پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

واپسین لحظات صدام


واپسین لحظات صدام
● صدام از زبان پرستارش
پرستار امریکایی که از صدام دیکتاتور سابق عراق مراقبت می کرد ابعاد متفاوتی از زندگی وی را بازگو کرد. به گفته سرگروهبان «رابرت الیس» صدام شعر می گفت، از خواندن کتاب داستان برای فرزندانش در هنگام خواب سخن می گفت و اضافه غذایش را برای پرندگان می ریخت. الیس ۵۶ ساله از ژانویه ۲۰۰۴ تا آگوست ۲۰۰۵ مشاور ارشد پزشکی در ساختمانی نزدیک بغداد بود که در آن صدام و دیگر سرکرده های رژیم بعث زندانی بودند. الیس اظهار داشت به وی گفته شده بود هر کاری که می تواند برای زنده ماندن صدام انجام دهد. او گفت؛ صدام خیلی خوب با اوضاع کنار می آمد و هرگز شکایتی نمی کرد و اگر هم این کار را انجام می داد، قانونی بود.
این پرستار توضیح داد چگونه صدام در یک سلول ۲ در ۴/۲ متری در اردوگاه کراپر زندانی بود. او یک تختخواب سفری و یک میز کوچک داشت که روی آن تعدادی کتاب و یک قرآن بود و دو صندلی پلاستیکی، یک جانماز و دو دستشویی وجود داشت. الیس روزی دو بار به صدام سر می زد و گزارش روزانه یی از وضعیت جسمانی و روانی وی ارائه می داد. به گفته وی صدام به او می گفت سیگار و قهوه فشار خون را پایین نگاه می دارد و به نظر همینطور هم می رسید. صدام تاکید داشت الیس با وی سیگار بکشد. الیس همچنین گفت هنگامی که به صدام اجازه داده می شد کمی به بیرون برود، از اضافه غذایش برای پرندگان می ریخت و یک باغچه کوچک که در آن علف هرز روییده بود را آب می داد. وی به صدام گفت که به دلیل اینکه برادرش در حال مرگ است باید عراق را به مقصد امریکا ترک کند و در این هنگام صدام او را در آغوش گرفت و گفت که وی برادرش خواهد بود. به گفته الیس صدام هرگز درباره مرگ صحبت نمی کرد و از حکومتش ابراز تاسف نمی کرد.
صدام حسین قرآن در دست داشت که او را به ساختمان امنیت سابق واقع در «کاظمین» آوردند؛ جایی که در گذشته یکی از شکنجه گاه ها و اماکن اعدام شهروندان عراق بود. نیروهای ائتلاف ساعت ۵ صبح او را از کمپ کرایر در نزدیکی فرودگاه بغداد به این محل آورده بودند.
حسین کلاه پشمی قدیمی اش را با پالتوی مشکی بلندی پوشیده بود تا در طول این سفر کوتاه شهری از سرما در امان باشد. مجریان حکم اعدام نیز نقاب های سیاهی بر صورت داشتند، اما با اولین کلماتی که رد و بدل شد، صدام فهمید مجریان اعدامش از شیعیان جنوب بغداد هستند. شیعیانی که از قربانیان رژیم بعث در زمان حکومت صدام بودند. ۱۱ نفری که در ساختمان حضور داشتند، می گفتند بوی متعفنی به مشام می رسید.
سرد بود و نور خیلی بدی هم داشت. کلاه و شال گردنش را برداشتند و او را به اتاق قاضی بردند و حکم قرائت شد. حکم را با صدای بلند خواندند و محکوم در حین آن به تمام دستوراتی که از اطرافیانش می شنید عمل می کرد. در اثنای آن اما صدام با صدای بلند فریاد می زد؛ «زنده باد مردم، زنده باد ملت عراق، زنده باد فلسطین،» فریادهای او تا پایان حکم ادامه داشت. ساعت به شش رسیده بود که صدام را به اتاق اعدام بردند.
این بار صدام حسین آرامش داشت و ساکت بود. یکی از مسوولان ارشد رو به او کرد و پرسید که بعد از مرگش قرآن را به چه کسی بسپارند. صدام هم گفت آن را به ال بندر رئیس دادگاه انقلاب صدام که به زودی اعدام می شد، بدهند.
لحظاتی بعد در اتاق سکوتی محض حاکم شد و تمام حاضران شروع به خواندن دعا کردند. حسین با صدایی بلند گفت؛ «صلوات بر محمد(ص) و خاندانش.» دو نفر از نگهبانان کناری هم اضافه کردند؛ «و سلامت باد پسرش، مقتدا... مقتدا... مقتدا». صدام تا این را شنید شگفت زده شد و با لحنی زننده گفت؛ «مقتدا؟،» در همین حین موفق الربیعی مشاور امنیت ملی عراق از محکوم سوال کرد که آیا از گذشته اش پشیمان است و آیا از مرگ می ترسد؟ صدام با صدایی رسا گفت؛ «نه. من نظامی هستم و هیچ ترسی از مرگ ندارم.
زندگی من در جهاد و جنگ سپری شده و مثل هر کس دیگری که در این راه قدم گذاشته، هراسی از مرگ ندارم.» یکی از محافظان که خشمگین بود آرامش صدام را بر هم زد. با فریاد گفت؛ «تو ما را نابود کردی. مردم را کشتی و باعث شدی در فقر زندگی کنیم.» صدام حسین هم به تندی جواب داد؛ «من بودم که شما را از فقر و بدبختی نجات دادم و دشمنان عراق، ایرانی ها و امریکایی ها را نابود کردم.» مرد نقاب دار کلام صدام را برید و گفت؛ «لعنت خدا بر تو،» و صدام نیز همین نفرین را به او کرد.
در این میان فارون از مسوولان ارشد پرونده صدام به محافظان تذکر داد که او هیچ گونه بی احترامی به حسین را تحمل نخواهد کرد. سپس محکوم به پای دار برده شد. بدون هیچ تقلایی. دستانش را باز کردند و بعد از پشت بستند. صدام هیچ اظهار ندامتی نمی کرد. سرش را بالا گرفته بود و ترسی از صورتش خوانده نمی شد. می خواستند سر و صورت او را با چیزی بپوشانند که صدام نپذیرفت. بعد توصیه کردند که شالش را قبل از طناب بر گردن او ببندند تا آسان تر جان دهد که این بار صدام قبول کرد. طناب بر گردن او نشست.
صدام با چشمانی گشاده تر از همیشه «اشهد» خواند و در آخرین کلماتش ایرانی ها و امریکایی ها را لعنت کرد. راس ساعت ۱۰/۶ صبح، دریچه زیر پایش باز شد و صدام حسین به سرعت و تنها بعد از یک دقیقه جان سپرد. چون گره بزرگ طناب در جهت چپ گردن صدام قرار داشت، گردنش از ناحیه راست شکسته شد. جسد او ۹ دقیقه در بالای دار آویزان ماند.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید