پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


کجای این شب تیره، بیاویزم قبای ژنده ی خویش را


کجای این شب تیره، بیاویزم قبای ژنده ی خویش را
● نگاهی کوتاه به زندگی و تفکر نیمایوشیج
بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومه ی تاریک من
که ذره ای با آن، نشاطی نیست
و جدار دنده های نی به دیوار اتاق ام
دارد از خشکی اش می ترکد
چون دل یاران که در هجران یاران
قاصد روزان ابری، داروک!
کی می رسد باران؟
گرایش به دیدگاه‌ها و نگرش‌های «مدرن» اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در کشور ما، همراه و پا به پای تحولات اقتصادی و به ویژه با رشد نیروهای مولد، چندی پیش از«مشروطه» خود را نشان داد و سپس با خیزش انقلابی«مشروطیت»- که باعث شد تا جامعه از نظر فکری دچار تحول شود- رشد و نمو کرد و پس از پشت سر نهادن بسیاری موانع و دست و پنجه نرم کردن با نیروی ارتجاع، به دستاوردهای گوناگون و منحصر به فردی رسید که هنوز هم می تواند آبشخور جریانات اجتماعی و فرهنگی ما باشد و هست.
چرا که تحولات ایجاد شده بر مبنای جنبش«مشروطه»؛ تحولاتی رو بنایی نبودند که بگوییم جامعه‌ی ما بدین وسیله؛ تنها، قدمی به جلو برداشته و گامی فراتر رفته است، بل که «مشروطه» در دیدی کلی؛ مسبب دگرگونی‌ای اساسی در«ذهن» و«عین» جامعه شده و به تعبیری؛ باعث شد تا کشور ما، قدمی اساسی به سوی «مدرنیته» بردارد. چنین قدمی در دید نخست؛ شاید کم اهمیت قلمداد شود، اما وقتی به گذشته ی این کشور استبداد زده بنگریم، کشوری که هر دوره اش با دیکتاتوری مسلط ، رو به رو بوده، آن وقت بیش‌تر پی به اهمیت آن خواهیم برد.
واقعیت این است که مفهوم دیکتاتوری در کشور ما- به عنوان جامعه ای جهان چندمی و عقب مانده- قبل از این که «سیاسی» باشد،«ملی» است و به نوعی با روحیه‌ی ما آمیخته و آغشته شده. این سخن که«ما هر کدام، هیتلرهای کوچکی در ذهن‌مان پرورش داده و می‌دهیم» چندان هم، دور از واقعیت نیست.
بت‌های ذهنی هر کدام از ما، هنوز که هنوز است، مانعی جدی برای میزبانی مفاهیمی چون «مدرنیته»، «دموکراسی» ، «اصلاحات» و... محسوب می‌شود. این بت‌ها البته، خودشان را به اشکال گوناگونی چون«سنت»،«جهل»،«خرافه» و حتا «اعتقادات گاه کورکورانه» و«تقلیدهایی چشم و گوش بسته» نشان داده و می‌دهند که با رواج «مرشد» بازی‌ها و«مرید» پروری‌ها؛ آتش‌اش شعله‌ور و درنهایت، گیوتینی شده برای مفاهیم نو و مترقی!
درست همین جاست که می‌بینیم بعد از تحولات «مشروطه»؛ به سادگی «ارتجاع» باز می‌گردد، «مشروطه» شکست می‌خورد و «دیکتاتور»ها؛ چشمان‌شان دوباره- چون چشمان«آنوبیس»- به جام قدرت و استبداد خیره می‌ماند...!
در این میان؛ شعر و ادبیات نیز- از آغاز مشروطه- جای‌گاه ویژه‌ای پیدا کرده، مترصد بود تا به عنوان مهم‌ترین ابزار عینی فرهنگ جامعه، «دمکراسی ادبی» را تجربه کند. «نیما» به عنوان شاعری پیش رو و«هدایت» نیز تحت لوای نویسنده ای پیش رو، نام‌هایی جاودانه در عرصه ی ادبیات «ایران» اند که نام‌شان به حق در آسمان ادب پارسی می‌درخشد.
