جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

حج در نگاه مولانا


حج در نگاه مولانا
در این مقال، عزم نگارنده آن است كه با مروری گذرا و شتابان در اندیشه‏های مولانا جلال الدین محمد بلخی نمونه‏هایی از نگرش این عارف سترگ را پیرامون مسأله حج باز نماید و به هیچ روی قصد استقصاء تام و استقراء كامل در میان نیست. بی شك مولوی یكی از قلَّه‏های افراشته و آسمان‏سای عرفان اسلامی است كه با آراء بدیع و اندیشه‏های لطیف و روح‏نواز خود قرنها است كه رهپویان وادی قرب و شیدایان عشق حق و فرزانگان اهل معرفت را در پهنه گیتی مجذوب و دلداده خود ساخته و سخنان گرم او كه زائیده اُنس مدام با قرآن شریف و روایات حضرت سیدالمرسلین است، الهام‏بخش و مجلس‏آرای نسلهای پی در پی عارفان الهی بوده است. لذا سیری كوتاه و شتاب‏آلود در آثار و آراء این عارف حقیقت‏بین می‏تواند حامل پیامی معنوی و مفید فایدتی اخلاقی برای مشتاقان وصل‏دوست و راهیان كوی معبود باشد.
عارفان مسلمان در آثار خود داستانهای عبرت‏آموزی در باره كیفیت حجّ و اسرار آن و اینكه كدام حجّ، مقبول است و نیز بیان احوال عارفان در سفر حج كه از راههای دور و دراز و با تحمّل مشقّات، بدون زاد و راحله به زیارت بیت‏اللَّه می‏شتافته‏اند، ذكر نموده‏اند كه حاوی نكات عمیق اخلاقی است و می‏تواند راهگشای اهل طریق و مشتاقان تهذیب نفس باشد. واضح است كه نقل همه آن داستانها، كه مثنوی مولانا یكی از سرشارترین منابع آنهاست، در اینجا میسّر نیست، لذا به ذكر چند مورد محدود بسنده می‏كنیم. امّا پیش از ذكر آن حكایات، آوردن توضیحی مختصر در خصوص نگرش عرفانی عارف رومی به عبادت حجّ ضروری می‏نماید و نمی‏توان از آن غفلت نمود. چه مولوی عارفی مسلمان و بالیده در فرهنگ اسلامی و شیفته معارف ژرف قرآنی است و آشنایان با مباحث ارزنده عرفانی نیك می‏دانند كه نگاه و نگرش عارفان به شریعت و عبادات از سنخ دیگری است و لونی مخصوص به خود دارد كه از بُن با مقالات حكیمان و عالمان دیگر متفاوت است. عارفان به «بواطن» نظر دارند و در ورای ظواهر و نمودهای سطحی و ناپایدار در جستجوی لُبّ و حقیقت و اسرارند. مسأله رازیابی و رازشناسی یا معرفت اسرار، گوهر عرفان است. شریعت و احكام آن، فراتر از ظواهر قالبی، حاوی بطون و اسراری هستند كه عارفان می‏كوشند از طریق انجام ریاضتهای مشروع و تحصیل قابلیت و تلطیف روح، به فهم و كشف آن اسرار نایل گردند. بهمین سبب تفسیر سخن عارفان تنها با فهم زبان و تعبیرات خاص آنها میسّر است و تمسك به معانی لغوی ظاهری و فراموش ساختن جهان‏بینی و نگرش ویژه آنان در تفسیر كلام ایشان امری نادرست و گمراه‏كننده است.
