پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا


مردی از جنس هنر


مردی از جنس هنر
برتولت برشت «در قاب عكس ها ولابه لای كلمات» عنوان كتابی است كه ماكس فریش و ورنر هشت آن را نگاشته اند. جاهد جهانشاهی نیز آن را ترجمه كرده است. این كتاب به زندگی و عقاید برشت می پردازد. در معرفی كتاب آمده است، برشت توانست با نگرشی نو به هنر و اندیشه قرن بیستم تأثیری ژرف نهاده و بویژه جهان تئاتر را متحول كند.
گردآورندگان این اثر تلاش كرده اند تأثیرگذاری برشت در زمینه های فلسفه، شعر، داستان، كارگردانی ونقد تئاتر را بازتاب دهند. مقدمه ماكس فریش یكی از گردآورندگان وجهانشاهی (مترجم اثر) را در این كتاب می خوانیم:
آپارتمان برشت در زیر شیروانی یك خانه قدیمی مشجر واقع شده بود. ما در مطبخ؛ جایی كه همسرش قابلیت های ناشناخته خود را رو می كرد، یا در راهرو كه كفپوش نامناسبی همچون تمام منزل داشت - چیزی تحریك كننده و گذرا- غذا می خوردیم، بعد راهی زیر شیروانی دیگر با دیوارهای شن پاشی شدیم، طوری كه برای عبور از زیر طناب رخت های شسته باید كمر خم می كردیم و برای نوشیدن قهوه تلخ سرانجام از اتاق كار او كه پنجره ای زیبا به سوی دریا و كوه های آلپ داشت سردرآوردیم، كه البته این پنجره توجه برشت را به خود جلب نمی كرد، او هم پنجره را زیبا می یابد، چرا كه باعث روشنایی است. اتاق شباهتی به كارگاه دارد: ماشین تحریر، صفحات كاغذ، قیچی، جعبه های كتاب و روزنامه ها روی مبل جای گرفته اند؛داخلی، انگلیسی، آلمانی، آمریكایی. هرازگاهی بخشی از روزنامه ها جدا می شود و درون پرونده ای جای می گیرد. روی میز بزرگ چسب با قلم مو، عكس های فراوان، تصاویر صحنه از اجرایی در نیویورك را می بینیم، برشت از «لافتون» تعریف می كند، در فاصله ای كتاب ها؛ كتاب هایی كه به كار كنونی تعلق دارند، مكاتبات «گوته» و «شیللر»، برخی از آن ها را كه به موضوع دراماتیك و حماسه مربوط می شود، از رو می خواند. آن طرف تر رادیویی جا گرفته، جعبه سیگار برگ، مبل ها، انسان را وامی دارد تا سیخ بنشیند، جاسیگاری را روی كفپوشی از چوب صنوبر قرار می دهم. روی دیوار
روبه رو یك اثر نقاشی چینی كه جمع می شود، ولی اكنون باز است، آویخته اند. وسایل جملگی طوری هستند در ۴۸ساعت می توان راهی سفر شد.
سپس موقع آن می شود كه راه بیفتیم. برشت كلاه كپی و دیگ شیر را برمی دارد و دیگ را باید جلو در خانه قرار دهد. برشت به شكلی بس نادر بی حوصله است، به حركات و اشارات بسنده می كند و بعد احترامی از صمیم قلب. اگر دوچرخه همراهم نباشد تا ایستگاه راه آهن همراهیم می كند، منتظر می ماند تا سوار شوم. مختصر دستی تكان می دهد. سپس دستش را پنهان می كند، بی آنكه كلاهش را بردارد. با گام های نه چندان بلند ولی نرم، بی آنكه توجه مردم را به خود جلب كند سریع ایستگاه راه آهن را ترك می كند - برای این كه جلب توجه نكند كمتر دست هایش را تكان می دهد و همواره با سری خمیده كلاه را تا روی پیشانی می كشد، گویی می خواهد سیمای خود را پنهان كند، نیمی شریك جرم و نیم دیگر خجالتی. اگر او را همین طور نظاره كنیم بی شباهت به یك كارگر نیست، كارگر آهنگری، ولی برای كارگر بودن فاقد نیروی جسمانی است، خیلی ظریف و بسیار هوشیارتر از آن كه یك روستایی باشد، به طور كلی برای بومی بودن خیلی پرتحرك است. پنهان و هوشیار، یك عابر كه راه آهن های بی شماری را ترك گفته و خیلی محجوب برای مردی جهانی، خیلی آگاه برای آموزش دادن و بسیار دانا، تا ترسی به خود راه ندهد، یك بی وطن، مردی با اجازه اقامت های محدود. عابر عصر ما، مردی به نام برشت، یك فیزیكدان، یك شاعر به دور از عطر كندر...
برشت در جمع اشخاصی كه شناختی از آنها نداشت - اغلب آنها را جوانان تشكیل می دادند و همه در خانه برشت ملاقات می كردند و به ندرت در رستوران قرار می گذاشتند، جایی كه افراد غیرمجاز نیز می توانستند به گفته ها گوش فرادهند - دوست داشت یكی از كم حرف ترین هایی باشد كه مقدم بر همه سر صحبت را باز می كرد: مشكل حساس گرد هم آیی های كوچك، ولی نه مشكل اصلی، بدون سرور و شادی، همواره موضوعی مركز صحبت ها قرار می گرفت. به خاطر نمی آورم كه برشت بی مقدمه شروع به تعریف كرده باشد. برای دادن مواد خام چندان رغبتی از خود نشان نمی داد. موضوع را به درازا نمی كشاند و دست كم با گفتن لطیفه صحبت را جمع و جور می كرد و اگر لطیفه ای را برای بار اول تعریف می كرد می كوشید تا كامل تعریف كند، خیلی به ندرت برای ترسیم مطلبی احساس نیاز می كرد. برشت اشعار افسانه ای می سرود وبا كشفیات همگام می شد، ولی هرگز به یاد ندارم كه غرق در شوخی گشته و از محدوده خارج شده باشد و وقت را به بطالت بگذراند، ولی آنچه را كه سرایندگان اشعار افسانه ای نمی توانستند، او می توانست: گوش دادن همراه با تشویق و دور از حسدورزی، تا جایی كه مطلبی گزارش می شد نیازی نمی دید چیزی بگوید و یا ابداً چیزی نمی گفت: انتقاد او از موارد، به گوینده موضوع برمی گشت. شنوندگان بیش از این كه به سخنرانی گوش دهند، به برشت شنونده دقت می كردند.
ناگهان در دیدار بعدی باز چهره او حالت زندانیان راتداعی می كرد: چشمان گرد و كوچك در جایی از صورت مسطح، همچون پرنده ای با گردن برهنه. با این وصف می توانست خیلی سرزنده باشد. چهره ای هراس انگیز: اگر انسان برشت را نمی شناخت شاید چهره ای نچسب، كلاه كپی و ژاكت: گویی از «دسو» گناهكار به عاریت گرفته است و تنها سیگار برگ را با اصالت روشن می كرد. اردوگاه نشینی با سیگار برگ، باید یكی شال گردن ضخیمی به او هدیه می كرد. دهانش تقریباً فاقد لب بود، انسانی تمیز، كه فقط ریشش را اصلاح نكرده بود، نه ولگرد بود و نه آس و پاس. فقط خاكستری به نظر می رسید . راه رفتن او: شانه های آویزان، سر او كوچك جلوه می كرد. كوچك ترین شباهتی به كاردینال و كارگر نداشت. به طور كلی برشت هیچ وقت شباهتی به كارگر نداشت، این اشتباهی بود كه از لباس هایش ناشی می شد،این «كاسپارنهر» بود كه بیشتر به صنعتگران یا نجاران شبیه بود: با كله ای كه بیشتر می توانست به اندازه پایه های كلیسای رومی باشد تا یك كاردینال قابل رؤیت. ولی اكنون همانطور كه گفتم، كاردینالی در بین نبود و انسان كنار برشت راه می رفت و او مثل آدمی علیل دستپاچه به نظر می رسید. از چیزی شكوه نمی كرد، برعكس برای شهرت «گیزه» تلاش می كرد. ما در كافه شرق كه امروزه دیگر وجود خارجی ندارد، رو به روی میز خالی میهمانان دائمی، با آرایش دانشجویی و پایگاهی نامطمئن، غذا خوردیم، به حال یك بازیگر چه فرق می كند؟ انسان فكر می كرد گویی برشت هرگز یك سطر هم در این مورد ننوشته است او وقت داشت و حوصله برای صحبت، هنگام صحبت هوشیار بود و سرزنده، ورای یك معلول و افكاری روشن. باز در خیابان بود كه دوباره چنان راه می رفت كه حس ترحم ما را برمی انگیخت، چون علیلی كلاه خاكستری را تا روی پیشانی می كشید و مقدم بر همه گلوی او: چقدر برهنه بود. سریع می رفت ولی دست هایش همراهی نمی كردند. ژاكت خاكستری مزرعه داران: انگار لباس های مندرس را به طور تشریفاتی به تن او كرده اند و فقط بسته خودكارهایی كه در جیب بالای ژاكت حمل می كرد خصوصی به شمار می رفت، سیگارهای برگ واجب و ضروری بودند و دیگر این كه نمی دانست با دست های خود چه كند، بنابراین همچون چیزی مسطح آنها را درون جیب هایش فرو می برد.
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید