پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا
بازی شاه و وزیر
در بخشهایی از جهان، كشورهای كوچك و معمولا جزیرهای وجود دارد كه نیروهای فائقه جهان به دلایل متعدد از امنیت و خلوت آنها پاسداری میكنند، مانند برونئی و بعضی جزایر اقیانوس اطلس كه تفریحگاه قدرتهای جهانی هستند و از آنها خبر زیادی به جایی نمیرسد. از جمله مشخصات این كشورها به جز جمعیت كم و درآمد و آب زیاد یكی هم این است كه پادشاه و سلطان و شیخ و یا رئیس آن تنها كاری كه دارد تقسیم پول بین اهالی است.
برخلاف همه جهان كه روسای منتخب هزاران كار دارند كه تقسیم پول در میان آنها نیست. بقیه جهان، از قدرتمندترینشان كه آمریكا باشد كه بودجه سالانهاش به اندازه صد برابر بودجه متوسط كشورهای دارای رای در سازمان ملل است تا فقیرترینها كه كشورهای مركزی آفریقا باشند، چه آنها كه پیشرفته خوانده میشوند و چه درحال پیشرفتها و عقبافتادهها، در یك امر مشتركند. مسوول و رئیس [هر نامیداشته باشد] كارش و كار اصلیاش از لحظه ورود به آن دفتر این است كه بین آرزوها و امكانات در یك باریكه یك دو سه در هزاری پل بزند و مدام در خواب و بیداری گزارشهایی را بخواند و بشنود كه مثلا به او میگویند اگر نیم درصد از مردم ۱۰ درصد بر درآمدشان اضافه شود بهترست یا اگر ۵ در صد مردم یك درصد. اعداد و محاسبات تندتر و بیشتر از این نیست. تنها در عالم رویا و در عالم پاك كودكانه در بازی شاه و وزیرست كه هر كس بنا به قرعه و یا شانس و یا رای شاه شد كارش این است كه دست در كیسه كند و بین رعیت زر بپاشد و فرمان مجازات وزیران پیشین صادر كند.
مشخصات جالبی دارند خیالهای كودكانه. رعیت در آنجا فقط كسانی هستند كه آرزوها و عریضههایی دارند. شاه هم كسی است كه دست در خزانه میكند و میپاشد. در عین حال قدرت قضاوت هم دارد، رسوا و مجازات میكند، به حبس میاندازد. در خیال كودكانه ما تنها سكه زر نبود كه شاه میبخشید، بلكه شاهبازی سعادت میبخشید. چرا كه همزمان، با دادن وام بلاعوض ازدواج رعیت را به دلداده هم میرساند و قصهگو در گوش كودك خوابزده میخواند كه به این ترتیب آن دو دلداده جوان عمری به سعادت بزیستند و كس نمیپرسید كه سعادت چه بود كه در لحظه و به فرمان حاصل آمد با كیسهای زر و ازدواج البته و آن دو جوان كارشان چه بود، تخصصشان چه بود و...گاه كه خواب یا بازی كودكی طولانیترمیشد و آن رعیت زباندارتر، علاوه بر بخشش زر و سیم و صدور فرمان ازدواج، لازم میآمد كه صاحب عصاخانهای وام ازدواج بدهد و بعد خانهای هم كرم كند. این هم از قضا كاری نداشت؛ <وزیر اعظم! بله قربان. یك خانه خوب آفتابگیر به این مرد بده كه آدم خوب و با خدایی است.
آی به چشم قربان.> گاهی هم لازم میآمد برای شیرینی بازی خیالی شاه و وزیر، صاحب عصا وزیری را گوش بپیچاند. پس آنگاه خطاب به مردم حاضر فرمان سر میدهد آهای رعیت من، آیا از این وزیر دست چپ راضی هستید، اگر نیستی بگویید تا گوشش بپیچانم. این اتفاقا از صحنههای جالب بازی شاه و وزیرست چرا كه جز صاحب عصا كه فرمان صادر میكند و رعیت كه نامه مینویسد و به فرمان ازدواج میكند و صاحب خانه میشود و خوشبخت، بقیه بازیگران هم كاری پیدا میكنند. در این جاست كه بعضی میگویند راضی نیستیم. برخی میگویند راضی هستیم. وزیر با چشم و اشاره باجی میدهد و ناراضیها راضی میشوند.
و در این جاست كه با شركت همگان دل صاحب عصا به رحم میآید و میگوید، پس[ همه ساكت میشوند و او تكرار میكند] پس من بهار دیگر برمیگردم، اگر همه رعیت من ازدواج نكرده و خانه خوب آفتابگیر نداشته باشند ای وزیر سمت چپ تو را، بله خودت را خانه آفتابگیر میكنم. میدانید چطوری.[همه حاضران دم میگیرند: چطوری] و صاحب عصا دستی به سبیل نداشته میمالد و میگوید یعنی چشمهایت را پنجره میكنم. دستهایت را ناودان، گوشهایت را میدهم آن قدر بكشند كه كف اتاقها موكت شود. پاهایت را آن قدر مالش دهند كه جادهای آسفالته شود.[ در تمام این مدت بازیگران نمایش شاه و وزیر با هم دم میگیرند] وای خدا به دور! شاها رحم كن. اگر نگویید كه بی ربط است نقل كنم كه روزی و روزگاری نه چندان دور در یكی از تیاترهای لاله زار نمایشنامه نادر در هند روی صحنه بود. همان كه مرحوم نصرتا... محتشم نقش نادرشاه افشار را بازی میكرد و صدای محكمش وقتی با متن میهنی صادق پور در میآمیخت شوری در جمع تماشاگران برمیانگیخت. روزی همان موقع كه نادر داشت رضاقلی فرزند و ولیعهد را به فرماندهی یسار لشكر خود منصوب میكرد تا به هند بروند، اوج قصه، سن تیاتر آن قدر كم نور شده بود كه چشم چشم را نمیدید.
تماشاگران فریاد زدند زنبوری. یعنی كه فشار نفت در چراغهایی كه به علت صدای وزوزشان <زنبوری> خوانده میشدند، پایین آمده و نوری نمیافشاند. نادر شاه [ كه همان محتشم باشد] با همان ابهت شاهانه فریاد زد رضاقلی. ولیعهد رضاقلی [كه همان رامین فرزاد باشد مثلا] زمین ادب بوسید كه: قربان خاك پای مبارك شوم چه امر میفرمایید. محتشم گفت همان طور كه داری به هند میروی، پیش از آن كه به سند برسی این زنبوری را یك تلمبهای بزن، تا خوابمان نبرد. حالا حكایت ماست. پیش از حركت به سوی سند [شاید مقصود شورای امنیت سازمان ملل باشد ]خوب است یكی تلمبهای بزند بهاین زنبوری.
مسعود بهنود
منبع : روزنامه اعتماد ملی
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران اسرائیل حمله ایران به اسرائیل گشت ارشاد ایران و اسرائیل سفر استانی ارتش جمهوری اسلامی ایران دولت وعده صادق جنگ ایران و اسرائیل جنگ دولت سیزدهم
سیل قوه قضاییه هواشناسی تهران قتل آموزش و پرورش سیلاب شهرداری تهران سازمان هواشناسی پلیس وزارت بهداشت محیط زیست
قیمت خودرو قیمت طلا قیمت دلار خودرو بازار خودرو تورم ایران خودرو بانک مرکزی حقوق بازنشستگان بورس دلار قیمت سکه
تلویزیون احسان علیخانی تبلیغات سینمای ایران کتاب شبکه نمایش خانگی سریال تئاتر موسیقی دفاع مقدس ژیلا صادقی سینما
دانشگاه تهران دانشگاه آزاد اسلامی
رژیم صهیونیستی عملیات وعده صادق فلسطین آمریکا غزه جنگ غزه روسیه چین حزب الله لبنان اسراییل طوفان الاقصی حماس
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید منچسترسیتی بارسلونا بازی کشتی فرنگی لیگ برتر تراکتور پاری سن ژرمن
هوش مصنوعی سامسونگ تلگرام اپل وزیر ارتباطات عیسی زارع پور دوربین ایلان ماسک ناسا
سلامت ورزش استرس چاقی مغز دیابت درمان و آموزش پزشکی کاهش وزن سلامت روان