پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

مرگ آهسته فلسفه در شب


مرگ آهسته فلسفه در شب
در این نوشته؛ مساله «مرگ فلسفه» با نگاهی به اندیشه «آلن بدیو»، فیلسوف معاصر فرانسوی و برپایه مقاله او با عنوان «فلسفه به منزله تكرار خلاقانه» مورد بررسی و تامل قرار می‌گیرد.
اینكه آیا «فلسفه» چه در این چند دهه و چه در چند سده گذشته گرفتار مرگ شده است یا نه، ماجرایی است كه از مناظر گوناگون به آن نگریسته‌اند. آلن بدیو در مقاله «فلسفه به منزله تكرار خلاقانه»* با خوانشی خاص خود به مرگ فلسفه پرداخته است.
او فلسفه را مبتنی بر چند حیطه غیرفلسفی؛ علم، سیاست، هنر و عشق می‌داند. از این منظر وقتی این حیطه‌ها، حیات و سرزندگی و تحول داشته باشند، فلسفه نیز كه به آنها اتكا دارد، ناچار زنده است و دستخوش تحولات و همین گرفتاری با چالش‌ها و تحولات نشان زنده بودنش است اما می‌توان از اینجا به یك برداشت رسید: اگر فلسفه به علوم دیگر وابسته است و بر اركان آنها ایستاده است، پس در واقع آنها مقدم بر فلسفه‌اند و یافته‌ها و گفته‌های فلسفه و فیلسوفان نسبت به آنها متاخر است.
علم، هنر، سیاست، عشق و... تحولات جاری و عادی خود را دارند و فلسفه پس از اینها این یافته‌ها را در اختیار می‌گیرد تا با امكانات خود آنها را تلفیق كرده و به كاوش‌هایی فلسفی بپردازد. بر این اساس باید گفت: «فلسفه همیشه عقب است.»
فلسفه همیشه عقب‌مانده، وامانده و پسرو است. بدیو می‌گوید كه واقعیت چیزی جز همین نیست و هگل هم بر همین باور بوده است. او به زبانی تمثیلی می‌گوید: «فلسفه پرنده حكمت است و پرنده حكمت جغد است ولی جغد زمانی به پرواز درمی‌آید كه روز به سرآمده است. فلسفه رشته‌ای است كه پس از روز معرفت، روز تجارب و در آغاز شب می‌رسد.»
شاید پربیراه نباشد كه بگوییم فلسفه زمانی آغاز شد كه مردم از كار روزانه فارغ شده بودند و كاری نداشتند برای انجام دادن جز صحبت كردن و بحث كردن و به اصطلاح امروزی «گیر دادن» به عالم و آدم. از این منظر حیات فلسفه جلوه‌ای دوسویه دارد:
۱) فلسفه یك امر زائد و وقت‌پركن است و بود و نبودش چندان تفاوتی ندارد.
۲) فلسفه ورای كار و دغدغه‌های معاش روزانه است، امری است ناب‌تر و خاص‌تر و از آلودگی به زندگی به مادی مبراست. بسته به اینكه از كدام منظر به آغاز حیات فلسفه نگریسته شود، نتایجی كه به‌دست می‌آید تفاوت می‌كند اما از آنجا كه به مرگ فلسفه كار داریم و نه به حیات آن، فعلاً این مساله را در همین‌جا رها می‌كنیم.
بدیو، پرداختن به موضوع «مرگ فلسفه» یا «پایان فلسفه» را ایده‌ای رایج و كلیشه‌ای می‌داند و از آن به این نتیجه می‌رسد كه «این ایده اغلب مثبت است.» انگار كه همه آنهایی كه به مرگ یا پایان فلسفه می‌اندیشند، از این سخن به‌عنوان ابزاری بهره می‌گیرند برای «معرفی راهی تازه به فلسفه».
اگر گستاخی نباشد، می‌توان این را هم مطرح كرد كه فلسفه و فیلسوفان مساله مرگ را هم به فلسفیدن خود كشانده‌اند. انگار كه بعد از همه مباحث به مرگ رسیده‌اند و بعد از اینكه مرگ همه چیز را ـ از انسان گرفته تا خدای انسان ـ طرح كرده‌اند دیگر رسیده‌اند به مرگ خود، مرگ فلسفه و یا به تعبیری پرداخته‌اند به خودزنی، مگر نه اینكه این هم خودش یك مبحث است كه می‌توان سال‌های سال به آن اندیشید و زوایایش را كاوید؟
بدیو می‌گوید: «بهترین راه برای گفتن «من یك فیلسوفم» احتمالا گفتن این است:« فلسفه پایان یافته است، فلسفه مرده است.» بر همین اساس است كه بدیو تصمیم می‌گیرد به نوعی مسیر حركت خود را تغییر دهد. اینگونه پیشنهاد می‌كند كه «چیزی مطلقا نو را آغاز كنیم.» یعنی به‌جای گفتن آن حرف‌های تكراری و به‌جای آغاز كردن و حركت كردن از مسیرهای متداول، راهی تازه برگزینیم: «نه فلسفه، بلكه فكر كردن! نه فلسفه بلكه توان یا بالقوگی (Potency) سرزنده! نه فلسفه بلكه یك زبان عقلانی.»
بدیو بر نكته قابل‌توجهی انگشت می‌گذارد، گویی او به جای فلسفه بر «جوهر فلسفه» انگشت می‌گذارد: فكر كردن، اندیشیدن، دست‌یازیدن به یك زبان عقلانی! اما این فلسفه ویژگی خاصی هم دارد؛ دیگر آن فلسفه قدیمی نیست بلكه فلسفه‌ای (یا بخوانید اندیشه و تفكر و زبان عقلانی) است مخصوص به خود او، امری ناب و یكه، مثل خود هر فرد، همانگونه كه «من» یكی است و شبه و مانندی ندارد، فكر و فلسفه او هم می‌تواند یكه و ناب باشد و چنانكه بدیو می‌گوید: «نه فلسفه قدیمی، بلكه فلسفه جدید خودم.»
این مقاله را امید مهرگان ترجمه كرده و در سایت «رخداد» موجود است:http://rokhdaad.com
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید