چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

کلام امام حسین (ع)به حـر بن یزید ریاحـی


کلام امام حسین (ع)به حـر بن یزید ریاحـی
((انت كما سمتك امك الحر, حر فی الدنیا وسعید فی الاخرهٔ )). بـعـد از حركت كاروان كربلا از ((بطن العقبه )), حضرت شب را در ((شراف ))[۱] گذراندند صـبـح , مـوقـع حـركت , امام (ع) به اصحاب خود تاكید كردند كه هرچه می توانید همراه خود آب بردارید, ولی آنان علت تاكید حضرت را نمی دانستند بعد ازپر كردن مشكها وظرفها تا نزدیك ظهر به راه ادامه دادند كه صدای تكبیر یكی ازاصحاب , توجه همه را به خود جلب كرد: ((فقال الحسین (ع) : لم كبرت ؟قال : رایت النخل )). ((حضرت فرمود: چرا تكبیر گفتی ؟
گفت : نخلستان را دیدم )). بـعـضی كه آشنای به محل بودند گفتند اینجا درخت خرمایی وجود ندارد: ((انماهو اسنهٔ الرماح واذان الخیل بلكه اینها نیزه ها وگوشهای اسبان است )). امام (ع) فرمود: ((انا اراه ذلك , من هم همین را می بینم )). بـعـد سؤال فرمودآیا پناهگاهی را سراغ دارید كه اگر بخواهند با ما جنگ كنند ازخود دفاع كنیم ؟
كـوه ((ذوحسم )) كه محل شكار ((نعمان بن منذر)) بوده و در سمت چپ قرارداشت را به حضرت معرفی كردند, حضرت به آنجا رفتند وخیمه هارا برافراشتند. مـدتـی نـگـذشـت كـه ((حر بن یزید ریاحی )) با هزار نفر سرباز مقابل حضرت حاضر شدند, وقتی امام (ع) متوجه شد كه سربازان حر, تشنه هستند, فرمود:((سربازان واسبان آنان را سیراب كنید)) اینجا بود كه اصحاب متوجه شدند به چه علت حضرت بر پر كردن مشكها اصرار می ورزید.
((عـلـی بن طعان )) آخرین نفر از سربازان حر بود كه با حالت تشنگی از راه رسید,حضرت فرمود: ((انـخ الـراویـه )) ((راویـه )) در لـغـت عراقی به مشك آب گفته می شود, امااو مقصود حضرت را نـفـهمید, مجددا امام (ع) فرمود: ((انخ الجمل , شتررابخوابان ))((علی بن طعان می گوید: شتررا خـوابـاندم وآب نوشیدم ولی آب از اطراف مشك می ریخت , حضرت فرمود: ((اخنث السقا, اما او از كـثـرت تـشـنـگـی نمی داند چه كند)) حضرت تشریف آورد ودهانه مشك او را برگرداند تا خود واسبش سیراب شدند آنگاه امام (ع) به حمد وثنای الهی پرداخت وفرمود: ((انی لم آتكم حتی اتتنی كتبكم وقدمت بها علی رسلكم ان اقدم علینا فانه لیس لنا امام ولعل اللّه ان یـجـمعنا بك علی الهدی فان كنتم علی ذلك فقد جئتكم فاعطونی مااطمئن به من عهودكم ومـواثـیـقكم وان كنتم لمقدمی كارهین انصرفت عنكم الی المكان الذی جئت منه الیكم فسكتوا جمیعا)). ((مـن نـیـامده ام مگر آنكه نامه ها وقاصدان شما آمدند ومرا دعوت كردند كه ما امام ورهبر نداریم وخـداونـد بـه وسـیـلـه مـا شـمارا هدایت نماید, اكنون اگر بر همان دعوت پایدار هستید, پیمان ومـیـثاقی را به من بدهید كه از شما مطمئن شوم واگر از آمدن من ناراحت هستید, برمی گردم , اینجا همگی سكوت كردند چون نه می توانستند نامه هارامنكر شوند ونه می توانستند به حسین بن علی (ع) بگویند برگرد)).
وقـت نـماز فرا رسید, ((حجاج بن مسروق جعفی )) كه نامش در زمره شهدای كربلا جاودانه شده اذان گـفت حضرت خطاب به ((حر)) فرموده ((آیا توهم با اصحاب ویارانت نماز می خوانی عرض كـرد: ((لا بـل نـصلی جمیعا بصلاتك , همگی در نماز به شما اقتدا می كنیم )) بعد از نماز, حضرت شروع به سخنرانی فرمود: ((نحن اهل بیت محمد(ص ) اولی الناس بولایهٔ هذا الامر من هؤلا المدعین مالیس لهم والسائرین فیكم بالجور والعدوان )). ((مـا خـانـدان پـیـامبر(ص ) به ولایت وتصدی حكومت سزاوارتر هستیم ازكسانی كه هیچ اساس وریـشه ای ندارند ودر میان شما ظلم وستم می كنند واگر از آنچه در نامه هایتان نوشته اید, تغییر عقیده داده اید, من بر می گردم )). حـر گـفـت : ((واللّه مـا ادری مـا هـذه الكتب التی تذكر, سوگند به خدا! من از این نامه هایی كه می گویی اطلاعی ندارم )).
ایـنـجـا بـود كه حضرت به ((عقبهٔ بن سمعان )) دستور داد دو خرجین كه مملو ازنامه های مردم كـوفـه بـود, بیرون آورد وجلو حر ریخت حر با دیدن این نامه ها گفت :من برای شما نامه ننوشتم ومامور هستم شمارا رها نكنم تا شمارا به ((ابن زیاد)) تحویل دهم !!. حـضرت فرمود: ((الموت ادنی الیك من ذلك , مرگ برای من از این آسانتراست كه به نزد عبیداللّه بیایم )). آنگاه بلا فاصله به اصحاب وزنها دستور حركت داد ولی حر ممانعت كرد,حضرت فرمود: ((ثكلتك امك , مادرت به عزایت بنشیند)). حـر گـفـت : ((اگـر كسی دیگر از اعراب نام مادرم را می برد, من هم نام مادرش رامی بردم , ولی درباره مادرت , جز به عظمت نمی توانم سخن بگویم اكنون راه سومی راپیش بگیر كه نه راه مدینه بـاشد ونه كوفه تامن با عبیداللّه مكاتبه كنم وپایان این كار,عاقبت به خیری برای من باشد ودستم به خون شما آغشته نشود)). ایـنجا حضرت سمت چپ جاده از طریق ((عذیب هجانات وقادسیه )) را در پیش گرفتند وحر هم مراقب بود تا در منزل ((بیضه )) خطبه معروف ((من رای سلطاناجائرا))را خواندند. بعد حر گفت : ((ترا به خدا! به جانت رحم كن كه اگر جنگ كنی , كشته می شوی )). امام (ع) فرمود: ((افبالموت تخوفنی )) آیا مرا از مرگ می ترسانی ؟! نمی دانم چه پاسخی به تو بدهم مـگـر هـمـان پاسخ برادر اوسی به پسر عمویش هنگامی كه عازم نصرت پیامبر(ص ) بود, ولی پسر عمویش اورا بر حذر می داشت , به او گفت :
سامضی فما بالموت عار علی الفتی
اذا ما نوی حقا وجاهد مسلما.
فان عشت لم اندم وان مت لم الم
كفی بك عارا ان تلام وتندما.
((می روم ومرگ بر جوان عار نیست هنگامی كه نیتش حق ومجاهدتش تسلیم در برابر خدا باشد. پـس اگـر زنـده بـمـانـم پـشیمان نیستم واگر بمیرم , سرزنش نمی شوم , ولی این ننگ برای تو كافی است كه سرزنش شوی وپشمان گردی . بـا شـنـیـدن ایـن اشعار, حر خودرا كنار كشید تا اینكه قصر ((بنی مقاتل ))را پشت سر گذاشتند, ناگهان اسب سوار مسلحی كه از سمت كوفه می آمد, توجه همه را به خود جلب كرد, چون نزدیك رسـید, به حر سلام كرد ولی به حضرت توجهی ننمودوی ((مالك بن نسركندی )) ,حامل نامه ابن زیاد به حر بود با این بیان : ((فجعجع بالحسین (ع) حین یبلغك كتابی ویقدم علیك رسولی , فلا تنزله الا بالعرا فی غیر حصن وعلی غیر ما وقد امرت رسولی ان یلزمك ولا یفارقك حتی یاتینی بانفاذك امری )).
((وقـتـی نامه ام به تو رسید وقاصدم نزد تو آمد, بر حسین سخت بگیر واورا درزمین بی آب وعلف ودور از آبـادی فرود آور وبه قاصدم دستور داده ام كه ملازم ومراقب تو باشد تا به من خبر دهد كه فرمان مرا اجرا كرده ای یا نه )). ((حـر)) نـامـه را هـمـراه قـاصـد عـبـیداللّه به خدمت سیدالشهدا(ع) آورد وگفت : ((این شخص جاسوس است ومن وظیفه دارم بر شما سخت بگیرم )). امام (ع) فرمود: ((اجازه بده در ((نینوی یا غاضریه ویا شفیه )) اقامت گزینم )). حر گفت : ((نمی توانم , زیرا این مرد جاسوس است )). ((زهـیـر بـن قـین )) گفت : ((ای پسر پیامبر! الان جنگ با اینها آسانتر می باشد, چون جمیعتشان كم است , اجازه بده با اینان جنگ كنیم )). امام (ع) فرمود: ((ما كنت ابداهم بقتال , من آغازگر جنگ نخواهم بود)).
زهـیر گفت : ((اكنون كه نمی خواهید جنگ كنید در این نزدیكی قریه ای است دركنار شط فرات , هم پناه گاه است وهم در كناب آب وفقط از یك جهت می توانند بامابجنگند)). حضرت از نام آن قریه سؤال كرد؟
گفت : عقر, فرمود: ((اللهم انی اعوذ بك من العقر)). سـپـس حـضـرت بـه حـر فـرمود: ((مقداری دیگر راه برویم , هر دو لشكر مقداری راه رفتند تا به سـرزمـیـن ((كـربـلا)) رسـیدند با شنیدن نام ((كربلا)), اشك در چشمان سبطپیامبر, حلقه زد وفرمود: ((الـلـهم انی اعوذ بك من الكرب والبلا, ههنا محط ركابنا وسفك دمائنا ومحل قبورنا بهذا حدثنی جدی رسول اللّه (ص ))). ((خـدایـا! از بـلا وسختی به تو پناه می برم ! آنجا محل پیاده شده وجنگیدن وریخته شدن خون ما ومحل قبورماست واین قضیه را پیامبر(ص ) به من خبرداده است )).
● صبح عاشورا وتوبه حر
صـبـح عـاشـورا قـبـل از شـروع جنگ , ((حر)) نزد ((عمر سعد)) رفت وگفت : ((امقاتل انت هذا الرجل )) آیا تو با حسین خواهی جنگید))؟!
عمر سعد گفت : ((ای واللّه ! قتالا ایسره ان تسقط الرؤوس وتطیح الایدی )). ((آری جنگی كه كمترین آن این است كه سرها از تن جدا شود ودستها از بدن قطع گردد)). حر گفت : ((حد اقل با یكی از پیشنهادات حسین موافقت كن )). عمر سعد گفت : ((لو كان الامر الی لفعلت ولكن امیرك قد ابی )). ((اگر كار به دست من بود, می پذیرفتم ولی امیر تو راضی نمی شود)). ((حـر)) خـودرا كنار كشید ودر محل توقف كرد, بعد رو كرد به ((قرهٔ بن قیس ریاحی )) وگفت : ((آیا اسب خودرا آب دادی ))؟
((قرهٔ )) گفت : ((خیر)) حر گفت : ((نمی خواهی آب بدی )). ((قـرهٔ بن قیس )) می گوید فهمیدم كه می خواهد دور از نظر من , میدان را ترك كند,لذا به بهانه سیراب كردن اسب , خودرا كنار كشیدم , اما اگر می دانستم چه منظوری دارد, من هم به او ملحق مـی شدم وخودرا به خیمه حسین (ع) می رساندم : ((فاخذ یدنومن الحسین قلیلا قلیلا, حر, آهسته آهسته خودرا به حسین نزدیك می كرد)). ((مهاجر بن اوس ریاحی )) گفت : ((چه می كنی ؟آیا می خواهی حمله كنی ))؟
حر چیزی نگفت در حالی كه لرزه بدنش را گرفته بود. مـهاجر به او گفت : ((ان امرك لمریب , رفتار تو انسان را به شك می اندازدهیچگاه مانند اینجا تورا ایـن چنین ندیده بودم , زیرا اگر می گفتند شجاع ترین مردم كوفه كیست ؟
غیر تو كسی را معرفی نمی كردم , این حركت امروز تو ناشی از چیست ))؟
حـر گـفـت : ((انـی واللّه ! اخـیر نفسی بین الجنهٔ والنار وواللّه لا اختار علی الجنهٔ شیئا ولو قطعت وحرقت )). ((خودم را بین بهشت وجهنم می بینم , ولی من بهشت را انتخاب می كنم هر چنددر این راه قطعه قطعه وسوخته شوم )). سپس عنان مركبش را به طرف خیمه امام حسین (ع) گردانید وگفت من همان كسی هستم كه راه را بر شما بستم : ((وانـی قد جئتك تائبا مما كان منی الی ربی ومواسیا لك بنفسی حتی اموت بین یدیك افتری لی توبهٔ قال نعم , یتوب اللّه علیك ویغفر لك )). ((آمـدم تا توبه كرده ودر مقابل شما جانم را فدا كنم , آیا توبه من پذیرفته است ؟
حضرت (ع) فرمود: آری , خداوند تعالی توبه تورا می پذیرد وگذشته تورا می بخشد)). قـبـل از شروع به جنگ , مردم را نصیحت كرد ولی به جای پذیرفتن نصایحش ,اورا تیرباران كردند وكـسـی را یارای مقابله با او نبود, تا اسب حر را پی كردند, آنگاه دریك حمله دستجمعی توانستند حر را به شهادت برسانند[۲] .
پی‌نوشتها:
۱) ((شراف )) نام شخصی است كه در آن منطقه چاهی را حفر كرده بود.
۲) ابصار, ۷ ـ ۱۱۵ خوارزمی , ۱/۲۳۰, ((اعیان )) ۴/۶۱۲ تاریخ كامل , ۴/۴۷ ملهوف , ۴۳.
منبع : بلاغ


همچنین مشاهده کنید