چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

ناکثین، قاسطین و مارقین در نهج البلاغه


ناکثین، قاسطین و مارقین در نهج البلاغه
موضوعی كه قرار است به آن بپردازم، ناكثین، قاسطین و مارقین در نهج البلاغه است كه پس از معنی كردن اصطلاحات مذكور، به شرح و تفسیر هر كدام خواهم پرداخت.
۱) «ناكث» از ریشه «نكث» است كه به معنی نقض و شكستن و دور افكندن بكار می‏رود. مانند: نكث العهد نبذه. یعنی عهد خود را نكث كرد یعنی شكست و به دور افكند.
۲) «قاسط» از ریشه «قسط» بوده كه هم به معنای عدل و هم به معنای عدول و انحراف از عدل (دو معنای متضاد) بكار می‏رود. در اینجا معنای دوم اراده شده كه منظور، عدول از حق است.
۳) «مارق» از ریشه «مروق» است كه به معنی خروج و بیرون رفتن تیر از هدف آمده است. مروق از دین خروج از حدود مرزبندی شده دین است.
بنا بر این واژه‏های فوق چنین تفسیر می‏شوند: ناكثین: پیمان شكنان قاسطین: مانعین از حق تعیین شده مارقین: كسانی كه در طول راه از هدف جدا شوند و از آن دور افتند.
ناكثین، قاسطین و مارقین را امیر المؤمنین علی (ع) در خطبه «شقشقیه»، در پنج قسمت بطور مفصل بیان فرموده‏اند. قسمت آخر آن را برادر عزیز و محققمان استاددكتر مصطفوی در كتاب «الكاشف» تنظیم كرده‏اند. در آنجا ۱۹۰ اسم برای هر سه طائفه بیان شده است.
امام در خطبه مذكور می‏فرماید: «فلمّا نهضت بالامر»: همین كه من بپا خواستم و زمام حكومت را بدست گرفتم، «نكثت طائفهٔ»: گروهی پیمان خویش را شكستند و «مرقت اخری»: و طائفه دیگری كه به دین گرویده بودند ولی از كوته فكری و بینش سست و منش نا استوار، به حق پایدار نماندند و برداشتها و سلیقه‏های خود را بر ضوابط دین تحمیل كردند، و «قسط اخرون»: و دیگرانی هم حق تعیین شده را ادا نكردند و ستم كردند.
در اینجا لازم به تذكر است كه دامنه بحث ما وسیعتر از آن است كه در این وقت محدود بتوان حق مطلب را در باره ناكثین، قاسطین و مارقین ادا كرد، لذا به بیان خلاصه‏ای از این بحث می‏پردازیم.
از ۲۳۹ خطبه و ۷۹ نامه و ۴۸۰ حكمت موجود در نهج البلاغه، بیست خطبه، سه نامه و یك حكمت آن مربوط به ناكثین و سیزده خطبه، هفده نامه (كه پانزده نامه آن به معاویه نوشته شده) مربوط به قاسطین و دوازده خطبه و یك حكمت مربوط به مارقین است.
ناكثین، اولین كسانی بودند كه باب معارضه را به روی ولی اللَّه و خلیفه حق مسلمین باز كردند، كه در رأس آنها زبیر، پسر عمه پیغمبر (ص) و طلحه و همچنین عایشه همسر پیامبر هستند.
نخستین كسی كه بعد از قتل عثمان با امیر المؤمنین علیه السلام بیعت كرد، طلحه و بعد از او زبیر بود. ولی چرا همین طلحه و زبیر بیعت خود را نقض كردند در حكمت ۲۰۲، علت این پیمان شكنی چنین بیان می‏شود: نبایعك علی انّا شركاؤك فی هذا الامر.
ما دو نفر با تو بیعت می‏كنیم بشرط این كه در امر حكومت با تو شریك باشیم.
در جواب، حضرت چنین می‏فرماید: لا و لكنّكما شریكان فی القوّهٔ و الاستعانهٔ و عونان علی العجز و الأود.
نه، در حكومت نمی‏توانید شریك باشید ولی برای وقت و استعانت و جلوگیری از ناتوانی‏ها از شما كمك می‏گیرم.