«نیما» راهی پیش روی شعر گذاشت که در مسیر آن؛«شاملو» ها،«اخوان» ها،«فروغ» ها،«سپهری» ها و ... توانستند به افق های تازه تری دست یابند. «هدایت» نیز؛افق‌های جدیدی را در آوردگاه ادبیات پدید آورد. در واقع نام این دو، از آن جهت بلند است که چشم به افق های دور داشتند و راهی نو را می جستند. اما پرسش این است که با وجود «بت های ذهنی» ناشی از ذهن عقب مانده، چه گونه چنین پروسه ای توانست راه رشد و تکامل را بیاغازد؟
آیا تنها، ناشی از ذهن پیش رو و خلاق این دو بوده یا این که عوامل دیگری در این پروسه تاثیر داشته اند؟
پاسخ به این پرسش و پرسش هایی از این دست، در جامعه ی ادبی و فرهنگی ما، نه تنها ضرورتی اجتناب ناپذیر دارد، بل که خلاء آن به شدت حس می شود و درست همین جا است که می بینیم حکومت‌های مستبد، همواره تلاش می کنند تا در تحلیل‌های شان، چنین پرسش هایی - یعنی پرداختن به عوامل به وجود آورنده‌ی پدیده های نو- کتمان بماند. از این رو تحلیل‌های آنان تنها، در«سطح» باقی می ماند. چرا که برای شان مسلم است پرداختن به «عمق» مساله، تبعات نگران کننده ای را در برخواهد داشت.
آن چه که در طول سال‌های اخیر، نه تنها در تحلیل شخصیت‌هایی مانند «نیمایوشیج» و«صادق هدایت» بل که در فرهیختگانی نظیر«احمد کسروی»،«محمد جعفر پوینده»، «محمد مختاری»، «مجید شریف» و صدها شخصیت دیگر و حتا در مورد پدیده‌های تاریخی نیز اتفاق افتاده، در واقع ناشی از همین دید زورمندانه و قدرت طلب و البته همراه با جهل و مردم فریبی است. برای همین دیده می شود که با گذشت حدود صد سال از«مشروطه» هنوز هم، بحث جامع و عمیق درباره‌ی این حرکت تعیین کننده از سوی فرهیختگان، در محاق توقیف و سانسور مانده یا در بایکوتی سیاسی فراموش شده است.
با توجه به این که منابع در دست‌رس و آن‌چه در پیرامون چنین تحولی، گفته می‌شود، به دلیل سانسور شدید، پراز اغتشاش و در برخی مواقع ممنوعه اعلام شده و حتا سایت هایی که به چنین تحلیل هایی دست می‌زنند، فیلتر می‌شوند و آن چه در دست رس است، نیز، در بسیاری موارد، چیزی جز وارونه گویی های سطحی نیستند که به درد همان ذهن سطحی نگر نویسنده‌های شان می‌خورد، چرا که به ویژه در شرایط اکنون، نه براساس واقعیت، بل بر مبنای خواسته‌های زورمندانه و توجیه «خود»؛ پاره ای از حوادث و وقایع- آن هم به ناقص- تحلیل می شود، نباید هم انتظار داشت که به راحتی بتوان در این میان، سره را از ناسره تشخیص داد و به تحلیل درست دست یافت.
با این حال کسانی که در طول تاریخ، همواره کوشیدند مسیرها را در هر دوره، از وجود تحجر و مانعی که خود را به شکل «سنت» و«تعصب» و«مذهب» نشان داده، پاک و هموار کنند، راه خود را در میان مردم باز کرده و خواهند کرد و کارشان البته دست مریزاد دارد.
به هرحال پرداختن به «مشروطه» به عنوان دوره ای که به نوعی رنسانس جامعه ما بوده؛ وظیفه ای است که بردوش همه ی ما سنگینی می کند. چنین وظیفه‌ای بی شک حکم می کند، حتا در نگاهی کوتاه به زندگی و تفکر شخصیتی چون «نیما» به عوامل و شرایطی که ذهن خلاق «نیما» را سمت و سو داد، هم چنین تحولات اجتماعی و فرهنگی ای که به سبب رشد اقتصادی، جامعه را به سطحی رساند که از نظر فرهنگی و تفکر، پایه‌های شعر کلاسیک، خواه ناخواه به افول گراید، پرداخت. چرا که این عوامل بودند که در شکل‌گیری ادبیات جدید و شعر مدرن تاثیر گذار بوده‌اند؛ نه صرفا «ذهن»‌های پدید آورندگان‌اش.
