا بعلمه، و لما یاتهم تاویله) ، است، كه ترجمه‏اش‏گذشت، و دیدیم كه ظاهر دراین معنا بود كه آنچه باعث‏شده آوردن مثل قرآن را بر بشر: فرد فرد بشر، و دسته جمعی آنان،محال نموده، و قدرتش را بر این كار نارسا بسازد، این بوده كه قرآن مشتمل بر تاویلی است، كه‏چون بشر احاطه‏بان نداشته، آنرا تكذیب كرده، و از آوردن نظیرش نیز عاجز مانده، چون تا كسی‏چیزی را درك نكند، نمی‏تواندمثل آنرا بیاورد، چون جز خدا كسی علمی بان ندارد، لا جرم احدی‏نمی‏تواند بمعارضه خدا برخیزد، نه اینكه خدای‏سبحان دلهای بشر را از آوردن مثل قرآن منصرف‏كرده باشد، بطوریكه اگر منصرف نكرده بود، می‏توانستند بیاورند.
و نیز آیه: (ا فلا یتدبرون القرآن، و لو كان من عند غیرالله، لوجدوا فیه اختلافا كثیرا، ) كه به نبودن اختلاف در قرآن تحدی كرده است، چه ظاهرش این‏است كه تنها چیزی كه بشر را عاجز ازآوردن مثل قرآن كرده، این است كه خود قرآن، یعنی الفاظ، و معانیش،این خصوصیت را دارد: كه‏اختلافی در آن نیست، نه اینكه خدای تعالی دلها را از اینكه در مقام پیدا كردن اختلافهای‏آن برآیندمنصرف نموده باشد، بطوریكه اگر این صرف نبود، اختلاف در آن پیدا میكردند، پس اینكه جمعی‏از مفسرین،اعجاز قرآن را از راه صرف، و تصرف در دلها معجزه دانسته‏اند، حرف صحیحی‏نزده‏اند، و نباید بدان اعتناء كرد.
● پاسخ به دو شبهه‏یاد شده و توضیح اینكه چگونه بلاغت قرآن معجزه است
بعد از آنكه این مقدمه روشن شد، اینك در پاسخ از اصل شبهه‏های‏دوگانه می‏گوئیم: اینكه‏گفتید: معجزه بودن قرآن از نظر بلاغت محال است، چون مستلزم‏آنست كه، انسان در برابر ساخته‏خودش عاجز شود، جواب میگوئیم: كه آنچه از كلام مستند بقریحه آدمی است، این مقدار است كه‏طوری‏كلام را تركیب كنیم، كه از معنای درونی ما كشف كند، و اما تركیب آن، و چیدن و نظم‏كلماتش، بطوریكه‏علاوه بر كشف از معنا، جمال معنا را هم حكایت كند، و معنا را بعین همان‏هیئتی كه در ذهن دارد، بذهن شنونده منتقل‏بسازد، و یا نسازد، و عین آن معنا كه در ذهن گوینده‏است، بشنونده نشان بدهد، و یا ندهد، و نیز خود گوینده،معنا را طوری در ذهن خود تنظیم كرده، وصورت علمیه‏اش را ردیف كرده باشد، كه در تمامی روابطش، و مقدماتش، ومقارناتش، و لوا حق‏آن، مطابق واقع باشد، و یا نباشد، یا در بیشتر آنها مطابق باشد، یا در بعضی از آنها مطابق، و دربعضی‏مخالف باشد، و یا در هیچیك از آنها رعایت واقع نشده باشد، اموری است كه ربطی بوضع‏الفاظ ندارد بلكه مربوط‏بمقدار مهارت گوینده در فن بیان، و هنر بلاغت است، و این مهارت هم‏مولود قریحه‏ایست كه بعضی برای اینكاردارند، و یكنوع لطافت ذهنی است، كه بصاحب ذهن‏اجازه می‏دهد كلمات و ادوات لفظی را به بهترین وضع ردیف كند، ونیروی ذهنی او را بان‏جریانیكه می‏خواهد در قالب لفظ در آورد، احاطه می‏دهد بطوریكه الفاظ‏تمامی اطراف و جوانب‏آن، و لوازم و متعلقات آن جریان را حكایت كند.پس در باب فصاحت و بلاغت، سه جهت هست، كه‏ممكن است هر سه در كلامی جمع‏بشود، و ممكن است در خارج، از یكدیگر جدا شوند.
۱ ) ممكن است‏یك انسان آنقدر بواژه‏های زبانی تسلط‏داشته باشد، كه حتی یك لغت ازآن زبان برایش ناشناخته و نا مفهوم نباشد، و لكن همین‏شخص كه خود یك لغت نامه متحرك‏است، نتواند با آن زبان و لغت‏حرف بزند.
۲ ) و چه بسا می‏شود كه‏انسانی، نه تنها عالم بلغت‏های زبانی است، بلكه مهارت سخنوری بان زبان را هم دارد، یعنی می‏تواند خوب حرف‏بزند، اما حرف خوبی ندارد كه بزند، در نتیجه از سخن گفتن عاجز میماند، نمی‏تواند سخنی بگوید، كه‏حافظ جهات معنا، و حاكی ازجمال صورت آن معنا، آنطور كه هست، باشد.
۳ ) و چه بسا كسی باشد كه هم آگاهی بواژه‏های یك زبان‏داشته باشد، و هم در یك‏سلسله از معارف و معلومات تبحر و تخصص داشته باشد، و لطف قریحه و رقت فطری‏نیز داشته، اما نتواند آنچه از معلومات دقیق كه در ذهن دارد، با همان لطافت و رقت در قالب الفاظ بریزد، درنتیجه‏از حكایت كردن آنچه در دل دارد، باز بماند، خودش از مشاهده جمال و منظره زیبای آن معنالذت می‏برد، اما نمی‏تواندمعنا را بعین آن زیبائی و لطافت بذهن شنونده منتقل سازد.
واز این امور سه‏گانه، تنها اولی مربوط بوضع الفاظ است، كه انسان‏با قریحه اجتماعی‏خود آنها را برای معانی كه در نظر گرفته وضع می‏كند، و اما دومی و سومی، ربطی‏بوضع الفاظندارد، بلكه مربوط بنوعی لطافت در قوه مدركه آدمی است.
و این هم خیلی واضح است، كه قوه مدركه آدمی محدودو مقدر است، و نمی‏تواند بتمامی‏تفاصیل و جزئیات حوادث خارجی، و امور واقعی، با تمامی روابط، و علل،و اسبابش، احاطه‏پیدا كند، و بهمین جهت ما در هیچ لحظه‏ای بهیچ وجه ایمن از خطا نیستیم، علاوه بر اینكه‏استكمال‏ما تدریجی است، و هستی ما بتدریج رو بكمال می‏رود، و این خود باعث‏شده كه معلومات‏مانیز اختلاف تدریجی داشته باشد، و از نقطه نقص بسوی كمال برود.
هیچ خطیب ساحر بیان، و هیچ شاعر سخندان، سراغ‏نداریم، كه سخن و شعرش در اوائل‏امرش، و اواخر كارش یكسان باشد.
و بر این اساس، هر كلام انسانی كه فرض شود، و گوینده‏اش‏هر كس باشد، باری ایمن ازخطاء نیست، چون گفتیم اولا انسان بتمامی اجزاء و شرائط واقع، اطلاع و احاطه‏ندارد، و ثانیاكلام اوائل امرش، با اواخر كارش، و حتی اوائل سخنانش، در یك مجلس، با اواخر آن یكسان‏نیست، هر چندكه ما نتوانیم تفاوت آنرا لمس نموده، و روی موارد اختلاف انگشت بگذاریم، امااینقدر میدانیم كه قانون تحول و تكامل عمومی است.
و بنا بر این اگر در عالم، بكلامی بربخوریم، كه كلامی‏جدی و جدا سازنده حق از باطل‏باشد، نه هذیان و شوخی، و یا هنرنمائی، در عین حال اختلافی در آن نباشد، باید یقین‏كنیم، كه این‏كلام آدمی نیست، این همان معنائی است كه قرآن كریم آنرا افاده می‏كند، و می‏فرماید: (ا فلایتدبرون القرآن‏و لو كان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا كثیرا، آیا در قرآن تدبر نمی‏كنند؟كه اگر از ناحیه غیر خدا بود، اختلاف بسیار در آن می‏یافتند) ،و نیز می‏فرماید: (و السماء ذات‏الرجع، و الارض ذات الصدع، انه لقول فصل، و ما هو بالهزل، سوگند باسمان،كه دائما در برگشت‏بنقطه‏ایست كه از آن نقطه حركت كرد، و قسم بزمین كه در هر بهاران برای برون كردن گیاهان‏شكافته‏میشود، كه این قرآن جدا سازنده میانه حق و باطل است، و نه سخنی باطل و مسخره) .
و در مورد قسم این آیه، نظر و دقت كن، كه به چه چیز سوگندخورده، باسمان و زمینی كه‏همواره در تحول و دگرگونی هستند، و برای چه سوگند خورده؟برای‏قرآنیكه دگرگونگی ندارد، ومتكی بر حقیقت ثابته‏ایستكه همان تاویل آنست(تاویلی‏كه بزودی خواهیم گفت مراد قرآن از این‏كلمه هر جا كه آورده چیست).
و نیز در باره اختلاف نداشتن قرآن و متكی بودنش بر حقیقتی‏ثابت فرموده: (بل هو قرآن‏مجید، فی لوح محفوظ، بلكه این‏قرآنی است مجید، در لوحی محفوظ) و نیز فرموده:(و الكتاب‏المبین، انا جعلناه قرآنا عربیا، لعلكم تعقلون، و انه فی ام الكتاب لدینا لعلی حكیم، سوگند بكتاب‏مبین،بدرستیكه ما آنرا خواندنی و بزبان عرب در آوردیم، باشد كه شما آنرا بفهمید، و بدرستی كه‏آن در ام الكتاب بود، كه نزد ما بلندمرتبه و فرزانه است) ، و نیز فرموده: (فلا اقسم بمواقع النجوم، و انه لقسم لو تعلمون عظیم، انه لقرآن‏كریم، فی كتاب مكنون، لا یمسه الا المطهرون، بمدارهای‏ستارگان سوگند، (و چه سوگندی كه)اگر علم می داشتید می‏فهمیدید كه سوگندی است عظیم، كه این‏كتاب خواندنی‏هائی است بزرگوار، و محترم، و این خواندنی و دیدنی در كتابی‏نادیدنی قرار دارد، كه جز پاكان، احدی با آن ارتباط ندارد) .
آیاتیكه ملاحظه فرمودید، و آیاتی دیگر نظائر آنها، همه حكایت‏از این دارند: كه قرآن كریم‏در معانی و معارفش، همه متكی بر حقائقی‏ثابت، و لا یتغیر است، نه خودش در معرض دگرگونگی‏است، و نه آن حقائق.
حال كه این مقدمه را شنیدی، پاسخ از اشكال برایت معلوم شد، وفهمیدی كه صرف اینكه‏واژه‏ها و زبانها ساخته و قریحه آدمی است، باعث نمیشود كه كلام معجزآسامحال باشد، و سخنی‏یافت‏شود كه خود انسان سازنده لغت نتواند مثل آنرا بیاورد، و معلوم شد كه اشكال نامبرده مثل‏این‏میماند، كه كسی بگوید: محال است آهنگریكه خودش شمشیر میسازد، در برابر ساخته خودش‏كه در دست‏مردی شجاع‏تر از او است عاجز بماند، و سازنده تخت نرد و شطرنج، باید كه از همه‏بازی‏كنان شطرنج ماهرترباشد، و سازنده فلود باید كه از هر كس دیگر بهتر آنرا بنوازد، در حالیكه هیچیك از این حرفها صحیح نیست، و بسیار میشود كه‏آهنگری با شمشیریكه خودش ساخته‏كشته میشود، و سازنده شطرنج در برابر بازی كنی ماهر شكست میخورد،و نوازنده‏ای بهتر ازسازنده فلود آنرا می‏نوازد، پس چه عیبی دارد كه خدای‏تعالی بشر را با همان زبانیكه خود او وضع‏كرده، عاجز و ناتوان سازد.
پس از همه مطالب گذشته روشن گردید، كه بلاغت بتمام‏معنای كلمه وقتی برای كسی‏دست میدهد كه اولا بتمامی امور واقعی احاطه و آگاهی داشته باشد، و در ثانی الفاظی‏كه اداءمی‏كند الفاظی باشد كه نظم و اسلوبی داشته باشد و مو به مو همه‏آن واقعیات و صورتهای ذهنی‏گوینده را در ذهن شنونده منتقل سازد.
و ترتیب میان اجزاء لفظ بحسب وضع لغوی مطابق باشد با اجزاءمعنائی كه لفظ میخواهدقالب آن شود، و این مطابقت بطبع هم بوده باشد، و در نتیجه وضع لغوی‏لغت با طبع مطابق باشد، این آن تعریفی است كه شیخ عبد القاهر جرجانی در كتاب دلائل الاعجاز خود برای كلام فصیح وبلیغ‏كرده. و اما معنا در صحت و درستیش متكی بر خارج و واقع بوده باشد، بطوریكه در قالب لفظ، آن وضعی‏را كه در خارج دارد از دست ندهد، و این مرتبه مقدم بر مرتبه قبلی، و اساس آنست، برای اینكه چه بسیار كلام بلیغ كه تعریف‏بلاغت‏شامل آن هست، یعنی اجزاء لفظ با اجزاء معنامطابقت دارد، ولی اساس آن كلام شوخی و هذیانست، كه‏هیچ واقعیت‏خارجی ندارد، و یااساسش جهالت است و معلوم است كه نه كلام شوخی و هذیان می‏تواند با جد مقاومت كند، و نه‏جهالت‏بنیه آنرا دارد كه با حكمت بمعارضه برخیزد، و نیز معلوم استكه كلام جامع میان حلاوت وگوارائی عبارت،و جزالت اسلوب، و بلاغت معنا، و حقیقت واقع، راقی‏ترین كلام است.
باز این معنا معلوم است كه وقتی كلام قائم بر اساس حقیقت ومعنایش منطبق با واقع باشد، و تمام انطباق را دارا باشد، ممكن نیست كه‏حقایق دیگر را تكذیب كند، و یا حقایق و معارف‏دیگرانرا تكذیب كند.
حق یكی است و چون قرآن حق است میان اجزاء آن اختلاف نیست چون حقائق عالم همه با هم متحد الاجزاء متحدالاركانند،هیچ حقی نیست كه حقی دیگر را باطل‏كند، و هیچ صدقی نیست كه صدقی دیگر را ابطال نماید، و تكذیب‏كند، و این باطل است كه هم باحق منافات دارد، و هم با باطلهای دیگر، خوب توجه كن، ببین از آیه: فما ذا بعد الحق الا الضلال،بعد از حق غیر از ضلالت چه چیز هست)؟ چه میفهمی، در این آیه حق را مفرد آورده، تا اشاره كند باینكه در حق افتراق و تفرقه و پراكندگی نیست، باز در آیه(و لا تتبعواالسبل فتفرق بكم عن‏سبیله، راه‏ها را دنبال مكنید، كه از راه او متفرقتان میسازد) ، نظر كن، كه‏راه خدا را یكی دانسته، و راه‏های دیگر را متعدد، و متفرق، و تفرقه آور دانسته است.
حال كه امر بدین منوال است، یعنی میان اجزاء حق اختلاف‏و تفرقه نیست، بلكه همه‏اجزاء آن با یكدگر ائتلاف دارند، قرآن كریم هم كه حق است، قهرا اختلافی‏در آن دیده نمیشود، ونباید دیده شود، چون حق است، و حق یكی است، و اجزاءش یكدگر را بسوی خود می‏كشند، و هریك‏سایر اجزاء را نتیجه میدهد، هر یك شاهد صدق دیگران، و حاكی از آنها است.
و این از عجائب امر قرآن كریم است، برای اینكه یك آیه ازآیات آن ممكن نیست بدون‏دلالت و بی نتیجه باشد، و وقتی یكی از آیات آن با یكی دیگر مناسب با آن ضمیمه‏میشود، ممكن‏نیست كه از ضمیمه شدن آندو نكته بكری از حقایق دست نیاید، و همچنین وقتی آندو آیه را باسومی‏ضمیمه كنیم می‏بینیم كه سومی شاهد صدق آن نكته میشود.
و این خصوصیت تنها در قرآن كریم است، و بزودی خواننده‏عزیز در این كتاب درخلال بیاناتیكه ذیل دسته از آیات ایراد می‏كنیم، باین خاصه بر خواهد خورد، و نمونه‏هائی‏ازآنرا خواهد دید، اما حیف و صد حیف كه این روش و این طریقه از تفسیر از صدر اسلام متروك‏ماند، و اگر از همان‏اوائل این طریقه تعقیب میشد، قطعا تا امروز چشمه‏هائی از دریای گوارای‏قرآن‏جوشیده بود، و بشر بگنجینه‏های گرانبهائی از آن دست‏یافته بود.
پس خیال می‏كنم كه تا اینجا اشكالی كه كرده بودندجواب داده شد، و بطلانش از هر دوجهت روشن گردید، هم روشن شد كه منافات ندارد انسان، واضع لغت باشد،و در عین حال قرآنی‏نازل شود كه خود وضع كننده لغت عرب را از آوردن مثل آن عاجز سازد، و هم روشن گردید كه‏ممكن‏است از میان قالبها و تركیب‏های لفظی، چند تركیب، معجزه باشد، و اینكه در جهت اولی‏گفتند: سازنده لغت‏عرب انسان است، چطور ممكن است كتابی عربی او را عاجز كند؟باطل‏است، و اینكه در جهت دوم گفتندبفرضی هم كه از میان تركیبات یك تركیب معجزه‏در آید نیز باطل است.
● معجزه‏در قرآن بچه معنا است؟و چه چیز حقیقت آنرا تفسیر می‏كند؟
هیچ شبهه‏ای نیست در اینكه‏قرآن دلالت دارد بر وجود آیتی كه معجزه باشد، یعنی خارق عادت باشد، و دلالت كند بر اینكه عاملی غیر طبیعی و ازماوراء طبیعت و بیرون از نشئه ماده در آن‏دست داشته است، البته معجزه باین‏معنا را قرآن قبول دارد، نه بمعنای امری كه ضرورت عقل راباطل سازد.
اثبات بی پایگی سخنان عالم نمایانی كه در صددتاویل آیات داله بر وقوع معجزه، بر آمده‏اند در چند فصل
پس اینكه بعضی از عالم‏نماها در صدد بر آمده‏اند بخاطر اینكه‏آبروی مباحث طبیعی راحفظ نموده، آنچه را از ظاهر آنها فهمیده با قرآن وفق دهند، آیات داله بر وجودمعجزه و وقوع‏آنرا تاویل كرده‏اند زحمتی بیهوده كشیده و سخنانشان مردود است، و بدرد خودشان میخورد، اینك‏برای روشن شدن حقیقت مطلب، آنچه از قرآن شریف در باره معنای معجزه استفاده میشوددر ضمن‏چند فصل ایراد می‏كنیم، تا بی‏پایگی سخنان آن عالم‏نماها روشن گردد.
۱ - قرآن قانون علیت عمومی را می‏پذیرد
قرآن كریم برای حوادث طبیعی، اسبابی قائل است، و قانون‏عمومی علیت و معلولیت راتصدیق دارد، عقل هم با حكم بدیهی و ضروریش این قانون را قبول داشته، بحثهای‏علمی واستدلالهای نظری نیز بر آن تكیه دارد، چون انسان بر این فطرت آفریده شده كه برای هرحادثه‏ای مادی‏از علت پیدایش آن جستجو كند، و بدون هیچ تردیدی حكم كند كه این حادثه علتی‏داشته است.
این حكم ضروری عقل آدمی است، و اما علوم طبیعی و سایربحثهای علمی نیز هرحادثه‏ای را مستند باموری میداند، كه مربوط بان و صالح برای علیت آن است، البته‏منظور ما ازعلت، آن امر واحد، و یا مجموع اموری است كه وقتی دست بدست هم داده، و در طبیعت بوجودمی‏آیند،باعث پیدایش موجودی دیگر می‏شوند، بعد از تكرار تجربه خود آن امر و یا امور را علت وآن موجود را معلول آنها مینامیم،مثلا بطور مكرر تجربه كرده‏ایم كه هر جا سوخته‏ای دیده‏ایم، قبل‏از پیدایش آن، علتی باعث آن شده، یا آتشی در بین‏بوده، و آنرا سوزانده، و یا حركت و اصطكاك‏شدیدی باعث آن شده، و یا چیز دیگری كه باعث‏سوختگی میگردد، و از این‏تجربه مكرر خود، حكمی كلی بدست آورده‏ایم، و نیز بدست آورده‏ایم كه هرگز علت از معلول، و معلول از علت‏تخلف نمی‏پذیرد،پس كلیت و عدم تخلف یكی از احكام علیت و معلولیت، و از لوازم آن میباشد.
پس تا اینجا مسلم شد كه قانون علیت هم مورد قبول عقل‏آدمی است، و هم بحثهای علمی‏آنرا اساس و تكیه‏گاه خود میداند، حال می‏خواهیم بگوئیم از ظاهر قرآن كریم‏هم بر می‏آید كه این‏قانون را قبول كرده، و آنرا انكار نكرده است، چون بهر موضوعیكه متعرض شده از قبیل مرگ و زندگی، و حوادث دیگر آسمانی و زمینی، آنرا مستند بعلتی‏كرده است، هر چند كه در آخر بمنظوراثبات توحید، همه را مستند بخدا دانسته.
پس قرآن عزیز بصحت قانون علیت عمومی حكم كرده، باین‏معنا كه قبول كرده وقتی سببی‏از اسباب پیدا شود، و شرائط دیگر هم با آن سبب هماهنگی كند، و مانعی‏هم جلو تاثیر آن سبب رانگیرد، مسبب آن سبب وجود خواهد یافت، البته باذن خدا وجود می‏یابد، و چون مسببی را دیدیم‏كه‏وجود یافته، كشف می‏شود كه لابد قبلا سببش وجود یافته بوده.۲ ) قرآن حوادث خارق عادت را می‏پذیرد
قرآن كریم در عین اینكه دیدیم كه قانون علیت را قبول‏دارد، از داستانها و حوادثی خبرمیدهد كه با جریان عادی و معمولی و جاری در نظام علت و معلول سازگار نبوده،و جز با عواملی‏غیر طبیعی و خارق العاده صورت نمی‏گیرد، و این حوادث همان آیت‏ها و معجزاتی است كه‏بعده‏ای ازانبیاء كرام، چون نوح، و هود، و صالح، و ابراهیم، و لوط، و داود، و سلیمان، و موسی، وعیسی، و محمد، ص نسبت داده است.
حال باید دانست كه اینگونه امور خارق العاده هر چند كه عادت،آنرا انكار نموده، و بعیدش‏می‏شمارد، الا اینكه فی نفسه امور محال نیستند، و چنان نیست كه عقل آنرا محال‏بداند، و از قبیل‏اجتماع دو نقیض، و ارتفاع آندو نبوده، مانند این نیست كه بگوئیم: ممكن است چیزی از خودآن‏چیز سلب شود، مثلا گردو گردو نباشد، و یا بگوئیم: یكی نصف دو تا نیست، و امثال اینگونه‏اموری‏كه بالذات و فی نفسه محالند، و خوارق عادات از این قبیل نیستند.
و چگونه میتوان آنرا از قبیل محالات دانست؟با اینكه ملیونهاانسان عاقل كه پیرو دین‏بودند، در اعصار قدیم، معجزات را پذیرفته، و بدون هیچ انكاری با آغوش باز و با جان‏و دل‏قبولش كرده‏اند، اگر معجزه از قبیل مثالهای بالا بود، عقل هیچ عاقلی آنرا نمی‏پذیرفت، و با آن به‏نبوت كسی، وهیچ مسئله‏ای دیگر استدلال نمی‏كرد، و اصلا احدی یافت نمیشد كه آنرا بكسی‏نسبت دهد.
علاوه بر اینكه اصل اینگونه امور، یعنی معجزات را عادت طبیعت،انكار نمی‏كند، چون‏چشم نظام طبیعت از دیدن آن پر است، و برایش تازگی ندارد، در هر آن می‏بیندكه زنده‏ای بمرده‏تبدیل میشود، و مرده‏ای زنده میگردد، صورتی بصورت دیگر، حادثه‏ای بحادثه‏دیگر تبدیل می‏شود، راحتی‏ها جای خود را به بلا، و بلاها به راحتی میدهند.
● دو فرق بین وقایع عادی و معجزه خارق عادت
تنها فرقی كه میان روش عادت با معجزه خارق عادت‏هست، این است كه اسباب مادی‏برای پدید آوردن آنگونه حوادث در جلو چشم ما اثر می‏گذارند، و ما روابط‏مخصوصی كه آن‏اسباب با آن حوادث دارند، و نیز شرایط زمانی و مكانی مخصوصش را می‏بینیم، و از معجزات رانمی‏بینیم،و دیگر اینكه در حوادث طبیعی اسباب اثر خود را بتدریج می‏بخشند، و در معجزه آنی وفوری اثر می‏گذارند.
مثلا اژدها شدن عصا كه گفتیم محال عقلی نیست، درمجرای طبیعی اگر بخواهد صورت‏بگیرد، محتاج بعلل و شرائط زمانی و مكانی مخصوصی است، تا در آن شرائط،ماده عصا از حالی‏بحالی دیگر برگردد، و بصورتهای بسیاری یكی پس از دیگری در آید، تا در آخر صورت آخری رابخود بگیرد،یعنی اژدها شود، و معلوم است كه در این مجرا عصا در هر شرایطی كه پیش آید، وبدون هیچ علتی و خواست‏صاحب اراده‏ای اژدها نمیشود، ولی در مسیر معجزه محتاج بان شرائطو آن مدت طولانی نیست، بلكه علت كه عبارتست‏از خواست‏خدا، همه آن تاثیرهائی را كه درمدت طولانی بكار می‏افتاد تا عصا اژدها شود، در یك آن بكار می‏اندازند، همچنانكه‏ظاهر ازآیاتیكه حال معجزات و خوارق را بیان می‏كند همین است.
تصدیق و پذیرفتن خوارق عادت نه تنها برای عامه مردم‏كه سر و كارشان با حس و تجربه‏میباشد مشكل است، بلكه نظر علوم طبیعی نیز با آن مساعد نیست برای اینكه‏علوم طبیعی هم سر وكارش با سطح مشهود از نظام علت و معلول طبیعی است، آن سطحی كه تجارب علمی وآزمایش‏های‏امروز و فرضیاتی كه حوادث را تعلیل می‏كنند، همه بر آن سطحی انجام میشوند، پس‏پذیرفتن معجزات‏و خوارق عادات هم برای عوام، و هم برای دانشمندان روز، مشكل است.
چیزیكه هست علت این نامساعد بودن نظرها، تنها انس ذهن‏بامور محسوس و ملموس‏است، و گر نه خود علم معجزه را نمی‏تواند انكار كند، و یا روی آن پرده‏پوشی‏كند، برای اینكه‏چشم علم از دیدن امور عجیب و خارق العاده پر است، هر چند كه دستش هنوز به مجاری آن‏نرسیده باشد،و دانشمندان دنیا همواره از مرتاضین و جوكیها، حركات و كارهای خارق العاده‏می‏بینند، و در جرائد و مجلات و كتابهامیخوانند، و خلاصه چشم و گوش مردم دنیا از اینگونه‏اخبار پر است، بحدی‏كه دیگر جای هیچ شك و تردیدی در وجود چنین خوارقی باقی نمانده.
● كارهای خارق العاده و توجیه علماء روانكا و از آنها
و چون‏راهی برای انكار آن باقی نمانده، علمای روانكاو دنیا، ناگزیرشده‏اند در مقام‏توجیه اینگونه كارها بر آمده، آنرا بجریان امواج نا مرئی الكتریسته و مغناطیسی‏نسبت دهند، لذا این‏فرضیه را عنوان كرده‏اند: كه ریاضت و مبارزات نفسانی، هر قدر سخت‏تر باشد، بیشتر انسان رامسلط‏بر امواج نامرئی و مرموز می‏سازد، و بهتر میتواند در آن امواج قوی بدلخواه خود دخل و تصرف كند، امواجی كه در اختیار اراده و شعوری است و یااراده و شعوری با آنها است، و بوسیله‏این تسلط بر امواج حركات و تحریكات و تصرفاتی عجیب در ماده نموده،از طریق قبض و بسطو امثال آن، ماده را بهر شكلی كه میخواهد در می‏آورد.
و این فرضیه در صورتی كه تمام باشد، و هیچ اشكالی‏اساسش را سست نكند سر از یك‏فرضیه جدیدی در می‏آورد كه تمامی حوادث متفرقه را تعلیل می‏كند، و همه‏را مربوط بیك علت‏طبیعی میسازد، نظیر فرضیه‏ای كه در قدیم حوادث و یا بعضی از آنها را توجیه می‏كرد، و آن فرضیه‏حركت و قوه بود.
● معجزه و خوارق عادات نیز مستند به علل و اسباب هستند
این بود سخنان دانشمندان عصر در باره معجزه و خوارق‏عادات، و تا اندازه‏ای حق با ایشان‏است، چون معقول نیست معلولی طبیعی علت طبیعی نداشته باشد،و در عین حال رابطه طبیعی‏محفوظ باشد، و بعبارت ساده‏تر منظور از علت طبیعی این است كه چند موجود طبیعی(چون‏آب وآفتاب و هوا و خاك)با شرائط و روابطی خاص جمع شوند، و در اثر اجتماع آنها موجودی دیگرفرضا گیاه پیداشود، كه وجودش بعد از وجود آنها، و مربوط بانها است، به طوری كه اگر آن‏اجتماع و نظام سابق بهم بخورد، این موجود بعدی وجود پیدا نمی‏كند.
پس فرضا اگر از طریق معجزه درخت‏خشكی سبز و بارورشد، با اینكه موجودی است‏طبیعی، باید علتی طبیعی نیز داشته باشد، حال چه ما آن علت را بشناسیم، و چه‏نشناسیم، چه مانندعلمای نامبرده آن علت را عبارت از امواج نا مرئی الكتریسته مغناطیسی بدانیم، و چه در باره‏اش‏سكوت كنیم.
قرآن كریم هم نام آن علت را نبرده، و نفرموده آن یگانه امرطبیعی كه تمامی حوادث را چه‏عادیش و چه آنها كه برای بشر خارق العاده‏است، تعلیل می‏كند چیست؟و چه نام دارد؟و كیفیت‏تاثیرش چگونه است؟.
و این سكوت قرآن از تعیین آن علت، بدان جهت است كه‏از غرض عمومی آن خارج بوده، زیرا قرآن برای هدایت عموم بشر نازل شده، نه تنها برای دانشمندان و كسانیكه‏فرضا الكتریسته‏شناسند، چیزیكه هست قرآن كریم این مقدار را بیان كرده: كه برای هر حادث مادی سببی‏مادی‏است، كه باذن خدا آن حادث را پدید می‏آورد، و بعبارتی دیگر، برای هر حادثی مادی كه در هستیش‏مستند بخداست،(و همه موجودات مستند باو است)یك مجرای مادی و راهی طبیعی است، كه‏خدایتعالی فیض خود را از آن مجری بان موجود افاضه می‏كند.
از آن جمله میفرماید: (و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه‏من حیث لا یحتسب، و من‏یتوكل علی الله فهو حسبه، ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شی‏ء قدرا، كسیكه از خدا بترسد، خدا برایش راه نجاتی قرار داده، از مسیری كه خودش نپندارد،روزیش میدهد، و كسیكه بر خدا توكل‏كند، او وی را بس است، كه خدا بكار خویش‏می‏رسد، و خدا برای هر چیزی مقدار و اندازه‏ای قرارداده) .
در صدر آیه، با مطلق آوردن كلام، می‏فهماند هر كس‏از خدا بترسد، و هر كس بطور مطلق‏بر خدا توكل كند، خدا او را روزی میدهد، و كافی برای او است، هرچند كه اسباب عادی كه نزد ماسبب‏اند، بر خلاف روزی وی حكم كنند، یعنی حكم كنند كه چنین كسی نباید روزی بمقدار كفایت‏داشته باشد.
این دلالت را اطلاق آیات زیر نیز دارد: (و اذا سالك عبادی عنی،فانی قریب اجیب دعوهٔ‏الداع اذا دعان: و چون بندگان من سراغ مرا از تو می‏گیرند من نزدیكم، دعای‏دعا كننده را درصورتیكه مرا بخواند اجابت می‏كنم، هر چند كه اسباب ظاهری مانع از اجابت باشد) ، (ادعونی‏استجب‏لكم: مرا بخوانید تا دعایتان را مستجاب كنم، (هر چند كه اسباب ظاهری اقتضای آن‏نداشته باشد) : (ا لیس الله بكاف‏عبده، آیا خدا كافی بنده خود نیست؟ (چرا هست، و حوائج وسئوالات او را كفایت می‏كند، هر چند كه اسباب ظاهری مخالف آن باشند).
گفتگوی ما در باره صدر آیه سوم از سوره طلاق بود، كه آیات بعدی‏نیز، استفاده ما را از آن‏تایید می‏كرد، اینك میگوئیم كه‏ذیل آیه یعنی جمله: (ان الله بالغ امره)(۵) اطلاق‏صدر را تعلیل‏می‏كند، و می‏فهماند چرا خدای تعالی بطور مطلق امور متوكلین و متقین را كفایت می‏كند؟هر چنداسباب‏ظاهری اجازه آنرا ندهند؟می‏فرماید: برای اینكه اولا امور زندگی متوكلین و متقین جزوكارهای خود خداست،(همچنانكه كارهای شخصی یك وزیر فداكار، كار شخص سلطان است)، ودر ثانی خدائیكه سلسله اسباب را براه انداخته،العیاذ بالله دست بند بدست‏خود نزده، همانطور كه‏باراده و مشیت‏خود آتش را سوزنده كرده، در داستان ابراهیم این‏اثر را از آتش می‏گیرد، وهمچنین در مورد هر سببی دیگر، اراده و شیت‏خدایتعالی باطلاق خود باقی‏است، و هر چه ‏بخواهد می‏كند، هر چند كه راههای عادی و اسباب ظاهری اجازه چنین كاری را نداده باشند.
حال باید دید آیا در مورد خوارق عادات و معجزات، خدایتعالی‏چه می‏كند؟آیا معجزه رابدون بجریان انداختن اسباب مادی و علل طبیعی و بصرف اراده خود انجام میدهد،و یا آنكه درمورد معجزه نیز پای اسباب را بمیان میاورد؟ولی علم ما بان اسباب احاطه ندارد، و خداخودش‏بدان احاطه دارد، و بوسیله آن اسباب آنكاریرا كه میخواهد می‏كند؟.
هر دو طریق، احتمال دارد، جز اینكه جمله آخری آیه سوم سوره‏طلاق یعنی جمله: (قد جعل‏الله لكل شی‏ء قدرا)، كه مطالب ما قبل خود را تعلیل می‏كند، ومی‏فهماند بچه جهت(خدا بكارهای‏متوكلین و متقین می‏رسد؟ )دلالت دارد بر اینكه احتمال دوم صحیح است، چون بطور عموم‏فرموده:خدا برای هر چیزی كه تصور كنی، حدی و اندازه‏ای و مسیری معین كرده، پس هر سببی‏كه فرض شود،(چه از قبیل سرد شدن آتش بر ابراهیم، و زنده شدن عصای موسی، و امثال آنهاباشد، كه اسباب عادیه اجازه آنها رانمیدهد)، و یا سوختن هیزم باشد، كه خود، مسبب یكی ازاسباب عادی است، در هر دو مسبب خدای تعالی برای آن مسیری‏و اندازه‏ای و مرزی معین كرده، و آن مسبب را با سایر مسببات و موجودات مربوط و متصل ساخته، در مورد خوارق‏عادات آن‏موجودات و آن اتصالات و ارتباطات را طوری بكار می‏زند، كه باعث پیدایش مسبب مورداراده‏اش(نسوختن‏ابراهیم، و اژدها شدن عصا و امثال آن)شود، هر چند كه اسباب عادی هیچ‏ارتباطی با آنها نداشته باشد، برای اینكه‏اتصالات و ارتباطهای نامبرده ملك موجودات نیست، تاهر جا آنها اجازه دادند منقاد و رام شوند، و هر جا اجازه ندادند یاغی‏گردند، بلكه مانند خودموجودات، ملك خدایتعالی و مطیع و منقاد اویند.
و بنا بر این آیه شریفه دلالت دارد بر اینكه خدایتعالی بین تمامی‏موجودات اتصالها وارتباطهائی بر قرار كرده، هر كاری بخواهد میتواند انجام دهد، و این نفی علیت و سببیت‏میان‏اشیاء نیست، و نمیخواهد بفرماید اصلا علت و معلولی در بین نیست، بلكه میخواهد آنرا اثبات كندو بگوید:زمام این علل همه بدست‏خداست، و بهر جا و بهر نحو كه بخواهد بحركتش در می‏آورد، پس، میان موجودات، علیت‏حقیقی‏و واقعی هست، و هر موجودی با موجوداتی قبل از خود مرتبط‏است، و نظامی در میان آنها بر قرار است، اما نه بان‏نحوی كه از ظواهر موجودات و بحسب عادت‏در می‏یابیم، (كه مثلا همه جا سر كه صفرا بر باشد)، بلكه بنحوی دیگر است‏كه تنها خدا بدان آگاه‏است، (دلیل روشن این معنا این استكه می‏بینیم فرضیات‏علمی موجود قاصر از آنند كه تمامی‏حوادث وجود را تعلیل كنند).
این همان حقیقتی است كه آیات قدر نیز بر آن دلالت دارد، مانندآیه(و ان من شی‏ء الا عندناخزائنه، و ما ننزله الا بقدر معلوم، هیچ چیز نیست مگر آنكه نزد ما خزینه‏های‏آنست، و ما نازل و درخور این جهانش نمیكنیم، مگر به اندازه‏ای معلوم) و آیه(انا كل شی‏ء خلقناه بقدر، ما هر چیزیرابقدر و اندازه‏خلق كرده‏ایم)، و آیه(و خلق كل شی‏ء، فقدره تقدیرا و هر چیزی آفرید، و آنرا به نوعی‏اندازه‏گیری كرد)و آیه(الذی خلق فسوی، و الذی قدرفهدی، آنكسی كه خلق كرد، و خلقت‏هر چیزیرا تكمیل و تمام نمود، و آنكسیكه هر چه را آفرید اندازه گیری و هدایتش‏فرمود)، وهمچنین آیه(ما اصاب من مصیبهٔ فی الارض و لا فی انفسكم، الا فی كتاب من قبل ان نبراها هیچ‏مصیبتی‏در زمین و نه در خود شما پدید نمی‏آید، مگر آنكه قبل از پدید آوردنش در كتابی ضبطبوده)،(۳) كه در باره ناگواریهااست، و نیز آیه(ما اصاب من مصیبهٔ الا باذن الله، و من یؤمن بالله یهدقلبه، و الله بكل شی‏ء علیم، هیچ مصیبتی‏نمی‏رسد، مگر باذن خدا، و كسیكه بخدا ایمان آورد، خداقلبش را هدایت می‏كند، و خدا بهر چیزی دانا است).آیه اولی و نیز بقیه آیات، همه دلالت دارند بر اینكه‏هر چیزی از ساحت اطلاق بساحت ومرحله تعین و تشخص نازل میشود، و این خدا است كه با تقدیر و اندازه‏گیری‏خود، آنها را نازل‏میسازد، تقدیریكه هم قبل از هر موجود هست، و هم با آن، و چون معنا ندارد كه موجودی درهستیش‏محدود و مقدر باشد، مگر آنكه با همه روابطی كه با سایر موجودات دارد محدود باشد، ونیز از آنجائیكه یك موجودمادی با مجموعه‏ای از موجودات مادی ارتباط دارد، و آن مجموعه‏برای وی نظیر قالبند، كه هستی او را تحدید و تعیین می‏كند،لا جرم باید گفت: هیچ موجود مادی‏نیست، مگر آنكه بوسیله تمامی موجودات مادی كه جلوتر از او و با اوهستند قالب‏گیری شده، و این‏موجود، معلول موجود دیگری است مثل خود.
ممكن هم هست در اثبات آنچه گفته شد استدلال كرد بایه(ذلكم الله‏ربكم، خالق كلشی‏ء، این الله است كه پروردگار شما، وآفریدگار همه كائنات است) .و آیه(ما من دابهٔ الا هوآخذبناصیتها ان ربی علی صراط مستقیم)، چون این دو آیه بضمیمه آیات دیگریكه‏گذشت قانون‏عمومی علیت را تصدیق می‏كند، و مطلوب ما اثبات میشود.
برای اینكه آیه اول خلقت را بتمامی موجوداتی كه اطلاق‏كلمه(چیز)بر آن صحیح باشد، عمومیت داده، و فرموده هر آنچه(چیز)باشد مخلوق خداست، و آیه دومی‏خلقت را یك و تیره ویك نسق دانسته، اختلافی را كه مایه هرج و مرج و جزاف باشد نفی می‏كند.
و قرآن كریم همانطور كه دیدید قانون عمومی علیت میان‏موجودات را تصدیق كرد، نتیجه‏میدهد كه نظام وجود در موجودات مادی چه با جریان عادی موجودشوند، و چه با معجزه، بر صراطمستقیم است، و اختلافی در طرز كار آن علل نیست، همه‏بیك و تیره است، و آن این استكه هرحادثی معلول علت متقدم بر آن است.
از اینجا این معنا نیز نتیجه‏گیری میشود: كه هر سبب‏از اسباب عادی، كه از مسبب خودتخلف كند، سبب حقیقی نیست، ما آنرا سبب پنداشته‏ایم، و در مورد آن‏مسبب، اسباب حقیقی‏هست، كه بهیچ وجه تخلف نمی‏پذیرد، و احكام و خواص، دائمی است، همچنانكه تجارب‏علمی‏نیز در عناصر حیاهٔ و در خوارق عادات، این معنا را تایید می‏كند.
۳ ) قرآن در عین اینكه حوادث‏مادی را بعلل مادی نسبت میدهدبخدا هم منسوب میدارد قرآن كریم همانطور كه دیدید میان موجودات علیت ومعلولیت را اثبات نمود، و سببیت‏بعضی را برای بعضی دیگر تصدیق نمود، همچنین امر تمامی موجودات‏را بخدایتعالی نسبت داده، نتیجه می‏گیرد: كه اسباب وجودی، سببیت‏خود را از خود ندارند، و مستقل در تاثیر نیستند، بلكه‏مؤثرحقیقی و بتمام معنای كلمه كسی جز خدای(عز سلطانه)نیست، و در این باره فرموده: (الا له‏الخلق و الامر، آگاه باش كه خلقت‏و امر همه بدست او است)،( و نیز فرموده: (لله ما فی السماوات‏و ما فی الارض، از آن خداست آنچه در آسمانها است‏و آنچه در زمین است) و نیز فرموده: (له‏ملك السماوات و و نیز فرموده:(قل كل من عند الله، بگو همه از ناحیه خداست)(۴) و آیاتی بسیار دیگر، كه همه دلالت میكنندبر اینكه هر چیزی مملوك‏محض برای خداست، و كسی در ملك عالم شریك خدا نیست، و خدا میتواند هر گونه تصرفی كه‏بخواهدو اراده كند در آن بكند، و كسی نیست كه در چیزی از عالم تصرف نماید، مگر بعد از آنكه‏خدا اجازه دهد، كه البته‏خدا بهر كس بخواهد اجازه تصرف میدهد، ولی در عین حال همان كس‏نیز مستقل در تصرف نیست، بلكه تنها اجازه‏دارد، و معلوم است كه شخص مجاز، دخل و تصرفش‏بمقداری است كه اجازه‏اش داده باشند، و در این باره فرموده(قل اللهم مالك الملك،توتی‏الملك من تشاء، و تنزع الملك ممن تشاء، بار الها كه مالك ملكی، و ملك را بهر كس بخواهی‏میدهی، و از هر كس بخواهی‏باز می‏ستانی)، و نیز فرموده: (الذی اعطی كلشی‏ء خلقه ثم هدی، آنكه خلقت هر موجودی را بان داده و سپس‏هدایت كرده)و آیاتی دیگر از این قبیل، كه تنهاخدایرا مستقل در ملكیت عالم معرفی می‏كنند.
همچنانكه در دو آیه زیر اجازه تصرف را بپاره‏ای اثبات نموده، دریكی فرموده: (له ما فی‏السماوات و ما فی الارض، من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه؟مر او راست ملك‏آنچه در آسمانها وآنچه در زمین است، كیست آنكس كه نزد او بدون اذن او شفاعت كند)،و در دومی می‏فرماید: (ثم استوی علی العرش، یدبر الامر، ما من شفیع الا من بعداذنه، سپس بر مصدر اوامر قرار گرفته، امررا اداره كرد، هیچ شفیعی نیست مگر بعد از اذن او). پس‏با در نظر گرفتن این آیات، اسباب هر چه باشند، مالك سببیت‏خود هستند، اما به‏تملیك خدایتعالی، و در عین اینكه‏مالك سببیت‏خود هستند، مستقل در اثر نیستند، این معنا همان‏است كه خدایتعالی از آن به شفاعت و اذن تعبیر نموده،و معلوم است كه اذن وقتی معنای صحیحی‏خواهد داشت كه وجود و عدمش یكسان نباشد، باین معنا كه اگراذن باشد مانعی از تصرف ماذون‏نباشد، و اگر اذن نباشد، مانعی از تصرف او جلوگیری كند، و آن مانع هم وقتی تصوردارد، كه درشی‏ء مورد بحث اقتضائی برای تصرف باشد، چیزیكه هست مانع جلو آن اقتضاء را بگیرد، ونگذارد شخص ماذون در آن شی‏ء تصرف كند.
پس روشن شد كه در هر سببی مبدئی است مؤثر و مقتضی‏برای تاثیر، كه بخاطر آن مبدء ومقتضی سبب در مسبب مؤثر می‏افتد، و خلاصه هر سببی وقتی مؤثر میشود كه‏مقتضی تاثیر موجود، و مانع از آن معدوم باشد، و در عین حال یعنی با وجود مقتضی و عدم مانع،شرط مهم‏تری دارد، وآن این است كه خداوند جلوگیر سبب از تاثیر نشود.
