چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


نگاهی به زندگی و آثار ریچاردرایت چاقو در زخم تازه


نگاهی به زندگی و آثار ریچاردرایت چاقو در زخم تازه
به گمانم، نخستین باری كه با نام «ریچاردرایت» آشنا شدم، هنگام خواندن «ادبیات چیست» ژان پل سارتر بود، در سال های نوباوگی و در هنگامه ای كه برای سركشیدن به هر هوای تازه ای، تاب و توانی بی مانند مرا به پیش می راند. از آن كتاب سخت و بزرگ، در آن روزگار جوشش و پویش و نماندن بر یك جا، چندان سر در نیاوردم. كمی هم از سختی و ناشناختگی دنیای اندیشه های سارتر بزرگ رم كردم. فیلسوفی بی مانند، از متن اندیشه و ادب جهان گشای فرانسه، با آن چشم های مهربان كژومژ، رخ به رخ نشسته بود و از ادبیات به گونه ای سخن به میان می آورد كه، من پابرهنه شهرستانی كناره های رودخانه خروشان الوند، درمی ماندم كه این مرد مهربان عینكی كژچشم، چرا چنین سخت سخن می گوید. دلم هم نمی آمد كه، كتاب را به كناری بیندازم و بروم به سوی كتاب های دیگر، كه در آن برهوت دوردست تنهایی و سرگردانی در آن تابستان های ماندگار و پایان ناپذیر، كم یاب هم بودند و اگر نبودند كتاب خانه های آن سامان، در آن سال ها، شاید من اكنون به جای نوشتن، سر از كارهای خوش یا ناخوش دیگری درمی آوردم. كتاب «ادبیات چیست»، را واژه به واژه تا به پایانش، خواندم. در «ادبیات چیست»، ژان پل سارتر، از داستان های ریچاردرایت، از جایگاه كارنامه هنری ریچاردرایت، با فروتنی، چنین یاد كرده است: «... وضع نویسنده بزرگ سیاه پوست، ریچاردرایت را درنظر بگیریم. اگر تنها وضع انسانی او را درنظر بگیریم، یعنی وضع مردی زنگی، از جنوب ایالات متحده كه به شمال كوچ كرده است، بی درنگ درك خواهیم كرد كه چرا او نمی تواند چیز بنویسد، مگر درباره سیاهان یا درباره سفیدپوستان «آن چنان كه در چشم سیاهان دیده می شوند.» آیا، می توان لحظه ای تصور كرد كه وقتی نوددرصد سیاهان جنوب آمریكا عملاً از حق رأی محرومند، ریچارد رایت بپذیرد كه زندگیش را صرف تفكر و تأمل درباره «حقیقت» و «زیبایی» و «نیكی جاودان» كند؟... اگر سیاه پوستی آمریكایی، قریحه نویسندگی در خود یافت، هماهنگ با آن، موضوع نوشته خود را هم یافته است: او، كسی است كه، سفیدپوستان را از بیرون، در وجود خود تحلیل می برد و هر كتاب او نشان دهنده «بیگانگی» نژادسیاه در بطن جامعه آمریكایی خواهد بود. اگر بخواهیم بیش از این بدانیم، باید خوانندگان او را در نظر بگیریم. ریچاردرایت، برای كه می نویسد؟... ریچاردرایت، نمی تواند در این اندیشه هم باشد كه، كتاب هایش را برای نژادپرستان سفید پوست ایالت «ویرجینیا» یا «كارولینا» بنویسد؛ یعنی كسانی كه تصمیم شان را از پیش گرفته اند و لای كتاب های او را باز نخواهند كرد؛ یا برای دهقانان سیاه پوست «لویزیان» و «می سی سی پی» كه سوادخواندن ندارند. و اگر خشنود باشد كه مردم اروپا، كتاب های او را پسندیده اند، باز هم واضح است كه هنگام نوشتن، نخست به فكر خواننده اروپا نبوده است. اروپا، دو رو است؛ ابراز خشم و نفرتش بی تأثیر و مزورانه است و از مللی كه هندوستان و هند و چین و آفریقای سیاه را به بردگی كشیده اند، انتظار زیادی نمی توان داشت. بنابراین ملاحظات، می توان خوانندگان ریچاردرایت را تعریف كرد: مخاطبان او، سیاه پوستان درس خوانده ناحیه شمال و آمریكاییان سفیدپوست با حسن نیت ]روشنفكران، دموكرات های چپ، رادیكال ها و كارگران سندیكایی...[. این سخن بدان معنی نیست كه، ریچارد رایت، از لابه لای این خوانندگان، همه ابناء بشر را در نظر ندارد؛ بلكه، برعكس، از خلال آنان، مورد نظرش، همه آدمیانند.
... دهقانان سیاه پوست بی سواد و زمین داران جنوب آمریكا، در پیرامون خوانندگان راستین و كنونی رایت، حاشیه ای از امكانات انتزاعیند: چه بسا كه بی سواد خواندن بیاموزد؛ چه بسا كه «پسرك سیاه» Black Boy]نام رمان جهان آشنای ریچاردرایت[، به دست لجوج ترین ضدسیاهان بیفتد و چشمان او را بازكند... خوانندگان سیاه پوست، فضای ذهنی رمان های رایت را تشكیل می دهند؛ به عبارت دیگر، برای او حكم درون نگری را دارند. كودكی یك سان، مشكلات یك سان، عقده های یك سان. آنان، منظور او را به یك اشاره، با تپش قلب خود، درمی یابند. رایت همان گونه كه می كوشد تا موقعیت فردی خود را، برای خود روشن كند، موقعیت خوانندگانش را هم برای آنان روشن می سازد. سیاه پوستان، در زندگی روزمره بی واسطه رنج می برند، بی آن كه كلماتی برای بیان رنج های خود بیابند. رایت، واسطه این زندگی می شود؛ كلماتی برای نامیدن آن می یابد و آن را به خوانندگانش می نمایاند: رایت، وجدان و آگاهی آنان است... كلماتی كه رایت، بر كاغذ می آورد، محتوی مفاهیم یكسانی برای سیاهان و سفیدان نیست... ریچارد رایت، چون نویسنده توده هایی از هم گسیخته است، توانسته است كه در عین حال، هم این گسیختگی را حفظ كند و هم از حد آن فراتر رود: یعنی، آن را مایه اثر هنری خود كرده است...»(۱)
ریچارد رایت، به سال هزار و نهصد و هشت مسیحی، در شهر «ناچژ»، یكی از آن شهرهای كناره می سی سی پی آمریكا، در خانواده ای دردمند و تهی دست، چشم به جامعه و جهانی پر از بیداد و نابرابری های نژادی - طبقاتی گشود. كودكی ریچارد، از هر گونه شادمانی های رهای كودكانه تهی بود. پیش از آن كه سالیان آموزش دبستانی او، رخ بنمایند، خانواده تهی دست و بی تكیه گاهش، از روی ناچاری به شهر ممفیس كوچید. چندی از این كوچ بی آینده نگذشته بود كه پدر، پای در جاده های گریز نهاد و زن و فرزند را در بی نوایی هولناكی، به جای گذاشت. مادر زحمت كش ریچارد، باید به هر دری میزد تا نانی به خانه بیاورد. آمریكای سفیدپوستان پول پرست، جایی برای آسایش تهی دستان سیاه پـوست نبود. مادر، رو به آشپزی برای این و آن برد تا هیولای گرسنگی را بلكه از فرزندانش اندكی دور براند. در آن روزهایی كه مادر سخت كار می كرد، ریچارد و برادرش، در كوچه ها و خیابان های ممفیس، سرگردان می ماندند و در بی پناهی خویش بار می آمدند و قد می كشیدند. كار سخت، به ناگهان تن درستی را از مادر گرفت و او را فلج و خانه نشین كرد. ریچارد كه در میانه بادهای سرد رنج و در به دری، اندكی درس خوانده و نوشتن را آموخته بود، در سال های دوازده - سیزده سالگی، دریافت كه می تواند نویسنده بشود. كم كم آموخت كه هم كاركند و درآمدی اندك داشته باشد و هم كتاب های گوناگون را، سیری ناپذیر، بخواند و بنویسد. شب ها، تا دیر هنگام، در كتاب خانه به سر می برد و بی امان كتاب می خواند. كتاب بهترین همدمش بود؛ سنگ صبوری هم بهتر از كاغذ نداشت. پس، دردمندی خویش را با كاغذ در میان می نهاد و از كتاب های گوناگون، توان و دانش پایداری می گرفت.
در آن هنگام، سیاه پوستان، نمی توانستند به هر كتاب خانه ای پای بگذارند؛ اما، مردی سفیدپوست، از سر مهربانی، كارت عضویت خویش را به ریچارد سیاه پوست داده بود، تا به كتاب خانه شهر برود و دریای كتاب های جهان را در نوردد. در نوباوگی، همه آرزوی ریچارد آن بود كه، پس اندازی اندك فراهم كند و خود و خانواده كوچكش را از گذران دردبار در پهنه جنوبی آمریكا، كه بیدادگاه نژادپرستان سفیدپوست بود، رهایی بخشد. چنین هم شد و آنها به شیكاگو آمدند. در شیكاگو، با لایه های تازه ای از گذران مردم آمریكای آزاد آشنا شد. بحران بیكاری و بی آرامی اخلاقی، مردم ژرفای جامعه را می آزرد. در آمریكا، پول خدایی می كرد. ریچارد نوباوه، به چشم خویش می دید كه بسیاری از مردم، پول دارهای آمریكا را با حسرت و حسادت و نیز تهی دستان آن سرزمین را با تحقیر و ترحم نگاه می كردند. آزار سیاه پوستان، در كنار گسل های طبقاتی میان مردم، جان ریچارد را هر دم ناآرام تر می كرد. او به راستی، می خواست نویسنده بشود؛ نویسنده ای كه می خواست زبان دردمندان دهان دوخته سرزمین سرمایه داران كلان باشد. نوشتن داستان های كوتاهش را، در آستانه جوانی آغاز كرد. نخستین مجموعه داستان های او، با نام «بچه های عمو توم»، به سال هزار و نهصد و سی و هشت مسیحی، چاپ و منتشر شد. این داستان های رئالیستی، چشم ها را به سوی خویش برگرداندند.
از آن پس، ریچارد رایت، در جایگاه داستان نویسی توانا و ژرف اندیش، بی امان به نوشتن پرداخت. رایت، رمان های بزرگ و دل نشینی چون «پسرك بومی»، «پسرك سیاه» و «شكم ماهی» را در كارنامه پربار خویش فراهم آورد و در جایگاه یكی ازبزرگترین داستان نویسان ستم ستیز و مردم دوست جهان خوش درخشید. نوشته هایش، به زبان های گوناگون برگردانیده شد و مردم بسیاری، دركناره های جهان، بازندگی مردم تهی دست و سیاه پوستان آمریكای مدرن لیبرال، آشنایی پیدا كردند. این داستان نویس توانا، در آمریكا ازدواج كرد و دارای دو فرزند دختر شد. او در سال هزار و نهصد و چهل و شش مسیحی، راه فرانسه را در پیش گرفت و در پاریس، در میان نویسندگان بزرگی چون ژان پل سارتر و لویی آراگون، جایی برای خویش پیدا كرد و دل بزرگانی چون سارتر را به دست آورد. نویسنده «بچه های عموتوم» و «پسرك بوم» تا پایان زندگانیش، بر بیداد و پلشتی تاخت و با چاقوی جراحی قلم خویش، زخم های تازه شونده جهان پر از ستم را شكافت و ژرفای بویناك آنها را به مردم كتاب خوان جهان شناساند. رایت، به سال هزار و نهصد و شصت و سه، در شهر ادبیات و فلسفه نو، در پاریس، جان سپرد و كارنامه ای پربار به جای گذاشت.
