جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


معصومه سیحون


معصومه سیحون
▪ متولد ۱۳۱۲ رشت
▪ لیسانس نقاشی، دانشكده هنرهای زیبا دانشگاه تهران ۱۳۴۰
▪ « برپایی چندین نمایشگاه انفرادی و جمعی در سال‌های قبل و بعد از انقلاب اسلامی در رشت به‌دنیا آمدم و پدرم، رئیس پلیس راه‌آهن بود و به واسطه شغلش به‌طور مرتب در مسیر راه‌آهن جابه‌جا می‌شدیم.
یك سالی از تولدم گذشته بود كه به ساری و بعد از مدتی نیز به شاهی نقل مكان كردیم. یادم هست وقتی را كه رضا شاه به ساری آمده بود و قرار بود كه من به او گل بدهم. همه از او مثل موش می‌ترسیدند. من كوچولو بودم و نمی‌دانستم كه رضا شاه یعنی؛ ترس و احساس هم نمی‌كردم. پدرم مرا راهنمایی می‌كرد كه چه باید بگویم و چگونه رفتار كنم. از پدرم پرسیدم او كیست؟ گفت: شاهِ. فقط یادمه كه كلمه شاه توی كله‌ام خیلی اثر گذاشت. وقتی گل را به او دادم، رضا شاه با آن اسب و قیافه‌اش مرا بغل كرد، بوسید و نوازش كرد. آن‌قدر احساس غرور كردم كه فكر می‌كردم من هم شاهم.»
دوره كودكی معصومه (سیحون) در شهرهای رشت و شاهی می‌گذرد. این سال‌ها مصادف می‌شود با سال‌های جنگ دوم جهانی و نفوذ روس‌ها در شمال ایران. «سربازان روسی مردم خشنی بودند و چنین رفتاری، هم با خودشان و هم با مردم ما داشتند. یادم هست یك باری را كه سربازی روسی، كه نمی‌دانم چه جرمی كرده بود، به دو كامیون بستند و از دو جهت مخالف آن‌قدر كشیدند تا سرباز دو نیم شد. این اتفاق برای من به‌قدری هولناك بود كه تا مدت‌ها كابوس شبانه من شده بود.» «از آن روزها خاطره ]دیگری[ به یادم مانده است، در ساری بود كه پدرم وقتی داشت با یك افسر روسی حرف می‌زد، آمدند و گرفتندش.
پدرم تلاش بسیاری كرد كه آن‌ها را قانع كند به این‌كه وقتی در رشت زندگی می‌كردیم این زبان را به‌خاطر تماس‌هایی كه با آن‌ها داشته یاد گرفته است. بالاخره آن‌ها به‌خاطر مادرم و من، پدرم را رها كردند»(۱) «پدرم از ترس این‌كه ما را نكشند و یا ندزدند،مدتی ما را در واگن‌های قطار مخفی می‌كرد و هر بار در یك واگن از نقطه‌ای به نقطه دیگر در حركت بودیم.» عاقبت پدر موفق می‌شود كه آن‌ها را به تهران بفرستد. تهران هم چندان وضع مناسبی نداشت. قحطی بود و ناامنی. به هر صورت مدتی در تهران زندگی می‌كنند تا پدر معصومه، انتقالی به اهواز می‌گیرد و راهی آن‌جا می شوند. در جنوب، انگلیسی‌ها حضور داشتن و اوضاع نسبتاً بهتر بود.
«با هر اوضاع نابه‌سامانی كه بود، (و البته بعد از مدتی هم رفته رفته وضعیت بهتر می‌شد) احساس می‌كنم كه زندگی برای من بهتر از حالا بود. فكر می‌كردم زندگی دارای مفهومی است. دیدن یك فیلم یا شنیدن یك موزیك خوب چقدر لذت‌بخش بود و پدرم هر جور كه بود هرچه را كه می‌خواستم برای من تهیه می‌كرد. چون قبل از من چهار تا بچه‌اش مرده بودند و من تنها فرزند و عزیز كرده‌ی آن ها بودم.»
«نمی دانم چرا و چگونه با نقاشی آشنا شدم، ولی هر چه یاد دارم از بچگی نقاشی را خیلی دوست داشتم به‌خصوص دوران دبستان را در اهواز به خاطر می‌آورم كه چقدر مورد توجه و تشویق معلم‌هایم بودم چندان درس‌خوان نبودم ولی خوب نقاشی می‌كردم. به همین خاطر هم گاهی جایزه‌ای می‌گرفتم و یا سفارشی از یك معلم كه برایش نقاشی بكشم، و این هم در آن سن و سال، كم تشویقی نبود.» به تدریج نقاشی كار دایم او می‌شود. «عصرها كه از مدرسه به خانه برمی‌گشتم، نقاشی می‌كردم و یا شیطنت، از دیوار بالا می‌رفتم.» در دوره دبیرستان خودم را یك نقاش تمام عیار می‌دانستم و خیلی احساس هنرمند بودن می‌كردم.»
آیا برای ما مقدور است تا لحظه‌ای چشم‌مان را روی هم بگذاریم و با هر سن و سالی كه هستیم، شصت سالی به عقب برگردیم و خود را نوجوانی چهارده، پانزده ساله تصور كنیم كه رها از هر قید و بند، بسیار پُر انرژی و بی آن كه دلشوره‌ها و نگرانی‌های پدر و مادر برای‌مان مهم باشد، كله سحر كه خبری از آفتاب سوزان جنوب نیست، جست و خیركنان اطراف شط، یا پرنده‌ای را دنبال می‌كنیم و یا در جستجو و به بهانه صید ماهی (كه حتی یك بار هم موفق نبوده‌ام)، بازی‌كنان خود را به آب بزنیم و شناكنان به عمق شط فرو برویم و بالا بیاییم و باز شناكنان به قایقی بزنیم توی قایق، با هر آن‌چه از ته‌مانده زوری كه در بازوی‌مان مانده است و تا آخرین رمق پارو بزنیم، وسط شط برسیم شصت سال به عقب برگشتیم.
نه صدای ماشینی هست و نه صدای تلمبه‌ای. وسط شط هستیم و سكوت مطلق است. حتی نسیمی هم نمی‌وزد. تنها حضور خودمان را احساس می‌كنیم، كه گاه آن را هم حتی فراموش می‌كنیم. پاروها را بالا كشیده‌ایم و دستها‌یمان را رها روی پاهایمان گذاشته‌ایم و دوست داریم به نقطه‌أی نگاه كنیم كه تا بی‌نهایت جز آب چیزی نبینیم. به چه فكر می‌كنیم و خود هم نمی‌دانیم. آنقدر در این وضع می‌مانیم تا بانگ بلند و نگران پدر و یا مادرمان ما را به خود می‌آورد. «معصومه تو مدرسه نمی‌خواهی بروی، گرسنه‌ات نیست» پدرم می‌گفت تو ماجراجو به‌دنیا آمده‌ای. ولی حالا فكر می‌كنم كه من ماجراجونیستم. حتی از ماجرا متنفرم ولی ماجرا به دنبالم می‌آید.»
خانواده معصومه سیحون بعد از ده سالی زندگی در اهواز، آن‌جا را با همه خاطرات خوش و همه گرمای محبت مردمش كه مثل گرمای جنوب بی‌دریغ است، به‌قصد تهران ترك می‌كنند و او مدرسه را از كلاس یازده به بعد در آن‌جا سپری می‌كند. «در تهران در دبیرستان نوربخش درس می‌خواندم همه لات‌بازی می‌كردند، محیط خیلی فرق می‌كرد.
اوایل وقتی سوال‌های درسی معلم‌ها را جواب می‌دادم، همه با من بد شده بودند و من هم كم‌‌كم یاد گرفتم مثل اون‌ها رفتار كنم. مادرم گاهی نصیحتم می‌كرد كه تو نباید سعی كنی مثل دیگران شوی و من گاهی می‌پذیرفتم و گاهی هم لج می‌كردم.»