باید توجه داشته باشیم که با اسطوره سازی های صرف و مرده پرستی های سطحی- که در طول تاریخ این مملکت، به شدت رواج داشته و هنوز هم رواج دارد- و بدون توجه به چنین پارامترهایی، البته که نه تنها نمی‌توانیم به چه گونه گی شکل گیری و پدید آمدن«شعر» و یا ادبیات مدرن؛ یا دیگر مفاهیم نو و مترقی، پی ببریم، بل که هرگونه تحلیلی هم، ناقص و غیر علمی، در نتیجه مردود خواهد بود.
بی شک، پیش رفت و گسترش کوشش‌های تازه در راستای پدید آوردن ادب پویا و نو- و البته هر پدیده ی اجتماعی نو- در جامعه ای که تار و پودش با عوامل ایستا، سنتی و به شدت عقب مانده، شکل گرفته- عواملی که راه هرگونه رشد و تکاملی را بسته اند- بسیار غیرممکن می نماید. اما با نگاهی دوباره – و البته این بار اساسی‌تر- به تاریخ اجتماعی کشور ما به طور عام و تاریخ ادبیات به طور خاص، به ویژه پس از خیزش مردمی «مشروطه» به خوبی خواهیم دید که با وجود استبداد ذهنی، شرایط اجتماعی آن دوره، بستر آماده ای را برای پذیرش مفاهیم نو و مترقی فراهم ساخته است.
جنبش مشروطیت و تحولات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و فرهنگی، جریان های نوگرایی را به وجود آورد و آن ها را به حدی شتاب بخشید که دیگر پروسه‌ی محافظ کارانه از آن نوع را که در قبل از مشروطه وجود داشت، برنتابید. در این مسیر، ادبیات به طور عام و شعر به طور خاص نیز به عنوان ابزار مادی فرهنگ متحول شده در دوره‌ی مشروطه، راهی به جز تغییر و دگرگونی - چه در ساخت و چه در مضمون- نداشت. چرا که می دانیم ادبیات محصول شرایط دوره ی خود است. به تعبیری دیگر؛ هر دوره ای، ادبیات خودش را می‌پروراند.
«نیما» نیز به عنوان کسی که به خوبی ضرورت های جامعه اش را شناخت، برآن شد تا ناهمواری‌ها را هموار کند. ستیز«نیما» با گذشته گرایان زمان خود، اگرچه ستیزی تاریخی و بنابر تضاد های موجود بود، اما برای قلب حساس و دردمند او شکننده بود. ولی در نهایت، نشان داد که هیچ نیرویی نمی‌تواند مانع و سدی در برابر تکامل پدیده‌های تاریخ شود و تاریخ به هر طریق ممکن، راه خود را در پیش گرفته و خواهد گرفت. از همین رو است که می نویسد :« در هیچ جای دنیا، آثار هنری و احساسات نهفته و تضمین شده درآن، عوض نشده‌اند مگر در دنباله‌ی عوض شدن شکل زندگانی‌های اجتماعی.» و خودش چنین تغییری را کاملا حس کرده بود و همین ضرورت نمی گذاشت از پای بیفتد و راه اش را ادامه داد.
● نیما، درآورد گاه جهان
«علی اسفندیاری»(نیما یوشیج) از پدری خان زاده؛ به نام «ابراهیم» و مادری فرهنگ دوست به دنیا آمد. او تا دوازده سالگی در میان قبایل کوهستانی و چادر نشین و در متن آوردگاه زندگی به سر برد و درس ها آموخت. پدر، کشاورز و گله دار بود و بنا به رسم، سوار کاری و تیراندازی را به پسرش آموخت. مادرش اما، به فرهنگ و هنر علاقه داشت. ادب پارسی را می‌دانست و در گفت و گوهایش از حکایات هفت پیکر«نظامی» و غزلیات «حافظ» مثال می آورد وهم چنین پسرش را تشویق می کرد تا این ها را بیاموزد.
«علی» خود در مورد کودکی‌اش می‌گوید:« زندگی بدوی من، در بین شبانان و ایلخی بانان گذشت که به هوای چراگاه به نقاط دور، ییلاق و قشلاق می‌کنند و شب، بالای کوه‌ها، ساعات طولانی با هم به دور آتش جمع می شوند.
از تمام دوره ی بچگی خود، من به جز زد و خورد های وحشیانه و چیزهای مربوط به زندگی بچگی خود، کوچ نشینی و تفریحات ساده ی آن‌ها، در آرامش یک نواخت و کور بی خبر از همه جا، چیزی به خاطر ندارم. در همان دهکده که من متولد شدم، خواندن و نوشتن را نزد «آخوند» ده یاد گرفتم. او مرا در کوچه باغ ها، دنبال می کرد و به باد شکنجه می گرفت. پاهای نازک مرا به درخت های ریشه و گزنه دار می بست، با ترکه‌های بلند می‌زد و مرا مجبور می‌کرد به از بر کردن نامه‌هایی که معمو لن اهل خانواده‌ی دهاتی، به هم می‌نویسند و خودش آن‌ها را به هم چسبانده و برای من طومار درست کرده بود.»
او از سال ۱۳۰۰ نام «نیما» را برای خود برگزید که نام کوهی است در«مازندران». به این ترتیب از همان ابتدا، انگار می‌خواست بگوید که چون کوه در مقابل سنت های کور اجدادی خواهد ایستاد.
«وقت است که نعره‌ای به لب آخر زمان کشد
نیلی بر این صحیفه بر این دودمان کشد
سیلی که ریخت خانه‌ی مردم زهم چنین
اکنون سوی فرازگهی سرچنان کشد
برکنده دارد این بنیاد سست را
بردارد از زمین هر نادرست را...»
اما عشق، خیلی زود به سراغ اش آمد. اگرچه این عشق، طلیعه‌ی حیات شاعرانه‌ی او گشت، اما ناکام گسست و باعث دل‌گیر شدن«نیما» و آزردگی روح حساس‌اش شد که بعد‌ها به همراه عشقی دیگر و این بار عشقی وحشی در میان قبایل کوهستانی به سرودن افسانه منجر شد . افسانه ی «نیما» لبریز از عشقی سرشار، اما به شدت فردی است.در بهار سال ۱۳۰۵ دردی جان سوز به سراغ‌اش آمد که آغاز این درد از دست دادن پدر بود. غم فراق او و به دنبال‌اش آغاز سرپرستی خانواده، به عنوان فرزند ارشد، باعث شد تا به مسایل، جدی‌تر نگاه کند. در همین سال بود که با «عالیه جهانگیر» ازدواج کرد و با او زندگی مشترکی را آغازید.«عالیه» از آن جا که توانست با شکیبایی بی‌نظیری، بسیاری از مسایل و مشکلات زندگی را- نه صرفا با یک شاعر، بل که با یک نابغه‌ی شاعر- تحمل کند، به حق در طول تاریخ ادبی کشور ما، مطرح است. همان طور که بعدها «آیدا» همسر زنده یاد « احمدشاملو» نیز چنین جای گاهی را به خود اختصاص داد.
«نیما» از سال ۱۳۰۹ به «آستارا» رفت و در دبیرستان «حکیم نظامی» آن جا به تدریس ادبیات فارسی پرداخت. اما دو سال بعد، به «تهران» بازگشت و شعر و زبان شعر را بررسی کرد تا بتواند به دستاوردهای جدیدی برسد. او در سال ۱۳۱۸عضو هیات تحریریه‌ی «مجله ی موسیقی» شد و تا سال ۱۳۲۰ به کار در این مجله ادامه داد. ارزش احساسات اثری است یگانه که از او در این مجله به یادگار باقی مانده است.
به دنبال کشمکش‌های پدیده‌های نو و کهنه که ذکرش رفت و مدتی قبل از مشروطه آغازید، همواره کسانی در شعر فارسی نظرهای انتقادی، از نظر فرم و محتوا داشتند. لذا قبل از«نیما» بودند نام آورانی که می‌توان آن‌ها را به عنوان پیش گامان شعر معاصر«ایران» نام برد. کسانی چون«میرزا تقی خان رفعت»،«ابوالقاسم لاهوتی» و بانو«شمس کسمایی» و... که درپی ریزی شالوده‌ی شعر معاصر دخالت داشتند. از این رو پدید آمدن شعر مدرن را نمی‌توان به طور مطلق، منحصر به یک فرد دانست. بل که دگرگونی‌های کیفی شعر، از سوی تعدادی از شاعران بود که باعث فرآیندی جدی به سوی یک تغییر اساسی شد و در نهایت به «نیما» رسید و او هم با آگاهی و خلاقیت‌اش به آن شکل داد و به طور اساسی به آن پرداخت.
دراین میان اما،« نیما» کاری سترگ انجام داد. چرا که از نظر زبان و ترکیب واژها، آثاری جاوید به یادگار گذاشت. او در بهترین شعرهایش با واژه‌ها، به عنوان پدیده‌ای کاملا زنده - که به سبب همین زنده بودن‌اش تاریخی هستند- فرهنگی دیگرگونه ساخت. ارزش کار «نیما» در دیالکتیکی نگاه کردن به واژه‌ها و درنهایت به شعر است. چنین نگاهی است که بینش جدیدی، به همراه تفکری جدید می آفریند و هرگونه نگاه انتزاعی، کهنه و پوسیده‌ی گذشته را طرد می کند.
«نیما» در اسفند ۱۳۰۰ با سرودن قصه‌ی رنگ پریده، خون سرد در عرصه‌ی ادب نوین، نوع زیبایی شناسی نوینی را ابداع کرد. این کتاب، به عنوان نخستین دفتر شعر«نیما»، با سرمایه ی شخصی در سی صفحه منتشر شد.
من ندانم با که گویم شرح درد
قصه ی رنگ پریده ، خون سرد!
«نیما» در سال ۱۳۰۱ با انتشار افسانه‌اش، در چند شماره‌ی پیاپی مجله‌ی قرن بیستم «میرزاده‌ی عشقی»- که از تندروترین و بی‌پرواترین نشریه‌ی ادبی سیاسی آن روزگار بود- در واقع سنگ بنای شعر نوین «ایران» را گذاشت و می‌نویسد:«این ساختمان که افسانه من در آن، جا گرفته است و یک طرز مکالمه‌ی طبیعی و آزاد را نشان می‌دهد، شاید برای دفعه‌ی اول، پسندیده‌ی تو نباشد و شاید تو آن را به اندازه‌ی من نپسندی... اما یگانه مقصود من، همین آزادی در زبان و طولانی ساختن مطلب بوده است. به علاوه انتخاب یک رویه‌ی مناسب‌تر برای مکالمه، که سابقا هم مولانا محتشم کاشانی و دیگران به آن نزدیک شده اند.»
به این ترتیب کار سترگ «نیما» آغازید. در سال ۱۳۰۵ با سرمایه‌ی شخصی مجموعه‌ی خانواده‌ی سرباز را منتشر کرد. از سال ۱۳۰۷ تا حدود ۱۳۱۶ مشکلات زندگی، تاثیراتی در روند شعر«نیما» به وجود آورد. به هرحال درک تاریخی «نیما» او را به اجتناب ناپذیر بودن تغییرات اساسی در شعر فارسی با وجود مصایب و مشکلات پیش رویش ثابت قدم کرده بود. او از سال ۱۳۱۸ به بعد، طی سلسله مقالات بسیار مهم‌اش تحت نام ارزش احساسات دریافت‌اش را تئوریزه کرد و در«مجله‌ی موسیقی» به چاپ رساند.
چیزی که هست، گاه کشفی تاریخی در دوره‌ی زمانی خاص، نابغه‌ای را می‌طلبد. پس از آن، ابزار کشف شده مورد استفاده همگان قرار می‌گیرد. از این رو مسلم است که تکامل شعر معاصر در دوره‌ی بعد از«نیما» نمی بایست متوقف شده اعلام شود؛ بل که باید به ضرورت نگاه به دگرگونی‌های اساسی و تاریخی، شاعران بعد از«نیما» را نیز بررسی کرد.
«نیما» با قلبی دردمند و رنج کشیده در سیزدهم دی ماه ۱۳۳۸ عطای همراهی معاصران را به لقای شان بخشید و روی در نقاب خاک کشید تا بسیاری از مرده پرستان، بلافاصله بعد از مرگ‌اش به بلند کردن نام‌اش بپردازند.
کیوان باژن
منبع : ماهنامه ماندگار


همچنین مشاهده کنید