شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا
به سوی معنویت انسانگرا
نویسندهٔ مقاله، روانشناس و استاد روانشناسی در مؤسسه عالی روانشناسیِ دانشگاه پپِردین آمریكاست كه عمده مطالعات و تحقیقات وی در حوزهٔ روانشناسیِ انسانگرا و فراشخصی میباشد. مهمترین كتاب او فراسوی دین: برنامهای شخصی برای بنایِ حیاتی معنوی بیرون از حصارهای ادیان سنتی است. (۱)
در این مقاله او میكوشد ضمن گزارشی از نحوه شكلگیریِ روانشناسیِ انسانگرا و سپس از درون آن، روانشناسی فراشخصی به مهمترین موضوع این حوزه، یعنی «معنویت» بپردازد.
اِلكینس با ارائهٔ الگویی روشن و دستیافتنی از معنویت، مهمترین عناصر آن را بر میشمرد و معتقد است كه معنویت محصول مواجههٔ جان آدمی با امر قدسی به درجات مختلف است. این مواجهه موجب پرورش جان آدمی میشود و رشد معنویای را كه به نظر روانشناسان انسانگرا مهمترین و برترین نیاز آدمی است تضمین میكند. عامل و محرك این مواجهه نیز به نظر نویسنده صرفاً مناسك دینی نیست، بلكه «زیبایی غروب آفتاب» «موسیقی شورانگیز یك سمفونی» نیز میتواند لحظاتی معنوی ایجاد كند. لذا به نظر مؤلف معنویت نه تنها در انحصار هیچ دین خاصی نیست، بلكه در انحصار دین نهادینه هم نیست به این جهت به نظر میرسد او از كثرتگرایی دینی به كثرتگرایی معنوی گذر میكند.
او با این عقیدهٔ خود یادآور عارفان سنتهای مختلف جهان است كه به طریقیّت بخشی از دین برای رسیدن به حقیقت معتقدند و به تقسیم بندی شریعت، طریقت و حقیقت دست میزنند. جان كلام او را مولانا در داستان موسی و شبان این چنین بیان میكند:
ملت عشق از همه دینها جداست عاشقان را ملت و مذهب خداست (۲)
اما در پسِ همه اشكال مختلف ظاهری در معنویت، «دلبستگی مشترك به امر قدسی و لمس كردن و بزرگداشت راز زندگی» نهفته است و نتیجه و ثمره معنویت اصیل از نظر مؤلف عشق و محبت و مهرورزی به همه موجودات است.
در انتهای مقاله نیز كاربردهای درمانی معنویت را بر میشمرد و نكاتی را در این زمینه تذكر میدهد. در اینجا طرح چند نكته، مفید به نظر میرسد:
۱) آنچه مخاطبان دیندار این مقاله و الهیدانان سنتهای مختلف دینی و همچنین نواندیشان دینی كه دغدغهٔ دینی كردن عصر و عصری كردن دین را دارند با آن روبرو میشوند این مسئلهٔ چالشانگیز است كه اگر پدیدههای دیگری در عرض دین بتواند مقصود و غایت مؤسسان و آورندگان ادیان را در دوران جدید برآورده كند، دین در عصر جدید چه كاركردی خواهد داشت؟
۲) روانشناسانِ انسانگرا اولاً مدعی اینكه ادیان نهادینه باید كنار نهاده شود نیستند و ثانیاً نیاز آدمی به معنویت را به معنای نیاز او به دین نهادینه نمیدانند، بلكه معتقدند علی الاصول آدمی میتواند این عطش خود را با وسائل دیگری كه لااقل به همان اندازه سودمندند فرو نشاند.
اما در مقابل چنین چالشهایی دینداران باید به جنبهٔ ایجابی مطالعات روانشناسان انسانگرا و فراشخصیای كه معنویت را برای انسان یك نیاز میدانند توجه كنند. آنها اگر به دین توجه كردهاند به جهت این بوده است كه دین را پدیدهای میدانستند كه به لحاظ تاریخی و اجتماعی حامل معنویت بوده است و تأكید اینان بر تفكیك بین دین نهادینه و دین فردی با هدف بیان این نكته بوده كه، دین گرچه حاوی و مشوق تجربههای معنوی و عرفانی است، در شكل نهادینهاش ممكن است از محتوا تهی شود. در دوران جدید كه مؤلف، آن را دوران سرگشتگی معنوی مینامد هنوز دین كه حامل معنویت است میتواند معنابخش زندگی باشد و این نكته راه هر دو گروه را از مادیگرایی عصر جدید جدا كرده و مبنایی برای گفتوگو به دست میدهد.
۳) روانشناسان به طور عام و روانشناسان انسانگرا و فراشخصی به طور خاص برای دعاوی تجربی خود درباره دینداری یا دینگریزی و معنویتگرایی دلایلی تجربی اقامه میكنند. دینداران اگر به عقلانیت ملتزم باشند و مخاطب خود را در عصر جدید انسانهایی بدانند كه مهمترین ركن اندیشهشان عقلانیت است باید باورهای خود را با دلایلی متناسب توجیه كنند، مثلاً این دیدگاه تجربی كه بشر به دین نهادینه نیاز داشته و دارد با دلایلی ناظر به واقعیتهای جسمانی، روانی و تاریخی انسان توجیه كند.
۴) مؤلف در تحلیلش از معنویت، به امر قدسی اشاره دارد و تصریح میكند كه معنویت اگرچه پدیدهای بشری است هرگز بدان معنا نیست كه هیچ مؤلفه الهیای در آن نمیباشد. به این صورت كه برای امر قدسی مدلول و مرجعی عینی و مستقل از ذهن و زبان انسان قائل است و به ناواقعگرایی دینی خود را ملتزم نمیكند.
روانشناسی انسانگرا هیچ بیانیهای نداشته، از اینرو در خصوص معنویت هیچگونه موضع رسمی اتخاذ نكرده است. این جنبش بیش از چهل سال است كه باب موسّعی را برای مباحث ناظر به معنویت گشوده و در عین حال از رسمیت بخشیدن به دیدگاهی خاص امتناع ورزیده است. از نظر من این طرز تلقی باز و گشوده، یكی از مهمترین خدمات این جنبش به مطالعهٔ معنویت بوده است. در اینجا قصد اینكه موضع روانشناسی انسانگرا را در باب این موضوع بیان كنم ندارم، بلكه صرفاً میخواهم سهم شخصیام را به این مباحث رو به رشد ایفاء كنم.
الف) معنویت در جنبش انسانگرا
▪ اهمیت معنویت
در روانشناسی انسانگرا معنویت همواره موضوع مهمی بوده است. نویسندگان این حوزه، كتب بسیاری در باب این موضوع تألیف كردهاند. مقالات راجع به معنویت پیدرپی در مجلات و خبرنامههای این جنبش منتشر میشود. معنویت، مضمون مشترك همایشهای تخصصی و دیگر مجامع روانشناسی انسانگرا است. بررسی تازهای كه توسط نگارنده، لیپاری و كوزورا انجام شده است. وجود این دغدغهٔ عمومی را از نظر تجربی تأیید میكند. پرسشنامهای ۷۱ سؤالی كه بخشی از سؤالات آن مربوط به معنویت است برای همهٔ ۶۱۵ عضو بخش ۳۲ (بخش روانشناسی انسانگرای) انجمن روانشناسی آمریكا (APA) ارسال شد. از ۲۳۰ عضوی كه این پرسشنامه را پر كردند و باز گرداندند ۷۷% پاسخ داده بودند: معنویت در زندگیشان «مهم» یا «خیلی مهم» است. علاوه بر آن ۷۵% اظهار داشتهاندكه آنها به نوعی نیروی برتر یا متعالی باور دارند و ۴۳% اظهار كردهاند كه به خدایی متشخص ایمان دارند. در پاسخ به این سؤال كه «بهترین توصیف از جهتگیری معنویشان چیست؟» ۵۵% این گزینه را كه «معنوی هستم نه دینی» و ۳۲% این گزینه را كه «هم دینی و هم معنویام» انتخاب كردهاند و تنها ۶% بیان داشتهاند كه «نه دینیام و نه معنوی».
▪ آبراهام مزلو و معنویت
آبراهام مزلو كه نوشتههایش به تهیهٔ مبانی نظری جنبش انسانگرایانه در روانشناسی كمك كرد، معنویت را از مهمترین عناصر نگرش انسانگرایانه میدانست. مزلو (۱۹۶۲) به جای اینكه به آسیبشناسی نیازهای دینی بپردازد اظهار داشت: آدمی به چارچوبی از ارزشها، فلسفهای ناظر به حیات، دین یا بدیلی برای دین نیازمند است تا بدان معتقد شود و آن را در پیش گیرد، تقریباً به همان معنایی كه به نور خورشید، كلسیم یا محبت نیاز دارد (صفحه ۲۰۶) او همچنین بر آن است (۱۹۷۶) كه «روانشناسان» انسانگرا احتمالاً كسی را كه به این مسائل دینی اهمیت نمیدهد باید بیمار یا نابهنجار وجودی تلقی كنند (صفحه ۱۸).
مزلو بین دین نهادینه و معنویت شخصی تمایز قایل میشود. او در كتاب دین، ارزشها و تجارب اوج (۱۹۷۶) نظرش را این چنین بیان میكند:
میخواهم نشان دهم كه ارزشهای معنوی معنا و مدلولی طبیعیگرایانه دارند، بدین معنا كه در مالكیت انحصاری ادیان نهادینه نیستند و برای كسب اعتبار هم نیازی به مفاهیم ماوراء طبیعی ندارند و به خوبی در علم تجربی (به معنای موسّع آن) میگنجند. از اینرو معنویت مسئولیتی عمومی است كه بر دوش همه افراد بشر است. (صفحه ۳۳)
مزلو با دین نهادینه به خودی خود مخالفتی نداشت و بر این باور نبود كه تنها منظر فلسفی مقبول نگرش الحادی است. در واقع، او (۱۹۷۶) مدعی بود كه «لُب لباب و جوهرهٔ اصلی تجربهٔ دینی، چه در بافتی خداباورانه و فراطبیعی و چه در بافتی الحادی امكانپذیر است» (صفحهٔ ۲۸). با وجود این، او معنویت را پدیدهای انسانی و جهان شمول میدانست كه در انحصار هیچ دین یا گروه دینی نیست. او با تأكید بر خصیصهٔ انسانی معنویت، آن را در قلمرو علوم انسانی قرار داد تا بتوان با روش طبیعی درباره آن تحقیق كرد.
از نظر مزلو، معنویت با تجارب اوج یا مواجهات عرفانی، كه احساسِ خشیت، حُرمت، ابتهاج، و وجد و جذبه عمیق خصلت بارزشان است، پیوندی عمیق داشت او معتقد بود منشأ دین چنین احوال عرفانی است. مزلو (۱۹۷۶) چنین نوشت:
هستهٔ ذاتی و جوهرهٔ جهانشمول ادیان برجسته و شناخته شده، همان جذبه، مكاشفه، یا اشراق شخصی، خصوصی و منحصر به فرد پیامبر یا هر صاحب بصیرتی است كه طبع بسیار حساس دارد (صفحه ۱۹).
اما همانگونه كه مزلو خاطر نشان میكند این بینش عرفانی هنگامی كه پیروان آن پیامبر، تعالیمش را مدوّن، و اعمال و مناسك دینی را یكدست میكنند به نهادینه شدن میگراید، عجیب آنكه دین رسمی از آن پس كسانی را كه مدعی داشتن تجارب دینی مستقیم هستند سركوب میكند. به تعبیر مزلو «چه بسا از ادیان رسمی برای دفاع و مقاومت در برابر تجارب متعالی بر هم زنندهٔ (ایمان مرسوم) استفاده شود». (صفحه ۳۳)
در نظر مزلو تجارب اوج، جهان شمولاند، اما همواره در چارچوب نظام عقیدتی شخص یا فرهنگ خاصی تفسیر میشوند، مثلاً یك مسیحی با استفاده از زبان و نمادهای مسیحیّت، یك فرد هندو با استفاده از الفاظ و نمادهای آیین هندو و یك نفر بودایی با به كاربردن زبان سنت خود، چنین تجربهای را وصف خواهد كرد. چه بسا فردی كه به هیچ نظام دینیای تن نداده است، برای وصف چنین تجربهای از الگوی روانشناختی یا عصبشناختی استفاده كند. بنابراین با اینكه تجارب اوج، هسته جهانشمول هر دینی را شكل میدهند، همواره لباس زمان، مكان، فرهنگ و نظام عقیدتی خاصی را در قالب زبان و نماد بر تن میكنند.
مزلو معتقد است كه تجارب اوج، ما را از ساحت آگاهی متعارف به ساحت برتری از هستی منتقل میكنند و نظاره واقعیتی متعالی را برای ما ممكن میسازند، و به ما امكان میدهند تا ارزشهای غایی، مانند حقیقت، زیبایی، خیر و عشق را كه مزلو «ارزشهای وجود» میخواند، از نزدیك لمس كنیم. لحظات عرفانی شمهای را از آنچه شبیه به زیستن در مرتبهٔ اعلای خودشكوفایی است به ما میچشانند. در شعر ویلیام بِلیك:
«اگر دریچههای ادراك پاكیزه میبود، هر چیزی برای انسان همانگونه كه هست مینمود، یعنی بینهایت.» (بِلِیْك، ۱۹۷۷، صفحه ۱۸۸) اشیاء در قلمرو وجود اینگونه بهنظر میرسند.
مزلو تجارب اوج را ركن مهمی از سلامت روان قلمداد میكند. او در نظریهٔ روانشناختیاش، نیازهای انسان را به نیازهای پایه و نیازهای برتر تقسیم میكند؛ نیازهای پایه به بقای جسمانی ما مربوط میشوند و شامل نیاز ما به غذا، سرپناه، امنیت و روابط اجتماعی هستند. نیازهای برتر به «ارزشهای وجود» مربوط میشوند كه شامل نیاز ما به حقیقت، زیبایی، خیر و عشق است. با محروم شدن از این ارزشهای متعالی به دام همان چیزی خواهیم افتاد كه مزلو آن را «فراآسیب» مینامد، یعنی آسیبی كه پیامد مستقیم محرومیت در ساحت روحانی – معنوی است.بهترین درمان برای این عارضه ارتباط نو به نو با قلمرو وجود است كه تجارب اوج مسیر عالیای است كه بدان منتهی میشود. مزلو اذعان داشت كه ما نمیتوانیم به خواست خودمان تجارب اوج داشته باشیم، با وجود این معتقد بود كه آموختن آنچه او «معرفت وجود» (فهم هستی) مینامید امكانپذیر است. معرفت وجود یعنی استعداد گشودن قلب به روی قداست تجارب روزانه یا ظرفیت نگریستن به همسر، فرزندان، دوستان و زندگی روزمره در پرتو جنبهٔ سرمدیِ عالم.
▪ روانشناسی فراشخصی
ظهور روانشناسیِ فراشخصی فصل مهمی از تاریخ نهضت انسانگراست. تیلور در كتاب shadow culture (۱۹۹۹) خاطر نشان ساخته كه از سال ۱۹۴۱ تا ۱۹۶۹ روانشناسی انسانگرا به عنوان نگرشی جایگزین و شایان توجه در درون جامعه دانشگاهی بالید، اما در اواخر دههٔ ۱۹۶۰ كانون فكری این جنبش تحت الشعاع تبوتاب سیاسی اجتماعی آن دوره قرار گرفت و جریان ضد فرهنگ، مانع و سد راه تحقق آرمانهای انسانگرایانه شد. تیلور آنچه را كه در آن زمان روی داد اینچنین وصف میكند:
در بحبوحه این اوضاع و احوال سخت، بین سالهای ۱۹۶۷ و ۱۹۶۹روانشناسی انسانگرا دست كم به سه بخش منشعب شد؛ بخش اول روانشناسی فراشخصی بود، كه بر مناسك معنوی، مراقبه، مراتب برتر آگاهی تأكید داشت؛ دوم، بخش مواجههٔ تجربی، كه بر روابط عاطفی پرورش تجارب حسی و آگاهی بیشتر نسبت به بدن تأكید داشت و دست آخر، درمانگری افراطی یا اصطلاح كلی و مبهمی كه به برقراری پیوند میان روانشناسی و فعالیت سیاسی افراطی اشاره دارد، آن هم در عرصههای متفاوتی نظیر جنبش فمینیستی ستیزهجویانه، جنبش روانپزشكی ستیزی، تفكر انتقادی و آنچه میتوان آن را علوم انسانی خواند (صفحه ۲۷۴).
تیلور (۱۹۹۹) آنگاه میافزاید كه ظهور روانشناسی فراشخصی تا حد زیادی تحت تأثیر و نفوذ مزلو بود، همو كه معتقد بود حالات عرفانی عرصهٔ تازهای، فراروی روانشناسی خواهد گشود، آنتوتی سوتیچ، اولین سردبیر مجله روانشناسی انسانگرا در علاقهٔ مزلو به این امر سهیم شد. به گفتهٔ تیلور این دو دوست در كارگاهی در مؤسسه اِسالن در سال ۱۹۶۶ به این نتیجه رسیدند كه جنبش انسانگرا به نیروی محرك تازهای نیازمند است كه بر حالات عرفانی و ارزشهای معنوی متمركز باشد. در سال ۱۹۶۷ مزلو برای اولین بار ظهور نهضت (نیروی) چهارم در روانشناسی آمریكا را در مقالهای كه در سانفرانسیسكو برای مؤسسه اسالن ارائه كرد رسماً اعلام كرد. در سال ۱۹۶۹ سوتیچ سردبیری مجلهٔ روانشناسی انسانگرا را به مایلز بیك سپرد و به انتشار مجله جدیدی با نام روانشناسی فراشخصی دست زد. در اولین شماره مجله، سوتیچ روانشناسی فراشخصی را چنین تعریف كرد:
نهضتی است برآمده از حوزه روانشناسی به یاری گروهی از روانشناسان و مردان و زنان متخصص سایر رشتهها، یعنی همان كسانی كه به استعدادها و قابلیتهای نهاییای از انسان علاقمندند كه هیچ جایگاه نظاممندی در نظریههای پوزیتیویستی یا رفتارگرا (نهضت اول) یا روانكاوی كلاسیك (نهضت دوم)، یا روانشناسی انسانگرا (نهضت سوم) ندارند (صفحات ۱۶-۱۵).
او سپس این جنبش تازه را به عنوان نهضت چهارم روانشناسی معرفی كرد و فهرست بلندی از موضوعات مربوط به آن ارائه كرد. این فهرست، شامل اموری از قبیل ارزشهای عالی، آگاهی، جذبه، تجربهٔ عرفانی، خشیت، ابتهاج، حیرت، معنای غایی، آگاهی كیهانی و قداست بخشی به زندگی عادی بود. او در سال ۱۹۷۱ انجمن آمریكایی روانشناسی فراشخصی را تأسیس كرد كه بعدها به انجمن روانشناسی فراشخصی تغییر نام داد.
در طی سی سال گذشته متفكران حوزهٔ روانشناسی فراشخصی همچون تَرْت (a ۱۹۷۵، b ۱۹۷۵ و ۱۹۸۹) ویلبِر (۱۹۷۷، ۱۹۸۰، ۱۹۹۵، ۱۹۹۷) وون (۱۹۷۹، ۱۹۸۶)، والش (۱۹۹۰ و ۱۹۹۵) واشبیرن (۱۹۹۸) بیشترین سهم را در فهم ما از معنویت، نشان دادن ارتباط عمیق بُعد معنوی با مسائل درمانی، چه در مقام نظر و چه در مقام عمل و فهم كاملتر از انسان داشتهاند.
فراگِر (۱۹۸۹) كه به دَیْن خود به هَستینگس در این الگو اذعان دارد، پیشنهاد كرد كه میتوان حوزهٔ روانشناسی فراشخصی را به سه زمینهٔ اصلی تقسیم كرد.
۱) روانشناسی رشد شخصی؛
۲) روانشناسی ناظر به آگاهی؛
۳) روانشناسی معنوی (صفحهٔ ۲۸۹).
به گفتهٔ فراگر روانشناسی رشد شخصی به صورتبندی نظری و كاربردهای عملی رویكردهای درمانیای مربوط میشود كه به منظر ارتقا بخشیدن به رشد فردی در نظر گرفته شده است. روانشناسی ناظر به آگاهی با حالات مختلف آگاهی اعم از مراقبه، رؤیا، حالات ناشی از استعمال داروهای مخدر و توّهمزا و فراروانشناسی مرتبط است؛ و روانشناسی معنوی شامل مطالعه سنتهای دینی جهان و تلفیق معرفت معنوی با نظریههای روانشناختی است. او تأكید داشت كه روانشناسی فراشخصی را نباید به مضمون این سه زمینه محدود كرد، به خصوص از آنرو كه منظری است كه میتوان آن را در رشتههای علمی گوناگون مرتبط با رفتار انسانی به كار برد. با وجود این همین سه زمینه در سامان بخشیدن به حیطهٔ روانشناسی فراشخصی كمك كرده، راهی برای بررسی كارهای صورت گرفته در هر یك از این عرصهها پیش مینهد.
همانگونه كه هستینگس خاطر نشان ساخته (۱۹۹۹)، روانشناسان انسانگرا تمایل دارند كه روانشناسی فراشخصی را زیر چتر روانشناسی انسانگرا قرار دهند. در مقابل، كسانی كه در حوزه روانشناسی فراشخصی مشغولند، ترجیح میدهند آن را نهضتی متمایز و چهارم قلمداد كنند به دنبال آنند كه شأن و منزلت مستقل آن به رسمیت شناخته شود. این اختلاف نظر در حدود دهه ۱۹۸۰ كه روانشناسان فراشخصی در پی تأسیس بخش روانشناسی فراشخصی در انجمن روانشناسی آمریكا (APA) بودند شكل ملموسی به خود گرفت. رولومی به همراه برخی از روانشناسان انسانگرا و وجودی مخالف تشكیل این بخش جدید بودند.
با این استدلال كه جایگاه خاص روانشناسان فراشخصی در بخش روانشناسی انسانگرای انجمن روانشناسی آمریكا (APA) است. این بحث دوباره در اواخر دهه ۱۹۹۰ كه برخی از اعضای هیئت مدیره همین بخش ۳۲ پیشنهاد كردند كه نام بخش ۳۲ از «روانشناسی انسانگرا» به «روانشناسی انسانگرا و فراشخصی» تغییر كند، بالا گرفت. اما وقتی از اعضای بخش در مورد این موضوع نظرخواهی شد ۶۹% با تغیر نام آن مخالف بودند.
متفكران انسانگرا و فراشخصی در عرصه نظری هم اختلاف داشتند، مثلاً اشنایدر توجه به الگوهای فراشخصی را افزایش داد؛ الگوهایی كه به ظاهر مستلزم آن است كه افراد درگیر در مباحث انسانگرایانه و وجودی، نسبت به كسانی كه سر و كارشان با ساحت فراشخصی است در مرتبه پایینتری از رشد معنوی قرار گیرند.
اشنایدر با این تفكر سلسله مراتبی مخالف بود؛ با این استدلال كه چنین نظریهٔ فراشخصیای در معرض این خطر است كه مبنای دنیویاش را در تجربهٔ انسانی از دست دهد (برای نمونه، نگاه كنید به منازعه میان اشنایدر و والش، فصل ۴۵ از كتاب (Handbook of Humanistic Psychology)
با وجود این اختلاف نظرها و منازعات پراكنده، روانشناسان انسانگرا و فراشخصی عموماً حامی یكدیگرند. مجله روانشناسی انسانگرا مقالاتی با مضامین فراشخصی منتشر میكند و بخش ۳۲، یك بخش روانشناسی فراشخصی دارد كه از موضوعات فراشخصی در نشست سالانه انجمن روانشناسی آمریكا حمایت میكند. اختلافات روانشناسان فراشخصی و روانشناسان انسانگرا، دیگر به منزله دعواهای خانوادگی قلمداد میشود، یعنی با اینكه همانند اعضای یك خانواده بر سر اختلافات خود با یكدیگر به بحث میپردازند، بالمآل در حوزهای وسیعتر- یعنی روانشناسی و فرهنگ آمریكا- حامی یكدیگرند.
متأسفانه جریان غالب در روانشناسی آمریكا، با مفروضات مادیگرایانه و تعصبی كه نسبت به روشهای علم تجربی نشان میدهد، به دنبال كاستن از منزلت كارهای صورت گرفته در روانشناسی فراشخصی بوده است. در عین حال، نهضت چهارم، همچنان به جذب طیف گستردهای از دانشجویان، درمانگران، محققان و استادان دانشگاه ادامه میدهد. مؤسسه روانشناسی فراشخصی واقع در پارك مِنْلویِ كالیفرنیا، به طور خاص وقف تربیت دانشجو در این رشته شده است.
ب) سرگذشت شخصی من
با وجود احترامم به دستاوردهای روانشناسان فراشخصی، رویكرد خود من به معنویت بیش از آنكه ملهَم از متفكران فراشخصی معاصر باشد، از كسانی چون اوتو (۱۹۲۳)، الیاده (۱۹۵۹) جِیمز (۱۹۰۲) تیلیش (۱۹۵۷)، بوبر (۱۹۷۰) فرانكل (۱۹۶۳) فروم (۱۹۵۰) هیلمن (۱۹۷۵) یونگ (۱۹۳۳، ۱۹۶۴) مزلو (۱۹۷۶ و ۱۹۷۱، ۱۹۶۲) تأثیر پذیرفته است.
از آنجا كه معتقدم معرفت همواره ریشه در پیشینه زندگی فرد دارد مایلم پیش از پرداختن به جنبههای نظری دیدگاههایم، سیر معنوی خودم را تشریح كنم. من در كوهپایههای كوهستانهای اوزارك در شمال شرقی آركانزانس به دنیا آمدم، این ناحیه بخشی از بایبل بلت (Bible Blet) است. خانوادهٔ من به شدت مذهبی بود. در سنین نوجوانی تصمیم گرفتم كشیش شوم. بعد از اتمام از دبیرستان به دانشكدهای وابسته به كلیسا نزدیك لیتل راك (Litle Rock) رفتم و در ۱۹۶۶ لباس كشیشی به تن كردم. اندكی پس از آن به همراه خانواده فعلیام به فلینت در میشیگان نقل مكان كردیم؛ در آنجا كشیش كلیسایی شدم كه عمدهٔ كسانی كه در آن حضور مییافتند جنوبیهای مهاجری بودند كه برای كار در كارخانههای اتومیبلسازی به شمال كوچ كرده بودند.كلیسای من، كلیسایی محافظه كار بود كه در باب غالب مباحث مربوط به مسیحیت دیدگاههای بنیادگرایانه داشت. در اثر آموزشهای كلامی و مطالعات خودم به عنوان یك كشیش جوان شروع به زیر سؤال بردن برخی آموزههای محافظهكارانه كلیسایم كردم و در نهایت كارم به مشاجره با رهبران جماعت دینی كلیسا كشید و در سال ۱۹۶۸ به دلیل نظرات آزاد اندیشانهام از سوی شورای مشایخ كلیسا، اخراج و تكفیر شدم.
با خاتمهٔ دورهٔ كشیشیام، برای گذراندن روانشناسی در مقطع تحصیلات تكمیلی به دانشگاه بازگشتم و سرانجام با مدرك دكتری تخصصی از آن دانشكده فارغ التحصیل شدم. در اینجا برای اولین بار با روانشناسی انسانگرا و وجودی آشنا شدم. ویكتور فرانكل از اساتید دوره دكترای من بود. از زمان اخراج شدن از كلیسا، دیگر نسبت به دین نهادینه و رسمی محتاط و مراقب بودم و گاه گمان میكردم كه دیگر، حیات معنویام از بین رفته است. سپس در سال ۱۹۷۶ به قصد درمان به یك روانكاو یونگیمشرب مراجعه كردم و با كمك او دریافتم كه دین و معنویت یك چیز نیستند. این پیرمرد بزرگوار، در مقام رشد معنویام به من نشان داد كه چگونه روحم را پرورش دهم و حیات معنوی را بیرون از حصارهای دین سنتی بسط دهم. بذرهایی كه در طی آن تجربهٔ درمان در من كاشته شد و با مطالعات خودم در طول ۲۰ سال گذشته در باب معنویت پرورش یافت دیدگاه من را نسبت به معنویت شكل داده است.
ج) الگویی دست یافتنی از معنویت
من در اصل یك درمانگرم و كار نظری من بیشتر ناظر به توسعه الگویی دستیافتنی معنویت است كه به واسطهٔ آن بتوان به مراجعان و دیگران نشان داد چگونه جانشان را پرورش داده و حیات معنویشان را به كمال رسانند.
رویكرد من به معنویت از سه مقوله اصلی تشكیل شده است: جان (۳) امر قدسی و خود معنویت. من با ارائهٔ شرح مختصری از این سه مقوله نشان خواهم داد كه ارتباط این سه با یكدیگر چگونه است (برای بحث كاملتری از این الگو بنگرید به كتاب من تحت عنوان: فراسوی دین، Beyond Religion ۱۹۹۸).
▪ جان
واژه Soul (=جان) در زبان انگلیسی از واژه قدیمی Sawol یا واژه Sawl در زبانهای انگلوساكسون مشتق شده است. واژههایی كه به نفس یا نیروی حیات اشاره دارند، معادل لاتینی این واژه animadversion و معادل یونانیاش Psyche است. كلمهٔ روان را به راحتی نمیتوان تعریف كرد، چنانكه هیلمن (۱۹۷۵) معتقد است «جان انسانی بیاندازه ژرف است و تنها به یاری شهود درونی – كه درخششهایی در اعماق غار ادراكناپذیری است – میتوان بدان روشنی بخشید.» كلمه جان برای اشاره به واقعیتی محسوس و ملموس به كار جنبههای خاصی از تجربه انسانی به كار نمیرود، بلكه مقولهای ذهنی یا واژهای انتزاعی است كه به عنوان اصطلاحی عام برای جنبههای خاصی از تجربه انسانی به كار میرود و به ما در تشخیص دادن و ساماندهی این تجارب یاری خواهد كرد. همانگونه كه مور (۱۹۹۲) میگوید: جان، امری عینی نیست (بلكه) نوعی كیفیت یا بعدی از تجربهٔ زندگی، و خود ماست. جان با اموری همچون عمق، ارزش، تعلّق و وابستگی، قلب، و جوهرهٔ شخص مرتبط است، این واژه به ابعاد عرفانی و خیالین تجربه انسانی اشاره دارد و با خشیت، حیرت، تقدس ارتباط دارد. این تجارب تقریباً در هر موقعیتی امكان تحقق دارد اما به خصوص با اموری همچون موسیقی، ادبیات، شعر، آیینها، نمادها، دین حضور در طبیعت، روابط صمیمانه و فعالیتهای دیگری كه قلبها را به روی جهان خیالین و رازآمیز میگشاید پیوند دارد. اگر افراد در هر فرهنگی در پی حیرت و خشیت بروند در آن صورت واژهٔ جان به امری در درون ما اشاره دارد كه وقوع چنین تجاربی را ممكن میسازد. جان آن ساحتی از آدمی است كه به واسطه امر قدسی میتوان آن را لمس كرد، به جنب و جوش در آورد و پرورش داد.
▪ امر قدسی
اوتو در كتاب «امر قدسی» (۱۹۲۳) اظهار میكند كه انسانها در سرتاسر تاریخ مواجهههایی با امر قدسی داشتهاند. این مواجهههایی كه ماهیتی رازآمیز دارند، تأثیر ژرفی بر كسانی كه آن را تجربه كردهاند داشته است. اوتو میگفت كه جان انسان، كه توصیفناپذیر قلمدادش میكنند. در باطن تا دورترین لایههای وجودش در تبوتاب است. او كه این رویاروییها را تجارب مینوی میخواند تحلیل پدیدارشناسانهٔ دقیقی از سرشت آنها انجام داده است، او به این نتیجه رسیده كه عناصر گوناگونی وجه ممیز تجارب امر قدسی است از جمله نوعی احساس استغراق، خشیت رازآمیز، مسحورشدگی، و نوعی تجربهٔ انرژی شدید. الیاده كه به مدت ۱۷ سال كرسی استادی گروه تاریخ ادیان دانشگاه شیكاگو را در دست داشت كار خود را بر مبنای آثار متقدم اوتو بنا نهاد. او با اوتو هم عقیده بود كه انسانها همیشه مواجهههایی با امر قدسی داشتهاند، از اینرو واژه تجلّی (hierophany) را پیشنهاد كرد كه معنای تحت اللفظی آن چنین است «امر قدسی كه خودش را بر ما آشكار میسازد». الیاده (۱۹۵۹) امر قدسی را اینگونه تعریف كرد:
امر قدسی معادل نوعی نیرو و در تحلیل نهایی، معادل واقعیت است. امر قدسی مالامال و لبریز از هستی است. نیروی قدسی به معنای واقعیت و در عین حال به معنای جاودانگی و اثر بخشی است. تقابل قدسی- غیر قدسی اغلب به منزله تقابلی میان واقعی و غیر واقعی (یا واقع نُما) بیان میشود بنابراین، به راحتی میتوان فهمید كه انسان متدین هوای بودن در سر دارد و میخواهد در واقعیت سهیم شود (صفحات ۱۳- ۱۲).
ویلیام جیمز هم به بُعد قدسی اذعان داشت. كتاب انواع تجارب دینی (۱۹۰۲) پر از نمونههایی از مواجهات عرفانی است او در بحث از بسط دادن ضمیر نیمههوشیار مینویسد: به نظر من، مرزهای آن سو ترِ هستیِ ما از دنیای محسوس و صرفاً قابل ادراك ژرف، به درون ساحت كاملاً متفاوتی از وجود فرو میرود، حال چه میخواهید آن را قلمرو اسرارآمیز بنامید. چه قلمرو فوق طبیعی (صفحات ۶- ۵۱۵)
▪ معنویت
واژه انگلیسی معنویت از ریشه لاتینی spirtus مشتق شده كه خود با «نَفَس» یا مبدءِ حیاتبخش پیوند خورده است.كورتس و كِچَم (۱۹۹۲) با ردیابی تاریخ واژهٔ معنویت خاطر نشان ساختهاند كه در روزگار باستان این واژه در تقابل با مادیت به كار میرفته است. سپس به مدت ۱۶۰۰ سال كاربرد عمومیاش از رونق افتاد. امروزه در عصر پسا مدرن این واژه احیا شده، غالباً در مقابل دین به كار میرود. بنابراین وقتی روانشناسان انسانگرا و دیگران میگویند كه آنها «معنویاند نه متدین» این واژه را به معنای كنونیاش استعمال میكنند.
بیشتر محققان به تفاوت میان دین و معنویت اذعان دارند، مثلاً جیمز (۱۹۰۲) دین را به دو نوع نهادینه و شخصی تقسیم میكرد. آلپورت (۱۹۶۱) از دین بیرونی و دین درونی سخن میگفت. دین بیرونی عمدتاً به جنبههای عمومی و نهادی دین، و دین درونی بیشتر به پارسایی شخصی فرد اشاره دارد. مزلو (۱۹۷۶) همین تفكیك را انجام میدهد و دین نهادی را با «R» و دین شخصی معنوی را با «r» نشان میدهد.
اینكه چرا هنوز برخی دین را با معنویت خلط میكنند قابل فهم است. در طول ۲۰۰۰ سال تاریخ مغرب زمین معنویت در انحصار دین بوده است و اینها در هم تنیده و تقریباً جدایی ناپذیر بودهاند. اما در روزگار ما به نظر میرسد كه این وضع در حال تغییر است. میلیونها انسان با اذعان به اینكه دین و معنویت امر واحدی نیستند در طلب طُرق معنوی بدیل، دین نهادینه را رها كردهاند. روف (۱۹۹۴) استاد دانشگاه كالیفرنیا در سانتاباربارا چنین تمایلی را با سند و مدرك بیان میكند. روف از ۱۶۰۰ نفر از متولدان دوره ازدیاد زاد و ولد نظر سنجی كرد و دریافت كه بسیاری از افراد این نسل در طول دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ از دین نهادینه دست كشیدهاند. از میان كسانی كه پیشزمینهای دینی داشتهاند، ۶۹% از شاخه اصلی پروتستانها، ۶۱% از پروتستانهای محافظهكار، ۶۷% از كاتولیكها و ۸۴% از یهودیان از دین دست كشیدهاند، هر چند ۲۵% از كسانی كه دین نهادینه را رها كرده بودند بعد از آن به دامان كلیسا یا معبد بازگشتهاند.
جمعیت تخمینی ۳۲ میلیون نفر از متولدان دوره ازدیاد زاد و ولد، هیچ نشانهای از بازگشت به دین نهادینه از خود نشان ندادهاند. با این همه بسیاری از این افراد، در تلاش برای بسط و پرورش حیات معنویشان، به برنامههای دوازده گام تفكر عصر جدید، سنتهای بومیان آمریكا، روانشناسی یونگ، روانشناسی فراشخصی، اساطیر یونانی، اعمال و منسك شَمَنی، مراقبه، یوگا، ماساژ درمانی و بسیاری از سنتها و اعمال و مناسك دیگر روی آوردهاند. این عقیده كه دین و معنویت امر واحدی نیستند رو به رشد است. حركت تدریجی از دین سنتی به سمت دیگر اشكال معنویت یكی از تحولات جامعهشناختی مهم در زمانه ماست.
از آنجا كه معنویت در اشكال بسیار متفاوتی در سرتاسر جهان ظهور مییابد تعریف آن دشوار است. من به خوبی از هشداری كه برخی نسبت به پیجویی تعاریف جهانشمول از معنویت دادهاند، آگاهم. با این وجود این عكسالعمل جهانی نسبت به رازِ وجود، زمینهٔ مشتركی وجود دارد. هاكسلی (۱۹۷۰ و ۱۹۴۵) این منظر جهانشمول را «حكمت خالده» مینامد كه در اشكال مختلفی در زمانها و فرهنگهای مختلف جلوهگر شده است. من در كتاب فراسوی دین (۱۹۹۸) دیدگاههای خودم راجع به معنویت را اینچنین خلاصه كردهام:
۱) اول: معنویت، جهانشمول است. مرادم از این مطلب آن است كه معنویت در دسترس هر انسانی است و محدود به یك دین، فرهنگ یا گروه خاص نمیشود. در هر بخشی از جهان میتوان كسانی را یافت كه جانشان را پرورش و حیات معنویشان را بسط و گسترش میدهند.
۲) دوم: معنویت پدیدهای انسانی است. این بدان معنا نیست كه هیچ مؤلفهٔ الهیای در آن نیست، بلكه بدین معناست كه معنویت استعدادی ذاتی و طبیعی در انسانهاست. نیز بدین معناست كه معنویت اصیل و معتبر در انسانیت ما ریشه دارد و امری نیست كه از بالا یا بیرون بر ما تحمیل شود.۳) سوم: هسته مشترك معنویت، در سطحی پدیدارشناسانه و باطنی قرار دارد. معنویت در اشكال ظاهری بیشماری جلوهگر میشود. از رقص باران بومیان آمریكا گرفته تا مراسم نیایش باببتیستهای جنوبی از سماع درویشان مسلمان گرفته تا مراقبهٔ راهبان ذنبودیست و از عبادتهای سرمستانه در كلیساهای كاریزماتیك تا مجالس موقرانه سكوت مربوط به فرقهٔ كویكرها (انجمن دوستان مسیحی). اما در این اشكال ظاهری، دلبستگی مشتركی به امر قدسی وجود دارد؛ اشتیاقی جهانشمول برای لمس كردن و بزرگداشت راز زندگی. ابعاد ذاتی و جهانشمول معنویت را در اعماق جان انسان میتوان یافت.
۴) چهارم: معنویت با ظرفیت ما در پاسخ به امر مینوی مرتبط است. خصیصه ذاتی معنویت رازآمیزی آن است، واقعیتی (fact) كه به راحتی در عصر علمی و مادی مورد بیمهری قرار گرفته است. معنویت در جان آدمی ریشه دارد و به واسطه تجربه امر قدسی پرورش مییابد و با احساس تأثیر عمیق، ابتهاج و خشیت قوت مییابد. سرشت حقیقی معنویت ترجمانی از راز زندگی و عمق ناپیدای وجود ماست.
۵) پنجم: نوعی انرژی اسرارآمیز همراه معنویت است. هر فرهنگی به نیرویی حیاتی كه در سرتاسر خلقت در سریان است اذعان دارد. عرفا، شعرا، هنرمندان، شَمَنها و دیگران با این نیرو آشنایند و در طی صدها سال به وصف آن پرداختهاند. جان هنگامی كه با این انرژی قدسی نیرو میگیرد سرزنده میشود و وجود آدمی سرشار از شور، قدرت و عمق میگردد.
۶) ششم: (حصول) شفقت (دلسوزی) هدف معنویت است. معنای تحت اللفظی واژهٔ شفقت «همدردی كردن» است. حیات معنوی از عطوفت و مهر قلب سرچشمه میگیرد و معنویت اصیل خود را از طریق رفتار محبتآمیز در قبال دیگران نشان میدهد. همدردی (شفقت) همواره ملاك معنویت اصیل بوده و برترین آموزه دین است. معنویت بینصیب از عشق نوعی تناقضگویی و محال هستی شناختی است (صفحات ۳۳و ۳۲)
▪ رشد معنوی: پرورش جان از طریق تجارب قدسی
سه مقولهٔ جان، امر قدسی و معنویت مبنایی برای الگویی دست یافتنی از معنویت فراهم میكنند. اینها در اصل، با همدیگر چنین ارتباط پویایی دارند:
وقتی جان آدمی از طریق تماس پی در پی با امر قدسی پرورش مییابد رشد معنوی با معنویت به بار مینشیند. معنویت هم یك فرایند است هم حالتی از بودن است كه در آن حالت قلب ما به روی بعد قدسی زندگی گشوده میشود. هنگامی كه جانمان از طریق تجربه امر قدسی پرورش مییابد از نظر معنوی رشد میكنیم. عبارت تجارب قدسی چه بسا كمی مرموز به نظر میرسد و شاید تصاویر عرفا و مواجهات عمیقشان با امر قدسی را تداعی كند. بنابراین باید تأكید كرد كه تجارب قدسی به لحاظ شدت و ضعف بر روی طیفی قرار میگیرند كه مرتبه نازلهٔ آن برای همه دسترس پذیر است. یعنی انسانهای عادی میتوانند به امر قدسی و نیروی جان پرور آن دسترسی داشته باشد. نموار زیر مراتب شدت و ضعف تجربه امر قدسی را نشان میدهد:
لحاظات تأثّر عمیق / تجارب اوج / مواجهات عرفانی
(ضعیف)
(متوسط)
(شدید)
لحظات تأثّر عمیق متداولترین تجربهٔ امر قدسی است. این تجربهها رویدادهای مهیبی نیست. بلكه بیشتر همان تجربهها روزمرهای است كه دل را متأثر میكند و جان را پرورش میدهد. شاید كسی با زیبایی غروب آفتاب یا موسیقی شورانگیز یك سمفونی یا دیدار روح نواز یك دوست برانگیخته شود. چنین تجاربی، لحظات تأثر عمیق است، لحظاتی است كه امر قدسی گوشهچشمی به ما میكند. اینها همچون آبادیهای كوچكی است در برهوت زندگی روزمرهٔ ما زمانی كه در آن جانمان تازه میشود و آگاهی معنویمان عمق مییابد. مشخصه بارز اینها غالباً احساس سپاس فروتنی و خشیت است.
تجارب اوج در مقایسه با لحظات تأثر عمیق از شدت بیشتری برخوردار است. مزلو این واژه را برای اطلاق به سرتاسر طیف تجارب عرفانی به كار میبرد، اما من آن را برای اشاره به تجارب قدسیای به كار میبرم كه به لحاظ شدت، در میانه طیف قرار دارند.
تجارب اوج در مقایسه با لحظات تأثر عمیق، تأثیر شدیدتری بر ما میگذارند و تماس عمیقتری با جانمان برقرار میسازند و غالباً تحولات چشمگیری در زندگی ما ایجاد میكنند. با وجود این، تجارب اوج، فاقد تأثیر درهم شكنندهٔ مواجهات عرفانی كامل است. یك دانشجوی فارغ التحصیل، تجربهٔ اوج خود را برای من اینگونه بازگو كرد: وقتی كودكش متولد شد پزشك او را به آرامی بر روی شكمش قرار داد. او میگفت در آن لحظه عمیقترین حال وجودیای را كه تاكنون میشناخت احساس كرده بود. به مدت چند دقیقه شادمانیاش آنچنان عمیق بود كه تقریباً هوشیاریاش را نسبت به حاضران در اتاق از دست داده بود. این تجربه، تأثیر عمیقی بر این خانم جوان داشت و در شماره ارزشمندترین خاطراتش باقی مانده است.
مواجهات عرفانی نیرومندترین تجربههای امر قدسی است. خصیصه بارزشان تأثیر درهم شكنندهای است كه دارند، و گاه برای مدتی فرد را از لحاظ روانشناختی دچار اختلال میكنند. مواجهات عرفانی غالباً «رویدادهای مرزی» اند و یا فرد را به سوی شیوهٔ جدیدی از زندگی فرا میخوانند (تولد دوباره).
اینها همان رویدادهایی هستند كه عرفا، پیامبران و صاحبان بصیرت وصف میكنند. در واقع ادبیات دینی جهان مملوّ از داستانهایی است كه از این گونه مواجهات حكایت میكنند. در ادبیات دینی غرب دو نمونه از مشهورترین آنها داستان موسی و شجرهٔ افروخته است و دیگری گرویدن پولس رسول به مسیح در مسیر دمشق، گرچه اغلب ما هیچگاه شدت ویرانگر یك مواجههٔ عرفانی را تجربه نخواهیم كرد، ولی میتوانیم بیاموزیم كه چگونه جانمان را از طریق لحظات تأثر عمیق و حتی چه بسا به واسطه تجارب اوج، پرورش دهیم.
د) كاربردهای درمانی
مدل پیشگفته ربط وثیقی با موقعیّت درمانی دارد. ما در دوران سرگشتگی معنوی به سر میبریم و بسیاری از درمانجویان عطش معنویت دارند، مثلاً فرانكل (۱۹۶۳) معتقد بود كه بیمعنایی، مسئلهٔ وجودی اصلی زمانه ماست و باور داشت كه رواندرمانی باید به این بحث معنوی بپردازد. فروم (۱۹۵۰) معتقد بود كه مراقبت از جان بخش مهمی از درمان روانشناختی است. یالوم (۱۹۸۰) متن درسی جامعی تألیف كرد و در آن نشان داد كه چگونه از راه دست و پنجه نرم كردن با مسائل وجودی، شناخت آسیبهای روانی محقق میشود. این فهرست را میتوان ادامه داد، اما نكته اصلی در اینجا این است كه بسیاری از روانشناسان و روانپزشكان اهل فن همداستانند كه آسیبهای روانی صرفاً نتیجهٔ مشكلاتی در ساحت ذهنی و عاطفی فرد نیست و برخی مسائل به بعد معنوی روحی مربوط است.
اگر خواهان آنیم كه نظرگاهی معنوی را با كار درمانیمان تلفیق كنیم ملاحظات ذیل شایان توجهاند:
اول اینكه، درمانگر برای آنكه بتواند درمانجو را در عرصه معنوی یاری دهد باید با ساحت جان خودش در ارتباط باشد. اگر ما در مقام یك درمانگر، وظایف معنویمان را انجام نداده باشیم، قادر نیستیم كه دست به درمانی روانی بزنیم. بنابراین فراگیری چگونگی پرورش جان و بسط معنویت خودمان برای كار ما به عنوان یك درمانگر اساسی است.
دوم: در همان حال كه درمانگر به مراقبت روانی مستقیم از درمانجویان میپردازد، درمانجویان نیز باید بیاموزند كه چگونه این كار را در مورد خودشان انجام دهند. از این جهت دوره درمان به نوعی دوره كارآموزی است كه طی آن درمانجویان میآموزند كه چگونه از حیات معنویشان مراقبت كنند. هنگامی كه (ما درمانگران) مشاوره درمانی انجام میدهیم باید در یاد داشته باشیم كه درمان جویان به لحاظ آنچه در سطح معنوی باعث پرورش جانشان میشود، با یكدیگر تفاوت دارند. برخی با امر قدسی از طریق موسیقی، ادبیات ، شعر و هنرهای دیگر ارتباط برقرار میكنند، افراد دیگری میبینند كه مراقبهٔ روزانه و اعمال و مناسك دینی و معنوی خاص جانشان را پرورش میدهد.
یكی از درمانجویان من زنی ۴۰ ساله بود كه به اتراق كردن در صحرا علاقه داشت. او میگفت پهنه صحرا و آسمان پر ستارهشب او را به ساحت معنوی سوق میدهد. و درمانجوی دیگری عاشق تئاتر بود و دریافت كه نمایشهای خاصی پرورش دهندهٔ جانش است و برای او چشم انداز جدیدی به زندگی میگشاید. فعالیتهای بیشماری هست كه باعث پرورش جان شده، آن را بهبود میبخشد. یكی از مهمترین وظایف درمانگر این است كه به درمانجو كمك كند تا تجربههایی را كه واقعاً برآورندهٔ نیازهای معنوی و جان بیهمتای اوست كشف كند.
سوم: زمانی كه درمانجویان فعالیتهایی را كه موجب پرورش معنویشان میشود، تشخیص دادند، باید برنامه منظمی برای مراقبت روحی در پیش گیرند. واژه برنامه چه بسا نقطه مقابل معنویت به نظر رسد. و البته مسلم است كه صرف حركت در مسیر یك برنامه موجب پرورش روحی فرد نخواهد شد: اما از سوی دیگر، هنگامی كه درمانجویان فعالیتهایی را كه حقیقتاً موجب پرورش جانشان میشود تشخیص دهند و آنگاه بر مبنای منظمی درگیر این تجارب شوند، نتایج بسیار سودمندی عائدشان خواهد شد. به همین دلیل معتقدم كه درمانجویان به برنامه منظمی برای رشد معنوی احتیاج دارند.
چهارم: (درمان از طریق) مداخلههای معنوی نباید جایگزین رواندرمانی سنتی شود، هر چند نشان دادن چگونگی پرورش دادن جان و مراقبت از زندگی معنوی به درمانجویان جزء مهمی از درمان اثر بخش است، اما مثلاً ممكن است آنچه را كه یك درمانجو در بدو امر به عنوان امر قدسی و دگرگونی در زندگی تلقی میكند در حقیقت ترفندی دفاعی در مقابل رنج و آسیبپذیری خود باشد. از اینرو به طور كلی مهم است كه درمانگر نسبت به اولین دریافتهای معنوی درمانجویان نه كاملاً با شك و تردید برخورد كند و نه به آنان دلگرمی بیمورد دهد، بلكه در عوض باید به آنها (یعنی خود درمانجویان) اجازه دهد تا درباره ارزش و اعتبار واقعی این دریافتها داوری كنند. تلفیق معنویت با روان درمانی سنتی فوقالعاده مؤثر است، اما به كارگیری [روش] «مداخلههای معنوی» با غفلت از دیگر رویكردهای درمانی مؤثر ممكن است بیحاصل از كار درآید و یا حتی برای سلامت درمانجویان خطرناك باشد، لذا آن دسته از درمانگران كه دیدگاهی معنوی را در كارشان میگنجانند باید با احتیاط و فروتنی گام بردارند.
● نتیجهگیری
معنویت همواره جزء لاینفكی از روانشناسی انسانگرا بوده است و بیتردید به موازات حركت روانشناسی انسانگرا در آینده علاقه بیشتری به معنویت پدیدار خواهد شد. در این مقاله، از منظری تاریخی، شرح مختصری از موضوع مورد بحث ارائه كردم و شمایِ كلیِ رویكرد خودم به معنویت را در عرصه درمانی به دست دادم. امیدوارم این مطالب برگِ دیگری از دفتر معنویت انسانگرایانه را كه رو به گسترش است رقم زند.
منبع: فصلنامه هفت آسمان، شماره بیست و نهم، سال هشتم، بهار ۱۳۸۵
دیوید، ن. اِلكینس
مترجم: مهدی اخوان
پینوشتها:
ïمشخصات كتابشناختی این مقاله به قرار زیر است:
David N. Elkins, Beyond Religion, Towards a Humanistic Sprituality Chapter ۱۶, pp. ۲۰۱- ۲۱۲, in: Kirk, J. Schneider, James F. T., Bugental J., Fraser Pierson (Editors), The Handbook of Humanistic psychology, Edges in Theory Research and Practice (London: publications. ۲۰۰۰).
۱. Elkins, D. N. (۱۹۹۸) Beyond religion: A Personal Program for Building a Spiritual Life outside the Walls of Traditional Religion, wheaton, II: Qust Books.
۲. مثنوی معنوی، دفتر دوم، تصحیح نیكلسون، بیت ۱۷۷۰، هرمس، ۱۳۸۲.
۳. در اینجا برابر واژه Soul از كلمه «جان» استفاده شده است نه نفس چون در این سیاق معنای عام نفس مراد نیست و نه «روح» چون با واژه Spirite خلط نشود و نه روان چون در این بافت معنای عام روانشناختی آن مقصود نیست. مترجم
۴. Southern Baptists فرقهای از پروتستانها كه معتقدند غسل تعمید باید زمانی انجام شود كه فرد به سنی رسیده باشد كه معنا و مدلول آن را بفهمد.
دیوید، ن. اِلكینس
مترجم: مهدی اخوان
پینوشتها:
ïمشخصات كتابشناختی این مقاله به قرار زیر است:
David N. Elkins, Beyond Religion, Towards a Humanistic Sprituality Chapter ۱۶, pp. ۲۰۱- ۲۱۲, in: Kirk, J. Schneider, James F. T., Bugental J., Fraser Pierson (Editors), The Handbook of Humanistic psychology, Edges in Theory Research and Practice (London: publications. ۲۰۰۰).
۱. Elkins, D. N. (۱۹۹۸) Beyond religion: A Personal Program for Building a Spiritual Life outside the Walls of Traditional Religion, wheaton, II: Qust Books.
۲. مثنوی معنوی، دفتر دوم، تصحیح نیكلسون، بیت ۱۷۷۰، هرمس، ۱۳۸۲.
۳. در اینجا برابر واژه Soul از كلمه «جان» استفاده شده است نه نفس چون در این سیاق معنای عام نفس مراد نیست و نه «روح» چون با واژه Spirite خلط نشود و نه روان چون در این بافت معنای عام روانشناختی آن مقصود نیست. مترجم
۴. Southern Baptists فرقهای از پروتستانها كه معتقدند غسل تعمید باید زمانی انجام شود كه فرد به سنی رسیده باشد كه معنا و مدلول آن را بفهمد.
منبع : بلاغ
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
اسرائیل ایران اصفهان انفجار ایران و اسرائیل استان اصفهان حمله ایران به اسرائیل حسین امیرعبداللهیان سفر استانی ارتش جمهوری اسلامی ایران وعده صادق جنگ ایران و اسرائیل
فراجا طرح نور پلیس سیل تهران هواشناسی قتل فضای مجازی قوه قضاییه سیلاب شهرداری تهران سازمان هواشناسی
بانک مرکزی قیمت خودرو واردات فرودگاه قیمت طلا دولت خودرو بازار خودرو قیمت دلار ایران خودرو حقوق بازنشستگان قیمت سکه
تلویزیون سینمای ایران احسان علیخانی کتاب دفاع مقدس موسیقی تئاتر
اینترنت
رژیم صهیونیستی فلسطین غزه آمریکا عراق جنگ غزه سازمان ملل امیرعبداللهیان اتحادیه اروپا چین اسراییل حماس
استقلال فوتبال شمس آذر قزوین پرسپولیس باشگاه استقلال لیگ برتر صنعت نفت آبادان لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید بازی بارسلونا لیگ برتر فوتبال ایران
هوش مصنوعی گوگل تلگرام فناوری سامسونگ ناسا اپل وزیر ارتباطات عیسی زارع پور
خواب گیاهان دارویی