اواخر سال‌های دهه بیست هست و دوران نخست وزیری مصدق و جریان نهضت ملی شدن نفت، تظاهرات خیابانی بود كه هر روز برپا می‌شد و دامنه این تظاهرات و فعالیت احزاب به مدارس كشیده شد. «من شدم یك كمونیست دو آتشه، و مدام در راهپیمایی‌ها شركت می‌كردم. خسته به‌خانه كه برمی‌گشتم پدرم می‌پرسید كجا بودی، می‌گفتم راهپیمایی و او از این مسئله بسیار نگران می‌شد و با همین نگرانی‌هایش توانست ذهنیت مرا تغییر دهد.» «بعد از مدتی باز به اهواز برگشتیم و از شر و شور سیاست دور شدم كمی هم عاقل‌تر شده بودم. با پدر و مادرم خیلی خوشبخت بودم، چون بی‌نهایت به من توجه می‌كردند، مواظبم بودند. بد و خوب را لخت به من می‌گفتند. گاهی لجم می‌گرفت ولی كمی كه گنده‌تر شدم دیدم چقدر ممنون آن‌ها هستم.»
بعد از پایان مدرسه و بعد از مدتی كه در اهواز به‌سر می‌برد، مجددا به تهران برمی‌گردند. ما در معصومه خیلی مایل بود و بسیار اصرار داشت كه او پزشك شود و برای این منظور قرار بود كه برای تحصیل آن به آلمان برود. ولی تقدیر او را راهی دانشكده هنرهای زیبا كرد. «اصلاً از وجود چنین دانشكده‌ای خبر نداشتم. بعد از پایان مدرسه و یكی دو سالی در خانه ماندن پاك افسرده شده بودم. به اصرار یكی دو تن از دوستان، با هم به كلاس‌های آزاد دانشكده هنرهای زیبا رفتیم و بعدها فهمیدم كه این كلاس‌های آمادگی كنكور است.
به توصیه دوستان در كنكور شركت كردم و قبول هم شدم (۱۳۳۵). در دانشكده‌ هنرهای زیبا كه قبول شدم، آن‌قدر درگیر نقاشی بودم كه قید سفر آلمان و تحصیل رشته پزشكی را پاك زدم. خیلی با علاقه و بسیار كار می‌كردم، ولی خیلی زود با یكی از استادانم، مهندس «هوشنگ سیحون» ازدواج كردم و متاسفانه درگیر زندگی شدم. ولی بعد از ازدواج، باز این شوهرم بود كه مرا تشویق می‌كرد كه نقاشی كنم. خیلی سخت‌گیر بود. ولی حالا هر چه دارم و به هرچه كه رسیدم، همه از او دارم. برای آن‌كه كار كردن را به من یاد داد.
من عاشق آدم‌های قوی هستم.او با اعتماد به‌نفس زیاد و قدرت كامل از من خواستگاری كرد من به او گفتم تو جای پدر منی و نمی‌خواهم با تو ازدواج كنم، فكر می‌كردم اختلاف‌ سنی‌مان زیاد باشد. او گفت: تو چه بخواهی و چه نخواهی زن منی. از این به بعد هم نباید موهایت را فلان كنی و فلان لباس را بپوشی و ...
همون سال‌های اول دانشكده بچه‌دار شدیم و پای پروژه دیپلم كه بودم، بچه دوم توی شكمم بود.» بعد از ۲۳ سال زندگی مشتركی كه با هوشنگ سیحون داشت، عاقبت از هم جدا شدند. هوشنگ سیحون ابتدا به امریكا و سپس مقیم ونكور در كانادا شد. «او طراح، نقاش، مجسمه‌ساز و معماری برجسته و از خانواده‌ای درست و حسابی بود. پدربزرگش میرزا عبدالله از موسیقی‌دانان بزرگ ایران بود. استاد عبادی دایی او بود كه سه‌تار می‌زد، مادرش معلم استاد عبادی بود و تار و سه‌تار می‌زد. پدرش نیز ضیاالله سیحون تار می‌زد و شاگردان زیادی داشت.»
علی محمد حیدریان، خانم امین فر (مادام آشوب) و محمد جواد حمیدی از جمله اساتید خانم سیحون هستند «خانم امین‌فر، زن بسیار توانا، خوش ذوق و با سلیقه‌ای بود.گاهی كه روی نقاشی‌ها كار می‌كرد، پارچه‌ای رنگی می‌كرد، روی گوشه‌ای از بوم می‌مالید و بعد چند لكه به آن اضافه می‌كرد و كارها از این رو به آن رو می‌شد.» او هم از میان همه اساتید خود، بیش از همه از آموزه‌های خانم امین‌‌فر استفاده می‌كرد. بنابراین از همان سال‌های اول دوران دانشكده، خیلی زود برخورد طبیعت‌گرایانه‌ای را كه پیش از این فرا گرفته بود كنار می‌گذارد و مجذوب شیوه‌های امپرسیونیستی و پست‌امپرسیونیستی در نقاشی می‌شود. همین روش را هم در سال‌های اول بعد از دانشكده ادامه می‌دهد.
بعد از پایان تحصیل، مدتی برای دانشگاه كار می‌كند، ولی زود آن را كنار می‌گذارد تا برای خودش نقاشی كند. در چندین بی‌ینال و نمایشگاه گروهی هم شركت می‌كند. از جمله نمایشگاهی به مناسبت روز مادر در گالری صبا كه مدیریت آن به عهده خانمی فرانسوی كه نام ایرانی «افسانه» را برای خود انتخاب كرده بود.»، «افسانه هویدا» طی چند سالی كه در ایران بود و گالری داری می‌كرد، بعداز جدایی از همسرش متاسفانه از ایران رفت. او زن بسیار مشخص و دانایی بود اما در نمایشگاهی كه به مناسبت روز مادر برپا كرده بود كاری از «پرویز تناولی» را در داخل گالری ابتدا به طبقه‌ای دیگر، و بعداً به بیرون از گالری انتقال داد.
وقتی به او اعتراض كردم و گفتم كه او از همه ما استادتر است و چرا این‌ كار را كردی، گفت: كار خیلی بزرگ است و نمی‌تواند توی این فضا باشد. همه از این كار او ناراحت بودند بیش از همه تناولی. به بچه‌ها گفتم من به‌خاطر این هم كه شده قول می‌دهم تا هفته دیگر یك گالری برپا كنم از همان فردا شروع كردم و با كمك‌هایی هم كه همسرم به من كرد، واقعاً خیلی زود گالری‌ها راه افتاد (زمستان ۱۳۴۵)، اولین نمایشگاه هم نمایشگاهی گروهی با كارهای سهراب سپهری، ابوالقاسم سعیدی، اردشیر محصص، پرویز تناولی و ...... بود. نمایشگاه بسیار خوبی كه متاسفانه روز افتتاح همراه شد با بارش برف شدید و نگران از این‌كه بازدیدكننده‌ای نیاید.
فروغ فرخزاد كه متوجه دلشوره من شده بود گفت نگران نباش پیش سهراب رفت و سویچ ماشینش را گرفت و رفت سراغ آدم حسابی‌هایی كه می‌شناخت و با ماشین آن‌ها را به گالری آورد. گالری پُر شد و تا آخر شب بچه‌ها گفتند و خندیدند و قرار گذاشتند كه به نوبت، هر كدام نمایشگاهی آن‌جا داشته باشند و دقیقاً تا یك سال برنامه گالری كاملاً پُر شد. من هم خیلی زحمت كشیدم تا از همان ابتدا گالری فعالی باشد. شب و روز نداشتم و با عشق تمام، یكسره همه وقتم را صرف آن كردم.»
گالری‌داری، دوره و تجربه‌ی تازه‌ای در زندگی معصومه سیحون بود. تجربه‌ای كه قریب به چهل سال و تقریباً به‌طور مستمر تداوم داشته و بر تداوم آن نیز پایمردی داشته است. اگر چه این كارهای او را تا حد زیادی از نقاشی كردن بازداشت و فرصت كمتری برای این كار پیدا می‌كرد، ولی حضور مستمرش به‌عنوان یك گالری دار از گذشته تا كنون، حمایت و دفاع از هنر و هنرمندان معاصر ایران بوده است.
«برای اولین‌بار نمایشگاه خوشنویسی را من باب كردم.»(۲) «یكی از افتخارت من این است كه كارهای علی‌اكبر یاسمی را برای اولین بار به نمایش گذاشتم. بعداً دیگران این كار را كردند. كار رسام ارژنگی را هم اول‌بار من به نمایش گذاشتم.(۳) «در طول چهل سال فعالیتی كه تا كنون داشته‌ام صدها هنرمند در گالری من نمایشگاه گذاشته‌اند. نقاشانی نظیر سپهری، زنده‌رودی و بسیاری دیگر از نقاشان استخوان‌دار معاصر در این‌جا بالیده و معرفی شده‌اند و بی‌انصافی است اگر در معرفی آن‌ها به مردم و شهرشان سهم گالری سیحون را نادیده گرفته شود.»
معصومه سیحون ابتدا گالری خود را در یكی از طبقات خانه خود به راه انداخت و سپس سال ۱۳۵۱ به‌جای كنونی خود نقل‌مكان كرد.
سیحون در تجارب هنری خود بین سال‌های ۱۳۴۶ - ۱۳۴۷ یك تكنیك شخصی دست پیدا می‌كند تا تا سال‌ها همراه اوست و آن استفاده از رنگ‌های صنعتی می‌باشد
«رنگ‌هایی كه برای اتومبیل استفاده می‌شود از قدرت و استحكام بی‌نظیری برخوردارند، ضمن آن كه بسیار شفاف و براق هستند. این تكنیك اولین بار به توسط من مورد استفاده قرار گرفت، اما چند سال بعد بعضی‌ها به آن گرایش پیدا كردند، كارهایی از آن دوره دارم كه در برخی از نشریات هنری اروپا و آمریكا رسیده است».
در این مدت سیحون در كنار كار گالری‌داری به‌عنوان مجموعه‌دار نیز تعداد زیادی اثر گردآوری كرده است. اما بخشی از این مجموعه در سال ۱۳۶۰ و با دستگیری و زندانی شدنش، مصادره شد. «بین سال‌های ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ یك سال در زندان اوین ماندم. به اتهام همكاری با فرح. گفتم با او نه نهاری خوردم و نه شامی كه با او دوست باشم. فقط موظف بودم كه كارهای نقاشی و نقاشان را به او معرفی كنم، ولی با همین اتهام، خانه‌ام و هر آن‌چه كه در آن بود را مصادره كردند.»
«زندان خیلی جای عجیبی بود. خیلی سخت می‌گذشت ولی بسیار هم آموزنده بود.) مدت كمی بعد از آزادی، دوباره گالری را به راه انداختم. یعنی در سال‌های شصت و در اوج جنگ ایران با عراق و زمانی‌كه كمتر گالری‌ها فعالیت می‌كرد.»
فعالیت‌های گالری سیحون از سال ۱۳۶۳ مجدداً از سر گرفته شد و با همه اوج و فرودهای خود، هنوز فعالانه پابرجاست و حتی بیماری قلبی او و عمل سختی كه در فرانسه انجام داد و منجر به تعویض قلبش شد، در فعالیت آن وقفه‌ای به‌وجود نیاورد (۱۳۷۷) «قلبم بسیار ناراحت بود، وقتی به پزشك مراجعه كردم گفت باید عوضش كنی. گفتم هرگز این كار را نمی‌كنم.
با همین قلب عاشق شدم، فارغ شدم. گفت ببین ۲۵ روز دیگر بیشتر زنده نیستی.
قلب نه عاشق می‌شود و نه فارغ. همه این كارها را مغز می‌كند. »(۴) «هیچ امیدی به ادامه زندگی من نبود. ولی حالا دارم زندگی می‌كنم، و این تجربه عجیبی بود. خیلی عجیب. همه باورهایم به ‌كل عوض شد. خدا را با همه وجودم درك كردم.» تعویض كامل قلب پایان مصایب معصومه سیحون نبود. او هنوز باید امتحان دیگری را نیز پس می‌داد. «دزدان توی خانه‌ام ریختند، مرا كتك زدند و استخوانم را شكستند و اموالم را بردند.» چنانچه هنوز نیز این مصایب ادامه دارد. ما مصاحبه خود را در حالی با او انجام دادیم كه ایشان در بستر بیماری بودند. «كار من تا امروز ادامه یافته و الان می‌بینم كه چقدر زحمت كشیده‌ام، البته برای دلم بود. ولی انتظاری هم كه در مقابلش داشتم این بود كه بچه‌ها قدر بدانند كه آدم كار كرده، و تنها تشكری و دستت درد نكنه. همین. درست مثل پدر و مادری كه از فرزندانشان می‌خواهند كه بدانند چقدر برایشان زحمت كشیده‌اند.»
خانم سیحون تقریباً از بعد از بیماری قلبی خود، گالری را به اتفاق «نادر» پسرش كه در امریكا زندگی می‌كرد و برای این منظور به ایران برگشته، اداره می‌كند. دخترش «مریم» نیز اخیرا در امریكا كار مادر را ادامه می‌هد. «من و پدر مریم تصمیم داریم تا همه آثار خوبی كه جمع كرده‌ایم به دخترمان بسپاریم تا در آمریكا بنیادی را به‌نام «بنیاد سیحون» تشكیل دهد و در كنار آن نیز یك گالری به همین نام و به سرپرستی خودش راه بیاندازد. خودم هم تصمیم گرفته‌ام برای همیشه از ایران بروم. لطمه‌هایی كه بر اثر مسایل عاطفی خوردم خیلی به من آسیب می زند. من كه وقتی انقلاب شد و خیلی‌ها رفتند، به‌خاطر عشقی كه به این خاك داشتم ماندم، من كه وقتی بچه‌هایم از ایران رفتند گفتم هر جا می‌خواهید زندگی كنید ولی تابعیت هیچ جا را نگیرید. چون باید یادتان باشد كه ایرانی هستید.
من كه وقتی برای تعویض قلبم به فرانسه رفته بودم، با خودم به‌جای كفن، پرچم سه رنگ ایران را برده بودم، اما حالا تصمیم گرفته‌ام از ایران بروم.»
«بعد از تعویض قلبم روحیه‌ام خیلی عوض شد. خیلی به خدا احساس نزدیكی می‌كنم. مذهبی شده‌ام. بعد از تمام شدن درس دانشكده تا مدتی فیگوراتیو كار می‌كردم، ولی رفته رفته كارهایم آبستره شد و به همین شكل هم ادامه یافت. هنوز هم آبستره كار می‌كنم و حالا ریتمی مذهبی یافته‌اند. بعد از تعویض قلب، موضوعات كارم همه مذهبی شدند. ائمه را می‌كشم. حضرت علی و یا حضرت زهرا را كشیده‌ام كه خیلی عاشقشان هستم. یك بار هم عیسی مسیح را كشیدم. فیگوراتیو نیستند، اما خیلی خوب این احساسات معنوی من را انتقال می‌دهند.»
سیحون آخرین نمایشگاه انفرادی نقاشی خود را در سال ۱۳۸۱ برگزار می‌كند كه با استقبال فراوان مواجه می شود و از پس آن نیز گهگاه انگیزه‌ایی كه بیش از همه دل آوازش را می‌‌دهد، دست به كار می‌شود. شاید خستگی یك عمر تلاش وضعیت جهانی سبب شده است تا این دغدغه در او كاستی بگیرد.
منبع : دوهفته‌نامه هنرهای تجسمی تندیس


همچنین مشاهده کنید