ریچارد رایت، بی گمان، یكی از تواناترین منتقدان جهان مدرن از جایگاه انسان های ستم دیده برده وار بود. او، زبان گویای ستم دیدگانی بود كه، سرمایه داری تنومند و جهان خوار آمریكا راباخون و استخوان های خویش، بر پای نگه داشتند و خود، دست آوردی نیافتند، مگر فرودستی نژادی- طبقاتی. بیداد و نژادپرستی زخم كهنه رنج آدمی را هماره، تازه نگه داشته است. كشتار سرخ پوستان در سرزمین مادریشان آمریكا به دست چپاول گران سفیدپوست اروپایی، كوچاندن ستمگرانه سیاه پوستان پهنه آفریقا به آمریكای اشغالی و آن گاه به بردگی كشاندن زنان، مردان و كودكان، خرید و فروش بردگان، لینچ سیاه پوستان، ربودن زنان سیاه پوست از خانه و كاشانه تنگ و تاریكشان، دزدیدن فرزندان خردسال سیاه پوستان از دامان مادران و از پناه پدران آنان، به كارگیری بردگان سیاه دركشنده ترین دشواری های آب و هوایی و در سخت ترین جاها، ساختن كشوری بر خاكستر گوشت و پوست و استخوان سرخ پوست ها به دست صدها هزار برده سیاه، سركوب و كشتار سیاه پوستان شوریده بر ستم سفیدپوستان و ترور پیشوایان و رهبران مذهبی، سیاسی و آزادی خواه سیاهان آمریكایی، همه از درون مایه هایی هستند كه می توانستند پایه آفرینندگی بسیاری از سخن سرایان و نویسندگان آمریكای مدرن و جهانیان باشند و چنین هم شد.
بزرگانی چون: مارك تواین، تئودور درایزر، جان اشتاین بك، ویلیام فالكنر، لنگستون هیوز، آلیس واكر، تونی موریسون، رالف آلیسون و ریچارد رایت هر كدام به اندازه توان هنری و از دریچه بینش سیاسی-اجتماعی خویش، لایه هایی از سیاه كشی آمریكایی را بازتابی جاودانه بخشیده اند تا وجدان های هماره زنده نسل ها دریابند كه، تمدن سرمایه داری امپریالیستی ایالات متحده آمریكا، از آن رو هرگز روی آرامش و نیك بختی را به خود ندیده، كه ستون ها و دیوارهایش با خون و استخوان سرخ پوستان و سیاه پوستان ساخته و پرداخته شده است. ریچارد رایت، یكی از بلندجاترین نویسندگان ادبیات مدرن آمریكا، داستان هایی در كارنامه اش دارد كه همچون چاقوی برنده یك جراح آشنا به دردها و زخم های هردم تازه شونده جامعه آمریكا، لایه و نمای بیرونی تمدن آمریكایی را بردارد و حقیقتی را، هماره، یادآوری كند كه پس از رایت نیز، بسیاری از سخن سرایان آمریكایی بازگویش كرده اند. داستان های ریچارد رایت هرگز در نم و باد روزگار نخواهد پوسید؛ نوشته های داستانی پرمهرش، كلاسیك شده اند؛ اما، از یادمان نمی روند؛ نباید هم برود. جهانیان، به هر بهانه ای باید نوشته های او را به زبان خویش برگردانند وبخوانند. او هشداردهنده زخم تازه شونده تباهی بنیادی آمریكایی است؛ همان تباهی مرگباری كه داستان نویس قرن بیست و یكم مسیحی آمریكا، جاناتان فرانزن نیز آن را چنین بازگو كرده است: «... در پنجاه سال آینده، نیز، در این كشور ]آمریكا[ هیچ چیز در آرامش نخواهد بود...(۲)»
مصطفی فعله گری
۱- ژان پل سارتر، ادبیات چیست، برگردان: ابوالحسن نجفی - مصطفی رحیمی صفحه ۱۱۶ و... ۲- ماه نامه «گلستانه»/ خرداد هزار و سیصد و هشتاد و چهار خورشیدی/ شماره شصت و پنج/ صفحه ۴۱
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید