چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


پیتر اشتاین ـ کارگردان


پیتر اشتاین ـ کارگردان
کارگردان آلمانی متولد ۱۹۳۷. نام پیتر اشتاین و تئاتر Schaubuhne برلن، از تاریخ تئاتر اروپا جدایی ناپذیر است. او پس از تحصیل در رشته تاریخ هنر، کار تئاتر را با دستیار کارگردانی در شهر مونیخ آغاز کرد. در سال ۱۹۶۷ نمایشنامه «نجات یافته» اثر ادوارد باند را کارگردانی کرد و از همین کار اول استعدادی از خود نشان داد که تا به امروز افول نکرده است.
او از سال ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۶ مدیر تئاترSchaubuhne برلن بود و آن را با روشی خودگردان اداره می کرد. در مدت مدیریت او، این تئاتر یکی از بزرگترین تئاترهای اروپا بود که با گروهی متشکل از بازیگران معروفی چون برونو گانز، نمایش های گوناگونی را به روی صحنه می برد. اشتاین در مدت کار در تئاتر Schaubuhne نشان داد که در تمام ژانرها و سبک ها اعم از تراژدی، کمدی و اپرا استاد است. روش کاری اشتاین به این صورت بود که به همراه بازیگرانش، متن ها را عمیقا تحلیل می کرد و کارگردانی هایش را به کاری جمعی تبدیل می ساخت. او هنوز هم به همین روش کار می کند.
از بهترین کارگردانی های او در تئاتر Schaubuhne می توان به «مادر» اثر ماکسیم گورکی (۱۹۷۰) و نمایشنامه های دوستش، بوتو استروس، «تریلوژی ملاقات» (۱۹۷۸) و «پارک» (۱۹۸۵)، اشاره کرد.پیتر اشتاین از سال ۱۹۸۷ در ایتالیا ساکن شد. او در جایی بین رم و ابری زندگی می کند، جایی که آن را شهر خودش می نامد؛ مزارع زیتون، یک دریاچه و جنگل هایی که تا چشم کار می کند دور دهکده کوچکی گسترده شده است.
چیزی که اهمیت دارد، میدان مرکزی این دهکده است که دقیقا فضایی شبیه به فضای صحنه اپیدور یونان دارد.در دل درختان، سالن تمرینی به بزرگی سالن Schaubuhne وجود دارد. پیتر اشتاین ۶۸ ساله، در این مکان ایده ال که می تواند یک آکادمی را در خود جا دهد، به طراحی پروژه هایش ادامه می دهد؛ بعد از اجرای نمایشنامه «فاوست» اثر گوته که در سال ۲۰۰۰ اجرایی ۱۵ ساعته از آن را به روی صحنه برد و در آن چند بازیگر نقش مفیستو را بازی می کردند، او آماده می شود تا در سال ۲۰۰۷ «والنشتاین» اثر شیلر (۹ ساعت) را در آلمان و نمایشنامه «ادیپ شهریار» اثر سوفوکل را در تئاتر ادئون پاریس به روی صحنه ببرد.
پیتر اشتاین با وسعت دید تئاتری اش، وسواس اش در دراماتورژی و خلاقیت صحنه ای خود همیشه مخاطبانش را متحیر و مجذوب می کند. از به یاد ماندنی ترین کارگردانی های او می توان به اجرای «سه خواهر» اثر چخوف (۱۹۸۸) و «روبرتو زوکو» اثر برنار ماری کلتس (۱۹۹۰)، هر دو در آلمان، اشاره کرد. او از سال ۱۹۹۶ در برلن هنرهای نمایشی تدریس می کند.
پیتر اشتاین درباره خود می گوید؛ «قرار نبود من تئاتری بشوم. ولی وقتی تحصیل در ادبیات و تاریخ هنر را شروع کردم، دیدم می توانم متن های تئاتری را بسیار راحت تر از هم کلاسی هایم بخوانم. همیشه از من می پرسیدند معنی این متن ها چیست؟
از طرف دیگر، می توانستم موقعیت ها را در ذهنم مجسم کنم. این پایه کار است؛ وقتی نمایشنامه ای می خوانیم باید فورا فضایی سه بعدی در ذهن مان شکل ببندد. در واقع ساده ترین تعریف تئاتر این است؛ عملی که توسط دست کم دو پرسوناژ _ از مونولوگ بیزارم _ در زمان و مکان مشخص انجام می گیرد.
بعد از متن ها، دومین استادم اجراهایی بود که می توانستم ببینمشان بنابراین به تئاتر می رفتم، تماشا می کردم و سعی می کردم بفهمم. خیلی زود متوجه شدم که نمی توانم به تئاتر آلمان آن دوره، دهه ۵۰، کاملا اعتماد کنم. چون تئاتر آلمان خیلی شهرستانی است. ازاین رو شروع کردم به سفرهای اکتشافی. اول رفتم به تئاتر ژیورژیو استرلر در میلان که به محل تحصیلم، مونیخ، نزدیک بود. بعد، در اوایل دهه ۶۰، به فرانسه رفتم و محیط آنجا به نظرم خیره کننده آمد؛ آمیزه ای از تئاتر بلوار و تئاترهایی بسیار جدی، کمدی فرانسز و تئاتر ابسورد. بعد، در انگلستان، پیتر هال و پیتر بروک را کشف کردم.
به این ترتیب سعی کردم از تئاتر غیر آلمانی تاثیر بگیرم.بعدها، وقتی به عنوان دراماتورژ کارم را در تئاتر کامرسپیل مونیخ آغاز کردم، بازیگرها استادم شدند. یعنی؛ زیر نظر گرفتن بازیگرهای قدیمی، تکنیک شان، دلمشغولی هاشان و همچنین رفتارهای انسانی شان. با کارگردان ها مشکل داشتم. چیز بسیار کمی یادم دادند، فقط اطلاعات پیش پاافتاده ای که هر تازه کاری باید بداندشان تنها کارگردانی های فریتز کورتنر بسیار مفید بودند.
در دهه ۲۰ و اوایل دهه ۳۰، بازیگر بسیار مشهوری در آلمان بود که با به قدرت رسیدن هیتلر در سال ۱۹۳۳، مجبور شد آلمان را ترک کند. وقتی در دهه ۵۰ به آلمان برگشت، مرد میانسالی بود که شروع کرد به کارگردانی. او استعداد زیادی در بازیگری داشت و کار دراماتورژی عمیق و خلاقانه ای روی متن های کلاسیک انجام می داد. از نظر او، مهمترین عنصر تئاتر زبان بود و حداکثر استفاده را از آن می برد. او تاثیر زیادی روی من گذاشت، چون به روشی که من دوست داشتم، به معنای متن دست می یافت و بازیگرانش را به همان مسیر هدایت می کرد.
همان طور که گفتم، من یک تئاتری نیستم، ابتدا یک دلقکم. یک متخصص زبان آلمانی ناموفق هستم، یک متن شناس ناموفق. نمی توانم خوب روی چیزی تمرکز کنم. نمی توانم به تنهایی فکر کنم، خیلی کودنم. به افرادی نیاز دارم که بیدار نگه ام دارند. اگر تنها کار کنم، خوابم می گیرد. ولی اگر کسی روبه رویم باشد، آن موقع آخرین کسی هستم که به خواب می رود.
در تئاتر، انگیزش و بعدی ورزشی را یافتم که باعث می شوند آدم بخواهد بهترین باشد. اینها چیزهایی مضحک هستند، ولی بخشی از تئاترند، چون تئاتر همیشه با روحیه رقابت و مبارزه شکل گرفته است. از همان آغاز، در تراژدی یونان.
چون، آن دو پرسوناژ معروفی که تئاتر را به وجود می آورند، همیشه روی صحنه در حال جنگ هستند.یک نفر چیزی می گوید و دیگری چیز دیگر. و مردم نمی دانند حق با کیست. اگر اولی بگوید؛ یک و یک دو می شود، همه قبول می کنند. بعد دیگری می گوید؛ «یک و یک سه می شود. مردم فکر می کنند ابله است. ولی نیم ساعت بعد، همه چیز می تواند عوض شود؛ یک و یک می تواند سه بشود. به این ترتیب، تئاتر بر مبنای تز و آنتی تز بنا شده است که روی صحنه باهم می جنگند. ولی از آنجا که تئاتر، واقعیت نیست، بلکه هنر است، هرگز نمی دانیم برنده کیست. تمام این چیزها را باید قدم به قدم آموخت.»
ترجمه اصغر نوری
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید