سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا

کـلام امـام حسیـن (ع) به عمر بن سعد


کـلام امـام حسیـن (ع) به عمر بن سعد
((مالك ! ذبحك اللّه علی فراشك , ولا غفر لك یوم حشرك , فواللّه انی لارجوا ان لاتاكل من بر العراق الا یسیرا)). یـكی از ملاقاتهای سیدالشهدا(ع) در كربلا با ((عمر بن سعد))است كه بدون نتیجه , پایان پذیرفت ایـن جلسه به در خواست امام (ع) وبا حضور حضرت ابو الفضل وحضرت علی اكبر (ع) از یك طرف واز جانب دیگر ((عمر سعد)) همراه پسرش ((حفص )) وغلامش ((لاحق )) تشكیل شد ودیگران نیز بـیرون خیمه ایستادند اما اینكه دراین جلسه چه گفته وچه شنیده شد, تاریخ مطالب زیادی نقل نكرده است .
((ابن كثیر)) این جلسه را چنین توصیف می كند: ((حـتـی ذهـب هـزیع من اللیل ولم یدر احد ما قالا, قسمتی از شب (ثلث یا ربع )گذشت وكسی ندانست كه آن دو باهم چه گفتند)). ولی آنچه در كتب آمده است این كه حضرت به ((عمر سعد)) فرمود: ((ازخدابترس ! توكه می دانی من فرزند چه كسی هستم پس چرا مرا یاری نمی كنی ؟
((عمر سعد)) بهانه آورد كه : ((اخاف ان تهدم داری , می ترسم خانه ام را ویران كنند)). حضرت فرمود: ((من آن را از نو برای تو می سازم )). باز به بهانه دیگر متوسل گردید كه : ((اخاف ان تؤخذ ضیعتی , می ترسم باغ وزراعتم را بگیرند)). حضرت (ع) فرمود, ((من بهتر از آن را در حجاز به تو می دهم )). بـاز ((عـمر سعد)) به بهانه دیگری متمسك شد كه : ((ان لی بالكوفهٔ عیالا, می ترسم زن وبچه ام را ابن زیاد در كوفه بكشد)).
ایـنـجـا بـود كـه حـضـرت , عـصـبـانی شد وفرمود: ویرانی خانه ومزرعه , موجب جواز قتل فرزند پـیـامبر(ص ) نمی شود, لذا اورا نفرین كرد وفرمود: ((خداوند تورا دررختخوابت ذبح كند ودر روز قیامت تورا مورد بخشش قرار ندهد وامیدوارم كه ازگندم عراق نخوری مگر مقدار كم )). ((عمر سعد)) با استهزا گفت : ((اگر گندم نخوردیم از جو خواهیم خورد))[۱] . ((ابـن حـجـر)) نـقـل می كند كه روزی عمر سعد به امام حسین (ع) گفت : ((ان قوما من السفها یزعمون انی اقتلك )). ((جمعی از نادانان می گویند كه من قاتل شما هستم )). حضرت فرمود: ((اینان سفیه نیستند ودرست می گویند))[۲] .
● سعد بن ابی وقاص كیست ؟
((سـعـد بـن ابـی وقـاص )) پـدر ((عمر سعد)) از كبار صحابه پیامبر(ص ) ودارای موقعیت ممتاز اجـتماعی بود ویكی از شش نفری بود كه ((عمر بن خطاب )) برای خلافت , كاندید كرده بود, وی در نـقـل فضایل امیرالمؤمنین (ع) كوتاهی نمی كرد درسفر حج برای دو همسفر عراقی خود, پنج حـدیـث مـهـم از فـضـایـل آن حـضـرت را نقل كرد: ((حدیث برائت , ابواب , رایت , منزلت , غدیر)) وهـنـگـامـی كه در مكه دید اطرافیان معاویه مشغول دشنام دادن به علی (ع) هستند, گریه كرد وگـفـت : ((در آن حـضرت ,فضائلی است كه اگر یكی از آنها در من بود, از دنیا وآنچه در آن است برایم بهتر بود)).
عـامـه , اورا از ((عـشره مبشره )) می دانند, در سن هفده سالگی ایمان آورده ودرسال ۵۰ یا ۵۵ به وسـیـلـه مـعـاویه مسموم گردید وصیت كرد مرا در آن لباسی كه در جنگ بدر به تن داشتم وبا مـشـركـیـن مـی جـنـگـیدم , دفن كنید[۳] منتها چرا با اعتراف به مقام امیرالمؤمنین (ع) با آن حـضـرت بیعت نكرد, پاسخ این است كه او خودش داعیه حكومت داشت ورمز آن را باید در جمله امـیرالمؤمنین (ع) در خطبه ۴۳ از نهج البلاغه جستجو كرد كه فرمود: ((ان اخوف ما اخاف علیكم اثنان : اتباع الهوی وطول الامل )), ولی مع الوصف دسته مقابل را هم كمك نكرد, ((هم الذین خذلوا الـحـق ولـم یـنـصـرواالـبـاطل ))وی در موقع مرگ , ۳۶ فرزند از یازده زن داشت كه یكی از آنان ((عمرسعد))است .
● عمر بن سعد
ولادت ((عمر سعد)) در سال ۲۳ در روز مرگ عمر بن خطاب است ودر واقعه كربلا ۳۷ سال داشته ودر سن ۴۳ سالگی به دستور مختار كشته شد. مـطـلـب مـشـهـوری ولـی غـلـط بـه ((سـعـد بـن ابـی وقـاص )) نسبت داده می شود كه وقتی امـیـرالمؤمنین (ع) جمله : ((سلونی قبل ان تفقدونی ))را فرمود: ((سعد)) برخاست وگفت : ((در سروریش من چند تار موی هست ))؟
حضرت فرمود: ((در خانه تو بزغاله ای هست كه فرزندم حسین را شهیدمی كند)). اولا: چنین سؤال جاهلانه ای از شخصیتی مانند ((سعد بن ابی وقاص )) بسیاربعیداست . وثانیا: در موقع ایراد خطبه , عمر سعد نوجوان بوده است .
((مـحـقـق كـم نظیر, میرزا ابو الفضل تهرانی قدس سره )), صاحب كتاب نفیس ((شفا الصدور)) می فرماید: ((این جریان در امالی صدوق , مجلس ۲۸ آمده ودر آنجانامی از ((سعد)) نیست وتعبیر بـه رجل شده است وچند نفر از مجاهیل در سلسله روایت قرار گرفته اند واصولا سعد از متخلفین از بـیـعـت بوده وبه كوفه نیامده است ومؤید این مطلب كلام ((ابن ابی الحدید))است كه وقتی این جریان را در عداد اخبارغیبیه امیرالمؤمنین ذكر كرده , آن شخص را ((انس نخعی )) پدر ((سنان )) یا تمیم بن اسامهٔ پدر حصین معرفی می كند))[۴] .
● بستن آب در كربلا
یـكـی از اعـمـال زشـتی كه در كربلا رخ داد, ماجرای بستن آب به روی خیمه های حسینی وزنها واطفال بود. ((یـزیـد بن حصین همدانی ))[۵] كه نامش در فهرست شهدای كربلا, جاودانه شده است ـبه سـیـد الشهدا(ع) عرض كرد: ((اگر اجازه دهید در مساله بستن آب , باعمر بن سعد صحبتی كنم شاید مؤثر واقع شود)).
امـام (ع) اجـازه فـرمـود ((یزید بن حصین )) به طرف چادر وخیمه ((عمر ابن سعد))حركت كرد وچـون وارد شـد, بـه ((عـمـر سـعـد)) سلام نكرد واین رفتار, ((عمر سعد))رابسیار ناراحت كرد وگفت : ((یا اخا همدان ! ما منعك من السلام , الست مسلما))!. ((ای برادر همدانی ! چرا سلام نكردی ؟مگر من مسلمان نیستم ))!. ((فـقـال له : هذا ما الفرات تشرب منه كلاب السواد وخنازیرها وهذا الحسین بن علی ونساؤه واهل بیته یموتون عطشا وانت تزعم انك تعرف اللّه ورسوله )).
((یزید بن حصین گفت : این آب فرات است كه همه حیوانات از آن استفاده می كنند, اما حسین (ع) زنان وبچه هایش در اثر تشنگی در حال هلاك شدن هستند, مع الوصف تو ادعای مسلمانی داری ))! . ((عـمر سعد)) سرش را پایین انداخت وگفت : ((واللّه یااخا همدان ! انی لاعلم حرمهٔ اذاهم ولكن ما اجد نفسی تجیبنی الی ترك الری لغیری )). ((مـی دانـم آزار واذیـت ایـن خـانـدان حرام است , اما خواهشهای درونی من اجازه نمی دهد كه از حكومت ری به نفع دیگری دست بكشم ))!!. ((یـزید بن حصین )) برگشت وبه حضرت عرض كرد, ((قد رضی ان یقتلك بولایهٔ الری , عمر سعد برای رسیدن به حكومت ری , راضی به قتل شما شده است ))[۶] .
● جوانمردی
مـسـالـه بـستن آب در كربلا, قضیه تازه ای نبود بلكه در نبرد صفین هم ((معاویه ))آب را به روی سـپـاهـیـان امـیرالمؤمنین (ع) بست , هرچند ((عمرو عاص )) با این عمل مخالف بود ومی گفت : ((مـعـاویـه ! سـربازان علی تشنه نمی مانند وتو وسربازانت سیراب )) اما معاویه بر بستن آب , اصرار می ورزید تا به دنبال مذاكرات بی فایده ,((مالك اشتر واشعث بن قیس )) شریعه را از دست سربازان مـعـاویه در آوردند آنگاه معاویه به عمرو عاص گفت : ((آیا به نظر تو علی دست به عمل مقابله به مثل می زند))؟
((عـمـرو)) مـی گـویـد: ((ظـنـی انـه لا یـسـتـحـل منك ما استحللت منه وان الذی جا له غیر الما))[۷] . ((عقیده ام این است كه امیرالمؤمنین روا نمی دارد چیزی را كه تو آن را روا داشتی , چون علی برای بستن آب به اینجا نیامده است )) به قول ((ملای رومی )).
در شجاعت شیر ربا نیستی
در مروت خود كه دانه كیستی .
((مرحوم شهریار هم به این جریان اشاره دارد:
سه بار دست به دست آمد آب ودر هربار
علی چنین هنری كردی واو چنان هوسی .
فضول گفت كه ارفاق تا به این حد بس
كه بی حیائی دشمن زحد گذشت بسی .
جواب داد كه ما جنگ بهر آن داریم
كه نان وآب نبندد كسی به روی كسی .
توهم بیا وتماشای حق وباطل كن
به بین كه درپی سیمرغ می جهد مگسی .● قاصد عمر سعد
((عمر سعد)) از جنگ با امام حسین (ع) كراهت داشت ومی خواست به نحوی مساله از راه مسالمت آمـیز, فیصله پیدا كند, لذا از ((عزرهٔ بن قیس )) خواست كه باامام (ع) ملاقات كند واز علت آمدن حضرت به كربلا جویا شود, ولی او عذر خواست وگفت : ((من از كسانی بودم كه برای حضرت نامه نـوشـتم )) لذا ((كثیر بن عبداللّه )) كه مردی شجاع وبی باك وجسور بود, این ماموریت را پذیرفت وگـفـت : ((اگـر بـخـواهی حتی حسین را هم به طور ناگهانی می كشم )) وقتی به طرف خیمه حـسـیـن آمد ((ابو ثمامه اورا دید, به حضرت عرض كرد: ((قد جاك شر اهل الارض )) جلو آمد وبه ((كـثـیـر)) گفت :((شمشیرت را زمین بگذار, اما او نپذیرفت , گفت : پس من دسته شمشیر تورا مـی گـیـرم وتـو سـخـن بـگـو, بـاز قـبـول نـكـرد ابـو ثـمامه گفت : پس پیامت را بگو تا من به حسین (ع)برسانم , باز زیر بار نرفت , لذا برگشت وجریان را برای ((عمر سعد)) تعریف كرد. ((عـمر سعد)), ((قرهٔ بن قیس حنظلی ))را به سوی امام (ع) فرستاد, وقتی نزدیك امام (ع) رسید, حضرت فرمود: ((آیا اورا می شناسید))؟
((حـبـیـب بـن مـظـاهـر)) گفت : ((آری او از حنظله وپسر خواهر ما وخوش طینت است وخیال نمی كردم كه در سپاه عمر سعد باشد)). ((قـرهٔ بن قیس )) آمد پیغام را رساند حضرت در پاسخ فرمود: ((كتب الی اهل مصركم هذا ان اقدم فاما اذا كرهتمونی فانی انصرف عنكم )). ((مـردم شـهـر شـمـا بـرای مـن نـامـه نـوشته اند ومرا دعوت كرده اند, اكنون اگرنمی خواهید, برمی گردم )). ((حبیب بن مظاهر)), ((قرهٔ بن قیس ))را نصیحت كرد كه چرا در سپاه عمر سعدهستی ؟
به سوی مـا بـیـا تـا فردا پیامبر(ص ) تورا شفاعت كند ((قرهٔ بن قیس )) گفت : ((پاسخ ‌امام را به عمر سعد برسانم , آن وقت در این باره فكر خواهم كرد))!![۸] .
● آخرین ملاقات
آخـریـن باری كه سیدالشهدا(ع) با عمر سعد ملاقات كرد, صبح عاشورا بعد ازخواندن خطبه دوم واتـمـام حـجت بود كه , عمر سعدرا خواست , اگر چه او از رو به روشدن با حضرت كراهت داشت , ولی به حضور امام آمد, حضرت خطاب به اوفرمود: ((اتزعم انك تقتلنی ویولیك الدعی بلاد الری وجرجان ؟
واللّه لا تتهنا بذلك , عهدمعهود فاصنع ما انـت صـانـع فـانك لا تفرح بعدی بدنیا ولا آخرهٔ وكانی براسك علی قصبهٔ یتراماه الصبیان بالكوفهٔ ویتخذونه غرضا بینهم ))[۹] . ((خیال می كنی در قبال كشتن من , ابن زیاد حكومت ری وجرجان را به تومی دهد؟
به خدا قسم ! به این خوشحال نخواهی شد, زیرا این عهد وپیمانی است پیش بینی شده , اكنون هركاری از دستت بـر مـی آید انجام بده , اما بدان بعد از این در دنیاوآخرت خوشحال نخواهی بود وگویا از هم اكنون مـی بـیـنـم كـه سر تورا بالای نی می زنند وكودكان كوفه آن را به هم پاس می دهند ووسیله بازی كودكان خواهد شد)).
● اولین تیر
صبح عاشورا بعد از آنكه وساطتها, درخواستها ومواعظ, سودی نبخشیدووقوع جنگ حتمی شد.
((فتقدم عمر بن سعد فرمی نحو معسكر الحسین (ع) وقال اشهدوا لی عند الا میرانی اول من رمی واقبلت السهام من القوم كانها المطر))[۱۰] . ((عـمر سعد جلو آمد واولین تیررا به سوی لشكر حسینی پرتاب كرد وگفت :نزد عبیداللّه گواهی دهـیـد مـن اول كسی بودم كه تیررا پرتاب كردم , آنگاه , باران تیرها به طرف سپاه حسینی سرازیر شد)).
دیده شه چون تیرباران جفا
كرد رو با یاوران با وفا.
گفت هان آماده باشید ای كرام
كه رسول این گروه است این سهام .
● آخرین تیر
در آخرین لحظات پایانی حادثه كربلا كه سیدالشهدا(ع) در گودال قتلگاه افتاده بود, هركس با هر وسـیـله ای كه در اختیار داشت به امام حسین (ع) حمله می كرد تا آنكه ((سنان )) تیری را به طرف حضرت پرتاب كرد ((فوقع السهم فی نحره فسقط (ع), تیر به گلوی حضرت قرار گرفت واز اسب بر زمین افتاد.
((فـقـال عـمـر بـن سعد لرجل عن یمینه , انزل فارحه , عمر سعد به شخصی كه درسمت راستش ایستاده بود گفت از اسب پیاده شو وحسین را راحت كن )). ((خولی )) جلو آمد ولی وحشت اورا گرفت وبرگشت تا اینكه ((سنان بن انس نخعی )) سر مبارك حضرت را از تن جدا كرد[۱۱] . ایـنـجـا خـبـر غـیـبـی امـیـرالمؤمنین (ع) محقق شد كه : ((ای انس ! فرزندت قاتل فرزندرسول خدا(ص )است )).
● خبر راهب وخیر خواهی كامل
بـعـد از پـیـشـنـهاد فرماندهی لشكر از طرف ابن زیاد به عمر بن سعد, وی در قبول این منصب با افرادی مشورت كرد از جمله با یكی از دوستان قدیمی پدرش به نام ((كامل )). ((كامل )) در پاسخ ((عمر بن سعد)) گفت : ((وای بر تو! می خواهی حسین (ع) رابكشی ؟
اگر تمام دنـیـارا بـه من بدهند كه یكی از امت پیامبر(ص )را بكشم , چنین نخواهم كرد, چه برسد به كشتن فرزند پیامبر(ص ))). ((عمر سعد)): ((اگر حسین را بكشم بر هفتاد هزار سرباز سواره , امیر خواهم بود))!. ((كامل )) وقتی دید كه به قتل امام حسین (ع) مصمم است , از گذشته خبری را به این صورت برای او نقل كرد: ((با پدرت ((سعد)) به سوی شام مسافرت می رفتیم كه من به خاطر كند روی ازآنان عقب افتادم وتشنه شدم , به دیر راهبی رسیدم واز اسب پیاده شدم وتقاضای آب نمودم . راهب پرسید: ((آیا تو از این امتی هستی كه بعضی , بعض دیگررا می كشند))؟
گفتم : ((من از امت مرحومه هستم )). راهـب گـفـت : ((وای بر شما در روز قیامت از اینكه فرزند پیامبرتان را بكشیدوزنها وبچه هایش را اسیر كنید)). گفتم : ((آیا ما مرتكب این عمل می شویم ))؟
گـفـت : ((آری , ودر آن وقـت , زمـیـن وآسمان ضجه می كند وقاتلش چندان در دنیانمی ماند تا شخصی خروج می كند وانتقام اورا می گیرد)). آنگاه راهب گفت : ((تورا با قاتل او آشنا می بینم )). گفتم : ((پناه بر خدا! كه من قاتل او باشم )). گفت : ((اگر تو هم نباشی یكی از نزدیكان تو خواهد بود, عذاب قاتل حسین (ع)از فرعون وهامان بیشتراست )), آنگاه درب را بست . ((كـامـل )) می گوید سوار بر اسب شدم وبه رفقا ملحق گردیدم , وقتی جریان رابرای پدرت نقل كردم , گفت : ((راهب راست می گوید)). آنـگـاه پـدرت گـفـت : ((او هـم قـبلا راهب را دیده وجریان را از او شنیده كه پسرش قاتل فرزند پیامبر(ص )است )). ((كـامـل )) ایـن جریان را برای ((عمر سعد)) نقل كرد وخبر به ((ابن زیاد)) رسید,دستور داد اورا احضار كردند وزبانش را قطع نمودند وبیش از یك روز زنده نماند وازدنیا رفت [۱۲] .
● مرگ عمر بن سعد
((مـختار)) قاصدی را نزد ((عبداللّه بن زبیر)) به مكه فرستاد وضمنا به او گفت كه با((محمد بن حـنفیه )) دیدار كن وسلام وارادت مارا به او برسان قاصد, پیام ((مختار))را كه رساند, ((محمد بن حـنـفیه )) گفت : ((مختار چگونه به ما اظهار علاقه می كند در حالی كه عمر سعد هنوز زنده است ودر مجلس او می نشیند)). بـه دنـبـال رسیدن این پیغام , ((مختار)) به رئیس شرطه خود دستور داد تا عده ای رااجیر كند تا مـقـابـل خـانـه عـمر سعد برای سید الشهدا(ع) عزاداری كنند, وقتی این نقشه پیاده شد, ((عمر سـعـد)), پـسـرش ((حـفص ))را نزد مختار فرستاد وگفت : ((ما شان النوائح یبكین الحسین علی بابی ؟, چرا برای عزاداری حسین , جلو خانه ما جمع شده اند))؟
وقـتـی ((حفص )) آمد, مامورین وارد خانه ((عمر سعد)) شدند واورا در رختخواب دیدند, گفتند برخیز ((فقام الیه وهو ملتحف , او برخاست در حالی كه لحاف را به دورش پیچیده بود)), در همان حال , سرش را از تن جدا كردند ونزد مختارآوردندمختار رو كرد به ((حفص )) وگفت : ((هل تعرف هذا الراس ؟, آیا این سررامی شناسی ))؟, ((حفص )) گفت : آری ((مختار)) گفت : ((آیا می خواهی تورا هم به او ملحق كنم ))؟
((حفص )) گفت : ((وما خیر الحیاهٔ بعده , بعد از او دیگر در زندگی خیری نیست )),لذا ((مختار)) اورا هم به پدرش ملحق كرد[۱۳] .
پی‌نوشتها:
۱) بحار,۴۴/۳۸۸, اعیان الشیعهٔ , ۱ / ۵۹۵ البدایهٔ والنهایهٔ , ۸ / ۱۷۵ , خوارزمی ,۱/۲۴۵.
۲) تهذیب التهذیب ۷/۴۵۰.
۳) اسد الغابه , ۲/۲۹۰ بحار, ۲۸/۱۳۰ ۴۰/۳۹ پیغمبر ویاران , ۳/۱۲۴.
۴) شفا الصدور, ۱/۳۷۳ , شرح نهج ابن ابی الحدید, ۲/۲۸۶ ۱۰/۱۴.
۵) شـبیه این جریان برای ((انس بن حرث كاهلی وبریر بن خضیر همدانی )) هم ذكر شده است كه یاتعدد قضیه بوده یا اشتباه در اسامی روات , رخ داده است .
۶) كشف الغمهٔ , ۲/۴۷.
۷) وقعه صفین , ۱۸۶.
۸) ابصار, ۶۹ ـ حیاهٔ الحسین , ۳/۱۲۶ اعیان , ۱/۵۹۹ ـ حسین (ع) نفس مطمئنه , ۱۶۴.
۹) مقتل الحسین (ع) خوارزمی , ۲/۸, مقتل الحسین مقرم , ۲۸۹.
۱۰) ملهوف ,۴۲ البدایهٔ والنهایهٔ , ۸/۱۸۱.
۱۱) ملهوف , ۵۲.
۱۲) بحار, ۴۴/۳۰۶.
۱۳) الامامهٔ والسیاسهٔ , ۲/۱۹ طبری , ۶/۶۲.
منبع : بلاغ


همچنین مشاهده کنید