۴ ) قرآن كریم برای نفوس انبیاء تاثیری در معجزات قائل است
بدنبال آنچه در فصل سابق گفته شد، اضافه می‏كنیم كه بنابر آنچه از آیات كریمه قرآن‏استفاده می‏شود، یكی از سبب‏ها در مورد خصوص معجزات نفوس انبیاء است، یكی از آن آیات آیه: (و ما كان لرسول ان یاتی بایهٔ الاباذن الله، فاذا جاء امر الله، قضی بالحق، و خسر هنا لك المبطلون: هیچ رسولی نمیتواند معجزه‏ای بیاورد،مگر باذن خدا پس وقتی امر خدا بیاید بحق داوری شده، ومبطلین در آنجا زیانكار میشوند) (۲) از این آیه بر می‏آید كه‏آوردن معجزه از هر پیغمبری كه فرض شود منوط باذن خدای سبحان‏است، از این تعبیر بدست می‏آید كه آوردن معجزه و صدورآن از انبیاء، بخاطر مبدئی است مؤثر كه‏در نفوس شریفه آنان موجود است، كه‏بكار افتادن و تاثیرش منوط باذن خداست، كه تفصیلش درفصل سابق گذشت.
آیه دیگریكه‏این معنا را اثبات می‏كند، آیه(و اتبعوا ما تتلوا الشیاطین‏علی ملك سلیمان، و ماكفر سلیمان، و لكن الشیاطین كفروا، یعلمون الناس السحر، و ما انزل‏علی الملكین ببابل هاروت‏و ماروت، و ما یعلمان من احد، حتی یقولا انما نحن فتنهٔ، فلا تكفر، فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرءو زوجه، و ما هم بضارین به من احد الا باذن الله، آنچه شیطانهابر ملك سلیمان میخواندند، پیروی كردند، سلیمان خودش كفر نورزید، و لكن شیطانها كفر ورزیدندكه سحر بمردم آموختند، آن سحریكه بر دو فرشته بابل یعنی هاروت و ماروت نازل شده بود، با اینكه آن دو فرشته بهیچ كس‏یادنمیدادند مگر بعد از آنكه زنهار میدادند: كه این تعلیم ما، مایه فتنه و آزمایش شما است، مواظب‏باشید با این سحركافر نشوید، ولی آنها از آن دو فرشته تنها چیزیرا فرا می‏گرفتند كه مایه جدائی‏میانه زن وشوهر بود، هر چند كه با حدی ضرر نمی‏رساندند مگر باذن خدا) .
این آیه همانطور كه صحت علم سحررا فی الجمله تصدیق كرده، بر این معنا نیز دلالت دارد: كه سحر هم مانند معجزه ناشی از یك مبدءنفسانی در ساحر است، برای اینكه در سحر نیز مسئله‏اذن آمده، معلوم میشود در خود ساحر چیزی هست، كه اگر اذن خدا باشد بصورت سحر ظاهرمیشود.
و كوتاه سخن اینكه: كلام خدایتعالی اشاره دارد باینكه تمامی‏امور خارق العاده، چه سحر، وچه معجزه، و چه غیر آن، مانند كرامتهای اولیاء، و سایر خصالیكه‏با ریاضت و مجاهده بدست‏می‏آید، همه مستند بمبادئی است نفسانی، و مقتضیاتی ارادی است، چنانكه كلام خدایتعالی تصریح‏داردباینكه آن مبدئی كه در نفوس انبیاء و اولیاء و رسولان خدا و مؤمنین هست، مبدئی است، ما فوق‏تمامی اسباب ظاهری، و غالب بر آنها در همه احوال، و آن تصریح اینستكه می‏فرماید: (ولقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلین، انهم لهم المنصورون،و ان جندنا لهم الغالبون، كلمه ما در باره‏بندگان مرسل ما سبقت‏یافته،كه ایشان، آری تنها ایشان یاری خواهند شد، و بدرستیكه‏لشگریان ماتنها غالبند)(۲) و نیز فرموده: (كتب الله لاغلبن‏انا و رسلی، خدا چنین نوشته كه من و فرستادگانم‏بطور مسلم‏غالبیم)،(۳) و نیز فرموده: (انا لننصر رسلنا، و الذین آمنوا فی الحیاهٔ الدنیا، و یوم یقوم‏الاشهاد، ما فرستادگان‏خود را و نیز آنهائی را كه در زندگی دنیا ایمان آوردند، در روزیكه گواهان‏بپا می‏خیزند یاری می‏كنیم)،(۴) و این آیات بطوریكه ملاحظه می‏كنید مطلقند، و هیچ قیدی ندارند.
از اینجا ممكن است نتیجه گرفت، كه مبدء موجود در نفوس‏انبیاء كه همواره از طرف خدامنصور و یاری شده است، امری است غیر طبیعی، و ما فوق عالم طبیعت وماده، چون اگر مادی بودمانند همه امور مادی مقدر و محدود بود، و در نتیجه در برابر مادی قوی‏تری مقهور و مغلوب میشد.
خواهی گفت امور مجرده هم مانند امور مادی همینطورند،یعنی در مورد تزاحم غلبه باقوی‏تر است، در پاسخ میگوئیم: درست است، و لكن در امور مجرده، تزاحمی پیش نمی‏آید، مگرآنكه آن دو مجردی كه فرض كرده‏ایم تعلقی به مادیات داشته باشند،كه در اینصورت اگر یكی قوی‏ترباشد غلبه می‏كند، و اما اگر تعلقی بمادیات نداشته باشند تزاحمی‏هم نخواهند داشت، و مبدءنفسانی مجرد كه باراده خدای سبحان همواره منصور است وقتی بمانعی مادی برخورد خدایتعالی‏نیروئی‏بان مبدء مجرد افاضه می‏كند كه مانع مادی تاب مقاومت در برابرش نداشته باشد.
۵ ) قرآن‏كریم همانطور كه معجزات را بنفوس انبیاء نسبت میدهد،بخدا هم نسبت میدهد.
جمله اخیراز آیه‏ایكه در فصل سابق آوردیم یعنی آیه‏ای: كه میفرمود: (فاذاجاء امر الله قضی‏بالحق)(۱) الخ، دلالت دارد بر اینكه تاثیر مقتضی نامبرده منوط بامری از ناحیه‏خدایتعالی است، كه‏آن امر با اذن خدا كه گفتیم جریان منوط بان نیز هست صادر میشود، پس تاثیر مقتضی وقتی‏است‏كه مصادف با امر خدا، و یا متحد با آن باشد، و اما اینكه امر چیست؟در آیه(انما امره اذا اراد شیئاان یقول‏له كن فیكون)(۲) كلمه ایجاد و كلمه(كن)تفسیر شده.
وآیات زیر این اناطه به امر خدا را آماده می‏كنند، (ان هذه تذكرهٔ، فمن‏شاء اتخذ الی ربه‏سبیلا، و ما تشاؤن الا ان یشاء الله، بدرستی این قرآن تذكره و هشداری‏است، پس هر كس خواست‏بسوی پروردگارش راهی انتخاب كند، ولی نمی‏كنید، مگرآنكه خدا بخواهد)(۳) و آیه(ان هو الا ذكرللعالمین، لمن‏شاء منكم ان یستقیم، و ما تشاؤن الا ان یشاء الله رب العالمین، او نیست مگر هشداردهی برای عالمیان،برای هر كس كه از شما بخواهد مستقیم شود، ولی نمیخواهید مگر آنكه خدابخواهد، كه رب العالمین است). (۴) بیان اینكه‏اراده و فعل انسان موقوف به اراده و فعل خدا است‏این آیات دلالت كرد بر اینكه آن امری كه انسان میتواند اراده‏اش‏ كند، و زمام اختیار وی‏بدست آنست، هرگز تحقق نمی‏یابد، مگر آنكه خدا بخواهد، یعنی خدا بخواهد كه انسان آنرابخواهد،و خلاصه اراده انسان را اراده كرده باشد، كه اگر خدا بخواهد انسان اراده می‏كند، ومیخواهد، و اگر او نخواهد، اراده و خواستی در انسان پیدا نمیشود.
آری آیات شریفه‏ایكه خواندید، در مقام بیان این نكته‏اندكه كارهای اختیاری و ارادی بشرهر چند بدست‏خود او و باختیار او است، و لكن اختیار و اراده‏او دیگر بدست او نیست، بلكه‏مستند بمشیت‏خدای سبحان است، بعضی‏ها گمان كرده‏اند آیات در مقام افاده این معنا است كه‏هرچه را انسان اراده كند خدا هم همان را اراده كرده، و این خطائی است فاحش، چون لازمه‏اش‏این است كه‏در موردیكه انسان اراده‏ای ندارد، و خدا اراده دارد، مراد خدا از اراده‏اش تخلف كند، و خدا بزرگتر از چنین نقص و عجز است، علاوه بر اینكه‏اصلا این معنا مخالف با ظواهرآیاتی بی شمار است، كه در این‏مورد وارد شده، مانند آیه: (و لو شئنا لاتینا كل نفس هدیها،اگرمیخواستیم هدایت همه نفوس را بانها میدادیم)، یعنی هر چند كه خود آن نفوس نخواهند هدایت‏شوند، پس مشیت‏خدا تابع خواست مردم نیست، و آیه شریفه(و لو شاء ربك لامن من فی الارض‏كلهم جمیعا، و اگر پروردگارت میخواست‏تمامی مردم روی زمین همگیشان ایمان می‏آوردند)، پس معلوم میشود اراده مردم تابع اراده خداست،نه بعكس، چون می‏فرماید: اگر او اراده می‏كرد كه‏تمامی مردم ایمان بیاورند، مردم نیز اراده ایمان می‏كردند، و از این قبیل آیاتی دیگر.
پس اراده و مشیت، اگر تحقق پیدا كند، معلوم میشود تحقق‏آن مراد به اراده خدای سبحان ومشیت او بوده، و همچنین افعالیكه از ما سر می‏زند مراد خداست، و خدا خواسته‏كه آن افعال ازطریق اراده ما، و با وساطت مشیت ما از ما سر بزند، و این دو یعنی اراده و فعل، هر دو موقوف‏برامر خدای سبحان، و كلمه(كن)است.پس تمامی امور، چه عادی، و چه خارق العاده، وخارق العاده هم، چه طرف‏خیر و سعادت باشد، مانند معجزه و كرامت، و چه جانب شرش باشد، مانند سحر و كهانت، همه مستند باسباب طبیعی است،و در عین اینكه مستند باسباب طبیعی است، موقوف باراده خدا نیز هست، هیچ امری وجود پیدا نمی‏كند، مگر بامرخدای سبحان، یعنی باینكه‏سبب آن امر مصادف و یا متحد باشد با امر خدای تعالی.و تمامی اشیاء، هر چند از نظر استناد وجودش بخدایتعالی‏بطور مساوی مستند باو است، باین معنا كه هر جا اذن و امر خدا باشد، موجودی از مسیر اسبابش وجودپیدا می‏كند، و اگر امر واجازه او نباشد تحقق پیدا نمی‏كند، یعنی ببیت‏سببش تمام نمیشود، الا اینكه قسمی از آن اموریعنی‏معجزه انبیاء، و یا دعای بنده مؤمن، همواره همراه اراده خدا هست، چون خودش چنین‏وعده‏ای را داده، و در باره خواست انبیائش‏فرموده: (كتب الله لاغلبن انا و رسلی)، و در باره اجابت‏دعای مؤمن وعده داده، و فرموده: (اجیب دعوهٔ الداع اذادعان)الخ، آیاتی دیگر نیز این استثناءرا بیان می‏كنند، كه در فصل سابق گذشت.
۶ - قرآن‏معجزه را به سببی نسبت میدهد كه هرگز مغلوب نمیشود.
در پنج فصل گذشته روشن گردید كه معجزه هم مانند سایرامور خارق العاده از اسباب‏عادی خالی نیست و مانند امور عادی محتاج به سببی طبیعی است، و هر دو اسبابی‏باطنی غیرآنچه ما مسبب میدانیم دارند، تنها فرقی كه میان امور عادی و امور خارق العاده هست، این استكه
امور عادی مسبب از اسباب ظاهری و عادی و آن اسباب هم‏توام با اسبابی باطنی و حقیقی هستند، و آن اسباب حقیقی توام با اراده خدا و امر او هستند، كه گاهی‏آن اسباب با اسباب ظاهری هم‏آهنگی نمی‏كنند، و در نتیجه سبب ظاهری از سببیت می‏افتد،و آن امر عادی موجود نمیشود، چون‏اراده و امر خدا بدان تعلق نگرفته.
● تفاوت بین سحر و معجزات و كرامات
بخلاف امور خارق العاده كه چه در ناحیه شرور، مانندسحر و كهانت، و چه خیرات، چون‏استجابت دعا و امثال آن، و چه معجزات، مستند باسباب طبیعی عادی نیستند،بلكه مستند باسباب‏طبیعی غیر عادی‏اند، یعنی اسبابی كه برای عموم قابل لمس نیست، و آن اسباب طبیعی غیرعادی‏نیز مقارن با سبب حقیقی و باطنی، و در آخر مستند باذن و اراده خدا هستندو تفاوتی كه میان سحر و كهانت از یكطرف‏و استجابت دعا و كرامات اولیاء و معجزات‏انبیاء از طرفی دیگر هست اینستكه در اولی‏اسباب غیر طبیعی مغلوب میشوند ولی در دو قسم‏اخیر نمیشوند.
باز فرقی كه میانه مصادیق قسم دوم هست اینستكه در موردمعجزه از آنجا كه پای تحدی وهدایت‏خلق در كار است، و با صدور آن صحت نبوت پیغمبری‏و رسالت و دعوتش بسوی خدااثبات میشود، لذا شخص صاحب معجزه در آوردن آن صاحب اختیار است، باین معنا كه هر وقت‏ازاو معجزه خواستند میتواند بیاورد، و خدا هم اراده‏اش را عملی میسازد، بخلاف استجابت دعا وكرامات اولیاء، كه چون‏پای تحدی در كار نیست، و اگر تخلف بپذیرد كسی گمراه نمیشود، وخلاصه هدایت كسی وابسته بدان نیست، لذا تخلف آن امكان پذیر هست.
اشكال بر حجیت معجزه‏حال اگر بگوئی: بنا بر آنچه گفته‏شد، اگر فرض كنیم كسی بتمامی اسباب و علل طبیعی‏معجزه آگهی پیدا كند، باید او هم بتواند آن عوامل را بكارگرفته، و معجزه بیاورد، هر چند كه‏پیغمبر نباشد، و نیز در اینصورت هیچ فرقی میان معجزه و غیر معجزه باقی نمی‏ماند،مگر صرف‏نسبت، یعنی یك عمل برای مردمی معجزه باشد، و برای غیر آن مردم معجزه نباشد، برای مردمی كه‏علم‏و فرهنگی ندارند معجزه باشد، و برای مردمی دیگر كه علمی پیشرفته دارند، و به اسرار جهان‏آگهی یافته‏اند، معجزه‏نباشد، و یا یك عمل برای یك عصر معجزه باشد و برای اعصار بعد از آن‏معجزه نباشد، اگر پی بردن باسباب حقیقی‏و علل طبیعی قبل از علت اخیر در خور توانائی علم وابحاث علمی باشد، دیگر اعتباری برای معجزه باقی نمی‏ماند، ومعجزه از حق كشف نمیكند، ونتیجه این بحثی كه شما پیرامون معجزه كردید، این میشود: كه معجزه هیچ حجیتی‏ندارد، مگر تنهابرای مردم جاهل، كه باسرار خلقت و علل طبیعی حوادث اطلاعی ندارند، و حال آنكه ما معتقدیم‏معجزه‏خودش حجت است، نه اینكه شرائط زمان و مكان آنرا حجت می‏سازد.
بیان جهت اعجاز معجزات و پاسخ به اشكال مذكوردر پاسخ این اشكال‏میگوئیم: كه خیر، گفتار ما مستلزم این تالی فاسد نیست، چون ما نگفتیم‏معجزه از این جهت‏معجزه است كه مستند بعوامل طبیعی مجهول است، تا شما بگوئید هر جا كه‏جهل مبدل بعلم شد، معجزه هم از معجزه‏بودن و از حجیت می‏افتد، و نیز نگفتیم معجزه از این‏جهت معجزه استكه مستند بعوامل طبیعی غیر عادی است، بلكه‏گفتیم، از این جهت معجزه است‏كه عوامل طبیعی و غیر عادیش مغلوب نمیشود، و همواره قاهر و غالب است.
مثلا بهبودی یافتن یك جذامی بدعای مسیح ع، ازاین جهت معجزه است كه‏عامل آن امری است كه هرگز مغلوب نمیشود، یعنی كسی دیگر اینكار را نمیتواندانجام دهد، مگرآنكه او نیز صاحب كرامتی چون مسیح باشد، و این منافات ندارد كه از راه معالجه و دواء هم‏بهبودی نامبرده‏حاصل بشود، چون بهبودی از راه معالجه ممكن است مغلوب و مقهور معالجه‏ای‏قوی‏تر از خود گردد، یعنی طبیبی‏دیگر بهتر از طبیب اول معالجه كند، ولی نام آنرا معجزه‏نمیگذاریم.
۷ ) قرآن كریم معجزه‏را برهان بر حقانیت رسالت میداند، نه دلیلی عامیانه.
در اینجا سئوالی پیش می‏آید و آن اینست كه چه رابطه‏ای میان‏معجزه و حقانیت ادعای‏رسالت هست؟با اینكه عقل آدمی هیچ تلازمی میان آندو نمی‏بیند، و نمیگوید: اگرمدعی رسالت‏راست بگوید، باید كارهای خارق العاده انجام دهد، و گر نه معارفی را كه آورده همه باطل است، هرچند كه دو دو تا چهار تا باشد.
و از ظاهر قرآن كریم هم بر می‏آید كه نمی‏خواهد چنین‏ملازمه‏ای را اثبات كند، چون هر جاسخن از داستانهای جمعی از انبیاء، چون هود، و صالح، و موسی، و عیسی، ومحمد ع، بمیان آورده، معجزاتشان را هم ذكر می‏كند، كه بعد از انتشار دعوت، مردم از ایشان معجزه و آیتی‏خواستند،تا بر حقیت دعوتشان دلالت كند، و ایشان هم همانچه را خواسته بودند آوردند.
و ای بسا در اول بعثت و قبل از درخواست مردم معجزاتی را دارامیشدند، همچنانكه‏خدایتعالی بنقل قرآن كریم در شبی كه موسی را برسالت بر می‏گزیند، معجزه عصا و یدبیضاء را باوو هارون داد(اذهب انت و اخوك بایاتی، و لا تنیا فی ذكری، تو و برادرت معجزات مرا بردار و برودر یاد من سستی‏مكنید) و از عیسی ع نقل می‏كند كه فرمود: (و رسولا الی بنی‏اسرائیل، انی قد جئتكم بایهٔ من ربكم، انی اخلق لكم‏من الطین كهیئهٔ الطیر، فانفخ فیه، فیكون‏طیرا باذن الله، و ابری‏ء الاكمه و الابرص، و احیی الموتی باذن الله، و انبئكم،بما تاكلون، و ما تدخرون‏فی بیوتكم، ان فی ذلك لایهٔ لكم ان كنتم مؤمنین، و فرستاده‏ای بسوی بنی اسرائیل گسیل داشتم،كه می‏گفت: من آیتی از ناحیه پروردگارتان آورده‏ام، من‏برای شما از گل مجسمه مرغی میسازم، بعد در آن میدمم، ناگهان باذن خدا مرغ زنده میشود، و كور مادرزاد و جذامی را شفا میدهم، ومردگان را باذن خدا زنده می‏كنم، و بشما خبر میدهم كه امروز چه خورده‏اید، و در خانه چه‏ذخیره‏هادارید، همه اینها آیتهائی است برای شما اگر كه ایمان بیاورید)، وهمچنین قبل از انتشاردعوت اسلام قرآن را بعنوان معجزه بوی داده‏اند.با اینكه همانطور كه در اشكال گفتیم، هیچ تلازمی میان حق بودن‏معارفی كه انبیاء و رسل‏در باره مبدء و معاد آورده‏اند، و میانه آوردن معجزه نیست؟علاوه بر نبودن ملازمه،اشكال دیگر اینكه: اصلا معارفی كه انبیاء آورده‏اند، تمام بر طبق ‏برهانهائی روشن و واضح است، و این براهین‏هر عالم و بصیری را از معجزه بی نیاز می‏كند، وبهمین جهت بعضی گفته‏اند: اصلا معجزه برای قانع كردن عوام الناس‏است، چون عقلشان قاصراست از اینكه حقایق و معارف عقلی را درك كنند، بخلاف‏خاصه مردم، كه در پذیرفتن معارف‏آسمانی هیچ احتیاجی بمعجزه ندارند.
جواب از این اشكال اینستكه انبیاء و رسل، هیچیك هیچ معجزه‏ای‏را برای اثبات‏معارف خود نیاوردند، و نمی‏خواستند با آوردن معجزه مسئله توحید و معاد را كه عقل‏خودش‏بر آنها حكم می‏كند اثبات كنند، و در اثبات آنها بحجت عقل اكتفاء كردند، و مردم را از طریق نظرو استدلال هوشیار ساختند.
همچنانكه قرآن كریم در استدلال بر توحید می‏فرماید: (قالت‏رسلهم: ا فی الله شك فاطرالسماوات و الارض؟ رسولان ایشان بایشان می‏گفتند: آیا در وجود خدا پدید آرنده‏آسمانها و زمین‏شكی هست؟!) ، و در احتجاج بر مسئله معاد می‏فرماید: (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهماباطلا،ذلك ظن الذین كفروا، فویل للذین كفروا من النار، ام نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات‏كالمفسدین فی الارض؟ام‏نجعل المتقین كالفجار؟ما آسمان و زمین و آنچه بین آندو است بباطل‏نیافریدیم، این پندار كسانی است كه كافرشدند، پس وای بر كسانیكه كفر ورزیدند، از آتش، آیا مابا آنانكه ایمان آورده‏و عمل صالح كردند، چون مفسدان در زمین معامله می‏كنیم؟ویا متقین وفجار را بیك چوب میرانیم؟ نه اینكه برای اثبات این معارف متوسل بمعجزه شده‏باشند، بلكه‏معجزه را از این بابت آوردند كه مردم از ایشان در خواست آنرا كردند، تا بحقانیت دعویشان‏پی ببرند.
(و حق چنین در خواستی هم داشتند، برای اینكه عقل مردم‏بایشان اجازه نمیدهد دنبال هرادعائی را بگیرند، و زمام عقاید خود را بدست هر كسی بسپارند، بلكه‏باید بكسی ایمان بیاورند كه‏یقین داشته باشند از ناحیه خدا آمده)آری كسیكه ادعا میكند فرستاده خدا است، وخدا از طریق‏وحی یا بدون واسطه وحی با وی سخن میگوید، و یا فرشته‏ای بسوی او نازل میشود، ادعای امری‏خارق العاده‏میكند، چون وحی و امثال آن از سنخ ادراكات ظاهری و باطنی كه عامه مردم آنرامیشناسند، و در خود می‏یابند، نیست،بلكه ادراكی است مستور از نظر عامه مردم، و اگر این ادعاصحیح باشد، معلوم است كه از غیب و ماورای طبیعت تصرفاتی‏در نفس وی میشود، و بهمین‏جهت با انكار شدید مردم روبرو میشود.دو نوع عكس العمل مردم در انكار دعوی انبیاء(ع)و مردم در انكاردعوی انبیاء یكی از دو عكس العمل را نشان دادند، جمعی در مقام ابطال‏دعوی آنان بر آمده،و خواستند تا با استدلال آنرا باطل سازند، از آنجمله گفتند: (ان انتم الا بشرمثلنا، تریدون ان تصدونا عما كان یعبد آباؤنا،شما جز بشری مثل ما نیستید، و با اینحال میخواهیدما را از پرستش چیزهائیكه پدران ما می‏پرستیدند باز بدارید)، كه حاصل استدلالشان اینستكه‏شما هم مثل سایر مردمید، و مردم در نفس‏خود چنین چیزهائی كه شما برای خود ادعا می‏كنیدنمی‏یابند،با اینكه آنها مثل شما و شما مثل ایشانید، و اگر چنین چیزی‏برای یك انسان ممكن بود، برای همه بود، و یا همه مثل شما میشدند.