امام سیاست‏باز نیست، كلام او صریح است، آنچه را كه در آخر باید گفت همان روز اول می‏گوید. طلحه و زبیر متوجه می‏شوند كه علی را نمی‏شمرد از مسیر منحرف كرد. به مكه می‏روند و با عایشه ملاقات می‏كنند عایشه جریان را می‏پرسد.
جواب می‏دهند كه یك عده سرگردان كه قدرت دفاع از خود را ندارند، اطراف علی را گرفته‏اند و ما هم برای تنظیم كار نزد تو آمده‏ایم.
باید سؤال كرد كه آیا مالك اشتر در حیرت است آیا عمار یاسر سرگردان است چرا به این سرعت همه چیز را عوض می‏كنید مگر دنیا و زینتها و زیورهایش باید این اندازه مؤثر باشد كه اعماق جان و كانون بینش و فطرت شما را پایمال كند احتمال نمی‏دادید بعدا در صفحه روزگار صدای شما را از گوشه مكه بشنوند و به قضاوت بنشینند الحق كسانی كه به علی بدبین بودند و خیانت كردند شما بودید.
علی (ع) در بصره در اولین ملاقاتش با طلحه می‏فرماید: خون شما بر من حرام است. براستی تو چه كردی و چه دیدی از من خون من بر شما حرام است. مگر با هم برادر نبودیم چرا عثمان را كشتید چرا مردم را به قتل عثمان تحریك كردید نه عمار و نه مالك، هیچكدام مقصر نیستند، بلكه این شما بودید كه عثمان را به این وادی انداختید و ابرار هم مجبور شدند قیام كنند.
تو زبیر، و تو طلحه این شما بودید كه ابرار را وادار به دفاع از حق كردید تا بپاخاستند و شد آنچه شد. ولی ای طلحه به تو می‏گویم مانند آن پیر زن احمق مباش كه ریسمانی تافته و دوباره آن را وا می‏تابد. بدان كه سرانجام روز حقی در كار است.
حضرت امیر (ع) علت رفتن طلحه و زبیر را به مكه می‏داند. لذا می‏فرماید: رفتن طلحه به مكه برای جوسازی است، زیرا او می‏داند كه اگر روزی محاكمه قاتلین عثمان شروع شود، اول شخصی كه باید دستگیر شود، خود طلحه است. او بیشتر از همه نسبت به خون عثمان حریص بود. لذا جوسازی می‏كند تا شاید مسأله شناخته شدن قاتل لوث شود ناكثین را بشناسید. با سابقه جوسازی آشنا شوید. واقف شوید به آنهائی كه جو را تیره و آب را گل‏آلود می‏كنند تا حق پوشی و حق كشی شود و به مراد خویش برسند، كه نرسیدند و نمی‏رسند.
حضرت امیر علیه السلام در خطبه ۱۷۳، مطلب را روشن می‏كند. می‏فرماید:
و اللَّه ما استعجل متجرّدا للطّلب بدم عثمان الّا خوفا من أن یطالب بدمه لأنّه مظنّته و لم یكن فی القوم احرص علیه منه، فاراد أن یغالط بما اجلب فیه لیلتبس الامر و یقع الشّكّ.
به خدا سوگند كه (طلحه) شتاب نكرده است در خونخواهی عثمان، مگر به این دلیل كه می‏ترسد از خود او خونخواهی كنند، زیرا مردم گمان می‏برند كه او یكی از قاتلان عثمان است. و در میان قاتلان عثمان، كسی حریص‏تر از طلحه به قتل او نبود. پس می‏خواهد با فراهم كردن لشكر به عنوان خونخواهی عثمان، مردم را به غلط اندازد تا امر مشتبه شود و شك در دلها افتد.
حضرت از طلحه می‏پرسد: مگر با من بیعت نكردی طلحه جواب می‏دهد: چرا، چون شمشیر بالای سرم بود بعدا، در جنگ، وقتی مروان به او تیر می‏زند، به غلامش می‏گوید مرا ببر. غلام، او را بر مركب نشانده به خرابه‏ای می‏برد. هنگام جان دادن، شخصی از آنجا عبور می‏كند. طلحه از او می‏پرسد: كیستی می‏گوید از هواداران علی. طلحه می‏گوید: جلو بیا، می‏خواهم با تو بیعت كنم تا بدون بیعت با علی از دنیا نرفته باشم آقای طلحه بیعت برای كار در جوانی است، برای فعالیت است، نه برای گورستان و نه برای شفاعت. حال كه كاری از دست تو ساخته نیست و دنیا برایت تاریك شده، بیدار شدی و شما عایشه همسر پیغمبر مگر شما نباید در خانه می‏ماندی مگر یك روز پیامبر (ص) نفرمودند كه كاش می‏دانستم كدام یك از شما زنان هستید كه سگان «حوأب» به رویش پارس می‏كنند عایشه خوب می‏دانی آن آقائی كه شترش را برای شما آورد، وقتی به او گفتی كه می‏شود در این راه با ما باشی و او جواب داد بله، من این راه را خوب بلدم.
وقتی آمدید، در راه از نام هر جائی می‏پرسیدی، تا این كه به جایی رسیدید، و پرسیدی كه اینجا كجاست گفته شد حوأب.
سگها پارس كردند، عایشه لرزید. گفت: وای بر من آن زن من هستم، حركت نمی‏كنم.
بیست و چهار ساعت توقف كرد. عبد اللَّه بن زبیر هر چه كرد او را به راه آورد، نتوانست. تا این كه گفت:النّجی النّجی، علیّ بن ابی طالب ورأكم. بسرعت زود باشید الان علی شما را می‏گیرد و هلاكتان می‏كند. آن وقت، عایشه بدون دقت، بدون مطالعه حركت كرد.تا اینجا با طلحه و عایشه، و اما زبیر: علی (ع) در ملاقاتش در بصره به او فرمود: به یاد می‏آوری كه با پیغمبر در «بنی غنم» می‏رفتی، من رسیدم. پیغمبر لبخندی به من زد و من هم به لبخندی جواب دادم. تو گفتی كه یا رسول اللَّه علی تكبر خود را از دست نمی‏دهد. پیغمبر فرمودند: آرام باشد علی متكبر نیست و تو ظالم، روزی با علی درگیر می‏شوی. ای زبیر یادت هست جواب داد: بله، و با سرافكندگی گفت: اگر این را قبلا به خاطر آورده بودم هرگز نمی‏آمدم. برگشت پیش عایشه. عایشه پرسید: جریان چیست گفت: من دیگر نمی‏جنگم، از زمانی كه خود را شناخته‏ام، هیچگاه در كار خود چنین سرگردان نبوده‏ام.
عالیجنابان شما سه نفر، هفده هزار نفر از مردم بصره و هزار و هفتاد نفر از یاران علی علیه السلام را در جنگ جمل به كشتن دادید ششصد نفر از مردم بصره را هم قبل از رسیدن علی (ع) به هلاكت رساندید. علاوه بر آن موی سر و صورت و ابرو و مژه‏های فرماندار بصره «عثمان بن حنیف» را كندید و تمام بدنش را كوبیدید، تا آنجا كه وقتی به حضور حضرت علی (ع) رسید عرض كرد: «آقا، ریش دار رفتم و بی‏ریش برگشتم».
شما كه یك سگ حوأب، متوحشتان می‏كند شما كه یك تذكر از خاطرات بنی غنم، شمشیر از دستتان می‏اندازد شما كه تا خبر آوردند عمار آمده است، زبیرتان گفت: «عمار اینجا نیست». گفتند: «عمار آمده». باز با دلهره گفت: «عمار اینجا نیست». بعد دو نفر را فرستادند تا مطمئن شوند. وقتی قطعی شد كه عمار در جنگ شركت دارد، لرزه بر اندامش افتاد آن قدر لرزید كه شمشیر از دستش به زمین افتاد. گفت: «چه كنم، حالا این قوم ستمگر او را می‏كشند».
تو كه با یك یادآوری، این گونه منقلب می‏شوی، چرا حدود نوزده هزار نفر از مرد را به كشتن دادی اما برخورد علی (ع) را ببینید: و انّ معی لبصیرتی، ما لبّست علی نفسی و لا لبس علیّ. (نهج البلاغه، خطبه‏۱۰).