عارفان را بایستی از روی آثار و اندیشه‏های ایشان شناخت و در نقد و شرح و بیان نظرات و آراءشان، همه جا به خود ایشان رجوع كرد و از خود ایشان مدد گرفت و به یاری ایشان به فهم كلام‏شان نایل آمد و گرنه از ظنّ خود نمی‏توان یار ایشان شد و اسرار ناشناخته و مقصود ایشان را درنیافته به شرح و تفسیر دیدگاههای‏شان پرداخت. این كاری خطرناك و زیانبار و بسیار صعب است و باید جداً از آن حذر نمود. حجّ از دیدگاه مولوی، همچون سایر عارفان و مانند همه احكام و عبادات، مشتمل بر اسراری است، ظاهری دارد و باطنی. ظاهر آن طیّ مسافتی خاص در ایّامی مخصوص است و رسیدن به خانه‏ای و چرخیدن به دور آن و انجام مراسمی چند با آدابی ویژه. اما باطن و گوهر آن سیر قلبی و روحی است از خاك تا عالم پاك و لقاء حضرت ربّ الارباب و ملاقات كردگار. لذا عارفان گفته‏اند كه: «حج دو نوع است: یكی قصد كوی دوست و آن حجّ عوام است و یكی میل روی دوست و آن حجّ خاص أنام است، و چنانكه در ظاهر كعبه‏ای است قبله خلق و آن از آب و گِل است، در باطن نیز كعبه‏ای است منظور نظر حق و آن دل صاحبدل است. اگر «كعبه گِل» محل طواف خلایق است، «كعبه دل» مطاف الطاف خالق است. آن «مقصد زوّار» است و این «مهبط انوار». آنجا خانه است و اینجا خداوند خانه»۱. مولوی در این خصوص اشعار زیبایی دارد آنجا كه در «دیوان شمس» می‏گوید: ای قومِ به حج رفته كجایید، كجایید معشوق همین جاست بیایید، بیایید معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار در بادیه سرگشته، شما در چه هوایید؟! گر صورت بی صورت معشوق ببینید هم خواجه و هم خانه و هم كعبه شمایید ده بار از آن راه بدان خانه برفتید یك بار از این خانه برین بام برآیید آن خانه لطیف است، نشانهاش بگفتید از خواجه آن خانه نشانی بنمایید یك دسته گل كو؟ اگر آن باغ بدیدیت‏ یك گوهر جان كو، اگر از بحر خدایید؟ با این همه آن رنج شما گنج شما باد افسوس كه بر گنج شما، پرده شمایید۲ چنانچه پیداست، این عارف شیفته حق، حج را منحصر به ظواهر و انجام رشته‏ای از مرسومات نمی‏داند، بلكه بر این باور است كه حج ساحت‏هایی فراتر از نمودهای ظاهری و اعمال قالبی دارد و آن ملاقات خداوند است، در گذشتن از خودی است، فراتر رفتن از خود و ظواهر است، اوج گرفتن در بیكرانه‏هاست و رسیدن به وصل جانان. و آن كس كه به این سیر توفیق یافته و به آن «وصل» عظیم بار یافته است، نشانی بر خود داردو مولانا عارفانه حاجیان ظاهرپرست و تهی از معنا را عتاب می‏كند كه اگر از بام فراتر رفتید و از خانه درگذشتید و به دیدار جمالِ بی‏صورت معشوق نایل شدید، چه نشان با خود دارید؟ كو بوی دل انگیز عطر آن وصال؟ و كجاست دسته گل‏های دماغ‏پرور و معرفت افزا و جان‏بخش آن باغ خدایی؟ اگر نشانی از وصل با خود ندارید، رنجی عبث را بر خود هموار ساخته‏اید و سعی خود را ضایع نموده‏اند. لذا پیام مولانا و همه عارفان مسلمان این است كه در «قشر» نمانید به «لُبّ» هم سفر كنید، تنها با بدنه و پیكر عبادات مواجه نشوید به «درون» و «باطن» آنها نیز بار بیابید، تنها در «بیرون» نمانید كه «درون» هم شایسته دیدن است. سخن مولانا این است كه در «خانه» نمانید كه «خواجه خانه» و «خداوند بیت» نیز شایسته زیارت و دیدن است و البته این كاری است سترگ و همّتی مردانه طلب می‏كند. و از همین روست كه عارفان می‏گویند: «حجّ خانه خلیل آسان است، اما حجّ حرم جلیل كار شیرمردان است؛ و لكلّ عملٍ رجال»۳.
و مولانا همین سخن را ضمن ابیاتی دلنشین و بیدارگر چنین بیان داشته است: حجّ زیارت كردن خانه بود حجّ ربّ البیت مردانه بود كعبه را گرهر دمی عزّی فزود آن ز اخلاصات ابراهیم بود فضل آن مسجد ز خاك و سنگ نیست‏ لیك در بنّاش حرص و جنگ نیست‏ بر در این خانه گستاخی ز چیست‏ گر همی دانید كاندر خانه كیست؟! جاهلان تعظیم مسجد می‏كنند در جفای اهل دل جِدّ می‏كنند آن مجاز است این حقیقت ای خران‏ نیست مسجد جز درون سروران‏ مسجدی كآن اندرونِ اولیاست‏ سجده‏گاه جمله است آنجا خداست‏ كعبه مردان نه از آب و گِل است‏ طالب دل شو كه بیت‏اللَّه دل است‏ صورتی كآن فاضل و عالی بود او ز بیت‏اللَّه كی خالی بود كعبه بنیاد خلیلِ آذر است‏ دل نظرگاه خلیلِ اكبر است‏۴ همچنانكه مشهود است سخن مولانا در «اخلاص» است و «معرفت نفس» و «تجلّی الهی». ارزش كعبه و بنای آن به دیده این عارف نكته سنج، نه به مشتی گِل و مشكی آب است، بل به اخلاصی است كه معمار موّحد این بنا در ساختمان آن واجد بوده است. آن اخلاص خداپرستانه و بت شكنانه ابراهیمی بود كه در طریق طاعت حق، مخلصانه و رضامندانه كارد بر حلق فرزند بمالید و تردید بخود راه نداد و خدای آدمیان كه سراپا لطف و مهر نسبت به بندگان خویش است پاداش اخلاص او را داد.
از آزمایش الهی سربلند برست و دلبند خویش را در آغوش فشرد و خانه توحید بنا نهاد و سرخیل اهل توحید گشت. دعوت مولانا به معرفت نفس و خودیابی است كه پیش درآمد و معبر رسیدن به از خود رهایی است. با نفی تعلّقات و سبكبار ساختن روح می‏توان به خدا رسید. باید اندرون را از وابستگیهای جان‏فرسا و غفلت‏زا پاك نمود تا خدا بر آن دل پاك و الهی تجلّی كند و آیات خود را بر جانهای مشتاق عرضه كند همچنانكه در سراسر آفاق ارائه كرده است: «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم حتی یَتَبَیَّن لهم أنه الحق». و لذا باید به پالایش جان و تطهیر نفس از دنس طبیعت و أرجاس شهوات پرداخت و به تهذیب آن همت گماشت كه: «و فی انفسكم افلا تبصرون». و تجلیات الهی و نفحات رحمانی است كه به دنبال این «جهاد اكبر» جان مشتاق سالك را نوازش می‏دهد كه: «جذبهٌٔ من جذبات الحق توازی عبادهٔ الثقلین».
و اینجاست كه عارف از هر وحشت و هراسی می‏رهد و بی‏باك و چالاك به استقبال خطرات می‏رود و آماده «سربدار» شدن می‏گردد، همچنانكه آن عارف واصل كه رشادت ستم‏سوز علی - ع - را با خود داشت و در سیمایش پاكی كودكان با معصومیت فرشتگان و نگاه رازآلود پیامبران خدا موج می‏زد به زیبایی سرود: فارغ از خود شدم و كوس أناالحق بزدم‏ همچو منصور خریدار سر دار شدم‏ آری، آدمی كه از خود رست و تعلّقات را به یكسو افكند، در پرتو عشق حق دلیر می‏شود و از چیزی بیم نخواهد داشت. و حج كانون تربیت چنین انسانهایی است. آدمیانی كه معنویت در سیما و رفتار و دل‏شان موج می‏زند، به خدا پیوسته‏اند و برخلق خدا غیرت می‏ورزند، غیرتی عارفانه، و در زنجیر بودن و ستمكشی «عیال اللَّه» را برنمی‏تابند و در راه رهایی خلق از ایثار «آبرو» نیز دریغ ندارند. عارفانی مجاهد و بصیرتمند و ستم‏ستیزند كه خواب ظالمان را برمی‏آشوبند و خرمن ظلم و تزویر آدمیخواران به آتش می‏كشند. عرفان اسلامی چنین چیزی است. سراسر تعهد است و بصیرت و مسئولیت.
عبادات اسلامی نیز آمیزه‏ای از شعور و حماسه است. و حج كه اجتماعی‏ترین و سیاسی‏ترین و همگانی‏ترین عبادت اسلامی و مراسم دینی همه مسلمین است، تبلور عظیم این حماسه و بصیرت است و این مضامین با تعبیرات خاص عرفانی در اشعار عارف رومی آمده است. منافقان نیز ممكن است به حجّ آیند و منافقانه حجّ بگزارند امّا حج مؤمنان است كه حجّ واقعی است و مؤمن است كه عاقبت پیروز و رستگار می‏شود و منافق را جز ننگ و رسوایی نصیبی نخواهد بود: آن منافق با موافق در نماز از پی استیزه آید، نه نیاز در نماز و روزه و حجّ و زكات‏ با منافق، مؤمنان در بُرد و مات‏ مؤمنان را برد باشد عاقبت‏ بر منافق مات، اندر آخرت‏ گرچه هر دو بر سر یك بازی‏اند هر دو با هم مروزی و رازی‏اند هر یكی سوی مقام خود رود هر یكی بر وفق نام خود خورد۶ پس تنها حجّ مؤمنان راستین است كه ارزشمند است و بر ایمان ایشان بیفزاید و در آخرت ایشان را سربلند می‏گرداند و گرنه حج‏گزارانی كه منافقانه و مزوّرانه خود را در صفوف مسلمین جای می‏دهند و چه بسا از درون و با نام اسلام بر پیكر اسلام ضربه می‏زنند ولی از درون درد دینی ندارند و آن را ابزار بهره‏وری‏های دنیوی خود و فریب خلق ساخته‏اند، عامل به حج نبوده و بر خلاف ادعاهای فریب‏آمیزشان در مورد حفظ دین و خدمت به حج سرانجام اسیر قهر حق شده و ناكام خواهند ماند. یكی از دیگر نكاتی كه مولانا در نگرش خود به مسأله حج ابراز داشته است این است كه هیچ كس بی قبله نیست و هر كس كعبه‏ای و قبله‏ای دارد و تفاوت آدمها، باری به سبب تفاوت قبله‏های ایشان است: كعبه جبریل و جانها سدره‏ای‏ قبله عبدالبطون شد سفره‏ای‏ قبله عارف بود نور وصال‏ قبله عقل مُفلسِف شد خیال‏ قبله زاهد بود یزدانِ بَرّ قبله مُطمِع بود همیان زرّ قبله معنی وران، صبر و درنگ‏ قبله صورت پرستان نقش سنگ‏ قبله باطن نشینان ذوالمنن‏ قبله ظاهرپرستان رویِ زن‏۷ آری هر كسی را قبله‏ای است كه آن كعبه اوست و توجه دل بدان جانب دارد «و لكلٍّ وجههٌٔ هو مولیها» و عاشق صادق روی ارادت جز به جانب حضرت دوست نیارد و از هر جانب كه نگرد جز او نبیند: «فأینَما تولّوا فثمّ وجهُ اللَّه».توجه به قبله و حضرت آفریدگار، جهت‏بخش زندگی آدمی‏است. مؤمن راستین خدا را قبله خویش قرار می‏دهد و اگر به خانه او رو می‏كند بدین سبب است كه یادآور اوست و خانه نشان از صاحب‏خانه دارد و از همین روی همواره خدا در دل او حاضر است و پیوسته به یاد اوست و همین توجه به قبله و صاحب قبله به زندگی او گرمی و معنا می‏بخشد و او را در سخن و عمل با «اهل قبله» همدل و همراه می‏سازد تا نگاهبان قبله و حرم پروردگار باشند و این قبله و جوامع اهل قبله را از گزند «دشمنان قبله» محفوظ نگاهدارند و با دشمنان خدا كه صاحب قبله و خداوندگار حرم است دوستی نكنند. و بدین سان می‏بینیم كه «قبله بینی» و «قبله شناسی» و توجه به قبله تنها یك عمل نمادین (ح‏خذرح‏ذش‏ت) نیست بلكه آثار عملی ملموس و واقعی بهمراه داشته و در متن زندگی حضور و اثر دارد. مولانا در پایان دفتر دوّم حكایتی پر نكته در باره حجّ مردان كامل و اولیاء خدا نقل می‏كند كه نشان می‏دهد این وارستگان از اوصاف بشریت رسته‏اند و آستین بر دامن حق دوخته‏اند بهمین سبب با قدم توكل به زیارت خانه خدای تعالی‏ می‏روند كه دیگر احتیاجی به زاد و راحله و وسایل و اسباب ندارند، زیرا كه آنان فانی در حق و باقی به اویند و متصف به صفات رحمانی شده‏اند و در خانه جز صاحب آنرا نبینند و از اعمال حج به باطن آن نگرند. زاهدی بُد در میان بادیه‏ در عبادت غرق چون عبّادیه‏ حاجیان آنجا رسیدند از بِلاد دیده‏شان بر زاهد خشك اوفتاد جای زاهد خشك بود، او تَر مزاج‏ از سموم بادیه بودش عِلاج‏ حاجیان حیران شدند از وحدتش‏ وآن سلامت در میان آفتش‏ در نماز استاده بُد بر روی ریگ‏ ریگ كز تَفّش بجوشد آب دیگ‏ گفیتی سرمست در سبزه و گل است‏ یا سواره بر بُراق و دُلدل است‏ یا كه پایش بر حریر و حُلّه‏هاست‏ یا سُموم، او را به از باد صباست‏ پس بماندند آن جماعت با نیاز تا شود درویش فارغ از نماز چون ز استغراق باز آمد فقیر زآن جماعت زنده‏یی روشن ضمیر دید كآبش می‏چكید از دست و زو جامه‏اش تر بود از آثار وضو پس‏بپرسیدش كه:«آبت ازكجاست؟» دست را برداشت كز سویِ سَماست‏ گفت: «هرگاهی كه‏خواهی می‏رسد؟» بی زچاه و بی زحبلٍ مِنْ مَسَد؟ مشكل ما حل كن ای سلطان دین! تا ببخشد حال تو ما را یقین‏ و انُما سِرّی زاسرارت به ما تا ببرّیم از میان زُنّارها چشم را بگشود سوی آسمان‏ كه: «اجابت كن دعای حاجیان» رزق جویی را ز بالا خو گَرَم‏ تو ز بالا بر گشودستی دَرَم‏ ای نموده تو مكان از لامكان‏ فی السّماء رِزْقُكُم كرده عیان‏ در میان این مناجات ابر خوش‏ زود پیدا شد چو پیل آب‏كش‏ همچو آب از مشك باریدن گرفت‏ در گَو و در غارها مسكن گرفت‏ ابرمی‏بارید چون مشك اشكها حاجیان جمله گشاده مَشك‏ها یك جماعت زآن عجایب كارها می‏بریدند از میان زُنّارها قوم دیگر را یقین در ازدیاد زین عجب، واللَّهُ أعلم بالرشاد قوم دیگر ناپذیرا، ترش و خام‏ ناقصان سرمدی، تَم الكلام‏۸ در این داستان، مولانا با راز فهمی و نكته‏شناسی خاص خود، ما را با حجّ اهل معرفت و سیر معنوی اولیاء الهی آشنا می‏سازد. زاهدی از خود رها گشته و به خدا پیوسته را كه با غیب در ارتباط است مثال می‏زند كه در ریگزار تفتیده عربستان مانند عَبّادیه كه گروهی از اعراب مسیحی حیره‏اند (كه در قرن دوم در جزیره عبّادان - آبادان كنونی - مستقر شدند) مشغول به دعا و نیایش با پروردگار بود و از فرط بی‏خویشی و فناء حرارت سوزان ریگها را احساس نمی‏كرد. این زاهد به حالت استغراق فرو رفت، حالتی كه مرد حق با سراپای وجود خود متوجه حق تعالی است بطوری كه گویی همه پیوندها را از آنچه دنیایی است بریده و یكسره به خدا پیوسته است و دلش به یاد او روشن و نورانی گشته است. در آن صحرای سوزان كه آبی یافت نمی‏شد، حاجیان با حیرت دیدند كه آن زاهد وضو ساخته و قطرات از دست و رویش می‏چكد. با اصرار راز مطلب را از او جویا شدند و او چون الحاح آن قوم را دید رو به آسمان كرده و از خدا خواست تا این منكران دیرباور را كه تنها محدوده زمان و مكان را می‏دیدند متنبّه سازد و قدرت خویش را بر ایشان آشكار نماید و خداوند آبی از آسمان فرو فرستاد و بارانی درگرفت و همه به عیان قدرت معنوی مردان حق را دیدند و البته مؤمنان درس عبرت گرفتند، لیكن منكران بر انكار خود افزودند. البته چنانكه پیداست در اینجا مولانا حاجیان و بازگشت از سفر حجّ را بهانه‏ای قرار داده است تا مسأله «كرامات اولیاء» را كه از مباحث ارزنده و دشوار فهم عرفانی و فلسفی و كلامی است مطرح نماید. همچنین، در دفتر دوم مثنوی، مولانا حكایتی در باره حج كردن بایزید بسطامی آورده است و در ضمن آن به طرح نكات ارزنده عرفانی پرداخته است.
اشعار او در این مورد چنین است: خانه‏ای نو ساخت روزی نو مرید پیر آمد، خانه نو را بدید گفت شیخ آن نو مرید خویش را امتحان كرد آن نكو اندیش را «روزن از بهر چه كردی ای رفیق؟» گفت: «تا نور اندر آید زین طریق» گفت: «آن فرع است، این باید نیاز تا از این ره بشنوی بانگ نماز» بایزید اندر سفر جستی بسی‏ تا بیابد خضر وقت خود كسی‏ دید پیری با قدی همچون هِلال‏ دید دروی فرّ و گفتار رجال‏ دیده نابینا و دل چون آفتاب‏ همچو پیلی دیده هندستان به خواب‏ چشم بسته خفته بیند صد طرب‏ چون گشاید آن نبیند، ای عجب! بس عجب در خواب روشن می‏شود دل درون خواب روزن می‏شود آن‏كه بیدار است و بیند خواب‏خَوش‏ عارف‏است او، خاك اودردیده كَش‏ پیش او بنشست و می‏پرسید حال‏ یافتش درویش و هم صاحب عیال‏ گفت: «عزم تو كجا ای بایزید؟ رخت غربت را كجا خواهی كشید؟» گفت: «قصد كعبه دارم از پِگَه» گفت: «هین!باخود چه‏داری زادِرَه؟» گفت: «دارم از درم نقره دویست‏ نك ببسته سخت برگوشه ردی‏است» گفت: «طوفی كن به گردم هفت بار وین نكوتر از طواف حجّ شمار وآن درم‏ها پیش من نه ای جواد! دان كه حج كردی و حاصل شد مراد عمره كردی، عمر باقی یافتی‏ صاف گشتی، بر صفا بشتافتی‏ حقّ آن حقی كه جانت دیده است‏ كه مرا بر بیتِ خود بگزیده است‏ كعبه هر چندی كه خانه سِرّ اوست‏ خلقت من نیز خانه سرّ اوست‏ تا بكرد آن خانه را دروی نرفت‏ وندر این خانه، به جز آن حیّ نرفت‏ چون مرا دیدی، خدا را دیده‏ای‏ گِرد كعبه صدق برگردیده‏ای‏ خدمت من، طاعت و حمد خداست‏ تا نپنداری كه حق از من جداست‏ چشم نیكو باز كن در من نگر تا ببینی نور حق اندر بشر» بایزید آن نكته‏ها را هوش داشت‏ همچو زرّین‏حلقه‏اش‏درگوش داشت‏ آمد از وی بایزید اندر مزید منتهی‏ در منتها آخر رسید۹ این روایت، كه پیش از مثنوی، در «تذكرهٔ الاولیاء» عطّار و «مقالات شمس» نیز آمده است‏۱۰ مشتمل بر نكاتی است كه ظاهراً نامقبول می‏نماید ولی باید آنرا شكافت و تشریح كرد تا مقصود اصلی جلوه كند و آشكار گردد. مضمون اصلی این داستان ملاقات بایزید، عارف مشهور با یكی از پیران و مشایخ عرفان است و آن پیر می‏كوشد تا بایزید را با «انسان كامل» كه «ولیّ حق» و فانی در خداست - همچون پیامبر و امامان بزرگوار علیهم‏السلام - آشنا سازد و او را از ظواهر كنده و به حقایق سوق دهد تا با دیده حق بین، همچون اهل‏معرفت به اسرار و بواطن شریعت و أعمال حجّ نظر كند و به رازهای نهفته در زیر ظواهر و معانی باطنی این اعمال و مناسك پی برد. انفاق در راه حق، دستگیری از مستمندان، گذشتن از مال و منال دنیوی، توجه به انسان كامل و صاحب مقام ولایت الهیه، حالات اولیاء حق، اسرار موجود در حجّ، ارزش و جایگاه آدمی در هستی، طواف كعبه، دلِ پاكان و مطالبی از این دست، مضامین عمده این حكایت را تشكیل می‏دهند. تكیه اصلی مولوی بر روی اهمیت رؤیت اولیاء و خدمت بدیشان است كه آنرا با رؤیت حق و خدمت به او هم‏ارز می‏داند. این شاید اشاره به حدیث شریف نبوی است كه فرمود: «من رآنی فقد رأی الحق». و نیز می‏دانیم كه در قرآن شریف، بیعت با رسول - ص - بیعت با خدا دانسته شده است و اطاعت او عین طاعت حق خوانده شده است كه: «من أطاع الرسول فقد أطاعَ اللَّه». تأثیر رؤیت اولیاء و همنشینی با ایشان نیز بر هیچ كس پوشیده نیست. اما سخن ما با مولانا و همه عارفان این است كه این مقام عمومیت ندارد و ما جواز شرعی بر اطاعت از هر كس كه خود را «ولیّ» معرفی نمود، نداریم. این مقامی است خاص پیامبر و امامان‏پاك - علیهم‏السلام - كه منصوب از سوی خدا بوده و نصب ایشان از سوی خداوند و پیامبر نیز منصوص است و به صراحت در كتاب و سنّت انعكاس یافته است و جز ایشان فقیهان عادل و مجتهدان وارسته‏ای كه وارث معنوی پیامبران و نایب امامانند، اطاعت‏شان واجب است و رهبر و مقتدای خلق خدایند. همچون آن عالم وارسته و فقیه فرزانه‏ای كه امروز دست عنایتش بر سر این امت خدایی گسترده است و گسترده باد. دیگر اینكه، مولانا و جمله عارفان، حجّ را بسیار محدود و یك بُعدی نگریسته‏اند و از همه وجوه و ابعاد آن، بنا به ذوق و گرایش خود، بُعد عرفانی آن را دیده و بر آن تأكید ورزیده‏اند. اما حجّ به تمامی، این نیست كه ایشان گفته‏اند. ابعاد سیاسی و اجتماعی و فرهنگی شكوهمند حجّ، از سوی عارفان به تمامی مورد غفلت قرار گرفته است و این یكسونگری عارفان در طول تاریخ، زیانی عظیم و خسرانی تمام متوجّه كلیّت فرهنگ و بینش اسلامی و نیز جامعه مسلمین ساخته است و متأسفانه رسوبات این محدودنگریها هنوز نیز باقی است.
حجّ تنها در عرفان خلاصه نمی‏شود و ابعادی گسترده‏تر دارد. اهمیّت اجتماع مسلمین جهان در مكانی واحد با عزمی واحد و تأثیری كه این اجتماع عظیم و خدایی می‏تواند در زندگی و سرنوشت مسلمانان در همین جهان و در سراسر پهنه گیتی بجای گذارد، بهیچ روی نباید نادیده گرفته شود. نادیده گرفتن غیبت‏ها و واقعیت‏های ملموس زندگی این جهانی و نیازهای آن از سوی اغلب عارفان ما جرمی نابخشودنی و خطایی عظیم است كه آثار زیانباری بهمراه داشته است و امروز ما نیازمند آن هستیم كه در نگرش‏های خود در تمامی ابعاد - حتی در ابعاد عرفانی نیز - هوشمندانه تجدید نظر كنیم و بر پایه میراث ارزشمند عارفان گذشته، كاخی رفیع و بنایی با بنیادی استوار از معارف و عرفان و اندیشه بنا كنیم. عرفان حماسی و قهرمان‏پرور و سلوك پرنشاط و مردمگرای رهبر فقیدمان - قدّس سرّه الشریف - ، آن روح بلند ملكوتی كه در دفتر هستی، رازها خوانده بود و لب‏ها را دوخته بود و در دل از اشراقات الهی خطی وافر داشت، بی شك در نیل به این مقصود می‏تواند بسیار راهگشا افتد.
دكتر همایون همتی‏
پاورقی‏ها:
۱ - لُب لباب مثنوی، ملا حسین واعظ كاشفی، ص ۵۱.
۲ - كلیات شمس، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، ج ۲، شماره ۶۴۸.
۳ - لُبّ لباب مثنوی، ص ۵۲.
۴ - همان.
۵ - سبوی عشق، حضرت امام خمینی - قدس سرّه - ص ۱۵.
۶ - مثنوی، مولانا جلال الدین محمد بلخی، تصحیح دكتر محمد استعلامی، ج ۱، ص ۲۲.
۷ - پیشین، ج ۶، ص ۹۲.
۸ - پیشین، ج ۲، صص ۲ - ۱۷۱.
۹ - همانجا، صص ۳ - ۱۰۲.
۱۰ - مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی، بدیع الزمان فروزانفر، انتشارات امیركبیر.
منبع : فصلنامه الکترونیکی میقات حج


همچنین مشاهده کنید