پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


چیدمان


چیدمان
● می‌خواهم درباره تئوری عمومی چیدمان از شما سوال كنم. وقتی كه در این كشور برای نخستین بار منتقدانی چون مایكل فراید(۱) به مینی مالیسم حمله كردند، این نكته را مطرح كردند كه به خلاف هنر مستقل و خود بسنده گذشته، كه حضور یا غیاب بیننده، تاثیری بر وجود و اهمیت آن نداشت، مینی‌مالیسم نیازمند مشاركت بیننده در فضایی نمایشی است. حمله‌های اخیر به هنر چیدمان هم دقیقاً همین بحث را طرح می‌كنند. برای من عجیب این‌جاست كه جاد(۲) كه كامل‌ترین نمود سنت عظیم مینی‌مالیسم است، چگونه با شما زمینه مشتركی یافته است. شما دو نفر اشیایی عرضه كردید كه از نظر زیبایی‌شناسی بسیار متفاوت بودند؛ اما هر دو، در مفهومِ محیطِ لازم برای مشاركت بیننده اتفاق نظر داشتید.
▪ می‌توان چنین گفت: مینی‌مالیسم درمانی است؛ و در عین حال آموزشی. یعنی فرد را از جایگاه تنش و آشوب به تعادل درونی و تمركز توجه می‌برد. آدمی این‌گونه ناچار می‌شود بیشتر به درون خود رجوع كند.
● آیا می‌توان گفت كه چالش چیدمان، عرضه كردن موقعیتی آشوبناك است، اما آشوبی كه تخیل بیننده را به نوعی ادراك متمركز رهنمون می‌شود؟
▪ انواع گوناگون چیدمان وجود دارد در مارفا چیدمان عظیمی از آثار دانلدجاد وجود دارد كه وقتی آدمی به دیدن آن می‌رود، به نحوی باور نكردنی، از هر آشوبی رها می‌شود و حسی از نظم كیهانی به او دست می‌دهد. چیدمان‌های من هم خطاب به بینندگان‌‌اند، اما بیننده‌ای كه در برابر گلدان شكسته‌ای ایستاده و با خود می‌اندیشد: «این گلدان زمانی بود و دیگر نیست. چرا شكست؟ آیا گلدان خوبی بود؟» پرسشی ملال‌انگیز كه برای آن پاسخی وجود ندارد، و وضعیتی نامعلوم و نامشخص. بیننده در تخیل من چون كودكی است در برابر اقیانوسی از سوالات كه نمی‌داند ارتباط آن‌ها با هم چگونه است و پاسخ‌ها را كجا باید یافت.
● مردمان بسیاری با شادمانی نزد نقاشی‌های تمثیلی یا سوررئال اوقات می‌گذرانند و به كشف ارتباط بین اجزای تصویر و درك آن مشغول می‌شوند؛ اما همین مردم چنان رغبتی نشان نمی‌دهند كه درباره یك چیدمان سه بعدی به همان طریق بیندیشند. آیا در اهمیت این تجربه چیزی هست كه تا این حد دشوار است؟
▪ به نظر من امروز هركس اندك آشنایی با هنر داشته باشد می‌داند كه چگونه باید به یك نقاشی نگریست. حتی اگر میخی در وسط آن جا خوش كرده یا چهار پایه‌ای در برابر آن سبز شده باشد، بازهم همه می‌دانند كه این یك نقاشی است و برای نگاه كردن به آن ابزاری وجود دارد؛ ابزاری كه در طول تاریخ شكل گرفته و شخص با آموزش و تجربه فراوان به آن دست می‌یابد. نقاشی مثل مادربزرگ سالخورده‌ای است كه در خانواده‌ای زندگی می‌كند.
مدت‌هاست كه عقلش را از دست داده، جایش را كثیف می‌كند. اما همه خانواده‌ می‌دانند كه چگونه از او نگهداری كنند، زبانش را می‌فهمند، و هیچ‌كس از كارهایی كه او می‌كند تعجب زده نمی‌شود. اما وضع هنر چیدمان كاملاً متفاوت است. او مثل دختر كوچكی است كه تازه به دنیا آمده، كودكی بیش نیست، و هیچ‌كس نمی‌داند در بزرگی چه خواهد شد. علاوه بر این، در خانواده‌ای به دنیا آمده كه پیشاپیش مادربزرگی در آن وجود دارد و همه می‌گویند: «ما همه‌چیز را در مورد مادربزرگت می‌دانیم اما تو از كجا آمده‌ای؟ چه چیز جدیدی داری كه به ما بگویی؟ و اگر هم بد رفتاری كنی صاف می‌اندازیمت دور، چون اصلاً نمی‌دانیم كه تو حتی زنده می‌مانی یا نه.» مردم درست به همین شكل نمی‌دانند كه هنر چیدمان چیست؛ آن‌ها درك نمی‌كنند كه این دختر كوچك همیشه كنار ما بوده است.
من به تجربه فهمیده‌ام كه هیچ‌كس واقعاً نمی‌داند چگونه باید به چیدمان به چشم یك اثر هنری نگریست. عناصر فضایی چیدمان هم همان مسایل را ایجاد می‌كنند كه در نقاشی هست؛
اما این مسایل و مشكلات در نقاشی سال‌ها مورد مطالعه قرار گرفته‌اند: بومی كه آغشته به رنگ زرد است، بلافاصله به چشم چهره انسانی نگریسته می‌شود. اما وقتی مردم تركیب خاصی از نور و فضا را می‌بینند، تصور می‌كنند كه یا با مقوله‌ای معمارانه طرف‌اند یا با اتاقی كه بد رنگ‌آمیزی شده.
این قضیه مشكل‌تر هم می‌شود وقتی بدانیم كه منشا چیدمان‌ها در اروپای غربی و اروپای شرقی متفاوت بوده است. تا جایی كه می‌دانم، ریشه‌های چیدمان غربی در اتفاق‌ها(۳) و كنش‌ها(۴) نهفته است. نزد آن‌ها چیدمان در حقیقت بازمانده‌ی وقایع است كه در زمان منجمد شده، مثل چیدمان بویس(۵)، كونلیس(۶) و مرتز(۷) اما منشا چیدمان‌های اروپای شرقی در نقاشی نهفته است. در این‌جا بیننده درون نقاشی سقوط می‌كند، سفری به آن سوی قاب می‌كند و به دنیای نقاشی وارد می‌شود. چیدمان غربی به سوی شیئ جهت گرفته است؛ متوجه نمودِ اشیای مختلف، پس از كنشِ صورت گرفته است. اما چیدمان شرقی متوجه فضا است؛ ناظر به جوّ موجود در یك موقعیت خاص است.
وقتی نمایشگاه «جابه‌جا شدگی‌ها»(۸) را در ۱۹۹۱ در MoMA برپا كردم مردم می‌گفتند باید در ورودی هر چیدمان بگذارم كه مردم بدانند چگونه باید با آن برخورد كنند و آن‌ را ببینند. اما به نظر من مهم‌ترین چیز در مواجهه با یك چیدمان این است كه شخص به فضایی وارد می‌شود كه هیچ از آن نمی‌شناسد، نمی‌داند كجاست، و می‌باید خود بیاموزد كه چگونه با تخیل خود آن را درك كند و سامان بدهد. زمانی در مورد نقاشی مدرن نیز وضع همین‌گونه بود اما اكنون شگفتی و غیرمنتظرگی نقاشی مدرن دیگر به رسمیت درآمده و عادی شده است، اما شگفتی چیدمان هنوز برجاست. به عبارتی، آموختن چگونه نگریستن به یك چیدمان، می‌تواند به مردم بیاموزد كه چه چیزهایی را در نگریستن به نقاشی از یاد برده‌اند.
● شما به معمایی اشاره كردید كه پیش روی هر بیننده اثر هنری است: آیا معلومات مشخص و متقن به دست بیاورد و سپس به راه خود برود، یا خویشتن را در آن‌چه پیش رویش است، غرق كند؟ البته هر كسی اول وسوسه می‌شود كه اطلاعات را دریافت كند و برود؛ و آن‌چه به این رفتن كمك می‌كند، دقیقاً همان توضیحات و دستورالعمل‌هایی است كه همراه اثر ارائه بشود.
▪ وقتی چیزی را می‌خوانیم، یعنی نیازی به تماشا كردن نداریم. و اما اگر بخواهد خود را غرقه سازد؛ برای این كار متن‌های توضیحی به دردی نمی‌خورد؛ برای این كار باید تنها باشد و در تنهایی خود با اثر هنری رابطه نزدیك برقرار كند.
به نظر من اثر هنری پُر است از تله‌ها و پدیده‌های پنهانی كه بیننده باید از آن‌ها گذر كند. باور خامی وجود دارد مبنی بر این كه هنر گذشته دركش ساده بود، اما هنر امروز بسیار بَسته‌تر است و به سختی اجازه كشف شدن به ما می‌دهد. اما در واقع، نقاشی‌های كهن نیز به اندازه هنر امروزین دشوار و دور از دسترس‌اند؛ تنها تفاوت این است كه آن‌ها را بارها و بارها مورد مكاشفه قرار داده‌اند و اكنون برای كشف رمز آن‌ها روش‌هایی وجود دارد؛ گرچه هنوز هم بسیاری نكات پوشیده در آن‌ها هست. همین چند وقت پیش جلوی Las Meninas ایستاده بودم؛ و انگار در برابر صدها در بسته ایستاده‌ام.
● پس چیدمان می‌تواند نقاشی را نجات دهد نه این‌كه نابودش كند.
▪ قطعاً. در چیدمان مردم در واقع ایستاده‌اند و به نقاشی‌هایی نگاه می‌كنند كه خود آن‌ها را هم در برگرفته.
● پس شما این اتاق‌ها را طوری می‌سازید كه سرشار از شواهد حضور مردم‌اند؛ شخص می‌تواند به تنهایی درون آن‌ها قرار گیرد؛ نوعی از انزوا را تجربه كند، در حالی كه در اتاقی است كه پر از حضور دیگران است.
▪ بلی. به نظر گزاف می‌آید، اما درست مثل همان چیزی است كه در معبد یا مكانی مذهبی رخ می‌دهد. همگی با هم هستیم. و هر یك از ما احساس خوبی دارد، به خاطر وجود چیزی كه تحت نام آن گردهم آمده‌ایم.
● طنز موجود در وضعیت امروزی این است كه مردم در خانه روزنامه می‌خوانند، تلویزیون نگاه می‌كنند و كتاب می‌خوانند، و به موزه‌ها می‌روند تا تنها باشند. اندیشه همگانی‌شان در خلوت رخ می‌دهد و اندیشه خصوصی‌شان در جمع.
▪ دقیقاً. شخص به مكان همگانی می‌رود تا تنها باشد. و امور جمعی‌اش را در خانه انجام می‌دهد.
پی‌نوشت:
۱. Michael Fried
۲. Donald Judd
۳. Happening
۴. Jaseph Beuys
۵. Jonis Koonelis
۶. Mario Merz
۷. Dislocations
مصاحبه رابرت استار با ایلیا كاباكوف
منبع : دوهفته‌نامه هنرهای تجسمی تندیس


همچنین مشاهده کنید