من با بصیرت خود همراهم. نه خودم چیزی را بر خود پوشانده‏ام و نه از كسی، لبس و اشتباه برایم حاصل شده است.
روزهای اول جنگ جمل فرمود: «شما اول شروع نكنید». وقتی جنگ شروع شد، موقع كه یك نفر را كشتند، اصحاب خدمت علی (ع) رسیدند: «یا علی، یك نفر از ما كشته شد». گفت: «اللّهمّ اشهد». دوباره زدند و یكی دیگر را كشتند. باز عرضه داشت: «بار خدایا گواه باشد كه ما به خون مسلمین دست دراز نكردیم، ولی امروز به اذن تو شروع می‏كنیم. زره را بیاورید». پرچم را به دست فرزندش «محمد حنفیه» سپرد و گفت: «دیگر كار اینها تمام است، اینها بغی كردند، كسی كه شمشیر بغی و ستم بكشد، با همان شمشیر درو خواهد شد».
علی (ع) كار خود را انجام داد. بعد هم كنار جسد طلحه ایستاد و فرمود: طلحه، برای چیزی گردن كشیدی كه از آن تو نبود.
لقد اصبح ابو محمّد بهذا المكان غریبا. همانا ابو محمد (طلحه) در این مكان غریب شد و به غربت ماند (یعنی از همه چیز دور شد و همه ابن فضل و خیرات از او سلب گردید.) چه بود این مال و جاه دنیا كه تو را از دیارت، از دنیایت، از آخرتت، از انسانیتت، از شرفت، از بیعتت، از پیغمبرت و از خدایت جدا كرد.
تلك الدّار الاخرهٔ نجعلها للّذین لا یریدون علوّا فی الارض و لا فسادا و العاقبهٔ للمتّقین (قصص: ۸۳).
این مقام خطیر امامت و متمّم دین و مكمّل نعمت الهی است و بدون بیعت نمودن با امام، بازگشت به جاهلیت و روی كردن به شرك است. اهمیت مقام امامت و رهبری، آن گونه است كه به امام حسین (ع) می‏فرماید: «اسمع و اطع»: از او بشنو و اطاعت كن.
ناكثین را شناختیم. اما قاسطین: قاسطین كسانی هستند كه از همان اول، زیر بار بیعت علی (ع) نرفتند، در رأس آنها «معاویه» و «عمرو عاص» هستند و دیگر سرانی كه اطراف آنها جمع شده بودند. این گروه، از اول تسلیم نشدند. از اطاعت علی (ع) سرباز زدند و با او به ستیز برخاستند و در بین دشمنان اسلام هم چهره روشنی دارند. جز قیام كردن بر ضد اسلام‏كاری انجام ندادند. تا آخرین لحظه و تا آنجا كه در توانشان بود، به گستاخی ادامه دادند. این مطلب را علی (ع) در نامه‏های خود به معاویه روشن و واضح می‏نویسد: وقتی كارتان تمام شد، از روی اكراه و بی‏میلی وارد شدید. مهاجرین و انصار را طبقه‏بندی و دسته‏بندی می‏كنی تو را چه به دسته‏بندی مردان بزرگ، و اصلا تو را چه به این كارها تو فقط می‏توانی در باره عثمان سؤال كنی كه از ارحام تو است. تو را نمی‏رسد كه به كارهای دیگر وارد شوی.
نه تنها ما، بلكه همه دنیا در مقابل علی (ع) سراپا احترامند و همه باید قول و فعل او را به دیده تكریم بنگرند و قبول محض باشند. ولی یك چیز در دل و خاطر ما خطور می‏كند كه آخر چرا علی (ع) با معاویه مكاتبه می‏كند معاویه كیست و چیست اما كدام زبان است كه بتواند در مقابل مقامی كه سراپا عظمت است، جلال است، خلجان خاطره‏ها را بازگو می‏كند، سخن بگوید اینجاست كه باید بگوئیم این ما هستیم كه نمی‏فهمیم و باید همیشه خودمان را با مقیاس او بسنجیم و اگر دیدیم آنجا حركتی انجام شده و ما نمی‏فهمیم، خود را تخطئه كنیم.
حضرت (ع) در نامه آخری كه به معاویه می‏نویسد، جواب ما را می‏دهد.
می‏فرماید: و امّا بعد، فانّی علی التّردّد فی جوابك و الاستماع الی كتابك، لموهّن رأیی، و مخطئ فراستی.
من مردّدم، دو دلم از این كه به تو جواب بدهم یا نه نامه‏های تو را بخوانم یا نخوانم. از این كه با تو مكاتبه دارم، رأی خودم را سست می‏كنم و برخلاف زیركی خودم حركت می‏كنم (تو كسی نیستی كه نامه‏ات را بخوانم و جواب بدهم).
و ر جایی دیگر می‏گوید: روزگار مرا پایین آورد. این دنیا آن چنان سست رفتار است كه كار را بجائی رسانده كه حالا باید بگویند علی و معاویه علی را با معاویه كنار هم قرار دهند.
با این حال، علی (ع) خیلی بزرگوارانه رفتار كرد. فرمود تا آمدن «جریر» كه از جانب من برای مذاكره رفته مهلت بدهید، صبر كنید در رحمت را به روی مردم شام نبندید. تا وقتی جریر آن جاست، شما حركت نكنید، شاید هدایت یابند.
انّ استعدادی لحرب اهل الشّام و جریر عندهم اغلاق للشّام و صرف‏لاهله عن خیر ان ارادوه. (نهج البلاغه، خطبه ۴۳).
آماده شدن من برای جنگ با مردم شام با این كه جریر نزد ایشان است، بستن در به روی آنان است و موجب روی گرداندن آنان از خوبی است، اگر اراده خوبی كرده باشند.
وقتی جریر آمد، عرض كردند: «آقا زودتر جنگ را شروع كنید». علی (ع) فرمود: از مرگ باكی ندارم، چه مرگ بر من داخل شود یا من بر مرگ، برای من فرقی نمی‏كند. ولی مایلم كه اینها كمی به فكر بیفتند... شاید بیدار شوند و به روشنایی كه من برافروخته‏ام به راه آیند.
وقتی هم كه جنگ شروع می‏شود، می‏فرماید: مواظب باشید تا وقتی آنها شروع نكرده‏اند، شما شروع نكنید، تا حجت داشته باشیم.
هنگامی كه معاویه و اصحابش دشنام می‏دهند، حضرت امیر (ع) به اصحاب خود می‏فرماید: شما دشنام ندهید، معایبشان را بگوئید.
وقتی هم كه آب را می‏بندند، می‏فرماید: سختی و تأخیر را تحمل كنید، ولی اگر دست از جنگ نكشیدند، اول لبه عطشان تیغ‏ها را از شریان آنها سیراب كنید، بعد لبان تشنه خویشتن را.
بعد كه آب را پس گرفتند و خواستند مقابله به مثل كنند و آب بروی آنها ببندند، مولا فرمودند: شما این كار را نكنید، چون آنها مریض و كودك دارند.
آری جنگهای اسلام این گونه بوده است. وقتی تمام توصیه‏ها و پند و اندرزهای آقا امیر المؤمنین نتیجه نداد، فرمود: «حالا بزنید» زدند و هفتاد نفر اطراف ناقه عایشه، هفتاد قاری قرآن افتادند. فرمود باز بزنید تا ریشه فساد از بین برود.
و اصبر ما لم اخف علی جماعتكم، فانّهم ان تمّموا علی فیالهٔ هذا الرّأی انقطع نظام المسلمین (نهج البلاغه، خطبه ۱۶۸).
اگر به من صدمه برسد، اگر به من ظلم شود، من صبر می‏كنم. اما اگر بخواهید نظام مسلمین را از هم بپاشید، با آنها به جنگ برخواهم خاست.
این است كه اگر در نظام اسلامی بخواهند توطئه كنند، بر امت اسلامی‏واجب است كه برای حفظ نظام، بیدار باشند و طبق دستور قرآن رفتار نمایند.
آیهٔ اللَّه خزعلی‏
منبع : بلاغ


همچنین مشاهده کنید