و از سوی دیگر یعنی از ناحیه‏انبیاء جوابشان را بنا بر حكایت قرآن كریم چنین دادند: (قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلكم، و لكن‏الله یمن علی من یشاء من عباده، رسولان ایشان‏بایشان گفتند: ما(همانطور كه شما میگوئید)جز بشری مثل‏شما نیستیم، تنها تفاوت ما با شما منتی‏است كه خدا بر هر كسی بخواهد می‏گذارد)، یعنی مماثلت را قبول كرده‏گفتند: رسالت از منت‏های‏خاصه خدا است، و اختصاص بعضی از مردم به بعضی از نعمت‏های خاصه، منافاتی با مماثلت‏ندارد، همچنانكه‏می‏بینیم: بعضی از مردم به بعضی از نعمت‏های خاصه اختصاص یافته‏اند و اگرخدا بخواهد این خصوصیت را نسبت‏به بعضی قائل شود مانعی نیست كه جلوگیرش شود، نبوت‏هم یكی از آن خصوصیت‏ها است، كه خداانبیاء را بدان اختصاص داده، هر چند كه میتوانست بغیرایشان نیز بدهد.
نظیر این احتجاج كه علیه انبیاء كردند، استدلالی است‏كه علیه رسول اسلام(ص)كردند، و قرآن آنرا چنین حكایت میكند:(ا انزل علیه الذكر من بیننا، آیا از میانه همه ما مردم،قرآن تنها باونازل شود؟ و نیز حكایت می‏كند كه گفتند: (لو لا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم؟
چرا این‏قرآن بر یكی از دو مردان بزرگ این دو محل نازل نشد).
باز نظیر این احتجاج و یا قریب بان، احتجاجی است كه در آیه: (و قالواما لهذا الرسول‏یاكل الطعام و یمشی فی الاسواق؟ لو لا انزل الیه ملك فیكون معه نذیرا؟او یلقی الیه‏كنز؟او تكون‏له جنهٔ یاكل منها، گفتند: این چه پیغمبری است كه غذا میخورد، و در بازارها راه می‏رود؟اگرپیغمبر است،چرا فرشته‏ای بر او نازل نمیشود، تا با او بكار انذار بپردازد، و چرا گنجی برایش‏نمی‏افتد،و یا باغی ندارد كه از آن بخورد؟) بچشم میخورد.
چون خواسته‏اند بگویند: ادعای رسالت، ایجاب می‏كندكه شخص رسول مثل ما مردم‏نباشد، چون حالاتی از قبیل وحی و غیره دارد كه در ما نیست، و با این حال چرا این‏رسول طعام‏میخورد، و در بازارها راه می‏رود، تا لقمه نانی بدست آورد؟او باید برای اینكه محتاج كاسبی نشود، گنجی‏نزدش بیفتد و دیگر محتاج بامدن بازار و كار و كسب نباشد، و یا باید باغی داشته باشد كه ازآن ارتزاق كند، نه اینكه از همان‏طعامها كه ما میخوریم استفاده كند، دیگر اینكه باید فرشته‏ای با اوباشد كه در كار انذار كمكش كند.
و خدایتعالی‏استدلالشان را رد نموده فرمود: (انظر كیف ضربوا لك الامثال،فضلوافلا یستطیعون سبیلا) تا آنجا كه میفرماید:(و ما ارسلنا قبلك من المرسلین، الا انهم لیاكلون‏الطعام،و یمشون فی الاسواق، و جعلنا بعضكم لبعض فتنهٔ، ا تصبرون؟و كان ربك بصیرا، ببین‏چگونه مثلها می‏زنند،و این بدان جهت است كه گمراه شده نمیتوانند راهی پیدا كنند - تا آنجا كه‏می‏فرماید - و ما قبل از تو هیچیك از پیغمبران‏را نفرستادیم، الا اینكه آنان نیز طعام میخوردند، ودر بازارها راه میرفتند، و ما بعضی از شما را مایه فتنه بعضی دیگركرده‏ایم، ببینیم آیاخویشتن داری می‏كنید یا نه، البته پروردگار تو بینا است) و در جای دیگر از استدلال نامبرده‏آنان این قسمت را كه می‏گفتند: باید فرشته‏ای‏نازل شود، رد نموده می‏فرماید: (و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا، و للبسناعلیهم ما یلبسون، بفرض‏هم كه آن رسول را فرشته می‏كردیم باز در صورت مردی می‏كردیم و امر را بر آنان‏مشتبه‏میساختیم). باز قریب بهمین استدلال را در آیه: (و قال الذین لا یرجون لقاءنا،لو لا انزل علینا الملائكهٔ؟او نری ربنا لقد استكبروا فی‏انفسهم، و عتوا عتوا كبیرا، آنانكه امید دیدار ما ندارند، گفتند: چراملائكه بر خود ما نازل نمیشود؟وچرا پروردگارمان را نمی‏بینیم؟راستی چقدر پا از گلیم خود بیرون نهادند، و چه طغیان بزرگی مرتكب شدند؟! از ایشان حكایت‏كرده چون در این گفتارشان‏خواسته‏اند با این توقع كه خودشان نزول ملائكه و یا پروردگار را ببینند، دعوی‏رسالت رسول‏خدا(ص)را باطل كنند، و بگویند: ما هم كه مثل اوئیم، پس چرا خودمان نزول ملائكه را نبینیم؟وچرا خودمان پروردگارمان را دیدار نكنیم؟!خدایتعالی استدلالشان را رد نموده و فرموده: (یوم یرون الملائكهٔ، لا بشری یومئذللمجرمین، و یقولون حجرا محجورا، روزی خواهد رسید كه ملائكه را ببینند، اما روزی كه مجرمین مژده‏ای‏ندارند و در امانخواهی‏فریادشان به حجرا حجرا بلند میشود)و حاصل معنای آن این استكه این‏كفار با این حال و وصفی كه‏دارند، ملائكه را نمی‏بینند، مگر در حال مردن، همچنانكه در جای‏دیگر همین پاسخ را داده و فرموده: (و قالوا: یا ایها الذی‏نزل علیه الذكر انك لمجنون، لو ما تاتینابالملائكهٔ؟ان كنت من الصادقین، ما ننزل الملائكهٔ الا بالحق، و ما كانوااذا منظرین، گفتند: ای‏كسیكه ذكر بر او نازل شده، تو دیوانه‏ای، اگر راست میگوئی، چرا این ملائكه بسر وقت‏خود مانیاید؟(مگرما از تو كمتریم؟)اینان میدانند كه ما ملائكه را جز بحق نازل نمیكنیم، و وقتی بحق‏نازل كنیم دیگر بایشان مهلت‏نمیدهند). این چند آیه اخیر علاوه بر وجه استدلال، نكته‏ای اضافی دارد، و آن این است كه اعتراف‏براستگوئی‏رسولخدا(ص)كرده‏اند، چیزیكه هست میگویند: خود او نمیداند آنچه كه میگوید، اماوحی آسمانی نیست، بلكه هذیانهائی‏است كه بیماری جنون در او پدید آورده، همچنانكه در جای‏دیگر از ایشان حكایت میكند كه گفتند: (مجنون و ازدجر، اجنه او راآزار میدهند). و كوتاه سخن آنكه امثال آیات نامبرده در مقام بیان استدلالهائی‏است كه كفار از طریق‏مماثلت بر ابطال دعوی نبوت انبیاء كرده‏اند.
در خواست معجزه بعنوان حجت و شاهد از انبیاء برای پذیرش‏دعوت آنهاعكس العمل دوم كه مردم در برابر دعوت انبیاء نشان دادند، این بود كه دعوت آنان رانپذیرفتندمگر وقتی كه حجت و شاهدی بر صدق دعوی خود بیاورند، برای اینكه دعوی انبیاءمشتمل بر چیزهائی بود كه نه دلها و نه‏عقول بشر آشنائی با آن نداشت، و لذا باصطلاح فن مناظره‏از راه منع با سند وارد شدند، و منظورشان از شاهد همان معجزه است.
توضیح اینكه ادعای نبوت و رسالت، از هر نبی و رسولی كه‏قرآن نقل كرده، با ادعای‏وحی و سخن گوئی با خدا، و یا به گفتگوی با واسطه و بی واسطه نقل كرده،و این مطلبی است كه‏هیچیك از حواس ظاهری انسان با آن آشنائی ندارد، و حتی تجربه نیز نمیتواند انسانرا با آن آشناسازد، در نتیجه از دو جهت مورد اشكال واقع میشود.
اول‏اینكه شما انبیاء چه دلیلی بر این ادعا دارید كه وحی بر ما نازل‏میشود؟دوم اینكه، مادلیل بر نبود چنین چیزی داریم، و آن اینستكه وحی و گفتگوی با خدا، و دنباله‏های‏آن، كه همان‏تشریع قوانین و تربیت‏های دینی است، همه از اموری استكه برای بشر قابل لمس نیست، وبشرآنرا در خود احساس نمیكند، و قانون جاری در اسباب و مسببات نیز منكر آنست، پس این ادعاءادعای‏بر امری خارق العاده است، كه قانون عمومی علیت آنرا جائز نمیداند.
بنا بر این اگر پیغمبری چنین ادعائی بكند، و در دعویش‏راستگو هم باشد، لازمه دعویش‏این استكه با ماوراء طبیعت اتصال و رابطه داشته باشد، و مؤید به نیروئی الهی‏باشد، كه آن نیرومیتواند عادت را خرق كند، و وقتی یك پیغمبر دارای نیروئی است كه عادت را خرق می‏كند، بایدمعجزه‏مورد نظر ما را هم بتواند بیاورد، چون فرقی میان آن خارق العاده و این خارق العاده نیست، و حكم امثال یكی‏است، اگر منظور خدا هدایت مردم از طرق خارق العاده یعنی از راه نبوت ووحی است، باید این نبوت و وحی را با خارق‏العاده‏ی دیگری تایید كند، تا مردم آنرا بپذیرند، و اوبمنظور خود برسد.
این آن علتی است كه امتهای انبیا را وادار كرد تااز پیغمبر خود معجزه‏ای بخواهند، تامصدق نبوتشان باشد، و منظورشان از درخواست معجزه، همانطور كه‏گفته شد تصدیق نبوت بوده، نه اینكه بر صدق معارف حقه‏ایكه بشر را بدان میخواندند دلالت كند، چون آن‏معارف مانند توحیدو معاد همه برهانی است، و احتیاج به معجزه ندارد.
مسئله درخواست امتها از پیامبرانشان كه معجزه بیاورد،مثل این استكه مردی از طرف‏بزرگ یك قوم پیامی برای آن قوم بیاورد، كه در آن پیام اوامر و نواهی آن‏بزرگ هست، و مردم هم‏ایمان دارند باینكه بزرگشان از این دستورات جز خیر و صلاح آنان را نمیخواهد، در چنین فرض‏همینكه‏پیام آرنده احكام و دستورات بزرگ قوم را برای قوم بیان كند، و آنرا برهانی نماید، كافی‏است در اینكه مردم بحقانیت،آن دستورات ایمان پیدا كنند، ولی آن برهانها برای اثبات این معنا كه‏پیام آرنده براستی از طرف آن بزرگ آمده، كافی‏نیست، لذا مردم اول از او شاهد و دلیل‏میخواهند، كه از كجا میگوئی: بزرگ ما تو را بسوی ما گسیل داشته؟درست‏است كه احكامی كه‏برای ما خواندی همه صحیح است، اما باید اثبات كنی كه این احكام دستورات بزرگ ما است، یاباینكه‏دستخط او را بیاوری، یا باینكه مهر او در ذیل نامه‏ات باشد، و یا علامت دیگری كه ما آنرابشناسیم، داستان انبیاء و معجزه‏خواستن قومشان، عینا نظیر این مثال است، و لذا قرآن ازمشركین مكه حكایت می‏كند: كه‏گفتند: (حتی تنزل علینا كتابا نقرؤه، تا آنكه كتابی بیاوری كه ماآنرابخوانیم).پس از آنچه تاكنون گفته شد چند مطلب روشن گردید: اول اینكه میانه دعوی نبوت و قدرت بر آوردن‏معجزه ملازمه هست، و معجزه دلیل بر صدق‏دعوی پیغمبر است، و در این دلالت فرقی میان عوام و خواص مردم نیست.
دوم اینكه وحیی كه انبیاء از غیب می‏گیرند، از سنخ‏مدركات ما، و آنچه كه ما با حواس و باعقل نظری خود درك می‏كنیم، نیست، و وحی غیر فكر صائب‏است، و این معنا در قرآن كریم ازواضحات قرآن است، بطوریكه احدی در آن تردید نمی‏كند،و اگر كسی كمترین تامل و دقت نظر وانصاف داشته باشد، آنرا در می‏یابد.
انحراف جمعی از اهل علم معاصر با تفسیر مادی حقائق دینی و ازآنجمله معجزه‏ولی متاسفانه جمعی از اهل علم معاصر، در همین جا منحرف شده‏اند، و همانطور كه درسابق‏نیز اشاره كرده‏ایم، گفته‏اند: اساس معارف الهی و حقایق دینی بر اصالت ماده و تحول وتكامل آنست، چون‏اساس علوم طبیعی بر همان است، در نتیجه تمامی ادراك‏های انسانی را درخواص ماده دانسته‏اند، كه ماده دماغ، آنرا ترشح‏میدهد، و نیز گفته‏اند: تمامی غایات وجودی وهمه كمالات حقیقی، چه افراد برای درك آن تلاش كنند، و چه اجتماعات، همه و همه مادی است.
و در دنبال این دعوی بدون دلیل خود نتیجه گرفته‏اند: كه‏پس نبوت هم یك نوع نبوغ‏فكری، و صفای ذهنی است، كه دارنده آن كه ما او را پیغمبر می‏نامیم بوسیله‏این سرمایه كمالات‏اجتماعی قوم خود را هدف همت قرار میدهد، و باین صراط می‏افتد، كه قوم خویش را از ورطه‏وحشیت‏و بربریت بساحت‏حضارت و تمدن برساند، و از عقائد و آرائی كه از نسلهای گذشته‏بارث برده، آنچه را كه قابل‏انطباق با مقتضیات عصر و محیط زندگی خودش هست، منطبق‏می‏كند، و بر همین اساس قوانین اجتماعی و كلیات عملی بر ایشان‏تشریع نموده، با آن اصول وقوانین اعمال حیاتی آنان را اصلاح می‏كند، و برای تتمیم آن، احكام، و اموری عبادی‏نیز جعل‏می‏كند، تا بوسیله آن عبادتها خصوصیات روحی آنانرا نیز حفظ كرده باشد، چون‏جامعه صالح ومدینه فاضله جز با داشتن چنین مراسمی درست نمی‏شود.
از این تئوریها و فرضیات كه جز در ذهن، و در عالم فرض، جائی‏ندارد، نتیجه گرفته‏اندكه
اولا: پیغمبر آن كسی استكه دارای نبوغ‏فكری باشد، و قوم خود را دعوت كند، تا باصلاح‏محیط اجتماعی خود بپردازند.
و ثانیا: وحی بمعنای‏نقش بستن افكار فاضله در ذهن انسان نامبرده است.
و ثالثا: كتاب آسمانی عبارت است از مجموع همان‏افكار فاضله، و دور از هوس و ازاغراض نفسانی شخصی.
و رابعا: ملائكه كه انسان نامبرده از آنها خبر میدهد، عبارتنداز قوای طبیعی‏ایكه در عالم‏طبیعت امور طبیعی را اداره می‏كند، و یا عبارتست از قوای نفسانیه‏ایكه‏كمالات را به نفس افاضه‏می‏كند، و در میان ملائكه خصوص روح القدس عبارتست از مرتبه‏ای از روح طبیعی مادی، كه این‏افكار از آن ترشح میشود.
و در مقابل، شیطان عبارتست از مرتبه‏ای از روح كه افكارزشت و پلید از آن ترشح‏می‏گردد، و انسانرا بكارهای زشت و بفساد انگیزی در اجتماع دعوت می‏كند، و روی‏همین اساس‏واهی، تمامی حقایقی را كه انبیاء از آن خبر داده‏اند، تفسیر می‏كنند، و سر هر یك از لوح، و قلم، وعرش،و كرسی، و كتاب، حساب و بهشت، و دوزخ، از این قبیل حقایق را ببالینی مناسب با اصول‏نامبرده می‏خوابانند.
و خامسا: بطور كلی، دین تابع مقتضیات هرعصری است، كه با تحول آن عصر بعصری‏دیگر باید متحول شود.
و سادسا: معجزاتی كه از انبیاء نقل شده، همه دروغ است،و خرافاتی است كه بان حضرات‏نسبت داده‏اند، و یا از باب اغراق گوئی حوادثی عادی بوده، كه بمنظور ترویج دین،و حفظ‏عقائد عوام، از اینكه در اثر تحول اعصار متحول شود، و یا حفظ حیثیت پیشوایان دین، و رؤسای‏مذهب،از سقوط، بصورت خارق العاده‏اش در آورده، و نقل كرده‏اند، و از این قبیل‏یاوه‏سرائی‏هائی‏كه یك عده آنرا سروده، و جمعی دیگر هم از ایشان پیروی نموده‏اند.
و نبوت باین معنا به خیمه شب بازیهای سیاسی شبیه‏تراست، تا به رسالت الهی، و چون‏بحث و گفتگو در پیرامون این سخنان، خارج‏از بحث مورد نظر است، لذا از پرداختن پاسخ‏بدانها صرفنظر نموده می‏گذریم.
آنچه در اینجا میتوانیم بگوئیم، این استكه كتابهای آسمانی،و بیاناتیكه از پیغمبران بمارسیده، بهیچ وجه با این تفسیریكه آقایان كرده‏اند، حتی كمترین سازش و تناسب را ندارد.
خواهید گفت: آخر صاحبان این نظریه‏ها، باصطلاح دانشمندند،و همانهایند كه مو را ازماست می‏كشند، چطور ممكن است‏حقیقت دین و حقانیت آورندگان ادیانرا نفهمند؟!درپاسخ‏میگوئیم: عینك انسان بهر رنگ كه باشد، موجودات را بان رنگ بادمی نشان میدهد، ودانشمندان مادی همه‏چیز را با عینك مادیت می‏بینند، و چون خودشان هم مادی و فریفته مادیاتند، لذا در نظر آنان معنویات وماورای طبیعت مفهوم ندارد، و هر چه از حقائق دین كه برتر از ماده‏اند بگوششان بخورد تا سطح مادیت پائینش آورده، معنای‏مادی جامدی برایش درست می‏كنند، (عینامانند كودك خاك‏نشین،كه عالیترین شیرینی را تا با كثافت آغشته نكند نمیخورد).
البته آنچه از آقایان شنیدی، در حقیقت تطور جدیدی‏است، كه یك فرضیه قدیمی بخودگرفته، چون در قدیم نیز اشخاصی بودند كه تمامی حقائق دینی را باموری مادی‏تفسیر می‏كردند، بااین تفاوت، كه آنها می‏گفتند: این حقائق مادی در عین اینكه مادی هستند، از حس ما غایبند، عرش،و كرسی، و لوح، و قلم، و ملائكه، و امثال آن، همه مادی هستند، و لكن دست‏حس و تجربه‏ما بانها نمیرسد.
این فرضیه در قدیم بود، لكن بعد از آنكه قلمرو علوم‏طبیعی توسعه یافت، و اساس همه‏بحث‏ها حس و تجربه شد، اهل دانش ناگزیر حقائق نامبرده را بعنوان اموری مادی‏انكار كردند، چون نه تنها با چشم معمولی دیده نمیشدند، حتی با چشم مسلح به تلسكوپ و امثال آن نیزمحسوس‏نبودند، و برای اینكه یكسره زیراب آنها را نزنند، و هتك حرمت دین نكنند، و نیز علم‏قطعی‏خود را مخدوش نسازند، حقائق نامبرده را باموری مادی برگردانیدند.
واین دو طائفه از اهل علم، یكی یاغی، و دیگری طاغیند، دسته اول‏كه از قدمای متكلمین، یعنی دارندگان علم كلامند، از بیانات دینی آنچه را كه باید بفهمند فهمیده‏بودند، چون بیانات دینی‏مجازگوئی نكرده، ولی بر خلاف فهم و وجدان خود، تمامی مصادیق آن بیانات را اموری‏مادی‏محض دانستند، وقتی از ایشان پرسیده شد: آخر این عرش مادی و كرسی، و بهشت و دوزخ و لوح‏و قلم مادی كجایندكه دیده نمیشوند؟در پاسخ گفتند: اینها مادیاتی غایب از حسند، در حالیكه‏واقع مطلب بر خلاف آن بود.
دسته دوم نیز بیانات واضح و روشن دین را از مقاصدش بیرون‏نموده، بر حقایقی مادی ودیدنی و لمس كردنی تطبیق نمودند، با اینكه نه آن امور، مقصودصاحب دین بود، و نه آن بیانات والفاظ بر آن امور تطبیق میشد.
و بحث صحیح و دور از غرض و مرض، اقتضاء می‏كند، كه این بیانات‏لفظی را بر معنائی‏تفسیر كنیم، كه عرف و لغت آنرا تعیین كرده باشند، و عرف و لغت هر چه در باره كلمات‏عرش وكرسی و غیره گفته‏اند، ما نیز همان را بگوئیم، و آنگاه در باره مصادیق آنها، از خود كلام استمدادبجوئیم،چون كلمات دینی بعضی بعض دیگر را تفسیر می‏كند، سپس آنچه بدست آمد، بعلم ونظریه‏های آن عرضه بداریم، ببینیم آیاعلم این چنین مصداقی را قبول دارد؟و یا آنكه آنرا باطل‏میداند؟.
در این بین اگر بتحقیقی برخوردیم،كه نه مادی بود، و نه آثار و احكام ماده را داشت،می‏فهمیم پس راه اثبات و نفی این مصداق غیر آن راهی است‏كه علوم طبیعی در كشف اسرارطبیعت طی می‏كند، بلكه راه دیگری است، كه ربطی بعلوم طبیعی‏ندارد، آری علمی كه در باره‏اسرار و حقایق داخل طبیعت بحث می‏كند، چه ارتباطی با حقایق خارج از طبیعت دارد؟و اگرهم‏بخواهد در آنگونه مسائل دست درازی نموده، چیزی را اثبات و یا نفی كند، در حقیقت فضولی‏كرده است، و نباید باثبات و نفی آن اعتنائی كرد.
و آن دانشمند طبیعی دانی هم كه در اینگونه مسائل غیر طبیعی‏دخل و تصرفی كرده، و اظهارنظری نموده، نیز فضولی كرده، و بیهوده سخن گفته است، و بكسی میماندكه عالم بعلم لغت است، و بخواهد از علم خودش احكام فلكی را اثبات و یا نفی كند، بنظرم همین مقدار برای‏روشن شدن‏خواننده عزیز كافی است، و بیشترش اطاله سخن است، لذا به تفسیر بقیه آیات مورد بحث‏می‏پردازیم.
علامه سید محمد حسین طباطبایی
منبع : حوزه


همچنین مشاهده کنید