پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


گفتمان ناقص در رمان ایرانی


گفتمان ناقص در رمان ایرانی
تاریخ چندین هزارساله ادبیات ایران، انباشته از گفت و شنودهای یک سویه و ناقص و تکلیف های از پیش تعیین شده یی است که حضور سایه سنگین شان بر ساخت ذهنی پدید آورندگان آثار ادبی، نوعی پنهان کاری و طفره رفتن را به یک عادت ذهنی و زبانی بدل کرده است؛ عادتی که در طول تاریخ، زبان و تخیل را همواره از گره خوردن با عرصه زندگی اجتماعی بازداشته و آن را به اعماق تاریک و پنهان ذهن آفریننده واپس رانده است.
به گونه یی که حتی با وقوع انقلاب مشروطه و درگیری مستقیم شعر و ادبیات با اجتماع می بینیم که همچنان آن محافظه کاری و پنهان کاری تاریخی تحکم خود را بر بخشی از ساخت ذهنی و زبانی نویسندگان و شاعران پس از مشروطه حفظ می کند و بدین ترتیب گفتمان رمان ایرانی که قاعدتاً باید تبلور آزادانه و زیبایی شناسانه صداهای گوناگون و گاه متضاد برخاسته از اجتماع باشد، به صورت گفتمانی ناقص، بیمار و مثله شده درمی آید، چرا که همانگونه که در آغاز اشاره شد این مثلگی زبانی و ذهنی و پنهان ماندن پاره یی از تخیل و اندیشه به نفع پاره یی دیگر مشکلی است دیرین که حل آن نه تنها به تحول فکری و فرهنگی نویسنده و شاعر که به تحولی ساختاری و فرهنگی وابسته است؛ تحولی که تک گویی و گفت وشنودهای یک سویه را به جدل و گفت وگو بدل کند.
در بازخوانی متون کهن بسیار برمی خوریم به مواردی که ایدئولوژی پدیدآورنده متن ادبی از ساخت ادبی و اجزای داستانی آن پیشی گرفته و آنها را به خدمت خود درآورده است و زبان و ادبیاتی که به خدمت درآید، همواره ناقص و نارسا و یک سویه می ماند. چرا که نویسنده بافت و روابط درونی و زیبایی شناسانه متن را فدای روابط و ساختارهایی کرده که بیرون از حوزه تخیل بر ذهن و زبان و زندگی اش، حکم می رانند.
چنین می شود که نویسنده به عنوان قدرتی مطلق و با یقینی محکم و خدشه ناپذیر به جای شخصیت های داستانش تصمیم می گیرد و گاه آنها را وادار به سکوت کرده، خود به جای شان حرف می زند و به جای شکستن هرگونه اقتدار در متن و زبان، گاه بنیان های ادبی آن را محکم تر می کند، هرچند نویسنده اصیل هرچقدر هم که مقهور گفتمان مسلط تاریخی باشد، باز در اعماق خود، سرشتی منتقد دارد و این سرشت گاه در شاهکارهای ادبی هر دوره خود را نشان داده، اما نه به شکلی صریح و شفاف، بلکه آنچنان بریده و منقطع و پنهان که تشخیص اش جز با بر گذشتن از هزارتوهایی ذهنی و زبانی ممکن نیست.
به گونه یی که گاه پنهان کاری و عقب انداختن مضمون، دیگر عنصری از عناصر ادبی آثاری اینچنینی نیست، بلکه نشانه بیرون ماندن، ناگفتن و یا ناقص گفتن و رها کردن حرفی است که نویسنده را توان گفتن آن نیست و بنابراین متن ادبی به جای برون افکنی صداها و گفت وگوهای چندسویه، به واگویه و گاه مویه یی در خود شکسته بدل می شود که اوج شعر کهن با آن گره خورده است.
پس از مشروطه و در دوران معاصر، رمان ایرانی کوشید با دست زدن به انواع تجربه های شکلی و مضمونی و عبور دادن ذهن و زبان و تخیل از حریم های کهن، بخشی از آن لکنت را درمان کند. هدایت در بوف کور، با فاصله گرفتن از راوی و عریان ساختن تاریخ و فرهنگ و قدرت هایی که در مثله کردن ذهن و زبان هنرمند دست داشتند چنین کرد، هرچند در بوف کور تنها یک صدا است که به گوش می رسد و شخصیت های دیگر رمان تنها از زبان صاحب این صدا روایت می شوند و خود بی صدا می مانند.
اما صادق چوبک در رمان سنگ صبور با خلق شخصیت هایی که خود راوی خود بودند، گامی فراتر نهاد و در واقع با حذف کامل خود به عنوان نویسنده از صحنه رمان، کوشید متن خود را بیش از پیش از اقتدار نویسنده آزاد کند. افسوس که «سنگ صبور» نه سکوی پرش چوبک به سمت رمانی منسجم تر که نقطه پایانی بر قصه نویسی او شد.
«رضا براهنی» در رمان «روزگار دوزخی آقای ایاز» خواست روایت حاکم و محکوم و عصیانگر را در کنار هم بیاورد، اما تنها توانست قول اول آن را به انجام رساند که آن هم در سال های ۴۹ پس از چاپ، در همان چاپخانه امیرکبیر تکه تکه شد و اکنون جز قول مثله شده یی از آن برجا نمانده است. «بهرام صادقی» علیه ساختار تثبیت شده قصه عصیان کرد، اما او هم نتوانست دامنه این عصیان را از آنچه بود فراتر برد. دیگران هم هستند و نام ها اتفاقاً کم نیست. در این عرصه؛ «گلشیری»، «ساعدی»، «شعله ور» و بعدترها «مجابی» ، «قاسمی» ، «معروفی» ، «صفدری» و... اینها هر یک بی شک سهمی داشته اند و دارند در رها کردن ادبیات و به ویژه ادبیات داستانی از گفتمان بیمار و ترس خورده دیرین. اما رمان ایرانی هنوز در آغاز راه است. هنوز صداهای فراوانی در اعماق ذهن نویسندگان ما به ضرورت یا ملاحظه های کهن تاریخی پنهان مانده یا پنهان نگاه داشته شده اند.
چرا که نویسنده بنا به همان عادت دیرین تاریخی، خودخواسته یا بی آنکه خود بخواهد، به جای آنکه آگاهی را به تخیل و ناخودآگاه پیوند زند، از آن ابزاری برای مهار تخیل می سازد؛ البته ناگفته نماند که گاهی هم که آگاهی به ناخودآگاه می پیوندد، می بینیم که آن قراردادهای کهن آنچنان در ذهن نشسته که ناخودآگاه را هم به تسخیر خود درآورده است و بدین سان، متن هیچ گاه بر نویسنده پیشی نمی گیرد بلکه در اختیار دست های مقتدر نویسنده باقی می ماند و تمام عناصر رمان به شکلی یک بعدی عمل می کنند و حاصل اثری می شود که در آن از تنوع، تضاد، جدل، گفت وگو و دگرگونی لحظه به لحظه زبان رد و اثری به جا نمی ماند. اثری که انگار عقب افتاده و ناقص متولد شده باشد.
علی شروقی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید