جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


نگاهی به «خاک من کجاست؟»


نگاهی به «خاک من کجاست؟»
● خلاصه اثر
ماجرا از كودكی مهدی فرودی شروع می شود، او و دو خواهرش زینب و مریم در كنار مادر در شهر فردوس زندگی می كنند. به دنبال خشكسالی و قحطی آنها به شهر مشهد می روند. فعالیت های سیاسی مهدی نیز از دوره نوجوانی در همان شهر آغاز می شود. شروع به تهیه، تكثیر و پخش اعلامیه می كند. تظاهرات به راه می اندازد و به دنبال تهدیدات مدیر مدرسه و مداخلات او، دبیرستان را رها می كند. خواهرش مریم نیز در گروه ستاره اسلام كه مهدی سركرده آن است، فعالیت می كند. پس از انقلاب مهدی به همراه جمعی از دوستان و همسنگران پیش از انقلاب، به جبهه می رود و باعنوان فرمانده و دسته غواصان به خط دشمن می زند و به شهادت می رسد. پیكرش روی سیم خاردارهای آن سوی مرز می ماند و به وطن بازنمی گردد.
در «خاك من كجاست» نویسنده ماجرا را از سال های كودكی مهدی روایت می كند. هنگامی كه او حتی از مرگ پدر نیزچیزی درك نمی كند و روز مرگ او به التماس مادر، پیشانی مرحوم پدرش را می بوسد و شتابزده سراغ بازی با همسالانش می رود. توصیفاتی كه در رابطه با دنیای كودكی، قهر وآشتی ها و سنگینی و ثقل حوادث و حقایق زندگی برای باور كودكانه او ارائه شده است، بسیار باورمند به نظر می رسد.
● شخصیت پردازی
در برش های مختلفی از اثر، رفتارها و كنش های مهدی توصیف می شود و به نوعی شخصیت رحیم و مهربان او را به تصویر می كشد. آوردن كره الاغ كدخدا حسن پیش الاغ ماده تاشیرش بدهد. (كدخدا به واسطه قحطی و نبود علوفه كره الاغ را پس از به دنیا آمدن در میدانگاه دهساران رها كرده بود)، از آن صحنه هاست كه قدرت تصمیم گیری جسارت و مهربانی مهدی را توأمان نشان می دهد.
بخشیدن رختخواب ها و وسایل خانه به فقرا دادن سهم غذایش به فقیران گرسنه و علیل درحالی كه خود كودكی بیش نیست و هنوز شیطنت های كودكانه اش را نیزدارد. بعد از پیروزی انقلاب، گروهی از مبارزین قبل از انقلاب كه همرزم و همسنگر مهدی بودند، به نوعی از آرمان های خود فاصله گرفتند و دچار انحراف خط فكری شدند. به همین دلیل به دشمنی با او برخاستند. اتفاقاً یكی از این افراد را مأمور ترور مهدی می كنند. و او توسط نیروهای كمیته انقلاب اسلامی دستگیر می شود.
حس ترحمی كه «مهدی» بر جوان فریب خورده دارد و این كه در باورش نمی گنجد كه آن همه دوستی به كوهی از عداوت تبدیل شده باشد، در لابه لای سطور موج می زند و با واژگان به كاررفته در متن، قابل انتقال است. اما آن چه از این اتفاق، در ابهام می ماند این كه، مشخص نمی شود چرا نویسنده از بردن نام آن مرد اغماض می كند و تنها به اصطلاح سایه اكتفا می كند و او را این گونه می خواند!
در «خاك من كجاست؟» شخصیت پردازی روی شخص محوری و حتی دیگر اشخاص اثر به خوبی صورت گرفته و خواننده به راحتی با اشخاص آشنا می شود. لحظه شهادت «مهدی» حزنی بردل می نشاند. حال آنكه شهادت، نقطه اوج فرماندهان دفاع مقدس است، با همه اینها خواننده به قدری به او نزدیك شده كه رفتن او را نمی پذیرد و بر این داغ، دل می سوزاند.
صدالبته كه استفاده استادانه از واژگان نیز در این تأثیرگذاری و حس برانگیزی سهم مهمی دارد.
«باقر ]قالیباف[، گوشی بی سیم را روبه «نادر» گرفت و با چشم هایی سرخ و خیس گفت:
-بیا ببین چی می گن نادر!
«نادر»چهاردست و پا، پیش خزید و گوشی را گرفت. روی گوشی، دسته ای از موهای بور «باقر» چسبیده بود. «نادر» نمی خواست به چیزی فكر كند. نمی خواست بداند كه چرا باقر به موهایش چنگ انداخته و دسته ای از آن را كنده است. صدای لرزانی از گوشی می گفت: مهدی شهید شده... اون خیلی رفته جلو... بدنش روی یك سیم خاردار افتاده... از دست ما كاری ساخته نیست!... نمی تونیم بریم جلو، دستور چیه؟!
صدا قطع شد. همه اتاق ماتم گرفت. خیلی زود خبر در لشكر پیچید و حزنی سنگین بر همه جا نشست و آن میان، «نادر» جایی را جسته بود و آرام نداشت و بی قرار، سیگار می كشید» ص۲۴۹ هر فصل از اثر با حادثه تكان دهنده ای مثل دستگیری اعضای انقلابی یا كشته شدن یكی از آن ها به پایان می رسد و خواننده در اضطراب می ماند كه سرانجام حادثه چه شد؟ در فصل بعدی حادثه دیگری شروع می شود و موضوعی كه در فصل قبل، بی سرانجام مانده بود، در دل این فصل پی گرفته می شود و به اطلاع خواننده می رسد. در واقع با این شیوه فصل ها به نوعی به یكدیگر گره می خورند و جنبه رمان گونگی اثر، حفظ می شود. ضمن این كه كار به شكل روایتی و خطی و ساده پیش نمی رود. امجدی در «خاك من كجاست؟» از تكنیك های جدید داستان نویسی بهره گرفته و كاری قابل تامل را به قلم آورده است.
● عنوان اثر
عنوان كتاب كه بسیار هم كنایی و زیباست، از چرایی مرگ و زندگی و ابهاماتی كه پیرامون آن وجود دارد و در كودكی دغدغه ذهن مهدی بوده، برگرفته شده است. نویسنده با اشاره به خاطره ای از دوره كودكی شخص محوری كه پس از مرگ پدر او رخ داده بود، این اسم را برگزیده است. مهدی هنگام رفتن برمزار پدر می پرسد:
▪ «كجا میریم؟ خسته شدم!
▪ میریم سرخاك پدرت!
«مهدی» سمج شده بود و پا روی زمین كوبیده بود و گفته بود: «خاك پدرم؟! مگه اون خاك داره؟»
و «ننه» بی حوصله جواب داده بود: آره، آره، همه خاك دارن!
و «مهدی» حیران و آشفته پرسیده بود: - خاك تو كجاست؟
▪ من كه هنوز نمردم مادر جان!
▪ «پس خاك من كجاست؟!»ص۱۴
جمله پایانی این بند، آمادگی ذهنی شخصیت برای پرداختن به فلسفه حیات را نشان می دهد. جالب تر این جاست كه او در پایان اثر، به دل دشمن می زند و پیكرش به وطن باز نمی گردد تا او را دفن كنند و در واقع همین سئوال را در ذهن مخاطب ایجاد می كند.
]دكتر درخشان[ بعدها فهمید كه جنازه ی مهدی روی آخرین سیم های خاردار دشمن جامانده است و نشانی از او نمانده است جز پلاكش.ص۲۵۶
پاراگراف زیبایی كه سئوالات كودكانه مهدی از خاك و فلسفه مرگ در آن گنجانده شده در پایان اثر نیز تكرار می شود و بر ذهن مخاطب تلنگر می زند كه واقعا «خاك مهدی كجاست!» نویسنده با گره زدن صفحات اولیه اثر به پایان آن با یك تیر دو نشان زده است. ابتدا این كه توانایی خود را برای ایجاد طرح علی معلولی قوی به رخ خواننده می كشد و دیگر آن كه كار را تلطیف می نماید و خواننده را از مطالعه آن به لذتی معنوی و عمیق می رساند.
«امجدی» برای جا انداختن مطلب در ذهنیت مخاطب و رمزی كردن آن، بر جمله یا بندی تاكید و گاه آن را تكرار می كند. در ابتدای فصل شهر شلوغ می خوانیم «سال پنجاه و چهار، سال درگیری های پی درپی و دستگیری ها و شهادت بود».
در این جمله، اگرچه كلی گویی شده ولی بسیاری از مفاهیم مبارزه و شهادت انقلابیون در آن نهفته است. در سطر پانزدهم صفحه ۱۷۲ نیز همین جمله بی هیچ تغییر و كم و كاست، دوباره تكرار می شود.
● تاثیر حضور زنان در متن
با توجه به این كه شهید فرودی از شهدای استان خراسان به شمار می رود و در آن استان هنوز هم زنان، روابط اجتماعی محدودتری نسبت به تهران و یا برخی شهرهای بزرگ كشورمان دارند، در اثر حاضر، نقش زنان به خوبی آشكار است حضور آنان در تهیه اعلامیه، پخش آن، ارتباط با گروه ستاره اسلام كه مهدی، رهبری آن را به عهده دارد، به تصویر كشیده شده است. عمده ترین و پررنگ ترین تصویری كه از حضور زنان در اثر به میان آمده، تظاهرات آنان بر علیه كشف حجاب در میدان مجسمه است. البته این تظاهرات نیز با چند هدف، شكل می گیرد. مریم فرودی به همدستی شمسی (شمس الملوك مصطفوی) زنانی را به بهانه اعتراض به كشف حجاب، دور هم جمع می كنند و با شعار «الله اكبر و لااله الاالله» به طرف چهارراه خسروی راه می افتند. اما پلاكاردهایی را نیز با مضمون «ما خواهان آزادی زندانیان سیاسی هستیم» و «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» در دست می گیرند. و همین مسئله، موجب حمله ماموران شهربانی و ساواك مشهد به آنان می شود. در این صفحات، حضور زنان، بسیار پررنگ می شود. (ر.ك. به صفحات ۲۲۰تا ۱۹۵) ضمن این كه در صفحات پیش و پس از این نیز همین حضور، تایید می شود و به چشم می خورد. مریم به همراه لیلا مروتی و صفورا پارسا به روستاهای دورافتاده می روند و بین مردم فقیر و دردمند، آرد، لباس و گوشت تقسیم می كنند. ساواك آنها را دستگیر می كند و ادعا می كند كه آنها خرابكار هستند و به قصد جذب نیرو برای گروهك خود به روستاها سرك می كشند.
«امجدی» در تصویرسازی با واژگان، قلم توانایی دارد و با برخی از جملات تصویر ذهنی ماندگاری برای مخاطب می سازد.
«برای رفتن به آغل، هر دو، سرها را پایین گرفتند و از درگذشتند. گوسفند، باد كرده كناری افتاده بود و به سختی نفس می كشید. دهانش بازمانده بود. آن طرف تر، ته آغل «كد خدا حیوانی را با دست نشان داد و خندید و گفت: می شناسیش؟! رفیق قدیمی ات! پیر شده! ولی امروز می تونه با هاتون تا حجت آباد بیاد!»ص۹۸
در جمله های بالا، كوتاهی سقف آغل، وجود گوسفندان بیمار در آن و الاغی كه روزگاری مهدی، كره اش را نجات داده بود، بی هیچ اشاره مستقیمی برای خواننده وصف می شود. امجدی از آن گفته «آنتوان چخوف» كه: «اگر در داستانی، تفنگی را بر دیوارخانه ای توصیف كردی تا پایان آن داستان حتما باید از آن تفنگ، گلوله ای شلیك شود»، پیروی كرده است.
در ابتدای اثر (صفحات ۳۶ تا ۲۶) ماجرای زاییدن الاغ كدخدا در سال قحطی و كمك مهدی برای بازگرداندن كره اش از میدانگاه روستا را می خوانیم و در صفحه ۹۸ تنها با اشاره كدخدا و گفتن «رفیق قدیمی ات! پیر شده!» آن خاطره در ذهنمان تداعی می شود. این شیوه و پرهیز از مستقیم گویی، به كار صمیمت می بخشد و نشان می دهد كه مولف به شعور مخاطب حرمت می نهد و نیز كار را از بعد تكنیكی، قوی می نماید.
واژگان توصیفی در جای خود، خوش نشسته اند. خواننده با مطالعه بعضی فضاها خود را در آن احساس می كند «ننه آب رنگ گرفته ی دور سینی برنجی را توی تشتك مسی سرازیر كرد و دست به زانو از پای سماور بلند شد. بوی فتیله ی نیم سوخته پیچید توی اتاق» ص۱۴۷ با ایجاد حس همذات پنداری در مخاطب او را به عرصه داستان، كشانیده است. «وقتی كتابی از «دكتر» را به دست او می داد، می دید كه او یك شب تا صبح، توی حیاط بیدار می ماند و زیر نور چراغ، تا ورق آخر آن را می خواند و برای خود چیزهایی یادداشت می كند. پاچه ی شلوارش را تا زانو بالا می زد و روی لبه ی حوض می نشست و پاهایش را در آب می لغزاند و كتاب می خواند. این تصویر بیشتر شب های «مراد» بود» ص۱۶۸ این گونه توصیفات زیبا، علاوه بر این كه به اثر روح می بخشد، آن را در ذهن مخاطب، ماندگار می سازد.
نوشته جلیل امجدی سایه های بنفش
شمسی خسروی
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید