شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


هویت شناسی در داستان جنایی


هویت شناسی در داستان جنایی
نویسنده داستان جنایی باید همواره به شخصیت های داستان خود هویت مستقل اعطا كند و كاری كند تا صدای او توسط خواننده شناسایی و ثبت گردد، به گونه ای كه هر جا و در هر شرایط با گفتار آن شخصیت مواجه شد بلافاصله او را شناسایی كند. خلق شخصیت های داستان جنایی یعنی پیدا كردن صداهای خاص. صدای هر شخصیت را نباید به گفت وگوی میان شخصیت های داستانی یكسان دانست.
مخاطبان داستان های جنایی امروزه آنچنان در قید این نیستند كه به نوع لباس شخصیت ها، تفریحی كه می كنند و علایق فردی آن ها توجه كنند. بلكه آن ها بیشتر می خواهند به سخنان این افراد گوش فرا دهند و از لابه لای صداها به مسایل بیشتری پیرامون علل بروز جنایت و ماهیت انسانی دست یابند.
گاه دیده شده كه یك نویسنده خالق شخصیت های مختلفی در این عرصه است و در این میان گاه توانسته صدای یك شخصیت را تثبیت كند و گاه شخصیتی كلیشه ای ارایه كرده است. آگاتاكریستی در طی سالیان متمادی دو شخصیت كاوشگر به نام های «آقای پوآرو» و خانم «مارپل» را خلق كرد. در قیاس میان این دو تن مشخص شده است كه خانم مارپل علی رغم موقعیت و جنسیت خود با پوآرو بسیار متفاوت است.
خانم مارپل یك شخصیت باورپذیر و قابل اعتمادی است كه صدای خود را به دست آورده است. او یك بانوی پیر كنجكاو است كه در یك دهكده كوچك زندگی می كند. جالب این است كه این پیرزن به طینت و نهاد آدمی بسیار اشراف دارد و به خوبی می داند كه ماهیت بشر یكسان است و انسان ها در هركجایی كه باشند غالباً ماهیتی یكسان دارند. به همین دلیل با دانش به دست آورده خود خانم مارپل به كشف جرایم می پردازد. در این میان نوه او «ریموند وست» در پایان داستان دچار شگفتی می شود.
هركول پوآرو برعكس فردی غیرقابل باور است. او رفتارهای بسیار خاص دارد و در هر زمان و شرایط نمی توان رفتارش را پیش بینی كرد.
او به هوش خود متكی است و خود را فراتر از سایرین می داند، به همین دلیل دچار غرور بسیار زیادی است و گاه لحن تحقیرآمیز به خود می گیرد.
در این میان صحبت از سلول های خاكستری مغز همواره در داستان مطرح بوده. او در پوشیدن لباس بسیار وسواس دارد و بخش زیادی از وقت خود را صرف ظاهر خود خاصه سبیل خود می كند. حركات غریب او در مرحله نخست برای مخاطبان آثار جنایی فاقد جذابیت بوده است، چرا كه نمونه این شخصیت را در شرلوك هولمز هم دیده بودند. در آن زمان خوانندگان داستان های جنایی بلافاصله متوجه تقلید آگاتاكریستی شده و تشابهات میان پوآرو و هولمز را گوشزد كردند.
در واقع گاتاكریستی نتوانست به پوآرو صدای خاص اعطا كند تا این كه هنرپیشه برجسته انگلیسی دیوید ساچت با ایفای نقش پوآرو توانست به شخصیت یاد شده جذابیت دهد و صدای خاصی را برای او در نظر گرفته و تثبیت كند. در حقیقت ساچت با بازی خود توانست نقایص كار آگاتاكریستی را برطرف سازد و به نوعی شخصیت هركول پوآرو را بازآفرینی كند. داستان های مجید نوشته مرادی كرمانی با همین مشكل مواجه بود. در این اثر نیز نویسنده نتوانست به شخصیت مجید هویت اعطا كند و صدای مجید را تثبیت كند. پخش سریال این فیلم و نقش آفرینی هنرپیشه جوان این سریال عملاً باعث شد تا شخصیت مجید قوام یافته و مطرح گردد.
تعیین صداهای مختلف كاری ضروری و در عین حال سخت است. دو دوقلو ظاهراً یكسان هستند اما دارای بینش و دیدگاه متفاوتی با یكدیگر هستند.
در دوره معاصر برای خواننده دیگر مهم نیست شخصیت ها چه قیافه ای دارند، در چه خانه ای زندگی می كنند و به چه حرفه ای مشغول هستند. آن ها برعكس دوست دارند بدانند این افراد چه می گویند، به چه مسایلی می اندیشند و... اگر شخصیتی فاقد چنین صدایی باشد به عروسك خیمه شب بازی می ماند كه روی صحنه هیچ گونه استقلالی ندارد و تحت كنترل است.
البته نباید منكر این مساله شد كه شخصیت های داستانی تماماً دست پرورده نویسنده هستند و بدون حضور نویسنده خلق نمی گردند.
یك نویسنده با تجربه باید شخصیت های داستانی اش همچون یكی از والدین اعتماد به نفس و هویت بدهد و پس از آن آن ها را رها سازد تا در خلال رویدادهای مختلف به نقش آفرینی و فعالیت بپردازند. بر این اساس بهتر است شخصیت های داستانی طبق رابطه علت و معلولی عمل كنند و دست به كارهای غیرمنتظره و دور از ذهن بزنند.
این افراد می بایست از هویت مستقلی برخوردار باشند و خوب قوام یافته باشند تا زمانی كه به ساحت داستان وارد می شوند بتوانند درباره خود بنویسند.
دست یازیدن به این مقصود نیازمند زمان زیادی است و تمرین نویسنده را می طلبد. جا دارد هنگام طرح داستان جنایی جدای پی ریزی طرح یك جنایت و راه های مختلفی كه پلیس به سوی قاتل هدایت می شود به شخصیت سازی اصولی توجه خاص مبذول داشت. او حتی می تواند هفته ها به شخصیت های داستانی اش بیندیشد و او باید به خوبی این آدم ها را بشناسد و بداند اگر آن ها به حال خود رها شوند چه می كنند و چه عكس العملی نشان می دهند. آن چنان كه در زندگی واقعی نیز مردم هنگامی كه شناسایی می شوند عملكردشان به راحتی قابل پیش بینی است. البته این شگرد همیشه قابل اجرا نیست و جواب نمی دهد.
برخی نویسندگان داستان های جنایی برای انتخاب نام شخصیت های داستانی خود وسواس بیش از حد نشان می دهند به گونه ای كه تا نام مناسبی برای این افراد انتخاب نكنند داستان خود را شروع نمی كنند.
انتخاب نام های نمادین در دوره معاصر از رونق افتاده است. نویسنده باید در انتخاب نام شخصیت ها احساس راحتی كند و اگر نام خاصی برای فردی پیدا نكرد داستان خود را شروع كند. چرا كه بعداً او می تواند نام مناسبی برای شخصیت مورد نظر خود پیدا كند. در پی آن نویسنده در پی ایجاد رابطه منطقی میان شخصیت هاست معمولاً هنگام پی ریزی طرح داستان، حادثه و چینش رویدادها در كنار هم در مرحله بعدی صورت می پذیرد. نویسنده برای خلق یك طرح پایدار از همان ابتدا می تواند به طرح سوالات بسیار بپردازد اما باید به هر سوالی كه از او پرسیده می شود و یا به ذهنش خطور می كند جوابی منطقی و حساب شده بدهد.
سوالاتی چون علت وانگیزه قتل چیست؟ چه عواملی در پنهان ماندن قاتل سهیم هستند ؟... می تواند در این زمینه مفید واقع شود.
در داستان های جنایی غالباً حضور شخصیت های دست دوم بسیار ضروری است آن چنان كه بسیاری بر این باورند كه بدون حضور این افراد داستان های جنایی پیش نمی روند. در داستان جنایی در دو صورت سه شخصیت می بایست حضور داشته باشند. قاتل، مقتول و بازرس پلیس. در معدود داستان هایی دیده شده كه نویسنده تنها به حضور قاتل و مقتول اكتفا كرده و مساله دستگیری قاتل و مجازات در نظر او نبوده است.
به منظور ایجاد هیجان و حالت تعلیق نویسنده نیازمند حضور بازرس پلیس و سایر شخصیت های مختلفی است كه به او برای دست یابی به حقیقت كمك می كنند.
جدای از این اگر پلیس داستان یك تنه پیش برود و بدون یاری گرفتن از دیگران و بازجویی از مظنون ها قاتل را پیدا كند آن چنان داستان جذابی پدید نمی آید.
در عین حال كه رفتار منحصر به فرد او شباهت به آثار رمانس و شخصیت ها و قهرمانان رمانس پیدا می كند كه یك تنه برای نجات دلداده خود به جنگ با پلیدی ها می رفت.
در داستان های جنایی باید جدای شخصیت های دوم با سیل عظیمی از شخصیت های فرعی و حتی سیاهی لشكر مواجه گشت. این افراد در طرح داستان ضروری هستند و عامل پیشرفت داستان به حساب می آیند. این افراد می توانند شرایط را به گونه ای فراهم سازند كه افراد زیادی متهم به قتل شناخته شوند.
اگر نویسنده به پیشینه شخصیت های دوم داستان كمی توجه نشان دهد داستانش محكم تر و استوارتر خواهد شد. در چنین شرایطی خواننده بهتر می تواند پای صحبت این افراد بنشیند و بهتر قضاوت كند.
منبع : روزنامه جوان


همچنین مشاهده کنید