چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


معلم مهربان و جمعه های ذهن


معلم مهربان و جمعه های ذهن
ابیاتی از حكایت كنیز و پادشاه:
در میان گریه خوابش در ربود
دید در خواب او كه پیری رو نمود
گفت ای شه مژده حاجاتت رواست
گر غریبی آیدت فردا زماست
چونكه آید او حكیم و حاذق است
صادقش دان كو امین و صادق است
(نیكلسون، د ۱، ب۶۵ ۶۳)
مولوی علاوه بر مفاهیم روانشناسانه ای كه در مثنوی به طور دقیق و موشكافانه مطرح می كند، از روش های روانكاوانه بسیار پخته و موثر نیز برای تعلیم بهره می گیرد. یكی از این روش ها، طراحی گفت وگو، در قالب داستان و حكایت است. مولوی دانش آموز كلاس اول ابتدایی را درك می كند. بازیگوشی و سرخوشی و عدم تمركز و بی هدف بودن او را می شناسد. خستگی زودرس او را می فهمد. عاطفه مهرطلب و ذهن تسلط طلب شاگرد كوچولوی سر به هوای وابسته و ضعیف خود را می شناسد. مولوی می داند كه قرار است شاگرد نادانش، معلم را مال خودش بداند. تملك جاهلانه ذهن كودك طبیعی خود را می شناسد. به همین دلیل، داستان می بافد، جذبه می آفریند، می نوازد، می شوراند، به زبان كودكان می گوید، از كودكش فاصله می گیرد تا كشش ایجاد كند، به كودكش نزدیك می شود تا كوشش او را برانگیزد. نگاه كنید در همین داستان كنیز و پادشاه، چقدر دقیق، ترتیب حالات روانی بشری را نوبت به نوبت پیش می كشد، ببینید چقدر زیبا و موزون حركات هوشیار و ناهوشیار را با هم تبادل می كند و رقص نرم و سبك اندیشه را با عاطفه، چقدر هماهنگ و بی نقص مجسم می كند. همین چهار بیت ۶۵ – ۶۲ را مرور كنید. منحنی فراز به فرود را می توان به نرمی درك كرد: داستان به اوج حسی و هیجانی پادشاه می رسد: (برآورد از میان جان خروش)؛ تاثیر لغت خروش را بر خود ملاحظه كنید و سپس؛ (آمد بحر بخشایش به جوش) حال، بحر بخشایش را تصور كنید؛ خروش، حسی از ارتفاع و اوج گرفتن و یا چیزی از این دست را تلقین می كند، سپس بحر بخشایش جوشان، همان حس خروش را به سطح می كشاند، سطح دریا، ولی همچنان در جوش. این یعنی او در بیان خود، یكباره هیجان را به آرامش نمی كشد بلكه همانگونه سطح به سطح فرود می آید كه بشر عادی هیجان های خود را تجربه می كند؛ در اوج فریاد، از نا می رویم، می نشینیم ولی آرام نیستیم، می جوشیم، می سوزیم و درونی تر طلب می كنیم.
در میان گریه، خوابش در ربود...
تداعی معانی پی درپی و متصل و به هم پیوسته، در مثنوی، باعث شده است مراحل عواطف انسانی، آنقدر طبیعی و به قاعده در نظر گرفته شود كه باورپذیری آن هم خودآگاه است و هم ناخودآگاه، آنقدر طبیعی و به قاعده ما را برای خود بیان می كند كه اعتماد ما را یكپارچه در اختیار می گیرد. توصیف و توضیح بیشتر این تناسب ها در كلام و معانی مثنوی آنقدر مفصل، مشتاق و مجذوب كننده است كه خود به تنهایی زاویه ای متفاوت برای نگاه كردن به مولانا است و پرداختن به آن ما را از مسیر خود دور می كند. اما آگاه بودن به این جنبه، می تواند لذت مطالعه آن را بالا ببرد و موجب انگیزه استمرار مطالعه همراه با لذت و زیبایی و درك بهتر معانی شود.
به ابیات باز گردیم:
چون برآورد از میان جان خروش
اندر آمد بحر بخشایش به جوش
مولوی در بیت مترادف بیت بالا می گوید:
جان به حق پیوست چون بیهوش شد
موج رحمت آن زمان در جوش شد
گفتیم كه، براساس مثنوی، جان همان آگاهی است. آگاهی در مراحل متفاوت، آگاهی فردی، همان آگاهی جزئی است. آگاهی جزئی به حق می پیوندد، یعنی به عقل بی غبار، عقل كل، حقیقت بی نقص، آگاهی جامع و فراگیری كه ما به همه آن واقف نیستیم ولی آن در كار است. جان جزئی وقتی به جان جانان، به عقل كل می پیوندد، قطعاً از هوش می رود. از هوش رفتن یعنی خوابیدن ذهن. ذهنی كه فقط گذشته محدود را می تواند درك كند در اثر شدت و قدرت حضور، حضوری كه حاصل مراتب قبلی واقعیات بود، می خوابد و منفعل می شود. با خوابیدن ذهن نوبت تجلی حال، حقیقت نو و تجربه نشده اكنون با تمام امكانات تازه اش فرا می رسد. دقت كنید: ذهن، نماینده زنده ما آدمیان نیست!
● عبور دیگر
مثنوی معنوی، اثر مولوی، یكی از برجسته ترین آثار ادبیات تعلیمی ایرانیان، از جنبه های متعدد و متفاوت قابل توجه و تعمق است. مجموعه مطالبی كه در ستون راه گنج ارائه می شود، بخشی از تعالیم روانشناسانه مولوی را مورد توجه قرار می دهد.
حكایت اول از دفتر اول مثنوی متضمن نكات روانشناسانه ای است كه برخی از آنها را در مطالب پیشین مطرح كردیم. امروز، در ادامه، به چند بیت پی درپی می پردازیم كه مفاهیمی مستقل، ولی به هم پیوسته، متناوب، ولی متقابل را در خود مراقبت می كند؛ مراقبتی به دقت و امنیت، آماده تحویل و تبدیل به مفهوم بعدی به آگاهی دیگر.
ابیات موردنظر:
چون برآورد از میان جان خروش
اندر آمد بحر بخشایش به جوش
در میان گریه خوابش در ربود
دید در خواب او كه پیری رونمود
گفت ای شه مژده، حاجاتت رواست
گر غریبی آیدت فردا، زماست
چونكه آید، او حكیم حاذقست
صادقش دان كو امین و صادق است
(نیكلسون، د، ب ۶۵-۶۲)
این ابیات كه متضمن مفهوم متحرك و كارآمد دعا و اجابت بود. دعا و اجابت به عنوان بازوی آگاه فعل و انفعال درونی انسان كه آن را به پیله و پروانه تشبیه كردیم.
به بیانی دیگر، شكل گرفتن یك نیاز در آدمی و تحویل آن به اظهار كه به نوعی همان دعا می باشد و باز تحویل آن دعا به نیرویی قابل حركت، قابل تركیب و صورت پذیر كه همان اجابت باشد، جریان تبدیل پیله به پروانه را تداعی می كند. به این ترتیب كه نیاز به عنوان یك معنی زنده شكل می گیرد، جنین می شود، پیله می شود، در خود می پیچد، از تمام قوانین مرئی و نامرئی حقیقت تغذیه می كند، می بالد و تبدیل می شود، می زاید. وقتی صورت گرفت و دیده شد، چیز دیگری است، پروانه، پیله نیست. براساس تعالیم مولانا هر دعا، هر نیاز، حین برآورده شدن، باید از آدمی چیزی دیگر بسازد، ملاك اجابت، تغییر است. نمی شود ما همواره نیازی را احساس كنیم، دعا كنیم، طلب اجابت كنیم، اما جامد و بی تغییر باقی بمانیم. بدون تبدیل و تحول به سر بریم و طلبكار اجابت های حق و حقیقت باشیم. قانون اجابت و حكمت تغییر با هم پیوسته است. مولانا درباره این تحول و تبدیل اصطلاح بسیار دقیق، زیبا و گویایی یافته و خلق كرده است: او این مرحله را «منزل بی نقل» نامیده است.
هست می های سعادت عقل را
كه بیابد منزل بی نقل را
(نیكلسون،د ۴، ۲۶۸۹)
منزل بی نقل، یعنی آن مرحله ای كه پس از تبدیل شدن به چیزی، بازگشت به مرحله قبل آن ممكن نیست و شخص در تبدیل خود به آن مرحله، از خطر سقوط و بازگشت و تنزل ایمن می شود.
خود مولانا یك مثال ظریف مطرح می كند؛ تبدیل نیشكر به شكر. این تبدیلی است كه راه بازگشت ندارد. صحبت از حركت وضعی نیست. مثلاً حركت كردن از زمین به ارتفاعی بالاتر نیست. می شود پرید و بازگشت، می شود گامی به پیش و گامی به عقب برگشت، ولی شكر دوباره نیشكر نمی شود. پروانه دوباره پیله نمی شود، صحبت از حركت تبدیلی است.
هیچ آیینه دگر آهن نشد
هیچ نانی خرمن گندم نشد
هیچ انگوری دگر غوره نشد...
... شادی عقلی نگردد اندهان
(د ۴، ب۱۶۵۳)
پخته گرد و از تغیّر دور شو
رو چو برهان محقق نور شو
حال دریا زاضطراب و جوش او
فهم كن تبدیل های هوش او
(د ۱، ب ۱۲۸۶)
روان شناس ماهر و انسان شناس زیرك ما، مولوی، از فرمول تبدیل استفاده می كند و راز چگونگی اتفاق افتادن قبول خاطر را می گشاید؛ همان قبولی كه منجر به استقبال از وقایع زندگی می شود. این نكته را به همین شكل، با همین اشاره كوچك در اینجا داشته باشید تا در ابیات بعدی حكایت كنیز و پادشاه، آنجا كه داستان به استقبال میزبان از میهمان می رسد، اصل مهم قبول خاطر و ارتباط آن با اختیار، استقبال از قضا و قدر را در حد توان محدود خود بیان كنیم. اشاره كمرنگ اینكه، آنچه درباره تبدیل پیله به پروانه، نیشكر به شكر، آهن به آینه و... گفتیم، همگی نوعی تبدیل را توصیف می كنند كه در آگاهی بشر مقارن لذت قبول است. قبول به معنی پذیرش، به معنی درك كردن است. قبول به معنی استقبال، استقبال به معنی پیش رفتن و تركیب شدن است.
من گروهی می شناسم ز اولیا
كه دهانشان بسته باشد از دعا...
در قضا ذوقی همی بینند خاص
كفرشان آید طلب كردن خلاص
حسن ظنی بر دل ایشان گشود
كه نپوشند از غمی جامه كبود...
نیكلسون، (۳، ب۸۳-۱۸۸۰)
منبع : مرکز اطلاع رسانی خانواده شمیم


همچنین مشاهده کنید